نام كتاب: علوم قرآني( حكيم / لساني)
نويسنده: سيد محمد باقر حكيم / محمد علي لساني فشاركي
موضوع: علوم قرآني
تاريخ وفات مؤلف: 1385 ش
زبان: فارسي
تعداد جلد: 1
ناشر: تبيان
مكان چاپ: تهران
سال چاپ: 1378
نوبت چاپ: اوّل
پيشگفتار «مجمع انديشه اسلامي» 1 مقدّمه مؤلف بر چاپ سوك 3 مقدّمه «مجمع علمي اسلامي» بر چاپ دوم 9 بخش اوّل مباحثي در قرآن شناسي 1. تمهيد 13 قرآن و نامهاي آن 13 علوم قرآني 15 تاريخ علوم قرآن 16 تشويق به تدبر در قرآن 18 2. نزول قرآن كريم 23 نزول قرآن از طريق وحي 23 حالات و صور وحي 24 دو بار نزول قرآن كريم بر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله 25 نزول تدريجي قرآن 26 نزول قرآن كريم به زبان عربي 29 3. اسباب نزول 35 معناي سبب نزول 35 فوايد شناسايي اسباب نزول 37 چند سبب نزول براي يك نازله قرآني و بالعكس 38 عموم لفظ معتبر است نه خصوص سبب 40 4. هدف از نزول قرآن 43 مقدّمه: اهميّت موضوع 43
علوم قرآني(حكيم/لساني)، فهرست، ص: 2
قرآن و تشخيص هدف از نزول آن 45 ابعاد هدف اساسي از نزول قرآن 47 الف) تحول بنيادين و ريشهاي (انقلاب) 47 ب) برنامه صحيح براي اين انقلاب 50 ج) ايجاد پايگاه انقلابي 52 قرآن كريم هدف از نزول خود را تحقّق بخشيده است 58 ابعاد دگرگوني در جامعه جزيرة العرب 58 الف) آزاد سازي انسان از بت پرستي 59 ب) آزاد سازي خرد انسانها 64 ج) آزاد سازي انسان از بندگي شهوت 66 5. مكّي و مدني 71 نگرشهاي مختلف در معناي مكّي و مدني 71 گزينش يكي از نگرشهاي سه گانه 72 شيوه بازشناسي مكّي و مدني 75 موضع ما در ارتباط با ويژگيهاي سور مكّي و مدني 76 شبهات القا شده پيرامون مكّي و مدني 77 الف) ساختار آيات قرآن مكّي آكنده از درشتي و خشونت و دشنام است 80 ب) ساختار بخش مكّي، آيات كوتاه و سورههاي كوتاه است 83 ج) قرآن مكّي در مضامينش به تشريع و احكام نپرداخته است 84 د) قرآن مكّي از دليل و برهان استفاده نكرده است 85 فرقهاي حقيقي قرآن مكّي با قرآن مدني 88 تفسير صحيح فرق ميان مكّي و مدني 90 6. اصالت قرآن 97 تدوين قرآن در زمان نبيّ اكرم صلّي اللّه عليه و آله 99 القاي شبهه پيرامون سير طبيعي مسايل و حوادث 102 تحريف قرآن 106 جمع قرآن در عصر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله 113 دو شبهه پيرامون جمع قرآن در عهد شيخين و پاسخ آنها 114 شبهه اوّل 115 شبهه دوم 117
علوم قرآني(حكيم/لساني)، فهرست، ص: 3
بخش دوم مباحثي از علوم قرآني 1. اعجاز قرآن 127 معجزه چيست؟ 127 فرق ميان معجزه و ابتكار علمي 129 قرآن بزرگترين معجزه است 130 بعضي از دلايل اعجاز قرآن 130 شبهاتي پيرامون اعجاز قرآن، همراه با پاسخ آنها 136 شبهه مستشرقان پيرامون مسأله وحي و گفتگو درباره آن 147 وحي چيست؟ 148 شبهه پيرامون وحي 152 قرآن وحي نفسي محمّد صلّي اللّه عليه و آله است 153 پاسخ اين شبهه 154 2. محكم و متشابه در قرآن 167 معاني لغوي محكم و متشابه 167 الف) محكم 167 ب) متشابه 168 قرآن هم «محكم» است و هم «متشابه» 170 ديدگاه مورد نظر ما در مسأله محكم و متشابه 171 ديدگاههاي اساسي در محكم و متشابه 174 الف) ديدگاه امام فخر رازي 174 ب) ديدگاه راغب اصفهاني 176 ج) ديدگاه اصمّ 179 د) ديدگاه ابن عبّاس 180 ه) ديدگاه ابن تيميّه 180 و) ديدگاه علّامه طباطبايي قدّس سرّه 181 حكمت وجود متشابهات در قرآن كريم 186 3. نسخ در قرآن 197 درآمدي بر مسأله نسخ 197 نسخ در لغت و اصطلاح 198
علوم قرآني(حكيم/لساني)، فهرست، ص: 4
جواز نسخ از نظر عقلي و وقوع آن از نظر شرعي 201 فرق نسخ با بداء 206 نسخ در شريعت اسلام 210 آيا نسخ اقسامي دارد؟ 212 نمونههايي از آيات قرآني كه منسوخ قلمداد شدهاند، همراه با بررسي آنها 214 بخش سوم پژوهشهايي درباره تفسير و مفسّران 1. تفسير و تأويل 225 تفسير 225 تفسير به معناي لغوي 225 اهميت تفكيك ميان تفسير لفظ و تفسير معنا 228 تفسير مطلق است يا نسبي؟ 230 تفسير لفظ و تفسير معنا 231 تفسير به عنوان يك علم 232 تأويل 235 موضع ما در برابر اين رويكردها 236 تدبّر و تفسير به رأي 240 مفسّر 250 شروطي كه بايد مفسّر واجد آنها باشد 250 2. تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله 255 شواهد فقدان فهم تفصيلي قرآن در نزد قوم عرب 257 نقش رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله در تفسير 262 مرجعيّت فكري اهل بيت عليهم السّلام 265 تفسير در عصر تكوين 273 بذرهاي پيدايش علم تفسير 278 3) تفسير در عصر صحابه و تابعين 283 ماهيت تفسير در اين دوران 283 منابع معرفت تفسيري در اين عصر 289 ارزيابي تفسير در عصر صحابه و تابعين 297
علوم قرآني(حكيم/لساني)، فهرست، ص: 5
نمود اين دستاوردها در معرفت تفسيري 299 ارزش اسرائيليّات در معرفت تفسيري 307 نمونههايي از تفسير با انگيزههاي غير الهي 313 4. تفسير در مكتب اهل بيت عليهم السّلام 319 دو وجه تمايز مكتب اهل بيت در تفسير 319 وجه تمايز اول 319 وجه تمايز دوم 325 مباني نظريه اهل بيت عليهم السّلام در تفسير 332 مبناي نخست: وحدت بياني قرآن 332 مبناي دوم: اطّلاع كامل از مسايل پيرامون نصّ قرآن 334 مبناي سوم: اعتماد بر سنّت صحيح در تفسير 336 مبناي چهارم: قرآن از هر عصر و زماني سخن ميگويد 338 نظريّه اهل بيت عليهم السّلام در فهم قرآن كريم 340 يادآوريها و نتيجهگيريهاي كلّي 344 اول: وثاقت اين روايات از نظر سند و از نظر مضمون 344 دوم: تفسير مفهوم وسيعي دارد 348 سوم: تأويل از ديدگاه قرآن و اهل بيت عليهم السّلام 350 چهارم: اختصاص اهل بيت عليهم السّلام به اين علم 354 بخش چهارم تفسير موضوعي و نمونههايي از آن 1. تفسير موضوعي 359 تعريف تفسير موضوعي 359 نياز زمان به تفسير موضوعي 363 فهرست اجمالي موضوعات قرآني و شيوه قرآن در ارائه آنها 364 2. قصص قرآن 369 تفاوت قصّههاي قرآن با قصّههاي ديگر 369 اهداف قصّهپردازي در قرآن كريم 370 الف) اثبات وحي و رسالت 371 ب) وحدت دين و عقيده همه پيامبران 372
علوم قرآني(حكيم/لساني)، فهرست، ص: 6
ج) همانندي شيوههاي دعوت و برخورد 375 د) پيروزي الهي و نهايي پيامبران 376 ه) نشان دادن مصداقهاي خارجي براي تبشير و تحذير انبيا 377 و) الطاف الهي نسبت به انبيا 378 ز) دشمن بودن شيطان 379 ح) اهداف بعثت انبيا 379 ط) اهداف ديگر تربيتي 380 شاخصهاي كلّي داستانهاي قرآن 382 الف) تكرار داستانها در قرآن كريم 382 ب) اختصاص قصص انبيا در قرآن كريم به پيامبران منطقه خاورميانه 385 ج) تأكيد بر نقش ابراهيم و موسي عليهما السّلام 391 فراوان سخن گفتن قرآن درباره حضرت عيسي عليه السّلام 394 3) مطالعه داستان موسي عليه السّلام 395 الف) داستان موسي عليه السّلام بر حسب مواضع آن در قرآن كريم 396 ب) مطالعه داستان حضرت موسي عليه السّلام در قرآن بر حسب توالي تاريخي 429 ج) مطالعه كلّي داستان موسي عليه السّلام به اختصار 441 4. فواتح سور 461 نگرشهاي تفسيري در فواتح سور 463 موضع ما در برابر اين ديدگاهها 472 5. جانشيني آدم (انسان) 475 اول: فلسفه «استخلاف» آدم 476 مسايل پيراموني «استخلاف» 478 نظريّه «استخلاف» 488 دوم، چگونگي جانشيني آدم 496 حوزه اوّل، بازشناخت مجموعهاي از مفاهيم 496 حوزه دوم، برداشت كلّي از چگونگي استخلاف آدم 504
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 1
قرآن كريم، مجموعه وحي الهي است كه لفظ و معنا و تعبير و بيان آن عينا از جانب خداوند يكتا بر حضرت خاتم الانبيا محمّد بن عبد اللّه صلّي اللّه عليه و آله نازل و در مصاحف نگاشته شده، و از آن حضرت، به تواتر نقل شده و به ما رسيده است. قرآن مجيد، سند زنده و معجزه جاويدان اسلام است كه در طول اعصار و قرون، از اوان نزول تا كنون، همه اقشار بشري را تحدّي كرده و ميكند. قرآن حكيم دستور جامع اسلام براي تمامي محورهاي زندگي انسان است و با فطرت انسان آن چنان هماهنگ است كه گويي از صميم انسانيّت انسان جوشيده است. از اين رو، قرآن كريم همواره تأثيري عميق و خارق العاده بر روح و روان و جان آن عدّه افراد بشر كه جز در برابر حق سر تسليم فرو نياوردهاند، داشته است. اين انسانهاي برگزيده، پيوسته به رهبري حكيمانه قرآن دل بستهاند، و با شوق و شعف، ضمن تجليل و تقديس آن، به مطالعه و تحقيقش نشستهاند، و دست بر سينه ادب به طاعت و خدمتش ايستادهاند.
رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله سرچشمه زلال و گواراي علوم اسلامي بود؛ و صحابيان جليل القدرش ستارهوار خورشيد وجود آن حضرت را در ميان گرفته بودند، و از انوار دانش و بينش او كسب فيض ميكردند، و از رهنمودهاي ربّاني وي روشني ميگرفتند؛ و حضرت امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السّلام يكّه تاز ميدان تدوين و تفسير و بيان علوم قرآن بود كه از همگان، در اين ميدان، گوي سبقت را ربود، و در اين راستا، براعت وصل فرمود، تا آنجا كه روايت شده آن حضرت شصت نوع از علوم قرآن را املا كرد و براي هر نوع، مثالي مخصوص به آن ذكر فرمود.
امامان اهل بيت عليهم السّلام و يارانشان نيز، بيش از هر چيز، به قرآن عظيم و علوم آن اهتمام داشتند. زيرا، قرآن تنها نماينده الهام و هدايت الهي است كه از ورود و نفوذ باطل، از هر سوي و هر كوي، در امان و به حق آغازگر و حياتبخش علوم بشري، و ركن ركين و سنگ زير بناي همه علوم و فنون اسلامي بوده است.
دانشمندان اسلامي نيز، در راستاي غني سازي كتابخانه بزرگ اسلامي در طول چهارده قرن گذشته سخت كوشيده، و كتابها و رسالههاي فراوان پيرامون قرآن كريم به رشته تحرير و
______________________________
(1) اين پيشگفتار، با عنوان «كلمة المجمع»، در آغاز چاپ سوم متن عربي كتاب آمده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 2
تأليف كشيدهاند، و جهان بشريّت را با انوار هدايت و ارشاد روشني بخشيده، و انسانها را به صراط مستقيم و زندگاني آزادانه و با كرامت، رهنمون گرديدهاند.
از جمله تأليفات وزين و ثمين، در جهت آشنايي با قرآن كريم و بازشناسي علوم و فنون پيرامون آن، كه در عصر حاضر، گوي سبقت را از همگان در اين ميدان ربوده، كتاب علوم قرآن است كه بخشي از آن را آيت الله العظمي شهيد صدر قدّس سرّه نوشتند. آن گاه شاگرد برازنده ايشان، استاد فرزانه محقّق، آيت الله سيد محمّد باقر حكيم- دام ظلّه- به تكميل آن همت گماشتند.
در اين افزودهها نيز، به حق، همان عمق و وضوح و روشني و تازگي و شيوايي كه در بيشتر آثار شهيد صدر قدّس سرّه و آرا و افكار و نظرات ايشان مييابيم، مشهود است. آن چنان كه سطح علمي دانشجويان را نيز مراعات كرده است و بيش از همه، به موضوعاتي كه در ارتباط با نهضت فرهنگي اسلام در عصر حاضر، و حركت نجاتبخش و آزاديبخش امّت اسلامي به سوي نوگرايي و زمينه سازي در مسير اجراي اسلام ناب بر آمده از قرآن كريم و سنّت مطهّره نبوي ميباشد، پرداخته است.
مؤلّف محترم در چاپ سوم، كتاب را مورد تجديد نظر قرار دادند و موضوعات و مسايل حايز اهميّت را، كه معادل يك سوم حجم اوليه كتاب ميگرديد، بر آن افزودند. ضمن آن كه ترتيب مباحث كتاب را از نو سامان دادند، به گونهاي كه با سر فصلهاي دروس در حوزههاي علميّه و دانشگاههاي اسلامي هماهنگي داشته باشد و بتواند كتاب درسي گردد.
ما نيز با سپاسگزاري از مؤلّف، به خاطر كوششهاي ايشان، و آرزوي توفيق روز افزون براي اين بزرگوار، از خداوند متعال ميطلبيم كه شهيد بزرگوار ما مرحوم آيت الله العظمي صدر را غريق رحمت و رضوان خويش گرداند، و بر ما منّت گذارد و به ما توان بخشد، تا راه آن شهيد بزرگ را در مسير اهتمام به عمق و اصالت مطالعات اسلامي، و پرداختن به نوگرايي و ابتكار در جهت پاسخگويي به نيازهاي زمانه، ادامه دهيم؛ و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمين.
مجمع انديشه اسلامي
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 3
بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد للّه ربّ العالمين. و الصلاة علي نبيّه سيّد المرسلين محمّد، و علي آله الطيّبين الطاهرين، و اصحابه المنتجبين. اللهمّ اهدنا بالقرآن، و وفّقنا لفهمه و تدبّره و العمل به، و ثبّتنا علي هداه، و اعنّا علي تحمّل اعبائه و ابلاغه. ربّنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا، ربّنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته علي الّذين من قبلنا، ربّنا و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به واعف عنّا و اغفرلنا، و ارحمنا، انت مولانا، فانصرنا علي القوم الكافرين. «2»
كتاب حاضر، مجموعه درسي است كه مؤلّف موفّق شده است، در بغداد، براي دانشجويان دانشكده اصول دين، از آغاز تأسيس آن به سال 1384 ق/ 1964 م تدريس كند.
بخش اوّل اين دروس را- كه براي دانشجويان مقطع اوّل و آغاز مقطع دوم نوشته شده است- استاد ما، آيت الله العظمي شهيد صدر- رضوان الله عليه- نوشتهاند، و در تدوين اين بخش، سطح علمي ساده را رعايت فرمودهاند، امّا، با وجود اين، نوشتار ايشان مشتمل بر نظرهاي علمي دقيق و ابتكارهاي نظري لطيف، در اين علم شريف است.
مؤلّف، در ادامه سنوات تدريس، به تدريج، همين برنامه ايشان را ادامه داد، و دروس علوم قرآني را مرحله به مرحله تدوين كرد، و كوشيد تا در تدوين بقيّه دروس نيز از آثار و آراي بزرگان و دانشمندان اين علوم، و نيز تحقيقات برخي از محقّقان كه كوششهايي در اين
______________________________
(1) اين مقدمه مؤلّف براي چاپ سوم متن عربي كتاب است كه عينا به فارسي برگردانيده شده است.
(2) بقره، 286.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 4
زمينه داشتهاند، استفاده كند. ايشان، در تدوين بخشهاي ديگر، نكات زير را همواره مراعات كردهاند:
1. پر مايه و عميق بودن دروس.
2. روشن بودن مطالب، و مطابق برنامه بودن با طرح درس، و تمركز بر نكات مهمّ و اساسي.
3. طرح نظرهاي صحيح و اصيل و تهذيب و پيرايش آنها به هنگام تدريس.
4. رعايت سطح علمي مطالب براي دانشجويان دانشكدههاي تخصّصي، و محافل علمي در حوزههاي علميّه و مدارس سنّتي علوم دينيّه در سطح مرحله «مقدّمات» و «سطح 1».
5. اهتمام به موضوعات ذيربط به نهضت فرهنگي- اسلامي معاصر، و حركت امّت اسلامي به سوي نوگرايي در اجراي آن، همراه با تمسّك به اسلام اصيل و ناب برآمده از كتاب كريم الهي و سنّت عظيم نبوي.
6. تعهّد به شيوه علمي در طرح مباحث، مبني بر احترام به صاحبان آرا و مذاهب، و دقّت موضوعي در مطالبي كه داراي كليشه ذهنياند، و پرهيز از هر گونه انگيزش احساسات مذهبي يا حساسيّتهاي نژادي و ...، به گونهاي كه بيان حقايق علمي را نيز زيان نرساند.
از سوي ديگر، شرايط و اوضاع سياسي و اجتماعي خصوصي و عمومي، همزمان با تأليف مندرجات كتاب حاضر، به من اجازه نميداد كه زمان بسياري را به اين اوراق اختصاص دهم. از اين رو در آغاز كار، اين دروس، با شتاب و با وقت كم تدارك ميشدند، و در نتيجه، كار تحقيق مآخذ به صورت فنّي، بويژه در نوشتههاي استاد شهيدمان آيت الله صدر- رضوان الله عليه- كه به منظور انتشار فراهم نيامده بود، كاري بسيار دشوار بود.
در عين حال، دانشكده اصول دين، ابتدا به نشر اين دروس در مجلّه دانشكده، «رسالة الاسلام»، پرداخت و اين سلسله دروس علوم قرآني را به صورت تدريجي در چندين شماره مجلّه منتشر گردانيد؛ و اين انتشار، در واقع، «چاپ اوّل» اين مجموعه دروس بود.
در اين چاپ اوّل، به رغم آن كه مؤلّف ويرايشها و تجديد نظرهاي فراواني را در خلال تدريس مكرر اين دروس در دانشكده مزبور، در آن مجموعه دروس اعمال كرده بود، و آن ملاحظات و ويرايشها در جزوههاي مخصوص دانشجويان چاپ شده بود، آن تجديد نظرها
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 5
به مجله «رسالة الاسلام» كه مشغول چاپ تدريجي آن دروس بود، راه پيدا نكرد. همچنين، به هنگام چاپ دروس در مجلّه، مؤلّف نتوانست نمونههاي چاپي را پيش از انتشار بخواند، و در نتيجه اين چاپ اوّل، در عمل، با وجود مفيد بودن آن و قابل تقدير بودن كار سازي و همّت مجلّه، پر از اشتباه از كار در آمد، و گاه جا افتادههايي نيز داشت، ديگر چه رسد به جنبههاي فنّي ديگر.
آنگاه، مجمع علمي اسلامي، به سرپرستي حضرت علّامه سيّد مرتضي عسگري، مؤسّس و رئيس سابق دانشكده اصول دين، بار ديگر نسبت به چاپ آن مجموعه دروس در قالب يك كتاب، اقدام كرد. براي اين منظور، همان اوراق و صفحات مجلّه ياد شده مورد استنتاج و عكسبرداري قرار گرفت، و تنها در دو جهت، در آن چاپ نخستين تغييراتي اعمال گرديد:
يكي اين كه، برخي موضوعات در راستاي هماهنگي بيشتر با برنامه درسي، مقدّم و مؤخّر گرديد تا يكي از اهداف مؤسّسه كه تدوين و نشر كتابهاي درسي براي حوزههاي علميّه و مدارس ديني بود، حاصل گردد.
ديگر آن كه، در پايان كتاب، فهرستهاي سودمندي براي آيات و احاديث و اعلام و جايها و ملل و نحل و كتب و مانند آن افزوده شد.
در اين چاپ دوم نيز، از آن روي كه سروران ارجمندمان در مجمع علمي اسلامي، هدفشان ارائه خدمات رايگان به انگيزه تحصيل خشنودي خداوند بود- كه خود يك هدف مشترك و همگاني است، بويژه كه در اين دروس نيز به گونهاي سهيم بودند- بدون مراجعه به مؤلّف، به چاپ و نشر آن دست زدند. شايد هم به خاطر مراعات آن شرايط استثنايي بود كه مؤلّف در آن به سر ميبرد، و در آن شرايط، مطالعه يا تجديد نظر در كتاب براي وي ميسّر نمينمود. در نتيجه، «چاپ دوم» نيز مفيد و كار آمد از كار در آمد، امّا، البته ناقص.
اخيرا، مدّتي بود كه بعضي از برادران عزيزمان، از جمله برادران فعّال و مسؤول در مجمع الفكر الاسلامي، چاپ كتاب را براي بار ديگر، از مؤلّف تقاضا ميكردند، مؤلّف نيز از آنان درخواست ميكرد كه اين مهم را به تأخير بيندازند تا فرصتي دست دهد، و دروس موجود مورد تجديد نظر قرار گيرند. ناگفته نماند كه مؤلّف يادداشتهاي قبلي را به موجب
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 6
اوضاع و احوال مهاجرت و آوارگي و مصادره كتابها و همه مايملك وي از سوي رژيم بعث عفلقي، از دست داده بود؛ تا آن كه بالاخره- بحمد الله- در فرصتي كوتاه و محدود، توانست با شتاب، در مندرجات كتاب تجديد نظر كند، و در اين مرحله، مؤلّف علاوه بر مراعات نگرشهاي پيشين كه در اصل تدارك و تدوين دروس لحاظ كرده بود، اصلاحات مشروحه ذيل را نيز معمول داشت:
اوّلا، ويرايش كتاب در سطح تصحيح و شرح و توضيح همه دروس، و حذف و اضافه بعضي مطالب و نكات، در ارتباط با دروسي كه مؤلّف خود تدوين كرده بود.
ثانيا، افزايش بعضي موضوعات مهم يا تكميل آنها، مانند «نزول قرآن به زبان عربي»، «هدف از نزول قرآن»، «تفسير به رأي»، «مرجعيّت فكري اهل بيت عليهم السّلام»، «تفسير در مكتب اهل بيت عليهم السّلام» و ديگر موضوعات مربوط به «قصص قرآن» و فصل دوم از «خلافت انسان»، و افزودههاي حايز اهميت ديگر.
ثالثا، تجديد نظر مجدّد در ترتيب بابها و فصلهاي كتاب، به گونهاي كه سطح علمي مطالب و مندرجات كتاب، متناسب با جايگاه ويژهاي در نظر گرفته شود. در نتيجه، در اين مرحله از تجديد نظر، محتواي كتاب به چهار بخش تقسيم گرديد:
بخش اوّل: مباحثي در قرآن شناسي.
بخش دوم: مباحثي از علوم قرآني: «محكم و متشابه» و «نسخ»؛ همراه با پاسخگويي و ردّ و ايراد برخي شبهات مهم كه در ارتباط با قرآن، از سوي مخالفان و دشمنان القا شده است.
بخش سوم: پژوهشهايي درباره «تفسير و مفسّران»، مشتمل بر مباحث: «معناي تفسير و تأويل»، «شروط مفسّر»، «تفسير به رأي»، «تاريخ تفسير» و «تفسير در مكتب اهل بيت عليهم السّلام».
بخش چهارم: نمونههايي از «تفسير موضوعي»؛ مشتمل بر تعريف تفسير موضوعي؛ اهميّت تفسير موضوعي؛ و ويژگي اصلي تفسير موضوعي؛ همراه با سه بحث موضوعي:
«قصّههاي قرآني»، «حروف مقطّع در سرآغاز برخي سورههاي قرآني» و «خلافت انسان».
همچنين، در اين بازنگري و بخشبندي نوين، پيشرفت تدريجي سطح علمي دانشجويان و در پي هم آمدن منطقي دروس همراه با تناسب بابها و فصلها با يكديگر، مراعات شده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 7
رابعا، در شيوه نگارش بحثهاي مختلف كتاب، سبك ارائه آموزشي و مدرسهاي لحاظ گرديده، و به همين جهت، هر بحث به مقاطع و فصول و نكات متعدّد تقسيم شده است تا استفاده از آن، براي دانش پژوهان آسان گردد.
خامسا، تا جايي كه امكان داشته، كوشيدهايم دستنويس استاد شهيدمان حضرت آيت الله صدر قدّس سرّه، را دست نخورده نگاه داريم، مگر توضيحات يا ويرايشهاي محدود؛ كه ناگزير بوده است. در آغاز هر يك از بحثهاي دستنويس آيت الله شهيد، در حاشيه به اين مطلب اشاره شده است، و براي بازشناسي متن دقيق نوشته ايشان، محقّقان ميتوانند به چاپهاي اوّل و دوم مراجعه كنند.
در پايان، از خداوند متعال مسئلت دارد كه اين كتاب را براي خواهران و برادران محقّق و اهل مطالعه سودمند گرداند و بر مؤلّف تفضّل فرمايد و از وي بپذيرد، و انديشه و عمل همگي ما را شايسته و در خور گرداند، و اعمال ما را همگي ذخيره آخرت قرار دهد، و مسلمانان را موفق گرداند تا بيش از پيش نسبت به قرآن و عمل به آن اهتمام ورزند، و پيروزي بر دشمنانشان را براي ايشان تحقّق بخشد.
و الحمد للّه ربّ العالمين- محمّد باقر حكيم
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 9
بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين. و الصلاة و السلام علي خاتم الانبياء و سيد المرسلين، محمّد و آله الطاهرين.
دانشكده اصول دين، در بغداد، تعدادي برنامههاي علوم قرآني را به حضرت آيت الله العظمي شهيد صدر، رضوان الله عليه، تقديم كرده بود، به اين نيّت كه معظّم له موضوعات آن دروس را بنگارند، تا استاد علوم قرآني آن دانشكده، حجة الاسلام سيّد محمّد باقر حكيم، براي دانشجويان تدريس كند. بعضي از اين دروس را آيت الله شهيد قدّس سرّه نگاشتند، و تأليف ما بقي را آقاي حكيم به اتمام رسانيد؛ و مجلّه دانشكده، «رسالة الاسلام» اين دروس را در شمارههاي پياپي منتشر ميگردانيد. اينك از آنجا كه تدريس اين دروس را در چهار سال اوّل تحصيلات حوزوي ضروري ديدهايم، بحثهاي مذكور را از مجلّه «رسالة الاسلام» افست كردهايم، و به صورت كتاب حاضر منتشر گردانيدهايم. از استادان گرامي انتظار داريم، يادداشتهاي ارزشمند خود را به ما برسانند، تا در چاپهاي آينده- ان شاء الله تعالي- از آنها بهرهمند شويم.
كميته تدوين كتب درسي براي طلّاب علوم اسلامي- مجمع علمي اسلامي
______________________________
(1) اين مقدّمه چاپ دوم متن عربي است كه با امضاي مجمع علمي اسلامي صادر شده و نشانگر عدم دسترسي به مؤلّف در آن دوران است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 11
1. تمهيد 2. نزول قرآن كريم 3. اسباب نزول 4. هدف از نزول قرآن 5. مكّي يا مدني 6. اصالت قرآن
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 13
قرآن كريم سخن معجزآسايي است كه از طريق وحي بر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله فرود آمده، در مصحفها نگاشته شده، از آن حضرت به تواتر نقل گرديده، و تلاوت آن عبادت شمرده شده است. خداوند متعال براي اين سخن معجز آسايي كه به پيامبرش وحي نموده، براي كلّ و جزء آن، نامهايي را برگزيده كه با نامهايي كه عرب زبانان بر سخنانشان مينهادند، متفاوت است:
آن را «كتاب» ناميده و فرمود: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ «2»؛ آن را «قرآن» ناميد و فرمود: وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. «3»
انتخاب نامهاي مشخّص و پيشنهاد اصطلاحات جديد براي قرآن كريم، بخشي از يك برنامه جامع است كه اسلام مطابق آن سير كرده، عبارت از اين كه براي بيان و تبيان مفاهيم و مطالبي كه عملا آورده، يك شيوه جديد مشخص نموده، و ترجيح داده است كه اصطلاحاتي
______________________________
(1) نوشته آية الله شهيد صدر قدّس سرّه (از 17 تا 24)
(2) بقره/ 2
(3) يونس/ 37
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 14
سازگار با روح كلّي قرآن پديد آورد، تا آن كه بخواهد كلمات رايج در عرف جاهليت را به كار ببرد؛ به دو جهت: يكي آن كه كلمات شايع در عرف جاهلي، بس دشوار است كه بتوانند با رعايت امانت، معاني و مفاهيم اسلامي را برسانند، زيرا، زاييده تفكّر جاهلي و نيازهاي عصر جاهليتاند و صلاحيت باز نمودن دستاوردههاي اسلام (يعني مفاهيم و پديدههايي را كه با آن تفكّر، هيچ ارتباطي ندارند) را نميتوانند داشته باشند؛ ديگر اين كه، تهيّه و تدارك اصطلاحات و نامهاي مشخّص كه اسلام به واسطه آنها باز شناخته شود، زمينه را مساعد خواهد ساخت تا يك كليشه مخصوص به خود پيدا كند، و نشانههايي پديد آيند كه حدّ فاصل ميان فرهنگ اسلامي و ديگر فرهنگها باشند.
ناميدن «كتاب» براي سخن خدا، اشاره است به پيوند سراسري مضامين آن، و يگانگي و يكپارچگي در اهداف و راه و روشهاي آن، به گونهاي كه تمامي اجزاي آن را يك كتاب واحد ميگرداند. از سوي ديگر، نام «كتاب» به گرد آوري كلام كريم در سطرها و صفحات مصحف نيز اشاره دارد. زيرا كتابت عبارت است از گرد آوري حروف و نگارش واژهها. امّا، «قرآن» ناميدنش، اشاره به حفظ آن در سينهها، در پرتو فراواني تلاوت آن و تكرار آن بر زبانهاست، زيرا، قرآن مصدري است هم معناي قرائت، و قرائت عبارت است از فراوان تكرار كردن و ياد آوري كردن متن؛ بنابراين، سخن ارجمند الهي، مزيّت «مكتوب بودن» و «محفوظ بودن» را با هم دارد، و خداوند متعال براي صيانت و ضمانت آن، به «كتابت» و «حفظ» و قرائت آن به تنهايي بسنده نكرده است؛ در نتيجه، هم «كتاب» است و هم «قرآن».
يكي ديگر از نامهاي قرآن «فرقان» است. خداوند متعال فرمود: نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ. مِنْ قَبْلُ هُديً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ «1»، «تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً «2».
ريشه اين لفظ معناي «جدا سازي» ميدهد. گويا اين نامگذاري به اين نكته اشاره دارد كه قرآن آن چنان پديدهاي كه به عنوان مقياس و معيار بازشناسي حقيقت، در ارتباط با هر گونه
______________________________
(1) آل عمران/ 3 و 4
(2) فرقان/ 1
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 15
موضوعي كه در كنار آن قرار گيرد، جدا كننده و شناساي حقّ و باطل خواهد بود.
يكي ديگر از نامهاي آن «ذكر» است. خداوند متعال ميفرمايد:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1»؛ وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ ... «2». «ذكر» به معناي «شرف» است. چنان كه در آيه شريفه لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ «3»، آمده است.
واژههاي ديگري نيز هستند كه به عنوان «وصف» بر قرآن كريم اطلاق شدهاند، نه به عنوان «اسم»؛ مانند: «مجيد» و «عزيز» و «عليّ»:
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ «4»؛ ... وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ «5»؛ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ «6».
علوم قرآن عبارتند از تمامي دانستنيها و گفتگوهايي كه به قرآن كريم مربوط ميشوند، و به لحاظ جنبه خاصّي از قرآن كريم كه با آن سر و كار دارند، با يكديگر متفاوتاند. به عبارت ديگر، قرآن جنبههاي مختلف و متعدّدي دارد، و بر حسب هر يك از آن جنبهها، موضوع دانش و مبحث بخصوصي خواهد بود. مهمترين جنبه قرآن آن است كه سخني است دلالت كننده بر معاني، و قرآن به لحاظ اين صفت، موضوع علم تفسير است. علم تفسير عبارت است از دانشي كه از قرآن، بر حسب آن كه سخني معني دار است، بحث ميكند، و مضامين آن را تشريح ميكند و به تفصيل سخن درباره مدلولات و مقاصد قرآن كريم ميپردازد؛ و به همين جهت، علم تفسير مهمترين دانش قرآني و پايه و مبناي همگي علوم قرآني است.
______________________________
(1) نحل/ 44
(2) انبياء/ 50
(3) انبياء/ 10؛ ظاهرا از كاربردهاي «ذكر» در قرآن گاه وحي الهي مراد است و گاه آگاهي بخشيدن (مؤلّف).
(4) بروج/ 21
(5) فصّلت/ 41
(6) زخرف/ 4
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 16
گاه، قرآن به عنوان يكي از منابع تشريع و قانونگذاري در نظر گرفته ميشود، و به اين حساب، موضوع علم آيات احكام است؛ علمي كه به آيات فقهي قرآن اختصاص دارد، و نوع احكامي را كه ميتوان با در كنار قرار دادن قرآن با ديگر ادلّه شرعي، سنّت، اجماع و عقل، از قرآن كريم استخراج كرد، بررسي ميكند.
گاه، از قرآن دليلي براي نبوّت حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله اتّخاذ ميشود، و موضوع علم اعجاز قرآن قرار ميگيرد؛ علمي كه درباره اينكه قرآن وحي الهي است، بحث ميكند و براي اثبات مطلب، به صفات و ويژگيهايي ميپردازد كه قرآن را از ديگر گفتهها و نوشتههاي بشري متمايز ميگرداند. گاه، قرآن به حساب اين كه يك متن عربي همگام با زبان و ادب عربي است در نظر گرفته ميشود، و موضوع علم اعراب قرآن و علم بلاغت قرآني قرار ميگيرد؛ اين دو علم، هماهنگي متن قرآن كريم را با قواعد نحوي و بلاغي مورد بحث قرار ميدهند.
گاه، قرآن، از جهت ارتباط آن با وقايع مشخّصي از دوران پيامبر صلّي اللّه عليه و آله مورد بحث قرار ميگيرد و موضوع علم اسباب نزول را تشكيل ميدهد. گاه، قرآن، به لحاظ لفظ مكتوب آن در نظر گرفته ميشود و موضوع علم رسم القرآن، ميگردد؛ دانشي كه پيرامون رسم الخط قرآن و شيوه نگارش آن بحث ميكند.
گاه، قرآن به لحاظ آن كه كلامي مقروء است در نظر گرفته ميشود، و موضوع علم قرائات قرار ميگيرد؛ علمي كه درباره ضبط حروف و حركات و سكنات كلمات قرآني و شيوه قرائت آنها بحث ميكند.
به همين ترتيب، همگي علوم قرآني با يكديگر يك وجه اشتراك دارند، و آن اين است كه قرآن را موضوع بحث و مطالعه خود قرار ميدهند؛ و يك وجه افتراق دارند؛ از جهت آن جنبه خاصّي كه از قرآن كريم در دستور كار خود قرار دادهاند.
مردم در عهد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله به قرآن گوش ميدادند، و با همان ذوق عربي خالص خود آن را ميفهميدند، و در مواردي كه فهم آيه و مطلبي براي آنان دشوار ميشد، به ايشان مراجعه كرده و توضيح ميخواستند، يا تفصيل و توسعه بحث را ميطلبيدند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 17
در عهد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و مدتي پس از آن، علوم قرآن از طريق تلقين و به صورت شفاهي فرا گرفته و روايت ميشد، تا آن كه سالهايي از وفات پيامبر صلّي اللّه عليه و آله گذشت، و فتوحات اسلامي گسترش يافت، و شواهد و قرايني كه همگان را بر علوم قرآني بيمناك ميگردانيد، اندك اندك به ظهور پيوست، و اين دريافت را در اذهان تقويت كرد كه ديگر تلقين و تدريس شفاهي كار ساز نخواهد بود. زيرا، از يك سوي، ميان مسلمانان با پيامبر كما بيش فاصله افتاده بود، و از سوي ديگر، قوم عرب با ديگر اقوام و ملل درآميخته بودند، و با شيوههاي مختلف تكلّم و تفكّر آنان آشنا شده بودند؛ به لحاظ اين تغييرات، حركتي بسيار جدّي آغاز گرديد، و مسلمانان آگاه صفوف خود را فشردهتر كردند و به ثبت و ضبط علوم قرآني، و ايجاد ضمانتهاي متعدّد به منظور نگهداري و صيانت قرآن كريم از تحريف، پرداختند. امام علي عليه السّلام پيش از ديگر صحابيان رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ضرورت به كارگيري اين تضمينها را احساس كرده بود، به همين جهت، اندكي پس از وفات پيامبر صلّي اللّه عليه و آله بي درنگ به كار گرد آوري قرآن پرداخت. در فهرست ابن نديم «1» آمده است كه علي عليه السّلام چون وضع مردمان را پس از وفات رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله آن چنان مشاهده كرد، سوگند ياد كرد كه ردا از دوش مبارك نيفكند تا قرآن را جمع كند. سه روز در خانه نشست تا قرآن را به طور كامل جمع كرد؛ كه به تفصيل در بحث گرد آوري قرآن خواهد آمد.
آنچه اينك در نظر داريم، همين است كه در پي وفات پيامبر صلّي اللّه عليه و آله، نگراني و بيمناكي بر سلامت و صيانت قرآن، و ضرورت تدارك ضمانتهاي لازم، در اذهان مسلمانان آگاه نشأت گرفت، و به حركتها و فعاليتهايي انجاميد كه نتيجه آن كوششها، «علوم قرآني» و ديگر كاوشها و مطالعات در حوزه قرآن بود. به اين ترتيب، مقدمات علوم قرآني، و پايههاي نخستين آنها، به دست صحابه و مسلمانان صدر اوّل كه واكنشهاي فاصله گرفتن از عهد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و در آميختن با فرهنگها و مليّتهاي ديگر را دريافته بودند، طرح ريزي شد.
اساس علم اعراب قرآن، زير نظر امام علي عليه السّلام تأسيس گرديد. آن حضرت، ابو الاسود دؤلي و شاگرد وي يحيي بن يعمر عدواني، دو پيشتاز و بنيانگذار اين دانش و نگرش، را در جهت اين كوشش و كاوش مأمور گردانيد. ابو الاسود، نخستين كسي است كه نقط مصحف را
______________________________
(1) كتاب الفهرست، ابن نديم، ص 30، با تصرّف، چاپ تهران
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 18
وضع كرد، يعني شيوه اعراب گذاري گردانيدن كلمات با قرار دادن نقطههاي رنگي را ابداع كرد. داستاني كه در اين ارتباط از او روايت كردهاند، از شدت غيرت او نسبت به زبان قرآن حكايت دارد. شنيد كه قاريي ميخواند: «... أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ ...» و حرف آخر كلمه «رسول» را مجرور خواند. اين غلط خواندن قاري، ابو الاسود دؤلي را به وحشت افكند و گفت: شأن خداوند متعال برتر از آن است كه از رسول خود تبرّي جويد! و بر آن عزم جزم كرد كه علامتهاي مشخّصي را وضع كند كه مردمان را در قرائت قرآن از خطا باز دارد، و اجتهاد وي به اينجا رسيد كه علامت فتحه را نقطهاي بالاي حرف، علامت كسره را نقطهاي پايين حرف، و علامت ضمّه را نقطهاي ميان حرف مربوط و حرف بعدي، و علامت سكون را دو نقطه قرار داد. «1»
در كتاب عزيز، و سنّت صحيح، تعليم و تعلّم قرآن و تدبّر در معاني، و تفكّر در مقاصد و اهداف آن، سخت تشويق شده است. خداوند متعال فرمود: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها «2» كه در اين آيه شريفه، ادا نكردن حقّ قرآن و كوتاهي كردن در عنايت به قرآن و تدبّر در آن، به شدّت توبيخ شده است.
در حديث ابن عباس از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله آمده است كه فرمود: «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه» «3».
از ابو عبد الرحمن سلّمي روايت شده است كه گفت: مقريان از صحابه كه به ما قرائت قرآن ميآموختند، براي ما باز گفتند كه هر بار 10 آيه از پيامبر فرا ميگرفتند، و 10 آيه بعدي را فرا نميگرفتند تا آنچه علم و عمل در آن آيات وجود داشت بيابند. «4»
از عليّ بن ابي طالب عليه السّلام روايت شده است كه آن حضرت، جابر بن عبد الله را ياد كرد و او را به دانايي وصف فرمود. مردي به آن حضرت گفت: فدايت شوم، جابر را به علم و دانايي
______________________________
(1) سير اعلام النبلاء، ذهبي، 4، 81- 83
(2) محمّد، 24
(3) بحار الانوار، 92/ 106
(4) بحار الانوار، 92/ 106
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 19
وصف ميكنيد، حال آن كه شما، شماييد؟ فرمود: او تفسير اين سخن خداوند متعال: «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعادٍ ....» «1» را ميدانست.
شايد دل انگيزترين سخني كه در اين زمينه گفته شده، سخن امام علي عليه السّلام باشد كه فرموده است:
«و اعلموا انّ هذا القرآن هو النّاصح الّذي لا يغشّ، و الهادي الّذي لا يضلّ، و المحدّث الّذي لا يكذب، و ما جالس هذا القرآن احد الّاقام عنه بزيادة او نقصان: زيادة في هدي، او نقصان من عمي. و اعلموا انّه ليس علي احد بعد القرآن من فاقة، و لا لاحد قبل القرآن من غني؛ فاستشفوه من ادوائكم، و استعينوا به علي لأوائكم، فانّ فيه شفاء من اكبر الدّاء و هو الكفر و النّفاق و الغيّ و الضّلال. فاسئلوا اللّه به و توجّهوا اليه بحبّه، و لا تسئلوا به خلقه. انّه ما توجّه العباد الي الله تعالي بمثله ... فانّه ينادي مناد يوم القيامة: الا انّ كلّ حارث مبتلي في حرثه و عاقبة عمله غير حرثة القرآن.
فكونوا من حرثته و اتباعه و استدلّوه علي ربّكم و استنصحوه علي انفسكم، و اتّهموا عليه آراءكم و استغشّوا فيه اهواءكم ...» «2»
«و بدانيد كه اين قرآن اندرزگوي خير خواهي است كه نيرنگ نميزند، و راهنمايي است كه گمراه نميكند، و سخنگويي است كه دروغ نميگويد. احدي با اين قرآن همنشيني نكرد، مگر آن كه از نزد او برخاست، با افزايش يا با كاهشي: افزايشي در هدايت، يا كاهشي در نابينايي. و بدانيد كه پس از قرآن احدي را نيازي نماند، و پيش از قرآن احدي را بينيازي نباشد. حال كه چنين است، درمان دردهايتان را از قرآن بخواهيد، و براي رفع گرفتاريهايتان از قرآن مدد بجوييد، كه قرآن درمان بزرگترين دردهاست كه كفر و نفاق و كجروي و گمراهي است.
قرآن را در نيايش به درگاه خداوند وسيله قرار دهيد، و در پرتو دوستي
______________________________
(1) قصص/ 85
(2) نهج البلاغه (دكتر صبحي صالح)، خ 176
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 20
قرآن در راه خداوند سلوك كنيد، و قرآن را واسطه سؤال از مخلوق نگردانيد؛ كه بندگان خدا با واسطهاي مانند قرآن به خداوند متعال روي نياوردهاند ... روز قيامت منادي بانگ برآرد كه: هان اي اهل محشر! هر كشتكاري امروز گرفتار كشته خويش است و فرجام كار خويش، به جز كشتكاران قرآن. شما نيز از كشتكاران قرآن بشويد و از پيروان آن. قرآن را وسيله ارتباط خود و خدايتان قرار دهيد، و از خير خواهيهاي آن براي خودتان استفاده كنيد. آرا و نظرات خودتان را با قرآن محك بزنيد و آنها را متّهم گردانيد؛ و دلخواههاي آلوده خود را با داوري قرآن باز شناسيد ....
نيز، از امير المؤمنين علي عليه السّلام روايت شده كه فرموده است:
«الا لا خير في علم ليس فيه تفهّم، الا لا خير في قراءة ليس فيها تدبّر؛ الا لا خير في عبادة ليس فيها تفقّه.»
«آگاه باشيد! خيري نيست در دانشي كه در آن تفهّم نباشد؛ آگاه باشيد! خيري نيست در قرائتي كه در آن تدبّر نباشد؛ آگاه باشيد! خيري نيست در عبادتي كه در آن تفقّه نباشد». «1»
از زهري روايت شده است كه از علي بن الحسين عليهما السّلام شنيدم كه ميفرمود:
«آيات القرآن خزائن العلم، فكلّما فتحت خزانة فينبغي لك ان تنظر فيها» «2».
«آيات قرآن گنجينههاي دانشاند؛ هر گاه گنجينهاي را گشودي، سزد كه در آن بنگري».
احاديث در باب ارزش تدبّر در قرآن، و پيش راندن مسلمانان به سوي تدبّر در قرآن فراوان است و علّامه مجلسي قدّس سرّه مجموعه بزرگي از اين احاديث را گرد آورده است. «3»
______________________________
(1) بحار الانوار، 92/ 211
(2) همان، 92/ 216
(3) همان، ج/ 92، چاپ دار احياء التراث العربي
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 21
طبيعي است كه اسلام چنين موضعي داشته باشد، و مسلمانان را با تمام توان و به هر وسيله ممكن به مطالعه قرآن و تدبّر در آن ترغيب و تشويق كند؛ زيرا، قرآن دليل جاودانه نبوّت خاتم النبيين صلّي اللّه عليه و آله است، و قانون اساسي آسماني براي امّت اسلامي در حوزههاي مختلف زندگي فردي و اجتماعي، و كتاب هدايت بشر، كه جهانيان را از تاريكيها به سوي نور رانده است، و امّتي تشكيل داده و به آن، مكتب و عقيده عطا كرده، و به آن عدّه و عدّه بخشيده، و با مكارم اخلاق، آن را پرورانيده، و براي آن امّت بزرگترين تمدّني را كه تا به امروز انسان شناخته است بنا كرده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 23
پيامبر صلّي اللّه عليه و آله قرآن كريم را از طريق وحي دريافت كرده است، و با توجّه به اين كه آن حضرت، وحي الهي را در عالم معنا از جهت بالا، از خداوند سبحان دريافت ميكند، مطابق عرف و عادت اهل زبان گفته ميشود: قرآن بر او نازل شده است، تا همين كاربرد واژه نزول اشارهاي داشته باشد به آن جهت بالا و والايي كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله از طريق وحي با آن ارتباط برقرار كرده و از آن راه، قرآن كريم را فرا گرفته است.
«وحي» در لغت به معناي «اطّلاع دادن پنهاني» است، يعني يك شيوه نهاني در اطّلاع رساني. در اصطلاح نيز، كه واژه «وحي» بر طريقه خاصّي كه خداوند متعال از آن راه با رسول خود ارتباط برقرار ميكند اطلاق شده است، ناظر به پيچيدگي و ظرافت آن، و ناتواني ديگران از درك و احساس آن است.
وحي، يك طريقه اختصاصي نيست كه تنها خاتم الانبياء از آن راه كلمات الهي را دريافت كرده باشد، بلكه يك طريقه عمومي براي ارتباط پيامبران با خدا، و نزول كتب آسماني است، چنان كه خداوند عزّوجل در اين باره به رسول خود فرموده:
______________________________
(1) نوشته آية الله شهيد صدر- قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 24
«إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ ...» «1».
از قرآن كريم چنين بر ميآيد كه وحي، اين ارتباط غيبي نهاني ميان خدا و برگزيدگانش، سه حالت دارد:
حالت اوّل: خداوند متعال معاني را در قلب پيامبر ميافكند يا در جان او ميدمد، چنان كه پيامبر احساس ميكند كه آن معاني را از خداوند دريافت كرده است.
حالت دوم: خداوند متعال از آن سوي پردهاي با پيامبر سخن ميگويد، چنان كه خداوند موسي را از آن سوي درخت «2» ندا داد، و موسي نداي خداوند را شنيد.
حالت سوم: همان حالتي است كه هر گاه واژه «وحي» به طور مطلق گفته شود، ذهن انسان متديّن معمولا آن معنا را از كلمه «وحي» و «ايحاء» ميفهمد، و عبارت است از آن كه فرشته وحي كه از جانب خداوند متعال به سوي پيامبري از پيامبران فرستاده شده است، آنچه را موظّف شده است به پيامبر القا ميكند، خواه به صورت ظاهر مردي بر او نازل شده باشد يا با هيأت و صورت فرشتگان. اين آيه شريفه همه سه حالت بيان شده را يكجا فراهم آورده است: ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ «3».
روايات بر آن دلالت دارند كه آن وحي كه حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله از طريق آن رسالت ختمي را دريافت كرده و آيات قرآني را فرا گرفته است، در بيشتر اوقات، به واسطه فرشته وحي بوده است، و در برخي اوقات نيز بدون واسطه و به صورت گفتگو خدا با بنده و رسولش بوده است، و اين حالت از وحي كه پيامبر بدون واسطه سخن خدا را استماع ميكرده است، تأثير بسزايي در وجود آن حضرت داشته است. در حديث از امام صادق عليه السّلام روايت شده است، كه از آن حضرت پرسيدند: آن غشوهاي كه پيامبر را ميگرفت،
______________________________
(1) نساء/ 163
(2) مقصود از عبارت «از آن سوي درخت»، اين است كه كلام خدا از درخت و پيرامون آن شنيده شد.
(3) شوري/ 51
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 25
آيا به هنگام فرود آمدن جبرئيل بوده است؟ فرمود: نه، بلكه به هنگام گفتگوي خداوند عزّ و جل با او بدون ترجمان و واسطه به آن حالت دچار ميگرديد.
بنا به نظر عدهاي از دانشمندان، قرآن كريم دوبار بر پيامبر نازل شده است: يك بار، به طور يكپارچه و بر سبيل اجمال، و بار ديگر، تدريجي و بر سبيل تفصيل، در طول مدتي كه پيامبر در ميان امّت گذرانيد، از بعثت تا وفات. معناي نزول قرآن بر سبيل اجمال، آن است كه معارف الهي و اسرار كبرا كه قرآن در بردارنده آنهاست بر قلب پيامبر فرود ميآيد تا روح او را سرشار از نور معرفت قرآني سازد. معناي نزول قرآن بر سبيل تفصيل، آن است كه قرآن با الفاظ معيّن و آيات پياپي، بر پيامبر فرود آيد، كه گاهي با حوادث و وقايع نيز مرتبط است، و در سراسر دوران رسالت، با مراحل تحوّل و تطوّر رسالت همراه است. انزال قرآن بر سبيل اجمال، يك بار بوده است؛ زيرا، هدف از آن انزال، نوراني گردانيدن پيامبر و مجهّز گردانيدن او به رسالتي كه خداوند متعال او را براي حمل و اداي آن آماده ساخته، بوده است؛ امّا، انزال قرآن بر سبيل تفصيل، تدريجي بوده است، زيرا، در آن، تربيت امّت و نوراني گردانيدن و ورزيده كردن امّت براي پذيرش رسالت جديد منظور بوده، و نيز، ثابت قدم گردانيدن پيامبر در مواضع خود و تأييد و تقويت پايگاه او مورد نظر بوده است، و اين مقاصد نيازمند تدريجي بودن است. در پرتو اين نظريه مبني بر تعدّد نزول قرآن، ميتوانيم بفهميم كه چگونه بعضي از آيات كريمه قرآن، بويژه بر نزول يكجا و يكپارچه قرآن در ماه رمضان يا انزال آن در شب قدر دلالت دارند، مانند اين آيه شريفه: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ ... «2»؛ و اين آيه شريفه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ «3»؛ و اين آيه شريفه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ «4»؛ كه انزالي كه اين آيات از آن سخن
______________________________
(1) نوشته آيت الله شهيد صدر قدّس سرّه
(2) بقره/ 185
(3) قدر/ 1
(4) دخان/ 3
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 26
ميگويند، آن تنزيل تدريجي نيست كه بيش از دو دهه به طول انجاميده، بلكه انزال يك باره و يكپارچه است.
همچنين، انديشه تعدّد انزال قرآن به صورتي كه شرح داديم، براي ما آن دو مرحله را كه قرآن كريم در اين آيه شريفه اشاره كرده است، تفسير ميكند: كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «1» كه اين سخن خداوند دو مرحله را براي انزال آسماني قرآن حكايت ميكند: يكي، احكام آيات؛ دوم، تفصيل آيات؛ و اين برداشت با انديشه تعدّد انزال نيز هماهنگ است، به اين ترتيب كه انزال يك باره بر سبيل اجمال، همان مرحله «احكام» آيات و سور قرآني است، و انزال تدريجي بر سبيل تفصيل، همان مرحله بعدي يعني مرحله تفصيل است.
تنزيل تدريجي قرآن كريم در طول 23 سال بود، كه عبارت است از مدت زماني كه پيامبر با امّت خويش گذرانيده است، از بعثت تا وفات. آن حضرت 40 سال پس از ولادت، مبعوث به رسالت شد؛ 13 سال در مكّه اقامت فرمود و در اين سالها همواره قرآن به او وحي شد؛ آن گاه به مدينه مهاجرت كرد و در آنجا 10 سال بماند، و قرآن همچنان بر او نازل ميشد و نازل ميشد تا آن كه در سنّ 63 سالگي از عمر شريفش درگذشت. امتياز قرآن نسبت به كتابهاي آسماني پيش از آن همين انزال تدريجي آن بوده است، بر خلاف نوع انزال تورات به شكل الواح، به طور يكپارچه يا در مدّت زماني محدود. و اين تدريجي بودن نزول قرآن تأثير بسزايي در تحقّق بخشيدن اهداف رسالت و پيروزي دعوت، و تكوين امّت داشته؛ چنانچه آيتي از آيات اعجاز در قرآن كريم بوده است. توجه به نكات ذيل مطلب را از هر جهت روشن ميگرداند:
1. بر پيامبر اكرم و دعوت اسلام طيّ 23 سال، حالات بسيار گوناگوني گذشته است؛ چنان كه گاه مسير دعوت دچار محنتها و سختيهايي ميشده، و گاه پيروزيهايي كسب
______________________________
(1) هود/ 1
(2) نوشته آية اللّه شهيد صدر قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 27
ميكرده و به موفقيتهايي نايل ميشده. اين حالات ضدّ و نقيض، انسان عادي را درگير ميسازد؛ و در روحيّه و گفتار او اثر ميگذارد، و انسان ناخود آگاه تحت تأثير اين عوامل و شرايط و محيط زيست خويش قرار ميگيرد. امّا، قرآن كه با آن حالات ضعف و قوّت، در سختي و آسايش، در شرايط شكست و پيروزي، علي رغم تنزيل تدريجي خود، در اثناي همين ساليان، پيوسته در همان خطّ بلند و والاي خويش سير ميكرده، هيچ گونه رنگي از رنگهاي انفعال و تأثير پذيري را كه آن حالات گوناگون ايجاب ميكنند، به خود نگرفته است.
اين، از جمله مظاهر اعجاز در قرآن است كه برهاني قاطع بر تنزيل قرآن از سوي خداوند عليّ حكيم است، كه البته از آن انفعالها و تأثير پذيريهاي زميني در ذات الهي خبر و اثري نخواهد بود و اگر اين انزال تدريجي قرآن در اوضاع و شرايط متفاوت و حالات گوناگون نميبود، چنين برهاني نيز بر اعجاز قرآن وجود نميداشت. «1»
2. قرآن با تنزيل تدريجياش، همواره يك امداد معنوي مستمر براي پيامبر صلّي اللّه عليه و آله بوده است. چنان كه خداوند متعال فرمود: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً، كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا «2».
وقتي كه وحي در ارتباط با هر حادثه و رويدادي تازه به تازه ميرسد، قوت قلب بيشتري ميبخشد، و فراواني عنايت خداوند را نسبت به مرسل اليه ميرساند.
از سوي ديگر، لازمه وحي، فرود آمدن فرشته وحي بر پيامبر و تجديد عهد با اوست، كه اميدواري او را به پيروزي صد چندان ميگرداند، و در نتيجه سختيها و دشواريهايي را كه يكي پس از ديگري، پي در پي، بر سر او ميآيند، به چيزي نميگيرد.
از اين رو، ميبينيم كه قرآن بارها و بارها، هر گاه كه سختي پيش آمده، در مقام تسليت پيامبر برآمده و سختيها را در نظر او ناچيز جلوه داده است. گاه، آن حضرت را با صراحت به صبر و شكيبايي فرمان ميدهد و ميگويد: وَ اصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا «3»؛
______________________________
(1) در مبحث اعجاز قرآن، توضيح بيشتري براي اين مطلب خواهيم داشت.
(2) فرقان/ 32
(3) مزّمّل/ 10
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 28
گاه، آن حضرت را از حزن و اندوه باز ميدارد: وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً «1» و سيره پيامبران اولوا العزم پيشين را به آن حضرت يادآور ميشود و ميگويد: فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ... «2»؛ گاه در مقام سبك كردن بار فكري و ذهني آن حضرت برميآيد، و به او خاطر نشان ميسازد كه كافران، او را آسيب نميرسانند، و او را به حساب خودش متّهم به كذب نميگردانند؛ بلكه با حق عناد دارند، چنان كه در هر دور و زمان شيوه مخالفان و مدّعيان چنين است. همان گونه كه خداوند فرموده است: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ، فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ «3».
3. قرآن كريم مانند ديگر كتابها نيست كه به منظور آموزش و بحث علمي و نظري تأليف ميشوند. بلكه اين كتاب، طرح جامع عمليّات دگرگون سازي انسانهاست، دگرگوني فراگير و همه جانبه در خرد و جان و خواست او؛ و هدف اساسي آن ساختن يك امّت است و بناي يك تمدّن؛ و اين چنين كاري امكان ندارد يك باره روي بدهد، و طبيعتش چنان است كه بايد يك عمل تدريجي باشد. به همين جهت، ضرورت داشت كه قرآن كريم به تدريج نازل شود، تا عمليات سازندگي تمدّن با محكم كاري تمام، انجام پذيرد، و سنگهاي بنا يكي پس از ديگري بر روي هم استوار گردند، و با بردباري و خردمندي، رسوبها و ريشههاي برجاي مانده از جاهليّت را از ميان بردارد.
بر پايه همين بردباري و خردمندي در عمليّات دگرگون سازي و سازندگي جامعه بشري است كه ميبينيم، اسلام در مقام بهسازي و درمان بعضي آفات و آسيبهاي ريشه دار فردي و اجتماعي، حركت تدريجي و مبارزه مرحله به مرحله را پيشنهاد خود ساخته است، و با بعضي از اين مفاسد ريشهدار فردي و اجتماعي در چندين مرحله مبارزه كرده تا توانسته است آنها را ريشه كن كند، و آثار آنها را از بين ببرد. داستان تحريم شراب خواري و حركت تدريجي قرآن در تصريح آشكار بر حرمت آن، يكي از اين نمونههاست. همچنين است موضع گيري قرآن در برابر مسائل مختلف اخلاق و جنگ و قانونگذاري، كه اگر قرآن
______________________________
(1) يونس/ 65
(2) احقاف/ 35
(3) انعام/ 33
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 29
يكپارچه و يك باره با تمام احكام و مطالب تازهاش نازل ميشد، مردم از آن ميگريختند، و قرآن هرگز نميتوانست آن انقلاب عظيمي را كه در تاريخ بشر به ثبت رسانيده است تحقّق بخشد.
4. رسالت اسلام با انواع شبههها، تهمتها، بحرانهاي سياسي، برخوردهاي فرهنگي، تحريفات و پرسشهاي مختلف از سوي مشركان روياروي بوده است؛ و پيامبر صلّي اللّه عليه و آله نيازمند آن بوده است كه با هر يك از آن موارد با موضع گيري مناسب و تفسير و تبيين متناسب، روبهرو شود؛ و اين هرگز امكان نداشته است مگر آن كه به شكل تدريجي انجام پذيرد. زيرا، طبيعت اين بحرانها و فعاليتهاي خصمانه، تدريجي بودن است و درگيري و كارسازي مداوم و پيوسته را ميطلبد؛ و شايد سخن خداوند متعال در پايان آيه مذكور نيز ناظر به همين مطلب بوده باشد: وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «1».
قرآن كريم به زبان عربي نازل شد و به زبانهاي ديگر نازل نشد. ممكن است، علّت اين رويداد، ويژگيهايي باشد كه زبان عربي از ميان ديگر زبانها به آن ويژگيها اختصاص يافته است، و همين ويژگيها زبان عربي را والاترين و نيرومندترين زبان در زمينه فراگيري گستردهترين معاني يا بيان آن معاني گسترده، گردانيده است. چنان كه بعضي متون موجود به زبان عربي نشانگر اين مطلب است، يا حاصل مطالعات زبان شناسي و تحليل و مقايسه ويژگيهاي زبانهاست.
امّا، نكته ديگري كه ميتوان از قرآن كريم استفاده كرد، و از تأمل و بررسي در خود اين رويداد نيز ميتواند به دست آيد، تفسير اين رويداد بر پايه ارتباط آن با اهداف دگرگون سازي است كه پيش از اين اشاره شد؛ و اين مطلب البته منافاتي با ارزش والاي زبان عربي و ويژگيهاي بلاغي آن ندارد.
با وجود آن كه قرآن براي هدايت جهانيان و نشان دادن راه و رسم زندگي سعادتمندانه را به قاطبه افراد بشر نازل شده، و لذا به اين قوم يا آن قوم اختصاص ندارد؛ امّا، به اعتبار آن كه
______________________________
(1) فرقان/ 33
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 30
نخستين جماعت بشري كه مخاطب قرآن قرار گرفتهاند، عرب بودهاند، و قرآن كريم بنا داشته است كه در ميان همين جماعت، پايگاه اسلام را براي آن حركت جهانياش بسازد، چنان كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، مقتضاي اين هدفگيري، نزول قرآن به زبان عربي بوده است. اگر اين مسئله نبود، ميتوانستيم (البتّه خدا داناست) نزول قرآن به زبان ديگري را نيز فرض كنيم، و با اين ترتيب، نزول قرآن به زبان عربي بيش از هر چيز ديگر، با اين هدف انقلابي اسلام پيوند پيدا ميكند، و گر نه، ميتوان فرض كرد كه هدايت قرآن و مضامين آن ميتوانستهاند به هر زبان ديگري نيز ارائه شوند. امّا، از آنجا كه ضرورتهاي آن انقلابي كه قرآن تحقّق آن را در جهان بشريّت منظور داشته، اقتضا ميكرده كه مبدأ اين حركت انقلابي جهاني شبه جزيره عربستان باشد، «1» عربي بودن زبان قرآن نيز ضرورت ديگري بوده است؛ كه قرآن كريم، خود به بعض اين عوامل- چنان كه ذيلا خواهد آمد- اشاره نموده و اين رويداد را چنين تفسير كرده است:
اگر قرآن به زبان ديگري جز عربي نازل ميشد، ممكن بود عرب زبانان پذيراي هدايت و نور قرآن نشوند، و حجاب «من»، و آن تعصب افراطي كه عربها در دوران جاهليّت با آن خو گرفته بودند، مانع راهيابيشان به اسلام و قرآن گردد. آيات قرآن خود بيانگر اين مطلباند:
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ. فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ «2».
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ، قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُديً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي، أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ «3».
______________________________
(1) در اين بحث، ناگزيريم كه اين مطلب را بديهي و مسلّم بگيريم. اثبات مطلب بحث ديگري ميطلبد كه در برخي گفتارهايمان درباره بعثت نبوي و اختصاص يافتن شبه جزيره عربستان و بخصوص مكّه و مدينه به اين بعثت، به آن پرداختهايم.
(2) شعراء/ 198- 199
(3) فصّلت/ 44
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 31
داد و ستد روحي و رواني همه جانبه با هدايت و نور و مفاهيم قرآني، تنها در صورتي تحقّق مييابد كه اين كتاب به زبان همان قومي بوده باشد كه مقرّر است آن دگرگوني و انقلاب فرهنگي در آنان ايجاد گردد. زيرا، برانگيختن عواطف و احساسات تنها از لابهلاي گفتگو با اهل هر زبان امكان پذير است. امّا، مضامين، با خرد و تفكّر منطقي انسانها داد و ستد برقرار ميكند، و عواطف و احساسات، دست كم در ميدان داد و ستد، بسيار محدود ميشوند و از منطقه تأثير دور ميمانند.
شايد به همين جهت بوده باشد كه سنّت الهي بر آن قرار گرفته است كه براي هر قوم، پيامبراني را برگزيند كه به همان زبان قومشان سخن بگويند، تا حجّت به وسيله آن پيامبران بر مردم تمامتر گردد، و قدرت تأثير پيامبران بيشتر گردد. چنان كه فرمود: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «1»؛ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ، فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ «2».
قرآن كريم، علاوه بر مضامين بلند و والايش، در بيان و اسلوب نيز اعجاز دارد، و اين جنبه از اعجاز امكان ندارد تحقّق پيدا كند مگر وقتي كه به زبان قوم مخاطب باشد. زيرا، تحدّي كه محتواي اعجاز است، تنها در صورتي پذيرفته و مقبول است، كه به همان زباني باشد كه مردم با آن سخن ميگويند، و گر نه معنا ندارد در برابر كساني كه به يكي از زبانها سخن ميگويند تحدّي كنيم به اين كه كتابي به زبان ديگري بياورند:
وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «3».
______________________________
(1) ابراهيم/ 4
(2) شوري/ 7
(3) بقره/ 23
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 32
أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «1».
أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «2» تحدّي در اين جنبه از اعجاز قرآن، از آنجا كه مردم آن دوران در عربستان اهميت خاصي براي بلاغت و بيان قائل بودند، عاملي بسيار مؤثر بوده، و تأثير شگرفي در خضوع و خشوع جان و روان آن اعراب در برابر «بلاغت» و «بيان» قرآن داشته است. شايد در نظر آن جاهلان بيسواد، «مضمون» عبارات نميتوانست چنان اهميّتي را كه «بيان» داشته است، دارا باشد، و شايد به همين جهت، قرآن را به «شعر» و «سحر» بودن متّهم ميكردند.
پيدا كردن يك تصوّر كامل و همه جانبه از ابعاد مضمون و محتواي رسالت، و ديدن همه زواياي امر امكان ندارد، به خصوص در مرحله نخستين رسالت، كه به زبان ديگري كه براي گفتگو پذيرفته شود، انجام پذيرد؛ بويژه، وقتي كه در نظر بگيريم بسياري از مضامين قرآني به افقهاي بسيار دور دست و قضاياي والايي مربوط ميشوند كه تصوّرات ذهني و افق ديد انسان جاهلي معاصر نزول قرآن به هيچ وجه با آنها سنخيّت ندارد. حال اين، به خاطر ارتباط آن قضايا با عالم غيب بوده باشد، يا به خاطر آن كه قرآن مفاهيمي اعتقادي يا اجتماعي يا انساني را مطرح ميكند، كه از دايره آن نگرش محدود نسبت به انسان كه معمول و رايج است، بيرون ميباشد.
ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم، گاه به خاطر آن كه يك مفهوم را شرح بدهد، يا آن را به اذهان آن جاهلان نزديك گرداند، ناگزير ميشود صورتها و قالبهاي متعدّدي براي بيان آن مفهوم به كار گيرد، يا آن كه يك صورت كلام را با شيوههاي گوناگون تكرار كند.
در اين صورت، به كار گرفتن همان زبان محاوره رايج براي پديد آوردن يك پايگاه فراگير
______________________________
(1) يونس/ 38
(2) هود/ 13
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 33
هر چند نسبي براي رسالت و مفاهيم آن، يك ضرورت است، تا بتواند مبدأ حركت و انتشار رسالت در ميان امّتها و اقوام ديگر گردد.
شايد، تأكيد قرآن بر اين مطلب و توصيف خود با عنوان «لسان عربي» به اعتبار اشاره به اهميّت زبان محاوره رايج در توضيح حقايق و قانع شدن مخاطبان و تأثير رواني بوده باشد:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ، وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ. وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْري لِلْمُحْسِنِينَ «1».
آشكار است كه مراد از الَّذِينَ ظَلَمُوا در اين آيه مشركان اهل حجازند، زيرا قرآن كريم از شرك تعبير به «ظلم» ميكند. چنان كه در اين آيه شريفه آمده است: يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ «2».
همچنين نكتهاي كه از اشاره به كتاب موسي و اتّهام به افك فهميده ميشود.
اگر ملاحظه كنيم كه توصيف قرآن با وصف «عربي» تنها در سورههاي مكّي آمده است، مطلب باز هم روشنتر ميشود، و اين خود تأكيد ديگري ميشود بر آن نگرشي كه ميگويد مسئله دگرگوني و انقلاب در اين رويداد منظور شده است؛ زيرا، مرحله مكّي مرحله تأسيس قاعده است و راهاندازي انقلاب و آغاز دگرگوني. اين وصف «لسان عربي» با وصف ديگري نيز همراه شده، و آن وصف «مبين» است:
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ «3» همچنان كه در آيات قرآني متعدّدي قرآن با عنوان «كتاب مبين» و «قرآن مبين» وصف شده است. «4»
اين عنوانها، روشني بيان و تعبير را در قرآن، كه به منظور هر چه بيشتر سازگار نمودن.
______________________________
(1) احقاف/ 11- 12
(2) لقمان/ 13
(3) شعراء/ 192- 195
(4) ر. ك. مائده/ 15؛ انعام/ 59؛ يونس/ 61؛ هود/ 6؛ يوسف/ 1؛ شعراء/ 2؛ نمل/ 1؛ قصص/ 2؛ سبأ/ 3؛ يس/ 69؛ زخرف/ 2.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 34
زبان محاوره رايج با آن پايگاه دگرگوني و انقلاب عملي كه ميخواهد احداث كند، صورت ميگيرد، مورد تأكيد قرار ميدهد.
سرانجام درمييابيم كه نگرشهاي چهار گانه پيشين، همه در يك مسئله مهم كه عبارت از هدف دگرگونسازي و انقلابي قرآن كريم است، خلاصه ميشود؛ و قرآن به موجب اين هدف، بر تأسيس يك پايگاه به منظور آغاز سير و حركت، به عنوان يك مركزيّت و يك سنگ زيربنا اهتمام ميورزد، و آن را محور همه ديگر اهداف خويش قرار ميدهد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 35
قرآن كريم براي هدايت مردمان، و روشن كردن انديشهها و تربيت جانها و خردهايشان نازل شد و در عين حال، راه حلهاي درست را نيز براي دشواريهايي كه پياپي در مراحل مختلف، در مسير دعوت خود نمايي ميكرد پيشنهاد ميفرمود؛ به پرسشهاي در خور جواب كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله از مسلمانان و غير مسلمانان دريافت ميكرد، پاسخ ميداد؛ بعضي حوادث و وقايع را كه در زندگاني مردمان روي ميداد، تفسير مينمود؛ و ضمن آن، موضع رسالت را در برابر آن وقايع و حوادث- چنان كه پيش از اين آورديم- روشن ميكرد.
بر اين پايه، آيات قرآن كريم به دو دسته تقسيم ميشد:
يك دسته، آياتي بودند كه به خاطر هدايت و تربيت و روشنگري نازل ميشدند، بدون آن كه سبب مشخصي، در عصر وحي و عهد رسالت، انگيزه نزول آنها بوده باشد؛ مانند آياتي كه قيام ساعت و مشاهد قيامت و اوضاع و احوال بهشت و دوزخ و مانند اينها را ترسيم ميكرد. خداوند متعال اين آيات را تنها براي هدايت مردمان نازل ميكرد، بدون آن كه پاسخ به سؤالي، يا راه حلّي پيشنهادي براي مشكلي خاص، يا تفسير رويداد و صحنه مشخّصي بوده باشد.
______________________________
(1) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 36
دسته ديگر، آياتي بودند كه به خاطر سبب و انگيزهاي كه در عصر وحي روي داده، و نزول قرآن را درباره آن اقتضا كرده است، فرود آمدهاند؛ مانند مشكلي كه در برابر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله يا در مسير دعوت خود نمايي كرده باشد و راه حل بخواهد، يا پرسشي كه پاسخ بطلبد، يا رويدادي كه ناگزير بايد تفسير بشود. اين گونه انگيزهها و سببها را كه نزول قرآن را به دنبال داشتند، «اسباب نزول» ناميدند. بنابراين، «اسباب نزول» عبارتند از «پديدهها و مسائلي كه در عصر وحي روي داده، و نزول وحي را درباره خود اقتضا كردهاند».
از جمله، ساخته شدن مسجد ضرار، به دست منافقين، به قصد فتنه انگيزي؛ كه اين اقدام منافقين به صورت يك مشكل در مسير دعوت اسلام قرار گرفت، و نزول وحي را درباره خود برانگيخت، و اين آيه شريفه در آن ارتباط فرود آمد: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ ... «1».
نيز، پرسش بعضي از اهل كتاب از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله مثلا درباره «روح»، كه حكمت الهي اقتضا كرد به آن پرسش در قرآن پاسخ داده شود، و اين آيه شريفه نازل شد: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي، وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا «2»؛ و به اين ترتيب، آن پرسش اهل كتاب، در رديف اسباب نزول جاي گرفت.
نيز، داستان برخورد بعضي دانشمندان يهود، كه مشركان مكّه از ايشان پرسيدند: كدام راه يافتهتريم؟ محمّد و يارانش، يا ما؟ و ايشان از روي تملّق پاسخ دادند: شما راه يافتهتر از محمّد و يارانش هستيد؛ با آن كه اوصاف پيامبر صلّي اللّه عليه و آله را كه در كتاب آسماني خود داشتند با آن حضرت منطبق يافته بودند، و ميثاقهاي مكرر از آنان گرفته شده بود كه آن اوصاف را كتمان نكنند، و خود آنان با مسلمانان در اعتقاد به خدا و ايمان به وحي و كتابهاي آسماني و سراي ديگر وجه اشتراك داشتند. اين رويداد، بنابر بعضي روايات، انگيزهاي براي نزول اين آيه شريفه گرديد: أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا «3».
______________________________
(1) توبه/ 107
(2) اسراء/ 85
(3) نساء/ 51
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 37
همچنين، ميدانهاي نبردي كه مسلمانان آماده نبرد شدند و در آن ميدانها گام نهادند، از قبيل بدر و احد و احزاب و حديبيّه و حنين و تبوك و ...؛ اينها، ماجراهايي هستند كه در عصر وحي اتّفاق افتادهاند، و انگيزه نزول وحي در شأن خود گرديدهاند، و به اين جهت، از اسباب نزول به حساب آمدهاند.
در پرتو آنچه در تعريف اسباب نزول آورديم، معلوم ميشود كه سرگذشتهاي امّتهاي پيشين كه قرآن كريم به گزارش آنها ميپردازد، اسباب نزول به شمار نميآيند؛ زيرا، يك سلسله قضاياي تاريخي هستند كه پيش از عهد رسالت روي دادهاند و در رديف وقايع عهد رسالت نيستند، تا بتوانند انگيزه نزول آياتي از قرآن در شأن خود بوده باشند. بنابراين، زندگي يوسف، و توطئه برادران بر ضدّ او، و رهايي يافتن او، و چيره شدن يوسف بر آنان را نميتوانيم سبب نزول سوره يوسف به شمار آوريم. همچنين، ديگر مقاطع بيان قرآني كه سخن از پيامبران پيشين و امّتهايشان به ميان ميآورد، غالبا در آن دسته اوّل از آيات قرآن مندرجاند كه به صورت ابتدايي نازل شدهاند، و با اسباب نزول مشخّصي ارتباط ندارند.
شناسايي اسباب نزول، تأثير بسزايي در فهم آيات قرآني و آشنايي با اسرار تعبيرات آيات دارد. زيرا ساختار و شيوه تعبير يك متن قرآني كه در ارتباط با سبب مشخّصي نازل شده، هماهنگ با مقتضيات سبب نزول است. آياتي كه سبب نزول آنها شناخته شده و مشخّص نباشد، اسرار ساختار و تعبير آن آيات، همچنان پيچيده ميمانند. مثال اين مطلب، اين آيه شريفه است: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ، فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما ... «1». بيان آيه متمركز است بر نفي گناه و حرمت از سعي ميان صفا و مروه، بدون آن كه تصريحي به وجوب آن داشته باشد. حال، چرا اين آيه شريفه به نفي حرمت اكتفا كرده و متعرّض وجوب سعي نشده است؟
جواب اين سؤال را از طريق روايتي كه در شأن نزول اين آيه رسيده است ميتوان دريافت، مبني بر اين كه بعضي از صحابه در سعي بين صفا و مروه احساس گناه ميكردند، كه
______________________________
(1) بقره/ 158
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 38
اين از آيينهاي جاهليّت است؛ آنگاه اين آيه شريفه نازل شد و اين طرز تفكّر را از اذهان صحابه زدود و آگهي داد كه صفا و مروه از شعاير الهي هستند، و سعي بين صفا و مروه از ساختههاي جاهليّت نيست.
نا آشنايي با سبب نزول اين آيه باعث شده است كه بعضي از مفسّران به فهم نادرستي از اين آيه برسند. اينان به آهنگ بيان آيه، كه نفي گناه است نه تصريح به وجوب، استناد كردهاند و همين آهنگ بيان را دليل بر آن گرفتهاند كه سعي صفا و مروه واجب نيست، و تنها يك امر مجاز است؛ زيرا، اگر واجب ميبود، سزاوار آن بود كه اين آيه شريفه به جاي آن كه تنها به نفي گناه از اين عمل بپردازد، وجوب آن را تصريح كند. اين مفسّران، اگر سبب نزول آيه و هدف مشخّصي را كه آيه در جهت تحقّق بخشيدن آن نازل شده است كه عبارت از زدودن احساس گناه از اذهان صحابه بوده است- ميدانستند، راز اين شيوه تعبير را درمييافتند و چرايي جهتگيري بيان آيه را به سوي نفي گناه و پافشاري بر آن باز ميشناختند.
گاه اتفاق ميافتد كه چند رويداد در عصر وحي و عهد رسالت روي ميدهد، كه همه آنها يك وجه مشترك دارند، و آن وجه مشترك نزول آيه يا آياتي از قرآن را در شأن خود ميطلبد. مانند آن كه بارها به پيامبر مراجعه كنند و براي مشكل واحدي راه حل بجويند. در چنين حالتي كه هر يك از آن پرسشها، جداگانه اقتضاي نزول پاسخ وحياني آن پرسش را دارد، ميگويند: اسباب نزول متعدّدند، امّا «منزل» يا نازله قرآني واحد است.
از اين قبيل است، روايتي كه ميگويد از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله دو مرتبه پرسيدند: كسي كه مردي را در كنار همسرش دريابد، چه بايد بكند؟ اين سؤال را نخستين بار عاصم بن عديّ، و براي بار دوم عويمر در محضر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله مطرح كردند. براي بار سوم نيز هلال بن اميّة در محضر پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به همسرش نسبت رابطه نامشروع با شريك بن سمحاء داد. اينها سببهاي متعدّد بودند كه همگي نزول وحي را در جهت توضيح موضعگيري مرد در برابر همسرش، وقتي كه از خيانت او مطّلع گردد، خواهان بودند؛ و ميخواستند بدانند كه آيا براي مرد جايز است به همسرش نسبت زناكاري دهد، و بدون شاهد او را متّهم گرداند، يا حقّ چنين كاري
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 39
را جز با وجود شاهد ندارد؛ و اگر بدون شاهد به همسرش نسبت زنا بدهد، آيا حدّ قذف بر او جاري ميكنند، همان طور كه اگر ديگري به آن زن نسبت زنا بدهد؟ در اين ارتباط، اين آيه شريفه نازل شد: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «1».
ملاحظه كرديد كه بار ديگر «سبب نزول» متعّدد بود، امّا «منزل» واحد.
در حالت تعدّد سبب نزول، گاه فاصله زماني طولاني ميان يك سبب تا سبب ديگر وجود دارد. در نتيجه، سبب اوّل عملا به نزول آيه منجر ميگردد، آن گاه زماني كه سبب دوم پس از مدتي پديد ميآيد، دوباره آيه نازل ميشود؛ و در اين گونه موارد، هم سبب متعدّد است و هم نزول متعدّد است؛ هر چند نازله قرآني يا منزل، در هر دو مرتبه، واحد است.
ميگويند: سوره اخلاص از همين قبيل است، و دو مرتبه نازل شده: مرتبه اوّل، در مكّه، در پاسخ مشركان مكّه؛ و در مرتبه دوم، در مدينه، در پاسخ اهل كتاب كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله پس از مهاجرت، همسايه آنان شده بود.
همان طور كه سبب ميتواند متعدّد باشد و منزل واحد، همچنين، گاه ميشود كه سبب واحد است و منزل متعدّد. از امّ سلمه روايت شده است كه به پيامبر صلّي اللّه عليه و آله عرض كرد:
يا رسول اللّه، به گوشم نخورده است كه خداوند از مهاجرت زنان يادي كرده باشد؟ اين آيه شريفه نازل شد: فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ، فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ «2». و نيز اين آيه شريفه نازل شد: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ ... «3».
______________________________
(1) نور/ 6
(2) آل عمران/ 195
(3) احزاب/ 35
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 40
اين دو آيه، جداگانه، بر اثر سبب واحد نازل شدهاند: يكي در سوره آل عمران جاي گرفته، و ديگري در سوره احزاب، و با اين ترتيب، سبب نزول واحد است، كه همان گفتگوي امّ سلمه با پيامبر صلّي اللّه عليه و آله باشد، و منزل متعدّد.
بر اين پايه، وقتي مشاهده ميكنيم دو روايت از روايات اسباب نزول، هر يك سببي براي نزول يك آيه واحد ياد آور ميشود كه با سببي كه روايت ديگر براي نزول همان آيه ياد ميكند مغايرت دارد، نبايد شتابزده حكم به تعارض آن دو روايت كنيم، يا آن كه اگر دو روايت حكايت از يك سبب واحد دارند؛ امّا، اين يك خبر از نزول يك آيه بر اثر آن سبب ميدهد و آن يك خبر از نزول آيه ديگري بر اثر همان سبب ميدهد؛ در همه اين موارد، ميتوان اختلاف دو روايت، و جمع ميان آن دو را بر اساس امكان تعدّد سبب نزول براي يك آيه واحد، يا تعدّد آيات نازله بر اثر سبب واحد، فهميد، و تعارضي ميان آنها نديد.
هر گاه آيهاي بر اثر يك سبب خاص نازل شود، و لفظ آن آيه عام باشد، عموم لفظ معتبر خواهد بود نه خصوص سبب؛ بنابراين، حكم آيه با مدلول آن در حوزه آن سبب خاص يا آن واقعهاي كه آيه در ارتباط با آن نازل شده است، مقيّد نميگردد، بلكه به عموم لفظ آيه عمل ميشود. زيرا، سبب نزول نقش اشاره را ايفا ميكند، نه نقش تخصيص را. عادت قرآن همه جا بر اين است كه بعضي احكام و تعليمات و ارشادات خود را به دنبال وقايع و حوادثي كه در زندگاني مردمان روي ميدهد و حكم و تعليمي را از سوي خداوند ميطلبد، نازل گرداند، تا بيان قرآني در نظر مسلمانان مؤثّرتر و مهمتر جلوه كند، هر چند كه مضمون آن عموم و شمول دارد. مثلا، آيه «لعان» يك حكم شرعي عام را براي هر مردي كه همسرش را به خيانت در زناشويي متّهم گرداند، تشريع ميكند، هر چند در شأن هلال بن اميّة نازل شده است، و آيه «ظهار» حكم ظهار را به طور عموم بيان ميكند، هر چند نزول آيه در ارتباط با سلمة بن صخر بوده است.
بر همين پايه، علماي اصول اتّفاق نظر دارند بر اين كه عموم نصّ قرآني و شمول لفظ آن مأخذ فتواي فقهي است، و سبب نزول، تنها يك انگيزه براي نزول آن حكم عام است و آن را
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 41
در آن زمينه خاص محدود نميكند. زيرا، مجرّد اين كه حكم لعان به دنبال داستان هلال بن اميّة- مثلا- نازل شده باشد، مطلقا دليل بر آن نخواهد بود كه حكم لعان به او اختصاص دارد. لذا اين تتابع، به عموم لفظ و شمول نصّ قرآني بر ديگر مردان و همسرانشان خدشهاي وارد نميسازد.
از امامان اهل بيت عليهم السّلام نيز نصوصي در دست است كه اين ديدگاه اصولي را تأييد و تقويت ميكند. در تفسير عيّاشي از امام محمّد باقر عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: «... قرآن زندهاي است كه نميميرد. آيه قرآن نيز زندهاي است كه نميميرد. بنابراين، اگر چنين باشد كه آيهاي درباره قومي نازل شود و با مردن آن قوم، آيه قرآن نيز بميرد، هرگز درست نيست. بلكه آيه قرآن همان گونه كه درباره گذشتگان جاري بود، درباره باز ماندگان نيز جاري خواهد بود» «1».
از امام جعفر صادق عليه السّلام نيز روايت شده است كه فرمود:
«قرآن زنده ميباشد و نمرده است، و به مانند شب و روز و ماه و خورشيد گردش و سير و حركت دارد، و بر آخر ما همان گونه جاري است كه بر اوّل ما» «2»؛ «... بنابراين، مبادا از آن كسان باشي كه به هر چيز كه ميرسي بگويي درباره يك چيز واحد است» «3».
______________________________
(1) تفسير عيّاشي، ج 2، ص 203
(2) همان
(3) كافي، ج 2، ص 156، ح 28.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 43
پيش از ورود در تحقيق اصل موضوع، بهتر است به اهميّت تحقيق در اين موضوع بپردازيم. در اين ارتباط، ميتوان به اختصار به نكات زير اشاره كرد:
1. فهم قرآن كريم تحت تأثير مجموعهاي از مسائل است، از اين قبيل كه نگرش مفسّر در تفسير آيات قرآني بايد اسلامي باشد؛ قرآن را بايد وحي الهي بدانيم نه يك دستاورد بشري؛ محيط و شرايط نزول آيات قرآن كريم را بايد باز شناسيم؛ اسباب نزول آيات را كه قدر متيقّن از مصداق را در مفاهيم آيات قرآني به ما نشان ميدهند، بايد بدانيم.
يكي از مهمترين مسايلي كه در فهم قرآن كريم مؤثّرند، شناخت هدف از نزول قرآن است؛ زيرا، هدف از نزول قرآن طبيعتا سايه خود را بر معناي قرآن ميافكند، تا آنجا كه يكي از قراين عامّ و منفصل است كه نص قرآني را در بر ميگيرد.
وقتي قرآن كريم از خود چنين سخن ميگويد كه وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ «2»، معناي تركيب «كل شيء» را در اينجا ميتوانيم در پرتو شناخت هدف از نزول قرآن دريابيم. بنابراين، مراد از تبيان كل شيء بودن قرآن، بيان فراگير
______________________________
(1) اين فصل را ما از كتاب خود. «هدف از نزول قرآن» تلخيص كردهايم.
(2) نحل/ 89
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 44
قرآن نسبت به آن هدف شناخته شده از نزول قرآن خواهد بود، و همچنين در موارد ديگر.
2. شناخت هدف از نزول آيات و سور قرآني، سهم بسزايي در تفسير مجموعهاي از ظواهر قرآني خواهد داشت. چنان كه گاه تفسير يك گفتار قرآني تحت تأثير اختلاف در بازشناسي و تبيين هدف قرآني آن گفتار، متفاوت ميگردد. مثلا، تكرار داستانهاي قرآني را در قرآن بعضي از مفسّران با ديدگاه بلاغي توجيه ميكنند، در صورتي كه چه بسا تفسير صحيح آن است كه بر پايه تربيتي توجيه شود.
3. قرآن كريم از تقدّس و توجّه وافري در ميان مسلمانان برخوردار است، به اعتبار آن كه وحي الهي است و باطل نه از روبهرو و نه از پشت سر به آن راه ندارد، و نيز به اعتبار آن كه تركيب و ساختار و مضمون اين وحي، همه الهي است. بنابراين، همه مسلمانان بايد پيوسته در حال انس با قرآن باشند، همچنان كه در دورانهاي مختلف تاريخ اسلامي چنين بودهاند؛ هر چند، اين انس و الفت و مجالست و معاشرت با قرآن سطوح متفاوتي داشته باشد.
تشخيص هدف از نزول قرآن، تأثير بسزايي در تعيين شكل و چگونگي اين اهتمام و احترام به قرآن كريم و سطح و محتواي آن دارد. زيرا، اهتمام نسبت به قرآن و دمسازي با آن، گاه در سطح حفظ متن قرآن و سلامت تركيبات آن؛ گاه، در سطح اهتمام به مضمون و محتواي قرآن و فهم آن؛ و گاه، در سطح بازشناسي خطوط اصلي هدايت قرآن كريم و حقايق علمي و تاريخي و اجتماعي و ديگر معارفي است كه قرآن در بردارد. گاه نيز در سطح مطرح كردن قرآن به عنوان يك شعار اسلامي است كه مسلمانان وجهه خود را با آن بيارايند، و صبح و شام در رسانههاي گروهي يا در مراسم و محافل يا در مجالس مذهبي زمزمه كنند.
مهمتر از همه اين رويكردها، آن است كه انس با قرآن، و اهتمام به قرآن، در سطح تحقّق بخشيدن به هدف حقيقي از نزول آيات و سور قرآني باشد، كه در آن صورت، انس و اهتمام عمقي و روحي و حقيقي را شكل خواهد داد، و در عين حال، ديگر سطوح مختلف انس با قرآن را، كه به منزله مقدّمه يا طريقه وصول به اين هدف بودهاند، تحت پوشش خواهد گرفت.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 45
شايد بهتر آن باشد كه براي بازشناسي هدف از نزول قرآن به خود قرآن مراجعه كنيم و آن دسته از آيات قرآني را كه هدف از نزول قرآن را تبيين كردهاند، از نظر بگذرانيم.
وقتي به اين منظور به قرآن كريم مراجعه ميكنيم، مجموعه بزرگي از آيات و عبارات قرآني را مييابيم كه ميتوانند هدف از نزول قرآن را براي ما روشن كنند. امّا، اين آيات به نظر ميرسند كه گويي از اهداف متعدّد و مختلف سخن ميگويند. نخست، به نمونههايي از اين آيات، و رويكردهاي متعدد آنها اشاره ميكنيم، آن گاه از راه مقايسه آيات و تعبيرات قرآني، هدف اساسي و محوري از نزول قرآن را در مييابيم:
1. انذار و پندآموزي:
... وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ ... «1».
2. امثال و عبرت:
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ... «2».
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ... «3».
3. اقامه حجّت و برهان و معجزه:
وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ. أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلي طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ «4».
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «5».
4. قانون اساسي، شريعت و تفصيل احكام:
وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ «6».
5. قضاوت و داوري و جدا سازي حق از باطل:
______________________________
(1) انعام/ 19
(2) اسراء/ 89
(3) زمر/ 27
(4) انعام/ 155- 156
(5) نساء/ 174
(6) نحل/ 89
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 46
وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «1».
6. در جاهاي ديگر مييابيم كه هدف از نزول قرآن، تصديق رسالتهاي پيشين و امضا و تصحيح آنها و مراقبت از آنهاست؛ به عبارت ديگر قرآن يك نقش تصحيحي- تكميلي دارد:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ، فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ، لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ، فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ، إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «2».
با وجود آن كه اين اهداف- كه به آنها اشاره شد- متداخلاند، و در يكديگر تأثير متقابل دارند، و همه با هم به گونهاي پيوند خوردهاند؛ وقتي با اين آيات رو به رو ميشويم، و ميخواهيم پديده آسماني قرآن را تعريف و تفسير كنيم، و در جهت تشخيص هدف اساسي از نزول آن، كوشش كنيم، متعدّد به نظر ميآيند، به گونهاي كه چنين ميفهميم كه قرآن كريم براي تحقّق بخشيدن به منظورها و اهداف متعدّدي آمده است و آن اهداف و مقاصد بر آيات و سور قرآني و مضامين آنها توزيع شدهاند.
براي آن كه در جهت مشخّص كردن محور تحقيق روشنتر بشويم، ناگزير بايد پرسش را اين گونه مطرح كنيم: آن هدف اساسي كه اين پديده آسماني [يعني قرآن كريم] در جهت تحقّق آن، از طريق آثار وجودي خود [براي تحقق آن] كوشاست (به گونهاي كه بتوان گفت جميع آيات قرآن- صرف نظر از مضمون و محتوا و ساختارشان- مفسّر آن هدفاند) كدام است؟
از لابهلاي بررسي اهداف پيشين و مقايسه آنها، ميتوانيم يك نتيجه روشن براي پاسخ به اين پرسش بيابيم. زيرا، مشاهده ميكنيم كه قرآن كريم، از نزول و حضور خود، تحقّق بخشيدن به يك هدف واحد اساسي را نشانه گرفته است، كه داراي سه بعد است، و ديگر اهداف، هر يك به گونهاي در تحقّق بخشيدن به اين هدف محوري سهيماند. حتّي گاه قرآن
______________________________
(1) نحل/ 64
(2) مائده/ 48
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 47
كريم، خود به همبستگي و پيوستگي ميان اين هدف اساسي و ديگر اهداف اشاره كرده است، چنان كه در مباحث آينده ملاحظه خواهيم كرد.
اين هدف اساسي عبارت است از ايجاد يك دگرگوني اجتماعي ريشهاي در جهان انسانيت از طريق راهنمايي و برنامهريزي براي آن، و تأسيس يك پايگاه انقلابي كه با اين برنامه شكل گرفته، و به اين برنامه پايبند بوده، و بر پايه اين برنامه دگرگون شده باشد.
بعد اوّل، دگرگوني ريشهاي است كه به زبان روز، از آن به «انقلاب» تعبير ميكنند، و قرآن از آن به راه كار «بيرون كردن از ظلمات و پيش بردن به سوي نور» تعبير ميكند:
- ... يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ ... «1» بر اساس قاعده ... إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ... «2».
- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ... «3».
قرآن كريم [در اشاره] به اين بعد اول، در آيات متعدّدي كه در بر دارنده هدف اصلي از نزول قرآن است، يا دربردارنده هدف اصلي از رسالت و وظيفه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله است، اشاره كرده است:
- ... قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ. يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «4».
- الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلي صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ «5».
______________________________
(1) بقره/ 257
(2) رعد/ 11
(3) انفال/ 53
(4) مائده/ 15- 16
(5) ابراهيم/ 1
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 48
هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلي عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ «1».
در اين آيات، قرآن كريم اشاره دارد به اين كه فرايند تحول ريشهاي كه به عبارت ديگر، فرايند خروج از يك قطب به قطب مقابل (از نور به ظلمات) است، نه تنها يكي از اهدافي ميباشد كه قرآن در كار تحقّق بخشيدن آن بوده، و جزئي از تعريف قرآن است، چنان كه در آيه اوّل مطرح شده؛ بلكه هدف از اصل نزول قرآن ميباشد، همچنان كه در آيه دوم و آيه سوم [نيز] بيان شده است.
اين مطلب را، بيان ديگري كه در قرآن كريم در وصف خداوند سبحان، با عنوان «نور السّموات و الارض» آمده است، تأكيد ميكند، به اين معنا كه اين نور همان خداوند سبحان است؛ بنابراين، هدف از نزول قرآن دگرگون كردن انسان است، به گونهاي كه با خداوند متعال پيوند برقرار كند:
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلي نُورٍ، يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ، وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «2».
از جمله نكاتي كه روشن ميكند، فرايند دگرگون سازي ريشهاي و اخراج از ظلمات به نور، هدف اساسي ميباشد، مطلبي است كه در قرآن كريم اشاره شده، مبني بر اين كه اين فرايند از هر دو سوي مطلب به گرايشها و وابستگيهاي انسانهاي مؤمن و كافر به دو قطب «الله» و «طاغوت»، در زمينههاي مختلف زندگاني، و كوششها و دستاوردهاي تكاپويشان مربوط ميشود:
الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ، فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ، إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً «3».
______________________________
(1) حديد/ 9
(2) نور/ 35
(3) نساء/ 76
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 49
وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَي اللَّهِ، لَهُمُ الْبُشْري فَبَشِّرْ عِبادِ. الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ «1».
همچنين در قرآن كريم آمده است كه هدف اساسي كه مسئوليت تحقّق بخشيدن آن بر عهده پيامبران است، تحقّق بخشيدن اين هدف است:
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ، فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ «2».
مطلب از اين قرار است؛ زيرا، ولاي الهي يعني خروج از ظلمات به نور، و ولاي طاغوت يعني خروج از نور به ظلمات؛ و سرنوشت دوزخي و بهشتي تنها بر اساس اين ولا است:
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ، وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ، أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ «3».
شايد تعبير از نور به صورت مفرد، و تعبير از ظلمات به صورت جمع، اشاره به اين مطلب باشد كه راه خدا يكي است، و راه به سوي طاغوت، شكلهاي متعدّد به خود ميگيرد؛ خداوند واحد و احد است، و طاغوت متعدّد. «4»
قرآن كريم به ابعاد فراگيري اين عمليات دگرگون سازي اشاره كرده است، به گونهاي كه براي ما تصويري از اعماق و ريشههايي كه اين عمليّات دگرگون سازي يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ به آن دست مييابد، ترسيم ميكند؛ آنجا كه درباره وظيفه پيامبر اكرم، حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله در برابر اهل كتاب سخن ميگويد:
______________________________
(1) زمر/ 17- 18
(2) نحل/ 36
(3) بقره/ 257
(4) اين معنا در اين آيه قرآن بخوبي مورد اشاره قرار گرفته است. آنجا كه حضرت يوسف به مخاطبان خويش ميفرمايد: يا صاحبي السّجن ءارباب متفرّقون خير ام اللّه الواحد القهّار (يوسف/ 39) ويراستار.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 50
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ، يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ، فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».
همچنين، وقتي از وظيفه پيامبر در برابر مردمان امّي سخن به ميان ميآورد:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ «2».
شايد همين بعد از مأموريت و رسالت باشد كه پيامبران اولوا العزم را از پيامبران ديگر متمايز ميگرداند. چه بسا مقصود از تلاوت آيات در عبارت يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ نيز [اشاره به] همين بعد از نهضت دگرگون سازي باشد. و نيز، چه بسا آيهاي كه در سوره ابراهيم عليه السّلام درباره موسي عليه السّلام آمده است، اشاره به اين حقيقت داشته باشد: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ «3». بويژه اگر در نظر آوريم كه اين آيه در سياق سخن خداوند: الر؛ كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلي صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ آمده است، و مقصود از اين دو آيه- جمعا- مقايسه كار اصلي پيامبر صلّي اللّه عليه و آله در بيان خود قرآن- با كار دگرگون سازي اجتماعي موسي عليه السّلام است.
اين دگرگوني ريشهاي، طبعا، به يك برنامه صحيح و يك روش مستقيم نياز دارد كه بعد دوم هدف را مشخص سازد، اين برنامه در كتاب و حكمت شكل ميگيرد: وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ «كتاب» كه نماينده شريعت و دين است؛ و «حكمت» كه نماينده دانش و شناخت است؛ دانش و شناخت نسبت به حقايق عالم وجود؛ قانونها و سنّتهايي كه بر جهان آفرينش حاكماند؛ سنّتهايي كه بر تاريخ زندگي و حركت و تحوّل بشر حاكماند؛ و هر آنچه در
______________________________
(1) اعراف/ 157
(2) جمعه/ 2
(3) ابراهيم/ 5
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 51
سعادت و شقاوت انسان تأثير دارد.
قرآن آمده است تا اين راه و روش را نشان بدهد. قرآن برنامه جامعي ميباشد كه همه روابط عمومي حاكم بر جهان آفرينش را كه انسان محور اساسي آن است، مشخّص ميسازد؛ و به همه زواياي زندگي انسان و تفاصيل آن ميپردازد؛ در برابر همه مسايل موضع ميگيرد؛ هيچ گونه انحصاري را در نظر نميگيرد، و رهبري مسير زندگي امروز و فرداي انسانها را بر عهده ميگيرد:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً «1».
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً «2».
وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ «3».
اين برنامه صحيح و جامع، همان است كه قرآن كريم در مواضع متعدّدي از آن به «صراط مستقيم» تعبير فرموده؛ همان راه رسيدن به كمال انساني، كه تمام نعمت براي بشريت است، و منتهاي خواستهها و آرزوهايش:
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ. صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ «4».
قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «5».
إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، شاكِراً لِأَنْعُمِهِ، اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «6».
______________________________
(1) اسراء/ 9
(2) اسراء/ 82
(3) نحل/ 89
(4) فاتحه/ 6- 7
(5) انعام/ 161
(6) نحل/ 120- 121
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 52
طرح دگرگون سازي اجتماعي ريشهاي، طبعا، به ايجاد پايگاهي انقلابي كه بعد سوم هدف را تشكيل ميدهد نيز نيازمند است؛ و شايد مراد از تزكيه (و يزكّيهم) كه در آيات چندي از قرآن كريم اشاره شده، همين بوده باشد.
از همين روي، قرآن كريم به ايجاد اين پايگاه انقلابي پرداخت، و به آن بسيار اهتمام ورزيد، و رويارويي با همه مسائل و پيشامدهاي زمان رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله را وجهه همّت قرار داد، و در برابر هر رويداد موضع گرفت، تا اين هدف بزرگ تحقّق يابد.
آشكار است كه ايجاد اين پايگاه انقلابي و تثبيت آن، در عين اين كه مأموريتي دشوار و بسيار پيچيده براي پيامبر صلّي اللّه عليه و آله بود، نقش مهمّي را در آينده رسالت و توانمندي آن براي جاودانگي و استمرار، و جهان شمولي و استقرار، ايفا ميكند.
بنابراين، علاوه بر بعد كيفي در اين طرح دگرگون سازي كه قرآن هدف گرفته، يك بعد كمّي نيز در [اين] هدف ديده شده كه به گونهاي خاص ميطلبد كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله به ساختن پايگاهي براي رسالت خويش دست بزند، تا اين رسالت- پس از وفات پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و منقطع شدن وحي- از طريق آن پايگاه بتواند بيوقفه به كار خود ادامه دهد. اين بعد از هدف را، قرآن كريم اهميتي ويژه ميدهد، و سهم بزرگ و تعيينكنندهاي براي آن قائل است؛ چنان كه در عمده آيات مربوط به حوادث و وقايع عصر رسالت و تفصيلات آنها ملاحظه ميكنيم؛ همچنين، برخي از آداب و رسوم و قرار دادهاي اجتماعي آن زمان، گذشته از عنصر زبان و اسلوبهاي بيان آن روزگاران، كه در قرآن مشاهده ميشود.
قرآن كريم به ساكنان جزيرة العرب عنايتي ويژه دارد، و از سرزمين آنان تعبير به أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها مينمايد. چرا كه ميخواهد از آن جماعت يك پايگاه صدور انقلاب بنا نمايد، و آنجا را مبدأ سير و حركت و گسترش رسالت خويش قرار دهد. اين عنايت ويژه، بر پايه امتيازات مردم عربستان نسبت به ديگر آحاد و اقوام بشر نيست؛ بلكه تنها بر پايه تحقّق بخشيدن هدف كمّي و مرحلهاي رسالت اسلام است، و مبتني بر اين كه آنان جماعتي از نوع بشرند كه رسالت [نبوي] در مرز و بوم آنان ظهور كرده، و منطقه زيست آنان، ميدان فعاليت و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 53
كارزار پيامبر صلّي اللّه عليه و آله گرديده است: «1» وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها، وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ «2».
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها؛ وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ، فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ «3».
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ، يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ «4».
در زمينه ديگري، قرآن تأكيد ميكند بر اين كه همواره اين مسير انقلاب را براي رسيدن به شايستهترين و شايستهترينها پي ميگيرد، و سرانجام بندگان صالح و شايسته خداوندند كه وارثان زمين خواهند گرديد.
كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي، إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ «5».
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ «6».
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ «7».
البته، اين مسير تاريخي تحوّل و تكامل انسان، مقيّد يا مرتبط به جماعت معيّني از مردمان يا افراد معيّني از انسانها نميشود:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ... «8».
______________________________
(1) چرايي نزول قرآن در اين منطقه از جهان، نه در مناطق ديگر، نياز به بحثي جداگانه دارد، كه در گفتارهاي قرآني خود پيرامون بعثت، به آن پرداختهايم، چنان كه در مبحث «نزول قرآن به زبان عربي» نيز اشاره مينمائيم.
(2) انعام/ 92
(3) شوري/ 7
(4) جمعه/ 2
(5) مجادله/ 21
(6) مؤمن/ 51
(7) انبياء/ 105
(8) مائده/ 54
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 54
... وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ «1».
اين احتمال بسيار قوي خواهد بود كه يكي از رازهاي پشت پرده تأكيد بر مجموعهاي از مفردات و تركيبات در قرآن كريم، همين عنايت ويژه صاحب قرآن به فرزندان جزيرة العرب و تمركز بر آنان است. همين نكته را ميتوان در تأكيد حضرت ابراهيم عليه السّلام نيز ملاحظه كرد.
نيز، تأكيد بر مسأله «وحي» و پرداختن به آن به شيوهاي خاص؛ همچنين، زبان عربي و اسلوب بيان عربي در قرآن اهميّتي ويژه دارد، چنان كه در سورههاي كوتاه آخر قرآن مجيد مشاهده ميكنيم، و ديگر كلمات و عبارات در سراسر قرآن.
در پرتو توضيح و توجيه براي هدف اساسي نزول قرآن، نقش ديگر اهدافي را نيز كه پيش از اين برشمرديم، در راستاي تحقّق اين هدف، ميتوان دريافت، و جايگاه هر يك از آن اهداف را نيز نسبت به اين هدف اصلي، ميتوان ترسيم كرد؛ و با توضيحي كه ذيلا خواهيم آورد، ديگر جايي براي آن كه يكي از آن اهداف بخواهد هدف اساسي و محوري باشد، نخواهد ماند.
اوّلا، «انذار» و «تذكر» همان طور كه در قرآن كريم به عنوان هدف نزول قرآن ياد شدهاند (چنان كه در برخي آيات بررسي كرديم)، به عنوان يكي از وظايف و مأموريتهاي پيامبران الهي نيز ياد شدهاند. انذار يك بخش از مأموريت پيامبران الهي را تشكيل ميدهد، و يكي از ابعاد هدف نزول قرآن، و راه و شيوه اساسي براي تحقّق بخشيدن به عمليّات دگرگون سازي اجتماعي نيز هست.
وقتي ملاحظه ميكنيم كه انذار در كنار ديگر مسائلي كه قرآن و پيامبر عهدهدار آنند مطرح ميشود، مطلب واضحتر ميگردد:
... قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُديً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ «2»؛ كه «موعظه» در كنار «شفا» و «هدايت» و «رحمت» آمده است.
______________________________
(1) محمّد/ 38
(2) يونس/ 57
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 55
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ ... «1»؛ كه «امر به معروف» و «نهي از منكر» در كنار «حلال گردانيدن پاكيزهها» و «حرام گردانيدن پليديها» و «برداشتن فشارها و قيد و بندها» آمده است.
همچنين، «انذار» در بسياري از آيات قرآني همراه با «تبشير» آمده است:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ، وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ، فَهَدَي اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ، وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2».
شايد اين آيه شريفه به روشني جايگاه و نقش انذار را در قرآن و كار پيامبران مشخّص گرداند. بنا به مفهوم اين آيه، انذار وظيفهاي است كه «پيامبر» به موازات «كتاب»- كه به حق حكم ميكند، و اختلافات را چارهسازي مينمايد، و به راه و روش درست و صراط مستقيم هدايت ميكند- عهدهدار آن وظيفه است.
اگر در نظر بگيريم كه معادله اصلي دين بر دو مسأله انذار به عقاب و تبشير به ثواب در آخرت استوار است، در خواهيم يافت كه چرا قرآن بر انذار به عنوان هدف نزول خود و مأموريت پيامبران تأكيد دارد. اين تأكيد به خاطر آن است كه سيماي زندگي و معيارهاي آن كه در منطق دين، در «قسط» و «ميزان» خلاصه ميشوند، پيوندي اساسي با زندگي ابدي در سراي ديگر و تبشير به ثواب و انذار به عقاب در آخرت، دارند؛ و «اقامه حجّت» بر مردم در ارتباط با مسايلي كه دين و پيامبر مطرح ميكنند، به عنوان يك عنصر اساسي در اين معادله مدخليّت دارند، و به همين جهت، قرآن بر اين مسأله تأكيد ميكند.
از سوي ديگر، تأكيد بر اين مطلب كه مأموريت پيامبر منحصر در «انذار» يا «تبليغ» يا «اقامه حجّت» است، ميتواند يك تقويت روحيّه و كارسازي رواني نيز براي پيامبر بوده باشد. پيامبر ممكن است تصوّر كند كه تحقّق بخشيدن عملي به آن دگرگوني اجتماعي ريشهاي نيز جزئي از مسؤوليّت اوست، و هنگامي كه ببيند دگرگوني مورد نظر عملا صورت
______________________________
(1) اعراف/ 157
(2) بقره/ 213
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 56
نپذيرفته است، با وجود آن كه هر چه در تاب و توان داشته، در راه تحقّق آرمانش گذاشته، در پيشگاه خداوند احساس شرمساري كند. از همين رو، قرآن تأكيد بر اين كرده است كه پيامبر و فرستاده خدا، همين كه «انذار» و «تبليغ» را به نحو احسن انجام داد، مأموريت وي پايان پذيرفته است:
لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ. إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ «1».
با اين ترتيب، قرآن مسؤوليت پيامبر را به «انذار» محدود ميگرداند؛ كه البته فرق است ميان مسؤوليت با مأموريت و هدفي كه پيامبر عهدهدار آن است. پيامبر بايد تمامي تاب و توان خويش را در راه آرمانش بگذارد، امّا تنها مسؤول انذار و اقامه حجّت است.
دگرگوني اجتماعي، هر چند هدف و آرمان اوست، و از جمله مسائلي است كه در راستاي آن ميكوشد، امّا مسئول دستاوردهاي بيروني آن، و تحقّق يافتن عملي هدايت، نخواهد بود. تنها مسؤول آن است كه مقدّمات اساسي هدايت را فراهم آورد، كه عبارتند از:
انذار و تبليغ:
إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ «2».
همچنين، تأكيد بر «انذار»، گاه براي توضيح اين نكته است كه پيامبر طمعي در سلطنت و جاه و مقام و مطامع مادّي ندارد، و تنها در پي انجام وظيفه و اداي مسئوليّت خويش است، كه عبارت است از انذار:
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَي اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ. فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ «3».
ثانيا، مثل زدنها و ارائه نمونهها در قرآن، همه به خاطر انذار و تذكره است. چنان كه برخي آيات قرآني اشاره دارند:
______________________________
(1) شعراء/ 3- 4
(2) قصص/ 56
(3) يونس/ 71- 72
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 57
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «1».
ثالثا، وقتي قرآن «حجّت» و «برهان» و «معجزه» باشد، در كار انذار و هدايت سهيم خواهد بود. به همين لحاظ، در خود قرآن ميبينيم كه «برهان» با «هدايت» و «نور» و «صراط مستقيم» همراه شده است:
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً. فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً «2».
رابعا، تفصيل احكام، برنامهاي را كه عمليات دگرگونسازي اجتماعي، عمدتا، بر آن تكيه دارد، چنان كه پيش از اين اشارهاي داشتيم؛ و به اين جهت، «تبيان كل شيء» با «هدايت» و «رحمت» در قرآن قرين يكديگرند؛ هدايتي كه روشنگر برنامه و صراط مستقيم است:
وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ «3».
خامسا، هدف فصل خصومت و رفع اختلاف و جداسازي حق از باطل، خود جزئي از آن برنامه عمومي و هدايت و نور است. «4»
سادسا، تصديق و تكميل رسالتهاي پيشين، كه در زمره اهداف نزول قرآن مورد اشاره قرار گرفت، به اين معنا نيست كه دگرگوني اجتماعي، ريشهاي نيست. زيرا، انحراف اجتماعي گاه به سطحي ميرسد كه جامعه بشري از نگرشهاي رسالت پيشين بكلّي دور ميگردد، ديگر چه رسد به اين كه بخواهد تحت تأثير رسالت جديد قرار گيرد. اين نكته را قرآن كريم در مناسبتهاي مختلف، بويژه در مناقشه با اهل كتاب و گزارش تعصّبات و تفرقهها و معاملهگريها بر سر دين خدا مطرح ميسازد. قرآن، در عين آن كه رسالتهاي پيشين را تكميل و تصديق ميكند و در كار اصلاح و دگرگونسازي، جامعه را زير پوشش ميگيرد، به يك كار ريشهاي نيز در برابر جامعهاي كه عملا از مفاهيم و آرمانهاي آن رسالتها دور شده
______________________________
(1) زمر/ 27
(2) نساء/ 174- 175
(3) نحل/ 89
(4) چنان كه در آيه 213 از سوره بقره آمده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 58
است، دست ميزند، و آن رسالتها را كه در معرض تحريف قرار گرفتهاند، هم در سطح نظري و فكري و هم در سطح واقعي و عملي، يعني در برنامهريزي و اجرا- هر دو- مورد تبيين قرار ميدهد.
حاصل مطلب اين كه كار تصديق رسالتهاي پيشين و مراقبت و محافظت از آنها جزئي از هدايت و صراط مستقيم ميشود، كه نشانگر عملكرد همه پيامبران و فرستادگان خداست؛ چنان كه ما تحت عنوان هدف اساسي از نزول قرآن كريم به آن اشاره كرديم:
قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «1».
با اين بررسي در مييابيم كه همه اهداف ديگر، با وجود اهميتي كه دارند، نسبت به هدف اساسي و محوري نزول قرآن، اهداف فرعي به حساب ميآيند، و تا حدود زيادي در تحقّق يافتن آن هدف اساسي و محوري سهيماند. اين در واقع همان تجربه عملي تاريخ اسلام، از نزول قرآن تا كنون است.
هنگامي كه سير نزولي قرآن كريم را در عصر نبوّت مورد تأمّل قرار ميدهيم، درمييابيم كه قرآن توانسته است اين هدف انقلابي خود را در تمامي ابعاد سهگانهاش تحقّق بخشد. قرآن توانسته است امّت اسلامي را به وجود آورد؛ كه بهترين امّت برخاسته از ميان مردمان جهان است، و بار اداي رسالت به همه اقطار و اقشار عالم را بر دوش كشيده است.
طبراي باز بيني اين حقيقت قرآني، ميتوانيم ابعاد دگرگوني وسيعي را كه قرآن كريم در جامعه جزيرة العرب ايجاد كرده است، ملاحظه كنيم. آن ابعاد سهگانه عبارتند از:
______________________________
(1) انعام/ 161
(2) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 59
قوم عرب، كه قرآن كريم بر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله در محيط زيست آنان نازل گرديد، فطرتا" معتقد بودند كه خداوند يكتا آفريننده و مدبّر جهان آفرينش است: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ... «1»؛ امّا، بر اثر ضعف فكري و دور افتادنشان از عهد نبوّت و دوران زيست انبياي الهي، وجود واسطههاي موهومي را ميان خداوند متعال و بندگانش پذيرفته بودند، و ميپنداشتند كه آن واسطههاي خيالي، ميتوانند به آنان سود و زيان برسانند؛ اين بود كه آن خدايان را در بتهايي تراشيده از سنگ تجسم بخشيده بودند، و آن بتهاي سنگي را در عبادت و دعا و پرستش و نيايش شريك ميگردانيدند، تا جايي كه اين انديشه وساطت در اذهان آنان تحوّل يافت و [در نهايت] از اعتقاد به الوهيّت آن واسطهها برآورد، و آن بتها را در تدبير امور كاينات با خداوند سبحان شريك پنداشتند:
أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ، وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي، إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ... «2».
ديگر چيزي نمانده بود كه حريم تمايز ميان واسطهها با خداوند متعال برداشته شود؛ بتپرستي با زشتترين صورت خود همه جا را فرا گرفته بود، و قوم عرب در شرك و پرستش بتها و اعتقاد به خدايان متعدّد و گوناگون غوطهور گرديده بود. هر قبيله و هر شهر براي خود يك بت ويژه داشت، حتّي هر خانهاي يك بت اختصاصي داشت.
كلبي گفته است:
«اهل هر خانه در مكّه يك بت در خانه داشتند كه آن را ميپرستيدند. و هر گاه يكي از اهل خانه عزم سفر ميكرد، آخرين كاري كه در منزل انجام ميداد، لمس كردن آن بت بود. هنگامي كه از سفر باز ميگشت، نيز نخستين كار او همزمان با ورود به منزل، لمس كردن آن بت بود». «3»
______________________________
(1) زخرف/ 87. اين گرايش فطري نه تنها صفت قوم عرب كه صفت فطري همه اصناف آدميان است- ويراستار.
(2) زمر/ 3
(3) الاصنام، كلبي، 33.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 60
در داخل خانه كعبه و اطراف آن سيصد و شصت بت وجود داشت.
كار مردم عرب به آنجا كشيد كه سنگ را به طور كلّي مقدّس ميدانستند، و جنبه الوهيّت براي آن قائل بودند. در صحيح بخاري از قول ابو رجاء عطاردي آمده است:
«ما سنگ را ميپرستيديم. هر گاه قطعه سنگي جالبتر از قطعه سنگ پيشين مييافتيم، آن را ميافكنديم و قطعه سنگ جديد را بر ميداشتيم؛ و اگر قطعه سنگي نمييافتيم، مشتي خاك برميداشتيم و گوسفندي را پيش ميكشيديم، و بر آن مشت خاك شير ميدوشيديم، و گرد آن طواف ميكرديم». «1»
كلبي ميافزايد:
«مسافر، در حين سفر، هر گاه به منزلي ميرسيد، چهار قطعه سنگ برميداشت، و نيكوترين آنها را برميگزيد و آن را ارباب خويش ميخواند، و آن سه قطعه ديگر را سه پايه ديگ خود قرار ميداد، و هنگامي كه از آن منزل حركت ميكرد، آن سنگ را نيز رها ميكرد». «2»
قوم عرب، به پرستش سنگها اكتفا نكردند. خدايان متنّوع ديگري نيز داشتند: فرشتگان، جنّيان، ستارگان. معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند، عدّهاي از جنّيان را نيز شريك خدا گرفته بودند و به قدرتشان ايمان داشتند و آنها را ميپرستيدند:
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ. قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ، بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ «3».
قبيله حمير خورشيد را ميپرستيدند؛ قبيله كنانه ماه را ميپرستيدند، دو قبيله لخم و جذام ستاره مشتري را ميپرستيدند؛ قبيله بني اسد ستاره عطارد را ميپرستيدند؛ و بني طيّ ستاره سهيل را ميپرستيدند. «4»
______________________________
(1) صحيح بخاري، 5/ 216
(2) الاصنام، 33
(3) سباء/ 40- 41
(4) الاصنام، كلبي، 22
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 61
در كنار آن انبوه مشركان، در ميان قوم عرب، يهوديان و نصرانياني نيز بودند، امّا يهوديّت و نصرانيّت، كه خود نيز به كجروي و تحريف مبتلا شده بود، نميتوانست كاري بكند. يهوديت و مسيحيت در شعار و مراسمي چند خلاصه شده بود. مسيحيت جهاني، با بتپرستي روميان در آميخته بود، و خود به رنگي از رنگهاي شرك، مبدّل شده بود. نصرانيّت يا يهوديت در بلاد عرب جز نسخه بدلهايي از يهوديت شام و نصرانيّت سرزمين روم و شام نبودند، و بار همه وزر و وبال آن يهوديّت و آن نصرانيّت را بر دوش ميكشيدند.
اين تصور كلّي از بتپرستي و شرك در بلاد عرب، ما را كفايت ميكند كه تصوّر كنيم كار انسان عصر جاهليت در پستي و بيمايگي به كجا كشيده بود، و تا چه اندازه از كرامت انسانيت تنزّل كرده بود، تا آنجا كه به پرستش سنگ گردن مينهاد، و تمامي وجود خود و همه آلام و آمال خود را با پشتهاي از خاك مرتبط ميگرداند.
بيشك، پرستش اين بتان، و احساس بندگي و خواري در برابر آنان، و سجده كردن بر آستانشان، در ژرفاي جان انسان رخنه ميكرد، و روح و انديشه انسان را تحت تأثير قرار ميداد، و كرامت انسان را از او باز ميستاند، و تاب و توانهاي گوناگون را در وجود او منجمد ميگردانيد؛ و انسان را براي زبوني و پستي و تسليم در برابر هر نيرو يا نيرومندي آماده ميساخت؛ انساني كه در برابر پستترين و زبونترين موجودات سر تسليم فرود آورده بود.
وضع اعتقادات و پرستش، در ديگر كرانههاي جهان نيز بهتر و مطلوبتر از عربستان نبود.
زيرا، بتپرستي به اشكال مختلف، بر همه جا سايه افكنده بود؛ خواه، با صراحت و به طور علني، چنان كه در هند و چين و ايران رواج داشت؛ يا پوشيده و نهاني، چنان كه در اروپاي مسيحي، بتپرستي روميان در آيينهاي نصرانيّت نفوذ كرده و همه آثار و علايم آن را از ميان برده بود.
پرستش بتها، پرستش پادشاهان و پرستش پيشوايان ديني، همه جا حضور داشت. هر انساني را ميديديد كه انساني همتاي خودش را ميپرستد، يا در برابر موجودي پستتر از خود سر به سجده ميسايد، يا انساني را پرستش و نيايش ميكند كه خود را سزاوار پرستش ميداند و فرمانروايي و سروري را حقّ خدايي خويش ميشناسد.
در اين فضاي بت زده جهنّمي، قرآن كريم آمد، تا انسان را از آن حضيض ذلّت و زبوني كه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 62
در آن فرو درافتاده بود، بركشد؛ و از قيد و بند و خواري و ذلّت بتپرستي آزاد گرداند؛ و از بندگي خدايان دروغين كه او را گرفتار كردهاند، برهاند؛ و انديشه بندگي خالص براي خداوند يكتاي بيهمتا را جايگزين آن گرداند؛ و ايمان به خدا و ايمان به كرامت انسان را به او باز گرداند.
به اين نصوص قرآني بنگريد، تا دريابيد كه چگونه قرآن بر پرستش خداي يكتاي بيهمتا تأكيد ميورزد، و به انسان نهيب ميزند و او را از بندگي هر كس جز خداوند سبحان آزاد ميسازد.
يا أَيُّهَا النَّاسُ، ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ، إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ، ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ. ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ، إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ «1».
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ... «2».
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ «3».
قرآن، توانست بر بتپرستي با اشكال گوناگون آن، پيروز گردد، و از آن مشركان، يك امّت يكتاپرست و مؤمن به خداوند يكتا بسازد، آن هم نه يك ايمان نظري و بس، بلكه ايماني كه در خون آنان جاري گرديد، و در همه جنبههاي زندگي آنان خود را نشان داد.
اين ايماني كه قرآن در نفوس آن قوم به وجود آورد، كارايي كيميا را داشت. در قلب هر انساني كه وارد ميشد، از او انسان ديگري ميساخت، و احساسات، عواطف، اعتماد به نفس، هدفداري، بلند طبعي و احساس كرامت را در وجود او برميانگيخت. از اين دو نمونه كه در زير توضيح خواهيم داد، ميتوانيم اين مطلب را با روشني بيشتر دريابيم:
1. ابو موسي گفت:
______________________________
(1) حج/ 73
(2) آل عمران/ 64
(3) توبه/ 31
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 63
به دربار نجاشي رسيديم؛ در مجلس خود نشسته بود. عمرو عاص سمت راست وي، عمّاره سمت چپ وي، و كشيشان در دو سوي او نشسته بودند. عمرو و عمّاره گفتند: اينان در برابر شما به خاك نيفتادند (سجده نكردند). وقتي خواستيم باز گرديم، كشيشان و راهباني كه نزد او بودند، روي سوي ما كردند و گفتند: در برابر پادشاه سجده كنيد (به خاك بيفتيد). جعفر گفت: ما جز در برابر خداوند عزّوجل سجده نميكنيم. «1»
2. پيش از نبرد قادسيّه، سعد وقّاص، ربعي بن عامر را به عنوان پيك نزد رستم فرمانده لشكريان ايران فرستاد. مجلس رستم را با متكاها و بالشهاي حرير و زربفت آراسته بودند.
رستم بر تختي از زر نشسته بود و تاجي مرصّع از ياقوت و مرواريدهاي گرانبها بر سر داشت. ربعي در جامهاي بس ارزان، با سپر و اسبي لاغر اندام و كوچك، بر وي داخل شد و همچنان سواره راند تا گوشه فرش مجلس رستم را زير پاي اسب آورد. آن گاه فرود آمد و اسب خود را به يكي از آن متّكاهاي نصب شده بست، در حالي كه زره بر تن داشت و سلاح در دست، و كلاه خود نيز بر سر داشت. به او گفتند: اسلحهات را بر زمين بگذار. گفت: اگر همين طور رهايم ميكنيد، بمانم؛ و گر نه باز ميگردم. رستم گفت: به او اجازه دهيد وارد شود. ربعي در حالي كه بر نيزهاش تكيه كرده بود، به سوي رستم رفت. رستم به او گفت:
شما براي چه آمدهايد؟ گفت:
«خداوند يكتا ما را برانگيخته است تا هر كس را كه بخواهد، از بندگي بندگان رها كنيم و به بندگي خداوند يكتا هدايت كنيم، و مردمان را از تنگي زندگاني دنيا به وسعت آن بريم، و از جور اديان به عدل اسلام رهنمون شويم». «2»
اين چنين، قرآن توانسته بود از طريق پرورش بذر ايمان به خداوند يكتا در دلها و تربيت مسلمانان بر مبناي توحيد و احساس بندگي در برابر خداوند يكتا؛ از همان مردمي كه در
______________________________
(1) البداية و النهاية، 3/ 89
(2) البداية و النهاية، 7/ 46
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 64
برابر سنگ فروتني ميكردند، و به سروري قطعه سنگها تن در ميدادند، امّتي يكتاپرست بسازد كه جز در برابر خداوند يكتا سرخم نميكردند، در برابر هيچ قدرتي بر روي زمين فروتني نميكردند، در برابر جبروت پادشاهان و شوكتهاي ظاهري خود را نميباختند، حتّي در دشوارترين لحظات به هدفهاي خود در راستاي دگرگون كردن جهان ادامه ميدادند، و پيوسته در كار هدايت ملّتهاي جهان به توحيد و اسلام بودند، و در جهت رها ساختن مردمان از قيد و بند بتپرستي ميكوشيدند، و انواع بندگيها و كرنشها را در برابر خدايان دروغين و اربابان ساختگي محكوم ميكردند.
قوم عرب به طور كلّي بيسواد بودند، و سطح فكري بالايي نداشتند. به همين جهت، اساطير و خرافات فراواني در ميان آنان رواج داشت. مثلا، معتقد بودند كه روح انسان پرندهاي است كه در كالبد انسان بال ميگشايد، و زماني كه انسان ميميرد يا كشته ميشود، آن پرنده به اندازه يك جغد درميآيد، و تا ابد شيون ميزند، و با هيچ كس انس نميگيرد، و در ويرانهها و قبرستانها سكونت ميگزيند، و او را «هام» ميناميدند. نيز، معتقد بودند كه غولها وجود خارجي دارند، و به اساطير مربوط به آنها ايمان داشتند، و ميپنداشتند كه غولها در جاهاي خلوت و مواقع تنهايي براي آنان حركات غول آسا ميكنند، و براي خواص با چهرههاي گوناگون ظاهر ميشوند، و آنان با غولها سخن ميگويند و حتّي گاه غولها را مهمان ميكنند؛ رجزهايي داشتند كه از يكديگر فرا ميگرفتند و حفظ ميكردند، و معتقد بودند كه خاصيت خواندن آن رجزها دور كردن غولهاست، كه در جادّهها و سفرها مانع حركت آنان ميشوند؛ و از اين قبيل عقايد خرافي كه به آنها ايمان داشتند.
قرآن كريم رسالت اسلام را به ارمغان آورد، و با آن عقايد و خرافات جنگيد، و آن موهومات را با روشنگري خردهاي قوم عرب، و دعوت آنان به تفكّر راستين، و پي جويي و بررسي و اعتماد به خرد خويش، و رها كردن هر نوع تقليد، و دست برداشتن از پايبندي به ميراث گذشتگان، بدون دقّت و تحقيق، از اذهان آنان محو كرد. خداوند متعال در اين باره
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 65
ميفرمايد: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا، أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ «1».
اين فراخوان قرآن اثر بخشيد و همه انديشههاي پيشين و موروثي از نو در معرض آزمايش و تجربه قرار گرفتند. و منطق و خرد و رهنمودهاي اسلام، داوران اين صحنه شدند، و نتيجه آن شد كه آن همه خرافات رنگ باختند، و آن همه عقايد جاهلي از ميان رفتند، و خردها از قيد اسارت رستند، و در مسير تفكّر سالم افتادند.
قرآن به صورت خاصّي همگان را به انديشيدن در زواياي آفرينش، و تأمّل در رمز و رازهاي جهان و پردهبرداري از چهره آيات الهي كه از كران تا كران پراكندهاند، تشويق نمود، و انسان را به جاي آن سرگرميهاي خرافي و آن اساطير بيپايه و اساس، در راستاي اين جهتگيري شايسته قرار داد:
قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «2».
قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «3».
أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ «4».
أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ. وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ. وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ. وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ «5». علوم قرآني(حكيم/لساني) متن 65 ب) آزاد سازي خرد انسانها ..... ص : 64
قرآن به تشويق مردمان به مطالعه طبيعت و كشف اسرار آن اكتفا نكرد، بلكه اين تأمّل و اكتشاف را به ايمان به خداوند يكتا پيوند داد و اعلام كرد كه دانش بهترين راهنما به سوي ايمان است، و هر چه پيشرفت دانش و گسترش اكتشافات انسان بيشتر شود، ايمان انسان قويتر ميگردد، زيرا، هر چه بيشتر و بيشتر، بر آيات بزرگ الهي و آثار حكمت و جلوههاي
______________________________
(1) بقره/ 170
(2) يونس/ 101
(3) عنكبوت/ 20
(4) حج/ 46
(5) غاشيه/ 17- 20
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 66
تدبير خداوند بزرگ اطّلاع مييابد. خداوند متعال خود ميفرمايد:
سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ، أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ «1».
با اين برنامه، قرآن مفهوم همراهي و همدوشي «ايمان» و «علم» را جا انداخت، و اين باور را به وجود آورد كه اعتقاد به خداوند يكتا و علم و دانش در يك خطّ واحد سير ميكنند، و كشف علّتها و قوانين حاكم بر طبيعت، همواره اين عقيده توحيدي را تقويت و تحكيم ميكند. زيرا پيوسته، پردهها را يكي پس از ديگري از چهره تابناك حكمتهاي بزرگ صانع متعال و جلوههاي شگرف تدبير صاحب اين جهان، كنار ميزند.
بر پايه همين موضعگيري قرآن، كه هر گونه تقليد را مردود اعلام ميكرد، و انسان را به تفكّر و تدّبر تشويق مينمود، امّتي به وجود آمد كه منبع و مركز دانش و هنر و فرهنگ در جهان شدند، و ديگر، سراغ خرافات مربوط به بومها و غولها نرفتند، تا آنجا كه مورّخان اروپايي نيز به اين حقيقت اعتراف كردند. دزي، وزير و مورّخ فرانسوي گويد: «پيامبر همه قبايل عرب را به صورت يك امّت واحد در آورد كه پرچمهاي تمدّن را در كران تا كران جهان برافراشتند، در قرون وسطا تنها امّتي بودند كه در دانشهاي گوناگون تخصّص داشتند، و به واسطه همّ آنان ابرهاي بربريّت كه سرتاسر آسمان اروپا را فرا گرفته بود، برشكافتند و كنار زدند».
قرآن، همان گونه كه انديشه و عقيده انسان را از قيد و بندهاي بت پرستي آزاد ساخت، و خرد انسان را از چنگال خرافات رهايي بخشيد، اراده انسان را نيز از اشغال و چيرگي شهوت نجات داد؛ و انسان مسلمان، در پرتو تربيت قرآن، توانست در برابر شهوتهاي خود مقاومت كند، و رو در روي تحريكات گوناگون و هواهاي نفساني خويش بايستد. به اين نمونه قرآني كه يكي از نمونههاي تغذيه و پشتيباني اين ايستادگي و مقاومت، و تثبيت آن در ژرفاي جان مسلمانان است، توجه كنيد:
______________________________
(1) فصّلت/ 53
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 67
خداوند متعال فرمود: زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ، ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها، وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ، وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ «1».
با اين نمونه و ديگر نمونههاي تربيت و تمرين، قرآن و اسلام توانستند انسان را از بندگي شهوتهاي دروني او كه در اعماق جانش ميخليدند، آزاد سازند، تا شهوات انساني در جاي خودشان قرار گيرند، و تنها وسيلهاي براي متوجه ساختن انسان به خواستههايش باشند، نه يك نيروي محرّكهاي كه اراده انسان را آن چنان مسخّر خويش گردانند كه در برابر آنها هيچ تاب و تواني برايش نماند. حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله اين كار آزاد سازي انسان را از شهوات نفساني و خواستههاي درونياش «جهاد اكبر» نام نهاد.
اگر داستان تحريم شراب خواري را در تاريخ تشريع اسلام در نظر بگيريم، خواهيم توانست در پرتو اين نمونه عملكرد باز سازي نيروي انساني در اسلام، ميزان موفقيت قرآن را در آزاد سازي انسان مسلمان از اسارت شهوت، و رشد دادن اراده او براي ايستادگي و مقاومت در برابر شهوات نفساني، دريابيم. قوم عرب در دوران جاهليّت، سخت آزمند ميگساري و معتاد به شرب خمر شده بودند، تا آنجا كه به حكم انس و عادت، شراب يكي از ضرورتهاي زندگي آنان شده بود، و گستره پردامنهاي از شعر و تاريخ و ادبيات آنان را اشغال كرده بود؛ چنان كه اسماء و صفات فراواني در لغت عرب براي شراب به هم رسيده بود. دكانهاي شراب فروشي شبانه روز باز بودند و پرچمهاي مخصوص بر فراز آن دكانها در اهتزاز بود. يكي از جلوههاي رواج بازرگاني انواع شراب، آن بود كه واژه «تجارت» مترادف با «شراب فروشي» شده بود. در ميان چنين ملّت شيفته ميگساري و دلداده باده نوشي، اين آيه شريفه از قرآن كريم نازل شد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ، فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «2».
همين كه قرآن ندا در داد: فَاجْتَنِبُوهُ! مسلمانان آهنگ خمرههاي چرمين شراب كردند و با
______________________________
(1) آل عمران/ 14- 15
(2) مائده/ 90
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 68
نيزهها و چاقوها به جان آنها افتادند. خمرههاي شراب را يكي پس از ديگري بر زمين ميريختند، و در خانهها به جستجو ميپرداختند كه مبادا در گوشهاي ظرفي شراب بر جاي مانده باشد. امّت قرآني در يك لحظه به امّتي شراب ستيز تحوّل يافت، كه ديگر مصرف كردن شراب را كسر شأن خود ميدانست. همه اينها از آن روي اتفّاق افتاد كه امّت مسلمان زمام اراده خويش را در دست گرفته بود، و در برابر شهوات نفساني آزاد و آزاده گرديده بود، و ميتوانست با انگيزههاي حيواني و تحريكات شهواني خويش مقابله نمايد، و با نهايت قاطعيت و جدّيت، هر گاه موقعيت اقتضا كند، در يك كلمه به همه آن انگيزهها و تحريكات پاسخ «نه» بدهد و آزادي حقيقي و آزادگي واقعي خود را در كردار و رفتار نشان دهد.
در برابر اين تجربه موفقيت آميز، كه قرآن كريم در ماجراي تحريم خمر در پيشاني تاريخ به ثبت رسانيده است، پيشرفتهترين ملّت دنياي غرب را مينگريم كه در تمدّن و فرهنگ در روزگار ما از ديگر ملّتها پيشي جسته است؛ ولي در يك تجربه مشابه، سخت شكست ميخورد. ايالات متحده آمريكا، در قرن بيستم، در پي آن برآمد كه ملّت امريكا را از زيانهاي شراب رهايي بخشد. در سال 1920 ميلادي قانوني مبني بر ممنوعيّت ميگساري گذرانيد، و براي پشتيباني آن قانون به تبليغات گستردهاي از طريق سينما و تآتر و راديو و كتابها و مجلات دست زد، و اين تبليغات را همه جا با آمار نامههاي دقيق و حاصل مطالعات پزشكي همراه گردانيد. هزينه اين تبليغات را 65 مليون دلار بر آورد كردند؛ و 9 مليارد صفحه در بيان زيانهاي شراب و نكوهش آن، مطلب نوشتند. آمار نامهها نشان دادند كه در طول مدّت حدود سيزده سال از تاريخ تصويب قانون ممنوعيّت شراب تا اواخر سال 1933 ميلادي در راه اجراي اين قانون دويست نفر كشته شدند؛ پنجاه هزار نفر زنداني شدند؛ مخالفان اين قانون و تخلف كنندگان از آن، جريمهاي بالغ بر يك و نيم مليون دلار پرداختند؛ اموال و املاك بسياري، به قيمت چهار صد مليون دلار به جرم مخالفت با اين قانون، مصادره گرديد؛ و بالاخره، دولت آمريكا در سال 1933 ميلادي ناگزير قانون ممنوعيّت ميگساري را لغو كرد؛ و اين تجربه شكست خورد.
علّت اين امر آن بود كه تمدّنهاي غربي، به رغم فريادهاي آزادي كه سر ميدهند، هرگز نتوانستهاند، و حتّي در صدد بر نيامدهاند، كه آن «آزادي حقيقي» را كه قرآن كريم در وجود
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 69
انسان مسلمان تحقّق بخشيده است، به انسان غربي ارزاني دارند؛ و آن آزادي حقيقي عبارت است از آزادي در برابر شهوات و در دست گرفتن زمام اراده در برابر غريزههاي حيواني تمدّنهاي غربي چنين گمان كردند كه «آزادي» آن است كه به انسان بگويند: هر گونه كه خواهي رفتار كن، و هر چه ميخواهي بكن! و به اين خاطر، صحنه كارزار دروني انسان را وانهادند، و انسان را در اين معركه تحت سيطره شهوات نفساني و تحريكات حيواني تنها گذاردند. در نتيجه، انسان غربي، اسير دردمند شهوت خويش گشت، و از گرفتن زمام اراده در دست خويش عاجز ماند، و به رغم آن همه دانش و فرهنگ و تمدّن كه به ثمر رسانيد، نتوانست بر خواستهاي غريزي خويش چيره گردد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 71
مبحث مكّي و مدني در قرآن به چندين بحث گوناگون تقسيم ميشود، كه ما به دو بحث از ميان آنها اشاره ميكنيم:
قرآن كريم در عرف علماي تفسير به دو قسم «مكّي» و «مدني» تقسيم ميشود. برخي آيات قرآني مكّياند، و برخي ديگر مدني. در عالم تفسير، در مقام تعريف اصطلاح مكّي و مدني، ديدگاههاي متعدّدي وجود دارد.
ديدگاه اول؛ كه ديدگاه مشهور و رايج نيز ميباشد، تفسير و تعريف اصطلاح مكّي و مدني بر پايه ترتيب زماني نزول آيات قرآني است؛ كه بر مبناي آن، رويداد هجرت نبوي، مرز زماني ميان دو مرحله مكّي و مدني شناخته ميشود. هر آيه از قرآن كريم كه پيش از هجرت نازل شده باشد، «مكّي»، و هر آيه از قرآن كريم كه پس از هجرت نازل شده باشد، «مدني» است، هر چند مكان نزول آن مكّه بوده باشد. مانند آياتي كه همزمان با فتح مكّه، زماني كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله عملا در مكّه بود، نازل شدند. بنابراين، مقياس، در اين نگرش، [مقياس] زماني است، نه مكاني.
______________________________
(1) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 72
ديدگاه دوم؛ مكان نزول [آيات] را مقياس جداسازي آيات مكّي و مدني قرآن ميداند. بنا بر اين نگرش، در مورد هر آيه قرآن كريم، مكان نزول آن لحاظ ميگردد. اگر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله به هنگام نزول آن آيه در مكّه بوده است، «مكّي» عنوان داده ميشود؛ و اگر در آن هنگام پيامبر در مدينه بوده است، «مدني» نام ميگيرد.
ديدگاه سوم؛ مخاطبان آيات قرآن كريم را ملاك تشخيص و تفكيك آيات مكّي و مدني قرآن قرار ميدهد؛ بنابراين نگرش، «مكّي» آن آيات و سورههايي است كه مخاطب آنها اهل مكّه است؛ و «مدني» آن آيات و سورههايي است كه مخاطب اهل مدينه است.
امتياز عمدهاي كه نگرش اوّل، بر دو نگرش ديگر دارد، آن است كه بر پايه نگرش اوّل، دو عنوان «مكّي» و «مدني» همه آيات قرآني را- بدون استثنا- در بر ميگيرند. وقتي كه ما ملاك تقسيم آيات قرآني را [مقياس] «زماني» گرفتيم، هر آيهاي از آيات قرآني، يا مكّي خواهد بود يا مدني. زيرا، اگر پيش از هجرت نبوي و خروج آن حضرت از مكّه نازل شده باشد، «مكّي» است، و اگر در مسير عزيمت پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از مكّه به مدينه، يا پس از ورود پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به عنوان مهاجر به مدينه، نازل شده باشد، «مدني» است، مكان نزول آن هر جا كه ميخواهد بوده باشد. امّا، بر پايه دو نگرش ديگر در تعريف و تفسير اصطلاح مكّي و مدني، گاه آيهاي را مييابيم كه نه «مكّي» است و نه «مدني»؛ مانند آن كه مكان نزول آيهاي از قرآن كريم، يك مكان سوم بوده باشد، نه مكّه و نه مدينه، و خطاب آيه نيز نه به اهل مكّه بوده باشد و نه به اهل مدينه، همچون آياتي كه به هنگام معراج يا اسراء بر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله نازل شده است.
اگر بخواهيم به مقايسه اين سه نگرش با يكديگر بپردازيم، و از ميان آنها يكي را برگزينيم، از همان آغاز، بايد نگرش سوم را كنار بگذاريم. زيرا بر پايه يك پندار نادرست استوار است، و آن اين كه يك دسته از آيات قرآني خطابشان به اهل مكّه است و دسته ديگر از آيات قرآني خطابشان به اهل مدينه است و اين گونه دسته بندي از آيات قرآن كريم درست نيست. زيرا، خطابهاي قرآن همه عمومياند، و انطباق آنها در هنگام نزول بر اهل
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 73
مكّه يا بر اهل مدينه، به معناي آن نيست كه خطاب فقط [متوجه] به آنان است، يا آن كه محتواي آيه، اعمّ از توجيه، موعظه، يا حكم شرعي، به هم آنان اختصاص دارد. همان گونه كه در مباحث قبلي دانستيم، مادام كه لفظ آيه عامّ است، معاني و مفاهيم آيه نيز عامّ خواهد بود.
واقع اين است كه عناوين «مكّي» و «مدني» از جمله عناوين شرعي نيستند كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله حوزه اطلاق و شمول و مفهوم دقيق آنها را مشخّص كرده باشد، تا اين كه ما در پي كشف آن مفاهيم برآييم. دو عنوان اصطلاحي «مكّي» و «مدني» تنها برآمده از توافق و قرارداد علماي تفسير با يكديگر است؛ و بيترديد، هر كس حق خواهد داشت، هر گونه كه ميخواهد [وضع و اعتبار] اصطلاح كند. ما، در اينجا نميخواهيم نگرش اوّل يا نگرش دوم را، تا جايي كه هر يك در محدوده تعبير از اصطلاح خود باشند، نادرست انگاريم. اين حقّ صاحبان هر يك از اين نگرشهاست كه معناي اصطلاح را براي خود وضع كنند؛ امّا، معتقديم كه تعريف دو اصطلاح مكّي و مدني بر پايه ترتيب زماني- چنان كه نگرش اوّل مقرّر ميدارد- در مطالعات قرآني سودمندتر و كار آمدتر است. زيرا، تفكيك زماني آياتي كه پيش از هجرت نازل شدهاند، از آياتي كه پس از هجرت نازل شدهاند، براي تحقيقات قرآني اهميّت بيشتري دارند، تا تفكيك آيات قرآني بر پايه مكان نزول، كه در مكّه نازل شدهاند يا در مدينه. زمان را معيار و ملاك جداسازي آيات مكّي از آيات مدني قرار دادن، و به كار بردن اين اصطلاح در مقام مشخص كردن زمان نزول آيات قرآني با اهداف مطالعاتي در علوم و تحقيقات قرآني سازگارتر است.
اهميّت و امتياز تفكيك زماني نسبت به تفكيك مكاني، در دو حوزه بيشتر خودنمايي ميكند:
حوزه اوّل، حوزه فقه است؛ آنجا كه بحث مكّي و مدني با علم فقه و معرفت احكام شرعي ارتباط پيدا ميكند، تقسيم آيات قرآني با ملاك زماني، به مكّي و مدني، و مشخص كردن آياتي كه پيش از هجرت نازل شدهاند، و آياتي كه پس از هجرت نازل شدهاند، ما را در جهت شناسايي آيات ناسخ و منسوخ ياري ميرساند. زيرا، ناسخ طبعا بايد نسبت به منسوخ تأخّر زماني داشته باشد. بنابراين، اگر دو حكم را در قرآن يافتيم كه لاجرم يكي از آن دو
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 74
حكم بايد حكم ديگر را نسخ كند، حكم ناسخ را از طريق تعيين زمان صدور آن باز ميشناسيم، و هر يك از آن دو كه مدني بوده باشد، به جهت تأخّر زماني نسبت به ديگري، ناسخ آن يك، كه مكّي بوده است، خواهد بود. «1»
حوزه ديگر، حوزه تاريخ تشريع و دعوت اسلام است. تقسيم و تفكيك زماني آيات به مكّي و مدني ما را به بازشناسي مراحل مختلف دعوت اسلامي در پرتو وجود پر بركت پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله ميرساند. زيرا، هجرت مباركه نبوي، صرف يك رويداد گذرا در تاريخ دعوت اسلامي پيامبر خاتم صلّي اللّه عليه و آله نبوده است. هجرت نبوي حدّ فاصلي است ميان دو دوران عمر دعوت اسلام؛ يكي، مرحله كوشش و پيكار درون جامعهاي كه كافران بر همه اوضاع سياسي و اجتماعي و فرهنگي كاملا مسلّط ميباشند، و ديگري مرحله فعاليّت در قالب يك حكومت اسلامي است. هر چند ميتوان هر يك از اين دو مرحله را نيز، به نوبه خود، به چندين مقطع زماني تقسيم كرد، ولي به هر حال، آشكار است كه تقسيم اساسي، همان تقسيم بر پايه حدّ فاصل زماني هجرت است.
حال، اگر ما آيات نازل شده پيش از هجرت را از آيات نازل شده پس از هجرت تفكيك كنيم، خواهيم توانست تحوّلات دعوت اسلام و آن شاخصهاي كلّي را كه در هر يك از دو مرحله دعوت حضرت ختمي مرتبت صلّي اللّه عليه و آله خودنمايي كرده است، دنبال كنيم. امّا، در نظر گرفتن مكان نزول، و در نظر نگرفتن عامل زماني، هيچ گونه برداشت تفصيلي از آن دو مرحله دعوت اسلام به ما نميدهد، و موجب آن ميشود كه ما آن دو دوره كاملا متمايز را در هم آميزيم؛ چنان كه ما را از تشخيص ناسخ و منسوخ از نظر فقهي نيز محروم ميگرداند.
اهميّت بيشتر نگرش اوّل نسبت به دو نگرش ديگر نيز، به هنگام بررسي ويژگيهاي آيات و سور مكّي و مدني، روشن خواهد شد. به خاطر همه اينهاست كه ما، در تعريف مكّي و
______________________________
(1) اهميت اين نكته، بنا به مذهب مشهور در علوم قرآني است كه قائل به وجود نسخ در آيات قرآني ميباشد. به اين ترتيب كه اگر وجود دو حكم مخالف يكديگر را در قرآن قابل فرض باشد، آن گاه، آن حكم متأخّر ناسخ آن حكم ديگر كه متقدّم است، خواهد بود. امّا، اگر وجود نسخ را به اين شكل در قرآن منكر شويم، و قائل به آن شويم كه موارد نسخ در قرآن خود به خود، از ويژگي ناظر بودن آيه ناسخ بر آيه منسوخ، در محتوا و مضمون آن، آشكارند ...؛ ديگر ارزش علمي براي اين نكته باقي نميماند و تنها يك فرضّيه تحقيقي خواهد بود. براي توضيح بيشتر، به مبحث «نسخ» رجوع شود- مؤلّف.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 75
مدني، نگرش اوّل را برميگزينيم و به همين پايه دو اصطلاح «مكّي» و «مدني» را تا آخر به كار خواهيم برد.
مفسّران، تحقيق در باب تفكيك مكّي و مدني آيات قرآن كريم را با اعتماد به روايات و اسناد تاريخي آغاز كردهاند؛ متوني كه تاريخ نزول سوره يا آيهاي از قرآن را مشخّص ميكنند، و به نزول آن آيه يا سوره پيش از هجرت يا پس از آن اشاره دارند.
مفسّران از طريق همين روايات و متون تاريخي كه پيجويي كردند و فراهم آوردند، توانستند آيات و سور مكّي و مدني بسياري را شناسايي كنند و از يكديگر متمايز گردانند.
پس از آن كه مفسّران اين اطّلاعات را گرد آوري كردند، بسياري از آنان كه بيش از ديگران به بازشناسي مكّي و مدني اهميّت ميدادند، به يك مطالعه مقايسهاي در آيات و سور مكّي و مدني كه تاريخ نزول آنها را از طريق آن متون روايي و تاريخي به دست آورده بودند، پرداختند، و از اين مطالعه و مقايسه به كشف ويژگيهاي كلّي و نوعي سور و آيات مكّي و نيز آيات مدني نايل آمدند، و از آن خصوصيات كلّي مقياسهايي به دست آوردند تا بتوانند ديگر آيات و سور قرآني را كه زمان نزول آنها در روايات و متون تاريخي نيامده است، با آيات تاريخدار مقايسه كنند؛ آن دسته از آيات و سور قرآني را كه با ويژگيهاي كلّي آيات و سور مكّي منطبق باشند، به «مكّي» بودن آنها حكم كنند، و آن دسته از آيات و سور قرآني را كه به خصوصيات كلّي آيات و سور مدني نزديكتر و هماهنگتر باشند، به «مدني» بودن آنها حكم كنند.
اين ويژگيهاي كلّي كه مكّي و مدني قرآن را مشخّص ميكنند، بعضي با شيوه آيه و سوره ارتباط دارند؛ مانند آن كه ميگويند كوتاهي آيات و سور و همساني آهنگ و طنين آنها از ويژگيهاي قسم مكّي است؛ بعضي با موضوع و مضمون آيات و سور در ارتباط هستند. مانند آن كه ميگويند: مجادله با مشركان، و نابخردانه خواندن افكار آنان از ويژگيهاي سور مكّي است، و گفتگو با اهل كتاب از خصوصيات سورههاي مدني.
ويژگيهاي ساختاري و موضوعي را كه براي آيات و سور مكّي ياد كردهاند، ميتوان چنين
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 76
تلخيص كرد:
1. كوتاهي آيات و سور و ايجاز تعبير و فراواني هماهنگي آوايي آنها 2. دعوت به مباني ايمان به خدا و وحي و عالم غيب و آخرت و تصاوير بهشت و دوزخ 3. دعوت به پايبندي به اخلاق كريمه و استقامت در راه خير 4. مجادله با مشركان و نابخردانه خواندن افكار آنان 5. خطاب يا أَيُّهَا النَّاسُ در سرآغاز يا متن سوره، بدون آن كه خطاب يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا در آن آمده باشد.
در مورد بند 5، ياد آوري كردهاند كه سوره حج از اين قاعده مستثناست. زيرا، در اين سوره هر دو خطاب يا أَيُّهَا النَّاسُ و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمده است. «1»
اين خصوصيّات پنجگانه، بيشتر در آيات و سورههاي مكّي وجود دارند.
خصوصياتي نيز كه در آيات و سورههاي مدني وجود دارند، عبارتند از:
1. طولاني بودن سورهها و آيات و اطناب آنها 2. تفصيل براهين و ادلّه حقايق ديني 3. مجادله با اهل كتاب و دعوت آنان به ترك غلّو در دين 4. سخن از منافقان و دردسرآفرينيهاي آنان 5. تفصيل احكام حدود و حقوق و ارث و نظامهاي سياسي و اجتماعي و حكومتي
ترديدي نيست در اين كه اين مقياسهاي برگرفته از آن ويژگيهاي كلّي آيات و سور مكّي يا مدني، تا حدودي روشنگر موضوع هستند، و گاه نيز ميتوانند ملاك ترجيح يكي از دو احتمال موجود در سورهها و آياتي كه براي مكّي يا مدني بودن آنها سندي روايي يا تاريخي در دست نداريم، قرار گيرند. اگر سورهاي با شيوه بيان و ايجاز و هماهنگي آوايي و تعريض
______________________________
(1) سوره حج مدني است و مكّي نيست. هر دو خطاب «يا ايها الناس» و «يا ايها الذين آمنوا» نيز در آن آمدهاند، امّا خطاب «يا ايها الناس» در آن بيشتر است، چنان كه سوره حجرات بدون اشكال مدني است و خطاب «يا ايها الناس» در آن به كار رفته است- مؤلف.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 77
به مشركان و نكوهش افكار و آراي آنان سازگاري داشت، ارجح آن خواهد بود كه آن سوره مكّي باشد، به دليل اين كه ويژگيهاي كلّي سورههاي مكّي را داراست.
امّا، اعتماد كردن به اين مقياسها، آن گاه جايز است كه از طريق آنها «علم» براي ما حاصل شود، و گر نه جايز نيست تنها به مجرّد «ظنّ» و گمان، بر اين مقياسها تكيه كنيم. در مثال پيشين، وقتي ميبينيم سورهاي در شيوه بيان و ايجاز با سورههاي مكّي همخواني دارد، نميتوانيم به مكّي بودن آن سوره، تنها به اين دليل، قائل شويم. زيرا، ممكن است يك سوره مدني، با وجود نزول در مدينه، بعضي از خصوصيات بياني و اسلوبي رايج در قسم مكّي را با خود داشته باشد، چنان كه در مورد سوره نصر و برخي سورههاي ديگر، روي داده است.
درست است كه با چنين نگرشي، ظنّ غالب براي انسان حاصل ميشود كه سوره نصر- مثلا- به دليل كوتاهي و ايجاز آن مكّي است؛ امّا تكيه به ظنّ و گمان جايز نيست. زيرا، قول بدون علم است: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ... «1».
البته، هر گاه اين مقياسها ما را نسبت به تاريخ سوره و مكّي يا مدني بودن آن به يقين و اطمينان برسانند، اعتماد به اين مقياسها اشكالي نخواهد داشت. مثال اين نوع از آيات، بعضي مقاطع قرآني است كه قوانين مربوط به جنگ و حكومت را- مثلا- در بر گرفتهاند.
اين ويژگي موضوعي دلالت دارد بر اين كه آن قسمت از متن قرآني كه چنين است، مدني ميباشد. زيرا، طبيعت دعوت در مرحله اوّل كه پيش از هجرت گذرانيده است، مطلقا با قوانين حكومتي همخواني ندارد و از اينجا در مييابيم كه چنين متني بايد مدني باشد و در مرحله دوم دعوت نازل شده باشد كه عهد برقراري حكومت اسلامي در مدينه منوّره است.
موضوع مكّي و مدني بودن سورهها، از جمله موضوعات قرآني است كه پيرامون آن، شبههها و جدلهاي فراواني مطرح شده است. شبهات پيرامون موضوع مكّي و مدني قرآن، از يك مطلب اساسي نشأت ميگيرد و آن اين است كه تفاوتها و امتيازاتي كه ميان دو قسم مكّي و مدني قرآن كريم ملاحظه ميشود، از ديد بعضي خاورشناسان، اين باور را پديد
______________________________
(1) اسراء/ 36
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 78
ميآورد كه قرآن تحت تأثير شرايط و محيطهاي مختلف اجتماعي و شخصي قرار گرفته است كه آثار خود را در ساختار قرآن و شيوه ارائه آن، و مطالب و موضوعاتي كه به آنها عنايت داشته است بر جاي نهاده است.
پيش از آن كه وارد گفتگو درباره شبهات و ردّ و ايراد آنها بشويم، بهتر است دو مسأله زير را كه تأثير بسزايي در فهم بحث و باز شناسي نتايج آن خواهند داشت، ملاحظه كنيم:
مسأله اوّل، اين كه ناگزير، از آغاز كار، بايد فرق بگذاريم ميان اين نگرش كه قرآن را تحت تأثير شرايط محيط و ديگر عوامل، و نقشپذير از آنها ميداند؛ و نگرش ديگري كه قرآن را مؤثّر در اوضاع و احوال مجاور خود، و ناظر بر آنها، در جهت متحوّل گردانيدن آنها به نفع دعوت اسلام ميداند.
نگرش اوّل، در حقيقت، بشري بودن قرآن را منظور دارد. قرآن را در سطح واقعيتهاي روزمرّه و جزئي از محيط اجتماعي اطراف خود مينگرد، كه هم از محيط تأثير ميپذيرد، و هم در آن اثر ميگذارد؛ به خلاف نگرش دوم، كه اصلا چنين فكر نميكند، زيرا، طبيعت موضعگيري قرآن كريم كه دگرگوني اجتماعي را هدف گرفته است، و نيز، طبيعت اهداف و غاياتي كه قرآن در صدد تحقّق بخشيدن آنهاست، اين مراعات را لازم ميآورد، و اهداف مورد نظر، همواره چگونگي شيوه و راه و روشي را كه قرآن بايد اتّخاذ كند، مشخص ميسازند.
فرق است ميان اين كه اوضاع و شرايط محيط و واقعيتهاي بيروني، خودشان را بر رسالت تحميل كنند، و اين كه اهداف و غاياتي كه رسالت در صدد تحقّق بخشيدن آنهاست، شيوه و روش خاصّي را براي رسالت اقتضا كنند؛ زيرا هدف و منظور از رسالت دو چيز جدا و مستقل از رسالت نيست، تا آن كه تأثير آن دو بر رسالت، يك تأثير تحميل شدهاند خارج به حساب آيند.
بنابراين، ما در عين حال كه نگرش اوّل را در ارتباط با قرآن مردود ميشمريم، از پذيرفتن نگرش دوم در ارتباط با قرآن، موضوعات و مضامين قرآن، و ديگر جنبههاي قرآن، ابايي نداريم.
مسأله دوم، اين كه تعريف و تفسير اصل وجود پديدهاي به نام قرآن را ناگزير بايد همواره
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 79
منشأ و پايه همه اظهار نظرها و داوريها نسبت به محتواي قرآن و شيوه ارائه آن، قرار دهيم.
چه بسا درباره يك نكته واحد در قرآن كريم شاهد دو اظهار نظر و دو داوري مختلف هستيم، كه از اختلاف در تعريف و تفسير اصل وجود قرآن نشأت ميگيرد. در مباحث آتي، آنجا كه مطرح ميكنيم، از شروط مفسّر آن است كه داراي ذهنيّتي اسلامي بوده باشد؛ مثالهايي براي اين گونه اختلاف نظرها و داوريهاي متفاوت خواهيم آورد. «1»
به همين جهت، ما به خود اجازه نميدهيم، داوري و اظهار نظري را در مقام تفسير مسألهاي پيرامون قرآن كريم بپذيريم تنها به خاطر آن كه با خود آن مسأله همخواني دارد؛ پيش از هر چيز، بايد بنگريم كه آن اظهار نظر با تعريف و تفسيري كه به درستي از اصل قرآن كريم داريم، همخواني داشته باشد.
قرآن كريم، به عنوان يك پديده، چنان كه در مباحث آتي به شرح و تفصيل آن خواهيم پرداخت، دستاورد شخص محمّد صلّي اللّه عليه و آله نيست؛ و اصولا يك محصول بشري نيست. قرآن يك دستاورد الهي آسماني است. بر اين پايه، از پيش ميتوانيم به طور قطع، همه شبهاتي را كه پيرامون مكّي و مدني بودن سور قرآن مطرح ميشوند، باطل بدانيم؛ زيرا، همه آنها، در حقيقت، تفسيرهايي براي پديده فرق ميان مكّي و مدني هستند، بر اساس اين كه قرآن كريم يك محصول بشري است.
به عبارت دقيقتر، بايد گفت كه شبهات پيرامون مكّي و مدني، در حقيقت، با شبهاتي كه پيرامون مسأله وحي، از ديرباز مطرح شدهاند، موضوعا ارتباط دارند؛ زيرا، با نگرش رايج داير به انكار وحي مرتبط ميشوند. با وجود اين، براي روشن شدن حقيقت مطلب، نيازمند آنيم كه به تفصيل به ردّ و ايراد اين شبهات كه به طور كلّي پيرامون وحي، و به طور جزئي پيرامون مكّي و مدني قرآن مطرح شدهاند، بپردازيم، تا صحنههاي فتنهانگيزي و بازيگري را كه خاورشناسان در كار آوردهاند، بنمايانيم، و همخواني همه مسايل مربوط به قرآن را با اصل وجود قرآن، كه يك پديده الهي است، بيان كنيم. بنابراين، شبهات مطرح شده را يكايك بازگو ميكنيم، و به گفتگو درباره آنها ميپردازيم، تا بطلان همگي آنها روشن شود. آن گاه، تفسير و تبيين صحيح فرقهاي ميان مكّي و مدني قرآن را ارائه ميكنيم.
______________________________
(1) به بحث «شروط مفسّر» در همين كتاب رجوع شود.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 80
شبهات مطرح شده در ارتباط با مكّي و مدني قرآن، داراي دو جنبه است: يك جنبه آنها بر ميگردد به شيوه و ساختار بيان قرآني كه در اين دو قسم آيات و سور متفاوت است، و جنبه ديگر، مربوط ميشود به مطالب و موضوعاتي كه قرآن كريم در هر يك از دو قسم مكّي و مدني، به آنها پرداخته است. در باب هر يك از دو قسم مكّي و مدني نيز، شبههها به اشكال گوناگون مطرح شدهاند كه ما، براي هر يك از دو قسم مكّي و مدني، دو طرح از آن شبههها را يادآور ميشويم:
گفتهاند: ساختار بيان نوع [آيات] مكّي از قرآن، با كليشه درشتي و خشونت، و حتّي دشنام از قسم مدني قرآن متمايز است؛ و اين مطلب دليلي است بر آن كه محمّد در مكّه- محلّ اقامت و زيست خود- تحت تأثير محيط است. زيرا، محيط مكّه با درشتي و خشونت سرشته شده است. به همين جهت، هنگامي كه محمّد به جامعه مدينه، كه در آنجا، به هر حال، تحت تأثير تمدّن اهل كتاب و شيوههاي بياني آنان قرار ميگيرد، انتقال مييابد، آن كليشه بخصوص از روي بيان قرآن برداشته ميشود. القا كنندگان اين شبهه، به دنبال طرح اين مطلب، به سورهها و آياتي كه در مكّه نازل شدهاند، و كليشه وعيد و تهديد و خشونت سخت در آنها مشهود است، مانند سوره مسد و سوره تكاثر و سوره فجر، و مانند آنها استشهاد كردهاند.
اين شبهه را ميتوان به ترتيب زير مورد گفتگو قرار داد:
اوّلا، ساختار وعيد و انذار به نوع [آيات] مكّي از قرآن كريم اختصاص ندارد، به گونهاي كه در قرآن [از نوع آيات] مدني از وعيد و انذار خبر نباشد. مكّي و مدني هر دو مشتمل بر وعيد و انذارند. همچنين، نوع [آيات] مدني قرآن نيز چنان كه ممكن است از اين شبهه مفهوم بشود، به ساختار ملايم و آرام و سرشار از بخشش و گذشت، اختصاص ندارد؛ بلكه در آيات و سورههاي مكّي نيز اين گونه ويژگيها را مشاهده ميكنيم، و شواهد قرآني بر اين مطلب فراوان است.
از جمله، نمونههاي درشتي و خشونت در آيات مدني قرآن، اين آيه شريفه است: فَإِنْ
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 81
لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ «1»؛ و اين آيه شريفه: الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ... «2» و نيز: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ، فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ، لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ «3»؛ و اين آيه شريفه: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ. كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ، وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ. قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ «4»؛ و آيات ديگر كه اندكي پس از اين، به بعضي از آنها اشاره خواهيم كرد.
در بخش مكّي قرآن نيز جلوههاي نرمي و گذشت را مشاهده ميكنيم. مانند اين آيه شريفه: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ. وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ، ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ. وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ «5»؛ و اين آيه شريفه: فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقي لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ. وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ، وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ. وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ. وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ. وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها، فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللَّهِ، إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ. وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ. إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ، أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ. وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ «6»؛ و اين آيه شريفه:
______________________________
(1) بقره/ 24
(2) بقره/ 275
(3) بقره/ 278- 279
(4) آل عمران/ 10- 12
(5) فصّلت/ 33- 35
(6) شوري، 36- 43
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 82
وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ. لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلي ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ «1»؛ و اين آيه شريفه: قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً. إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «2».
ثانيا، در قرآن كريم، از دشنام و ناسزا اثري نيست، و چگونه ممكن است باشد، در جايي كه خود قرآن در بخش مكّي از ناسزا و دشنام نهي فرموده است: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ ... «3».
در سوره مسد يا تكاثر هيچ گونه دشنام و تعبيرات ناهنجار (چنان كه خاور شناسان مطرح كردهاند)، وجود ندارد. آنچه در اين دو سوره آمده، تنها اخطار و وعيد است، و بيان سرنوشتي است كه در انتظار ابولهب و كافران به خداوند است.
آري، در قرآن كريم سرزنشها و نكوهشهاي شديد يافت ميشود، و اين تعبيرات كوبنده و سرزنشآميز هم در بخش مدني وجود دارد و هم در بخش مكّي، هر چند كه در بخش مكّي فراوانتر است، با توجّه به شرايط فشار و خشونتي كه در مسير دعوت اسلام برقرار بوده، و اقتضاي آن را داشته است كه قرآن نيز احيانا، با خشونت و سرزنش با اين كارشكنيها برخورد كند، و به اين وسيله از يك سوي، روحيه مسلمانان را تقويت كند، و از سوي ديگر، روحيّه كافران را در هم كوبد، چنان كه اندكي پس از اين اشاره خواهيم كرد.
برخي نمونههاي اين نوع سرزنش شديد در سورههاي مدني عبارتند از:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللَّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ عَلي سَمْعِهِمْ، وَ عَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ ... صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ، فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ «4».
... وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ، ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ «5».
______________________________
(1) حجر، 87- 88
(2) زمر، 53
(3) انعام/ 108
(4) بقره/ 6- 18
(5) بقره/ 61
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 83
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلي غَضَبٍ، وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ «1».
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ «2».
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسي إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ. فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ «3».
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ، مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ، أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ «4».
وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ، غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا، بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ ... «5».
همچنين گفتهاند: كوتاهي آيات و سورههاي بخش مكّي قرآن مشهود است، به عكس قسم مدني، كه به تفصيل و اسهاب گراييده است. ما ميبينيم كه سورههاي مكّي كوتاه و مختصر آمدهاند؛ امّا، در بخش [آيات] مدني سورههاي بلند، مانند بقره و آل عمران و نساء را مييابيم.
اين مطلب را دليل بر آن گرفتهاند كه، دو بخش مكّي و مدني از يكديگر جدا و مستقلاند، و در هر دو مرحله، بيان قرآن از محيط زندگاني پيامبر تأثير پذيرفته است: جامعه مكّه، يك جامعه بيسواد بود، و پيامبر نميتوانست به آنان به طور مبسوط به شرح و تفصيل مفاهيم و موضوعات بپردازد. امّا، همين كه به مدينه رفت، و در ميان مردم يك جامعه باسواد و تحصيلكرده و متمدّن اقامت گزيد؛ آن توان تفصيل براي پيامبر دست داد.
اين شبهه را در دو قسمت مورد گفتگو قرار ميدهيم:
______________________________
(1) بقره/ 90
(2) بقره/ 159
(3) آل عمران/ 55- 56
(4) مائده/ 60
(5) مائده/ 64
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 84
اوّلا، كوتاهي عبارات و ايجاز به بخش مكّي اختصاص ندارد. در بخش مدني نيز سورههاي كوتاهي، مانند نصر و زلزله و بيّنه و مانند آنها را داريم. طول و تفصيل هم به بخش مدني اختصاص ندارد؛ در بخش مكّي نيز سورههايي طولاني مانند انعام و اعراف را داريم.
اختصاص بخش مكّي قرآن به كوتاهي و ايجاز، ممكن است به اين معنا گرفته شود كه طبيعت بيشتر آيات و سور مكّي است؛ اين مطلب درستي است، امّا به هيچ وجه من الوجوه دلالتي بر قطع رابطه ميان دو بخش مكّي و مدني قرآن كريم ندارد. زيرا، براي محقّق شدن اين رابطه، كافي است قرآن كريم برخي سورههاي طولاني و مفصّل را نيز در بخش مكّي بياورد؛ تا آمادگي و توانايي متكلّم در جهت تفصيل مفاهيم و موضوعات نيز مشخص گردد.
گذشته از آن كه گاه در سورههاي مدني آيات مكّي درج شده است، و بر عكس؛ و در هر دو حالت، يكپارچگي و همبستگي آيات سوره تا آنجاست كه تصوّر ميرود، سوره يكجا نازل شده است، و اين خود دليل روشني است بر ارتباط و اتّصال ميان دو بخش مدني و مكّي قرآن كريم.
ثانيا، مطالعات زبان شناسانهاي كه دانشمندان مسلمان و ديگران انجام دادهاند، دليل و گواه است بر اين كه ايجاز يكي از مظاهر توانايي خارق العاده متكلّم در بيان و تعبير است.
بنابراين، ايجاز يكي از جلوههاي اعجاز قرآن است، و نقص يا عيبي براي بخش مكّي نيست؛ بويژه، اگر اين نكته را نيز در نظر بگيريم كه قرآن براي تحدّي در برابر عربزبانان در آوردن سورهاي مشابه سورههاي قرآن تحدّي كرده است و تحدّي به يك سوره كوچك، چشمگيرتر و جالبتر از تحدّي به يك سوره طولاني است.
گفتهاند: بخش مكّي قرآن، در ميان موضوعاتي كه مطرح كرده، به سراغ احكام و نظامها و مسايل تشريعي نرفته است؛ در حالي كه بخش مدني به تفصيل به اين قسمت پرداخته است؛ و اين خود تشابه ديگري است از تأثير پذيري قرآن از محيط و شرايط اجتماعي؛ و نيز گفتهاند كه جامعه مكّه يك جامعه متمدّن نبود، و هنوز معارف و قوانين اهل كتاب به آنجا راه نيافته بود، بر خلاف جامعه مدينه كه به ميزان گستردهاي تحت تأثير فرهنگ و معارف اديان
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 85
آسماني مانند يهوديت و نصرانيت قرار گرفته بود.
اين شبهه را نيز با بيان دو مطلب مورد گفتگو قرار ميدهيم:
اوّلا، بخش مكّي، جانب تشريع را واننهاده است؛ هر چند تنها به اصول كلّي و مقاصد عمده دين پرداخته است. چنان كه در اين آيات شريفه آمده است: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ، نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ، وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ ... «1».
همچنين نظرات و برداشتهاي قرآن كريم درباره آفرينش و زندگي و جامعه و انسان، به طور مجمل در لابهلاي آيات و سور مكّي مطرح شده است ....
از اين گذشته، ما در بخش مكّي قرآن، و بويژه در سوره انعام «2» بخصوص، گفتگو درباره بسياري از قوانين و آداب و رسوم اهل كتاب را ميبينيم، و اين گواه آن است كه قرآن كريم در اين قانونگذاريها و مطالب مربوط به آنها پيش كسوت نبوده است.
ثانيا، پديدهاي را كه اين شبههپردازان شاهد بر مدّعاي خويش گرفتهاند، از نگرش ديگري نيز ميتوان تفسير كرد، كه با تعريف اصل اين پديده الهي و آسماني نيز همخواني داشته باشد. مطابق اين ديدگاه ثانوي، سخن گفتن از تفصيلات احكام شريعت در مكّه، كاري پيش از وقت است. زيرا، هنوز اسلام زمام حكومت را در دست نگرفته است كه بخواهد قانون وضع كند. امّا، در مدينه كار به عكس است. از اين رو، بخش مكّي وارد تفاصيل تشريع نميشود. زيرا، تفصيل قواعد فقهي و قوانين شريعت، با مرحله مقدماتي دعوت كه هنوز دعوت اسلام در آغاز مسير است، سازگار نيست. به عكس، بايد به جوانب ديگر كه با اساس دين و موضع كلّي دعوت همخواني دارد، بپردازد. چنان كه اندكي پس از اين شرح خواهيم داد.
______________________________
(1) انعام/ 151- 152
(2) آيات 119 تا 121 و 138 تا 146
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 86
گفتهاند: بخش مكّي قرآن از دليل و برهان در جهت اثبات اصول عقايد، تهي است؛ بر خلاف بخش مدني؛ و اين نيز تعبير ديگري است از تأثيرپذيري قرآن از شرايط اجتماعي و محيط زندگاني پيامبر؛ زيرا به نظر ايشان، قرآن تا زماني كه محمّد در مكّه در ميان بيسوادان ميزيسته، از پرداختن به استدلال، كه حاكي از عمق نظر در حقايق آفرينش ميباشد، ناتوان بوده است. به عكس، وقتي كه محمّد به همزيستي با اهل كتاب در مدينه دست يافته، سطح بيان قرآن نيز ارتقا يافته است، و اين در نتيجه تأثيرپذيري از اهل كتاب است كه داراي انديشه و فلسفه و با خبر از اديان آسماني بودهاند، و تحت تأثير آن، قرآن نيز تحوّل يافته است.
اين شبهه را نيز از دو جهت مورد بررسي قرار ميدهيم:
اوّلا، بخش مكّي قرآن، از ادلّه و براهين خالي نيست. در بسياري از سورههاي مكّي، قرآن به استدلال و اقامه برهان دست زده است، و شواهد قرآني براي اين مطلب فراوان و متنوّع است. از جمله نمونهها و موارد استدلال قرآن بر توحيد در سورههاي مكّي، اين آيات شريفه است: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ: أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً؟ إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ. وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَباً، قالَ: هذا رَبِّي، فَلَمَّا أَفَلَ، قالَ: لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ. فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغاً، قالَ: هذا رَبِّي، فَلَمَّا أَفَلَ، قالَ: لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ. فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً، قالَ: هذا رَبِّي، هذا أَكْبَرُ، فَلَمَّا أَفَلَتْ، قالَ: يا قَوْمِ، إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ. إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ، قالَ: أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ، وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً، وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً، أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ. وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً، فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ. وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلي قَوْمِهِ، نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ، إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ. وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ، كُلًّا هَدَيْنا، وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ، وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ، وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ... «1».
______________________________
(1) انعام/ 74- 83
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 87
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ؛ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ، سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ «1» لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا، فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ. لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ. أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً، قُلْ: هاتُوا بُرْهانَكُمْ، هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي، بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ «2» و در مقام استدلال بر نبّوت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و ارتباط پيامهاي آسماني كه آورده فرموده است:
وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ، إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ. بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ. وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ؟ قُلْ: إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ، وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ. أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلي عَلَيْهِمْ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْري لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «3» و در مقام استدلال بر رستاخيز و كيفر و پاداش قيامت فرموده است:
وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ. وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ. رِزْقاً لِلْعِبادِ، وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً، كَذلِكَ الْخُرُوجُ ... أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ «4».
أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً، وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ «5» أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ؟ ساءَ ما يَحْكُمُونَ. وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ، وَ لِتُجْزي كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ «6» دلايل و براهين قرآني در سورههاي مكّي، ديگر جوانب عقايد و معارف اسلامي و مفاهيم كلّي را نيز فرا ميگيرند؛ و اصولا قرآن كريم بيشتر داستانهاي پيامبران و گفتگوها و كشمكشهاي ميان پيامبران و اقوامشان را در بخش مكّي آورده است، چنان كه خواهيم ديد.
______________________________
(1) مؤمنون/ 91
(2) انبياء/ 22- 24
(3) عنكبوت/ 48- 51
(4) ق/ 9- 11، 15
(5) مؤمنون/ 115
(6) جاثيه/ 21، 22
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 88
ثانيا، به فرض آن كه بپذيريم چنين تفاوتي وجود دارد؛ اين تفاوت را ميتوان بر پايه رعايت مقتضاي حال و مقام و موقعيت دعوت اسلام، تفسير كرد. در مكّه دعوت اسلام متوجّه مشركان عرب و بتپرستان بود، و دلايلي كه قرآن در برابر آن مردمان ميآورد، ادلّه وجداني است كه فهم و درك آنان بتواند فرا گيرد، و در اذهان آنان بتواند جاي گيرد؛ و در نتيجه، به روشني، باطل بودن عقايد بتپرستان براي خود آنان جا بيفتد. قرآن، چنان كه ديديم، كتاب راهبري و هدايت و كتاب دگرگونسازي و تزكيه و تعليم و انقلاب است، و تنها يك كتابي علمي نيست. بنابراين قرآن سير تحوّل دعوت اسلام و تمامي مسير آن را از آغاز تا انجام همراهي ميكند و در آيات و سورههاي خود منعكس ميسازد. حال، اگر طبيعت و موقعيّت مخاطبان متفاوت شود، و قرآن با مخاطباني مانند اهل كتاب، مواجه گردد كه انديشههايي پيچيده و منحرف و ناموزون دارند، مقتضاي حال و مقام آن است كه شيوه ارائه دلايل و براهين خود را پيچيدهتر و مفصّلتر گرداند «1».
در شبهههايي كه مورد بحث و بررسي قرار داديم- و نه در شبهات ديگر- هيچ گونه پايداري و ايستادگي در برابر نقد علمي يا تحقيق موضوعي نيافتيم؛ با وجود اين، شايسته است كه يك تفسير منطقي براي پديده فرق آيات و سور مكّي با آيات و سور مدني ارائه كنيم، هر چند كه در مقام ردّ و ايراد شبهات مربوطه، به گوشههايي از اين تفسير اشاره داشتهايم.
پيش از آن نيز، نيكوست كه فرقهاي حقيقي و وجوه تمايز واقعي آيات مكّي را از مدني، خواه درباره ساختار بيان، و خواه درباره موضوعات و مضامين آيات مكّي و آيات مدني، يادآور شويم؛ آن گاه اين فرقها را بر پايه طرز تفكّري كه در صدر اين مبحث به آن اشاره كرديم، مبني بر اين كه اين تفاوتها بازتاب رعايت شرايط گوناگون در مراحل مختلف دعوتاند، و نيز اهدافي كه دعوت اسلام در پي تحقّق بخشيدن آنهاست، تفسير كنيم. زيرا،
______________________________
(1) براي تفصيل بيشتر در گزارش شبهات پيرامون مكّي و مدني قرآن كريم و نقد و بررسي آنها، به مناهل العرفان زرقاني (1/ 199 به بعد) رجوع كنيد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 89
اهداف و غايات، در بيشتر اوقات، سايه خود را بر سر ساختار و همچنين مضاميني كه ارائه ميشوند، ميگسترانند.
فرقهاي عمده و ويژگيهايي كه غالبا آيات و سور مكّي را از آيات و سور مدني متمايز ميگردانند، عبارتند از:
1. بخش مكّي قرآن كريم به گونهاي بنيادين، مبادي شرك و بتپرستي را به ميدان كارزار ميكشاند، و با مباني رواني و فكري، و دستاوردهاي اخلاقي و اجتماعي بتپرستي و شرك به مبارزه روياروي ميپردازد.
2. بخش مكّي، بدايع خلقت و عجايب آفرينش را كه گواه بر وجود آفريننده و مدبّري براي آنهاست، مورد تأكيد قرار ميدهد؛ همچنين، بر «عالم غيب»، «بعث» و «جزاء»، «وحي» و «پيامبران» و تشريح دلايل و براهين مربوط به مسايل مذكور تأكيد دارد؛ و وجدان انسان و خرد و حكمت و احساس را كه خداوند متعال در وجود بشر به وديعت نهاده است، مخاطب قرار ميدهد.
3. علاوه بر اينها، بخش مكّي قرآن كريم، اخلاق را با تمامي مفاهيم كلّي آن مطرح ميكند، و مصداقهاي بيروني مفاهيم علمي اخلاق را مورد بررسي قرار ميدهد، و چگونگي برقراري و اجراي قوانين اخلاقي را در جامعه يادآور ميشود؛ نسبت به انواع انحراف اخطار ميدهد: كفر و عصيان، جهل و عدوان، تكبّر و استكبار، خونريزي، زنده به گور كردن دختران، هتك حرمت و عرض و ناموس، خوردن مال يتيمان، كمفروشي، قطع رحم، و ديگر زمينههاي سركشي و هوا پرستي؛ و در كنار اينها، چهره راستين اخلاق را مينماياند: ايمان به خدا، فرمانبرداري او، دانش، خرد، دوستي، مهرباني، گذشت، شكيبايي، اخلاص، عزم و اراده، سپاسگزاري از ديگران و احترام به حقوق ديگران، نيكي به پدر و مادر، احسان به همسايه، پاكدلي، پاك زباني، صداقت در داد و ستد، توكّل به خدا، و ديگر زمينههاي خير و صلاح.
4. بخش مكّي، داستانهاي پيامبران و فرستادگان خدا را بازگو ميكند، و موقعيتهاي مختلفي را كه در برابر اقوام و امّتهايشان در ميدان كارزار ايمان و كفر داشتهاند، ترسيم ميكند، و عبرتها و پندهايي را كه بايد از آن داستانها برگرفته شود، عمدتا، مطرح ميسازد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 90
5. شيوه ايجاز در خطاب، و طنين آوايي و آهنگ جذّاب و دلانگيز آيات و سور، وجه امتياز ديگر قرآن مكّي است.
آيات و سور مدني، تقريبا و غالبا، ويژگيهايي مخالف ويژگيهاي مذكور را دارند؛ در عين حال، وجوه تمايز آيات مدني نيز عبارتند از:
1. دعوت اهل كتاب به اسلام، ضمن گفتگو و مجادله با آنان و تبيين انحرافات آنان از عقايد حقّه و شيوههاي راستين علم و عمل كه بر پيامبران آنان نازل شده است.
2. بيان تفصيلي احكام شريعت، در ارتباط با حقوق و تكاليف فردي، اجتماعي، نظامهاي حكومتي؛ و كارسازي و چارهجويي براي مشكلات گوناگون در روابط انسان در جامعه بشري، مانند رابطه دولت با ملّت، روابط مسلمانان با يكديگر، روابط مسلمانان با دشمنان داخلي و خارجي و بيطرفها، روابط زناشويي، روابط بين المللي، جنگ و صلح، پيمانها و قراردادها و مانند آنها، و ارائه مواضع مشخّص سياسي و قانوني و اخلاقي در برابر همه مسايل ياد شده.
3. پرداختن به حركت نفاق در جامعه اسلامي و كارشكنيهاي اخلاقي و سياسي منافقان، و اهداف و مشخّصات حركتهاي منافقانه، و موضعگيري سياسي در برابر آنها.
با مطالعه و تحقيق و مقايسه اين خصوصيات و وجوه تمايز، در پي يافتن فرق اساسي آيات و سور مكّي با آيات و سور مدني قرآن كريم، به نتايج زير دست مييابيم:
اوّلا، اين تفاوتهاي مطرح شده به هيچ روي، حدّ فاصل و مرز مشخّصي را ميان اين دو بخش آيات و سور در قرآن كريم، تشكيل نميدهند، و فقط هر يك از آنها كليشهاي سراسري براي هر دو بخش مكّي و مدني است. اگر نيك بنگريم، هر يك از اين دو بخش آيات و سور قرآن برخي يا تمامي جنبههاي قسم ديگر را، به شكلي در بر ميگيرد، و اين به خاطر انسجام و هماهنگي و همبستگي فراواني است كه در شيوه و ساختار كلّي بيان قرآن كريم موجود است. امتياز بزرگ اين شيوه بياني، آن است كه همه افكار و مفاهيم را همواره، در هم ميآميزد، تا اين تركيب كارساز و اين معجون مؤثّر در راستاي دگرگونسازي و انقلاب
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 91
فردي و اجتماعي پديد آيد؛ چنان كه پيش از اين بيان كرديم.
ثانيا، دعوت اسلامي در مكّه آغاز شد و به مدّت 13 سال در مكّه ادامه يافت. اين مدّت، نسبت به مراحل نزول قرآن، در حقيقت، دوران پايهريزي قواعد و مفاهيم كلّي عقيده الهي، عالم غيب، اخلاق، سنن و قوانين تاريخي كه بر مسير تاريخ و جوامع انساني حاكم است، به حساب ميآيد. همچنين، اين سالها جنبههاي ايجابي دعوت را در بر دارد، مانند مفاهيم اسلامي آفرينش و زندگي و اخلاق و جامعه؛ و نيز جنبههاي سلبي، مانند درگيري و مبارزه با تفكّرات كفرآميز و منحرف و باطل، كه در آن روزگاران بر جوامع بشري حكومت داشت.
اين حقيقت، به طور طبيعي ايجاب ميكند كه بخش مكّي از نظر مضامين و موضوعات، با مبادي و مباني رسالت جديد پيوستگي داشته باشد، به گونهاي كه در پرداختن اين جهات نسبت به جهات ديگر فراگيرتر و گستردهتر عمل كند؛ و اين است آن نكتهاي كه ميتواند غلبه بخش مكّي را بر بخش مدني، از نظر كميّت، تفسير كند. با وجود اين كه دوران [نزول] مدني، از ديدگاه تاريخي، آكنده از حوادث عظيم است، و جامعه [مهبط آيات] مدني بسيار پيچيدهتر و دشوارتر و ناهموارتر است، حجم آيات و سور مكّي نسبت به حجم آيات و سور مدني، برتري چشمگير دارد، و اين نيست مگر به خاطر آن كه قرآن در قسم مدني، ديگر چندان نيازي به پرداختن به مبادي و مباني دعوت اسلام، پس از آن كه به وفور در بخش مكّي به آنها پرداخته است، ندارد.
ثالثا، كار انقلاب اجتماعي اسلام و دگرگونسازي رفتارهاي فردي و اجتماعي، بر اساس نگرشي كه در آغاز اين مبحث به آن اشاره داشتيم، نيازمند آن بود كه نسبت به رعايت اوضاع و شرايط و ماهيت جامعهاي كه ميخواهد در آن دگرگوني بيافريند، اهتمام داشته باشد، و بر مسايل فكري و سياسي و اجتماعي و بيماريهاي اخلاقي كه آن جامعه دست به گريبان آنهاست، متمركز گردد، تا بتواند به شكل مناسبي، دگرگوني مورد نظر را ايجاد كند؛ و در پرتو همين مطلب است كه ميتوان همه ويژگيهاي ياد شده در باب فرق ميان مكّي و مدني را تفسير كرد.
درباره نخستين ويژگي بخش مكّي، بايد يادآور شويم كه جامعه مكّه جامعهاي است داراي بتپرستي در حوزه عقيدتي؛ بنابراين، طبيعي است كه در آيات و سورههاي مكّي نيز،
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 92
شرك و بتپرستي سخت محكوم گردد و مردود اعلام شود، و با شيوههاي گوناگون، قرآن وارد كارزاري گسترده با شرك و بتپرستي گردد. گذشته از آن كه روشنگري مواضع توحيدي در برابر عقيده شرك آميز بتپرستي، سنگ زير بناي رسالت جديد را نيز تشكيل ميدهد؛ زيرا، اين رسالت «توحيد خالص» را پايه و مبناي همه جوانب و تفصيلات ديگر قرار داده است.
درباره ويژگي دوم بخش مكّي، بايد يادآور شويم كه جامعه مكّه خداي يكتا را نميپرستيد؛ به عوالم غيب و حشر و نشر و كيفر و پاداش و وحي و ديگر امور مربوط به عالم غيب، و تأثيرات متقابل عالم غيب در عالم طبيعت و اوضاع و احوال اجتماعي انسان و برعكس، عقيده نداشت؛ در صورتي كه همين معتقدات، پايههاي اساسي رسالت خاتم و عقيده اسلامي بوده است.
از سوي ديگر، جامعه اهل كتاب به تمامي اين اصول ايمان دارد، هر چند در بعضي فروع اين مسايل با عقيده اسلامي اختلاف دارد. بنابراين، بخش مكّي ميبايست بر تأسيس اين اصول و توضيح مفاهيم كلّي آنها تأكيد ميورزيد، تا با ماهيت دوران مكّي نيز كه يك مرحله مقدّماتي دعوت است، همخواني داشته باشد. از سوي ديگر، بيان آن مطالب در اين مرحله نخستين مكّي، مرحله بعدي مدني را از بيان مجدّد آنها بينياز ميگردانيد، و در دوران مدني نياز به تفصيلات ديگري است كه محل نزاع و اختلاف اهل كتاب با مسلمانان است.
در مورد ويژگي سوّم بخش مكّي، شايد تأكيد بر نقش اخلاق در بخش مكّي بر خلاف بخش مدني، تحت تأثير عوامل سه گانه ذيل بوده باشد:
الف) اخلاق، در ديدگاه اسلام بناي نظام اجتماعي به شمار ميرود؛ گذشته از آن كه اخلاق يك هدف عمده رسالت در راستاي دگرگون سازي انسان و تربيت و تكامل اوست.
بنابراين، تأكيد بر نقش اخلاق، در حقيقت، به معناي پايهريزي زير بناي نظام اجتماعي منظور نظر قرآن، و تحقّق بخشيدن اهداف رسالت در راستاي تربيت و ارتقاي انسان است.
ب) دعوت اسلام، براي آن كه بتواند موفّق گردد، نيازمند بود كه عواطف انساني خيرانديش و فطرت سالم و پاك انساني را برانگيزد، تا از طريق مخاطب قرار دادن آن عواطف، در جامعه نفوذ كند، و افراد را تحت تأثير قرار دهد. اخلاق مبناي حقيقي اين
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 93
عواطف ميباشد، و نيز پشتوانه اصلي رسالت است كه بقا و نشو و نماي آن را تضمين ميكند.
ج) جامعه [مهبط آيات] مدني، پيوسته با مسائل اخلاقي از طريق اجراي آنها، با مباشرت مستقيم حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله، در پرتو جايگاهي كه در قلّه جامعه اسلامي دارد، سر و كار دارد. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله الگوي طبيعي جامعه [مهبط آيات] مدني است. [در آن زمان] جامعه اسلامي تشكيل شده و اركان آن استوار گرديده است، و آن حضرت تمامي مسائل اخلاقي را در قالب اجراي عملي در زمينه روابط اجتماعي ارائه ميفرمايد؛ و با اين ترتيب، ديگر، جامعه [مهبط آيات] مدني به اندازه جامعه [مهبط آيات] مكّي، نيازمند تأكيد بر مفاهيم اخلاقي نيست؛ به عكس جامعه مكّي، كه مسلمانان در آن جامعه همواره تحت فشار بودند، و جامعه بر اجراي اخلاق جاهليّت سخت اصرار ميورزيد، و طبعا، نيازمند تأكيد فراوان بر مباني و مفاهيم اخلاق اسلامي بود.
درباره ويژگي چهارم بخش مكّي، گفتني است كه داستانهاي قرآني، از نظر موضوعي، بيشتر مسايل و جوانبي را كه مورد توجه و عنايت رسالت اسلام و دعوت قرآن كريم است، در بر ميگيرند؛ اعتقاد به خداوند يكتا، عالم غيب، وحي، اخلاق، حشر و نشر، كيفر و پاداش، و ...؛ علاوه بر اين، با زبان حوادث تاريخي گذشته، مراحل متعدّد دعوت و درگيريهاي مختلف آن، و قوانين اجتماعي و تاريخي را كه در پيشبرد دعوت اثر ميگذارند، و دستاوردهاي آن را تحت تأثير قرار ميدهند، و سرنوشتي را كه دشمنان و مخالفان دعوت، ناگزير به آن گرفتار ميآيند، به روشني تصوير ميكنند.
همه اين موارد با اوضاع و شرايطي كه دعوت و رسالت اسلام، در مكّه، در آن به سر ميبرد، ارتباطي تنگاتنگ و در تحوّل بخشيدن به اوضاع مكّه، به نفع دعوت و اهداف اساسي آن، تأثيري بسزا دارند.
از اين گذشته، قصّه در قرآن، يكي از عوامل تعيين كننده در اعجاز قرآن بوده، و يكي از دلايل پيوند قرآن با آسمان است، چنان كه خواهيم ديد.
با اين همه، بخش مدني، يكسره قصّه را كنار ننهاده، و با ترتيبي به آن پرداخته است كه با طبيعت دوران مدني كه مرحله ديگري از مراحل دعوت اسلام است، همخواني داشته
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 94
باشد. چنان كه در بحث قصّه در قرآن به آن خواهيم پرداخت.
درباره ويژگي پنجم بخش مكّي، نيز ناگفته پيداست كه اين ويژگي پيوندي محكم با جنبههاي اعجازي و خصوصيات مرحلهاي دعوت دارد. دوران مكّي، مرحلهاي است كه بايد طوق انديشههاي جاهلي را از گردن جامعه بردارد؛ و اين شيوه تند و تيز و صاعقه آسا، در راستاي هموارسازي دشواريها، و خرد كردن روحيه مخالفان و كارشكنان سرسخت، تأثيري تعيينكننده دارد.
وقتي قرآن كريم در برابر عرب زبانان تحدّي ميكند كه يك سوره مانند سورههاي قرآن بياورند، ايجاز در سورههاي مكّي در جهت روشنگري اعجاز قرآني رساتر و مؤثّرتر و دور بردتر خواهد بود.
علاوه بر همه اينها، معركه مكّه، معركه شعارها و جاسازي مفاهيم كلّي آفرينش و زندگي است؛ لذا ايجاز در كلام و كوتاهي آيات و سورهها با واقعيت و چارچوب اين معركه همخواني بيشتري خواهد داشت، تا وارد شدن به تفصيلات گسترده مسايل و مطالب. به همين جهت، در درون مرحله مكّي نيز، مشاهده ميكنيم كه سورههاي كوچك قرآن، تقريبا نازلههاي قرآني مرحله ابتدايي از مراحل مختلف مكّي را تشكيل ميدهند.
اين ابعاد، در جامعه مدينه ديگر وجود ندارد. اسلام حاكم مقتدر جامعه ميباشد؛ مسأله وحي و ارتباط با آسمان، براي همگان روشن و واضح شده است؛ عرصه جامعه مدينه وضعيّت ديگري به خود گرفته، و شيوه و روش ديگري را در ارائه مطالب و بيان مسائل ايجاب ميكند.
با اين بررسي و مطالعه همه جانبه كه از ويژگيها و وجوه تمايز بخش مكّي به عمل آمد، زمينه توجيه ويژگيهاي بخش مدني نيز روشن ميگردد، كه عبارت است از ورود به تفصيلات مربوط به احكام شرعي و نظامهاي اجتماعي، يا مجادله با اهل كتاب در باب عقايد و انحرافاتشان؛ و شرايط حاكميّت اسلام در مدينه، اين همه را ايجاب ميكند.
همچنين، كارزار و برابري با موضعگيريهاي مشركان، مسأله جهاد و قتال با مشركان، و موضعگيري سياسي و اجتماعي دعوت اسلامي در برابر آنان؛ و گزارش پديده نفاق در جامعه اسلامي، عوامل پيدايش، و شيوههاي برخورد با آن؛ توضيح طبيعت روابط سياسي
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 95
در جامعه، جايگاه وليّ امر در جامعه اسلامي، تنظيم روابط معامله و معاشرت مردمان با يكديگر؛ همه اينها ايجاب ميكند كه آيات مدني به تفصيل قوانين و نظامها و ديگر مسايل در اين ارتباط، بپردازد.
چنانچه عرصه مدينه، ديگر از اصول و مباني كلّي عقيده توحيدي اسلام، به جنبههاي فرعي و تفصيل آن كشانيده شده است، بخش مدني، تأكيد بر مرزها و تعريفهاي مكتب توحيد و پيگيري تصحيح انحرافات اهل كتاب در مسأله توحيد را ميطلبد، و به آفاتي كه در چنين شرايطي جامعه اسلامي را در سايه حكومت جديد تهديد ميكند، و فشارهايي كه از سوي نظامهاي مخالف و معارض ميبيند بايد بپردازد.
ما فرق ميان مكّي و مدني را آن چنان تفسير ميكنيم، كه با ديدگاهي كه در مورد هدف اصيل قرآن داريم و ديدگاه ما درباره رعايت قرآن كريم از اوضاع و شرايط مختلف در راستاي تحقّق بخشيدن به اهداف و غايات خود، همخواني داشته باشد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 97
يكي از مباحث مهم در علوم قرآني، مبحثي است كه هم اكنون در آستانه آن قرار داريم.
زيرا، رهاورد اين بحث، اطمينان يافتن ما از سلامت مضامين و نصوص قرآني، و نيز سلامت قواعد و مفاهيم و احكام ياد شده در آن است.
موضوع اين بحث عبارت است از: ميزان مطابقت اين متن قرآني ثبت شده در مصحف شريف با مجموعه وحي قرآني نازل شده بر رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله به عنوان كلام الهي كه تلاوت آن عبادت است؛ و ميزان سلامت طريقي كه اين متن مقدّس را به دست ما رسانيده است؛ و عامل مؤثّري كه قرآن را از هر گونه تحريف و تغيير مصون نگاه ميدارد.
به تاريخچه اين مبحث كه مينگريم، در مييابيم كه اين مبحث از جمله مباحث قرآني است كه محقّقان از دورانهاي نخستين تحقيقات قرآني، به آن دست زدهاند؛ به ويژه، اگر در پرتو نصوص و احاديثي كه به اين مسأله پرداختهاند، بر اين مبحث نظري بيفكنيم.
آرا و نظرات علمي، تقريبا بر يك نتيجه واحد اتّفاق دارند، و آن عبارت است از قطعيّت تطابق ميان نصّ قرآني متداول در جهان اسلام، با مجموعه وحي قرآني نازل شده بر رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله به عنوان قرآن؛ با اين همه مشاهده ميكنيم كه نظرات مخالفي نيز به علماي اماميّه و ديگران در اين موضوع نسبت داده شده و چنين عنوان گرديده كه ايشان قائل به تحريف قرآن كريم بودهاند. از سوي ديگر، شبهه تحريف، بعدها، ميداني شد براي انواع سوء
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 98
استفاده در جهت طعن بر قرآن كريم، از سوي جناحهاي مختلف كفر، كه مسلمانان در قرون متمادي، در گذشته و حال، همواره در محاصره آنها بودهاند، و آخرين آنها فعاليّتهاي تبشيري مسيحيان است كه خاورشناسان و ديگران، در راستاي تشكيك در اصالت و سلامت متن قرآن، رهبري كردهاند.
با توجّه به هر يك از اين دو ديدگاه مخالف، بحث درباره مسأله تحريف به دو شيوه ميتواند انجام پذيرد.
شيوه اوّل، گفتگو درباره اين شبهه، و محقّق گردانيدن نادرستي آن بر پايه نگرش اسلامي و پذيرش نصوص قرآني و احاديث نبوي صلّي اللّه عليه و آله و روايات اهل بيت گرامياش عليهم السّلام؛ شيوه دوم، گفتگو درباره اين شبهه، بر پايه يك تحقيق موضوعي و با تكيه به نتايج طبيعي يك بحث استدلالي استنادي، فارغ از التزام به منابع ديني و لوازم ايمان به بعضي از جوانب بحث.
برخورد اوّل، به نظر آسانتر و دست يافتنيتر ميآيد. امّا، جز براي افراد مسلمان مؤمن به اسلام و پذيراي نصوص ديني و شيفته پيشوايان دين، بحث را به نتيجه نميرساند. اين نكته ما را موظّف ميگرداند كه براي برخورد دوم آن اهميّتي را كه سزاوار آن است، قائل شويم.
زيرا، نتيجه را به طور فراگير محقّق ميگرداند، و راه را براي هر گونه شبهه در اذهان همه اقشار مردم ميبندد؛ حتّي اگر به هيچ يك از مسايل اسلامي ايمان نداشته باشد.
در اينجا، تنها به اين اكتفا ميكنيم كه، در ارتباط با برخورد نوع اوّل، به اين نكته اشاره كنيم كه نظريّه مشهور علماي اماميّه، تأكيد بر سلامت و مصونيّت قرآن كريم از تحريف است؛ چنان كه آيت الله خويي قدّس سرّه به طور مفصّل و با طرح جالبي، شبهه تحريف را در چهارچوب نگرش اسلامي، ذكر كرده و حقّ مطلب را در پايان بحث ادا كرده و سلامت و مصونيّت نصّ قرآن كريم را از هر گونه تحريف به اثبات رسانيده است. «1»
از اين رو، ما بحث خود را به رويكرد دوم در بررسي و تحليل مسأله تحريف اختصاص ميدهيم، و شبهه مذكور را به عنوان يك تحقيق موضوعي با تكيه به نتايج طبيعي استدلال و استناد منابع غير ديني، به بحث و بررسي ميگذاريم.
______________________________
(1) البيان في تفسير القرآن، 195- 235
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 99
سير طبيعي مسائل و حوادث، به روشني دلالت بر آن دارد كه تدوين قرآن در عهد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به طور كامل انجام پذيرفته است.
منظور ما از سير طبيعي مسايل و حوادث، مجموع اوضاع و احوال و شواهد قطعي و مسايل مسلّم و يقيني، در ارتباط با زندگي پيامبر و مسلمانان و نيز در ارتباط با قرآن است، كه ما را به يك علم بديهي و ضروري ميرسانند، مبني بر اين كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله در زمان حيات خود به جمع و تدوين قرآن همّت گماشته است. اين اوضاع و احوال و شواهد و خصوصيّات به شرح زير است:
الف) قرآن كريم قانون اساسي امّت اسلامي به حساب ميآيد، و تكيهگاه عمده كيان عقيدتي و تشريعي و فرهنگي و ديگر برنامهها و راه و روشهاي اسلامي در امور اجتماعي و اخلاق ميباشد. همچنين قرآن محكمترين و متقنترين منابع تاريخي و دلانگيزترين متون ادبي نزد مسلمانان است. مسلمانان در سالهاي نخستين حيات اجتماعي، به جز قرآن كريم، از هيچ گونه توان فكري و فرهنگي در ميدانهاي مختلف كه جولانگاه فكر انساني است، برخوردار نبودند، و قرآن، براي آنان، به عنوان يك امّت جديد، تشكيل دهنده محتواي روحي و فكري و اجتماعي آنان بود.
به عنوان مثال، در آن روزگار، امّت اسلامي، از آن چنان فرهنگ مايه عقيدتي، كه بتواند ايمان راسخ خود را به وحدانيّت خداوند سبحان بر آن استوار سازد، و رابطه شناخت خود را با جهان آفرينش و زندگي برقرار گرداند، محروم بود. درباره ديگر زمينههاي فكري، روحي، فرهنگي نيز همين طور بوده است.
اينها همه يك چهره شاخص از اهميّت ذاتي قرآن در زندگي مسلمانان براي ما تصوير ميكند، و ديدگاه آنان را- به عنوان يك امّت- نسبت به قرآن كريم، مشخّص ميسازد.
ب) مسلمانان، از همان آغاز، بر حفظ و فراگيري و تكرار مداوم قرآن توجه ويژه داشتهاند، و اين طرز رفتار آنان، از ديدگاهي كه نسبت به قرآن كريم داشتند، و جايگاه مهمّي كه براي قرآن در زندگي اجتماعي خود قائل بودند، و پايگاه با عظمتي كه قرآن در ارتباط با
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 100
نقش مسلمانان در حيات انسانيّت دارد، نشأت ميگرفت.
بر اثر اين اقبال فراوان و استقبال روزافزون نسبت به فراگيري و تكرار قرآن، جماعت انبوهي در ميان مسلمانان شكل گرفتند، كه به حفظ قرآن كريم و قرائت و تكرار متن آن به شكل مضبوط و دقيق، شهرت يافتهاند.
امّا، سؤال اين است كه آيا اين وسيله براي آن كه قرآن كريم را از هر گونه تحريف و تزوير بر اثر خطا و اشتباه در امان نگاه دارد، كفايت ميكند؟ يا اين كه دخالت شرايط و عوامل ديگري مانع از آن خواهد شد كه اين جماعت از عهده انجام وظيفه در مقام حفاظت از متن قرآن در برابر خطرات احتمالي به خوبي برآيند؟
آن دسته از صحابه، كه به حفظ قرآن مشهور شدهاند، به هر درجه از ورع و تقوا و امانت و اخلاص كه رسيده باشند، به هر حال، افرادي عادي هستند كه خطا و نسيان در كار آنها خواهد بود. از سوي ديگر، موقعيّت تاريخي و نوع مسؤوليّتي كه بر عهده داشتند، آنان را در معرض قتل و شهادت قرار ميداد، يا آن كه امكان داشت به منظور دعوت مردم به سوي خداوند سبحان، در اقطار سرزمينهاي اسلامي پراكنده شوند. همه اين چيزها، كه امكان وقوع آنها بود، ميتوانستند خطراتي براي نصّ قرآني باشند؛ زيرا، با اين فرض، حفظ آن به وسيله مذكور- حافظه صحابه- موكول شده، و به اين ترتيب، در گرو مسائل بسياري قرار گرفته بود.
براي بروز اين خطر، كافي بود يكي از صحابه كه به دور از مدينه منّوره ميزيست، به يك اشتباه مشخص در نصّ قرآني دچار گردد، و از همان جا يك اختلاف نشأت بگيرد، در حالي كه مسلمانان مرجع اصيلي براي ثبت و ضبط متن قرآن نداشتند.
در اينجا، ما نميخواهيم بگوييم كه چنين چيزي در عمل روي داد، و مسلمانان در چنين اختلاف و خطايي واقع شدند. ميخواهيم بر اين تأكيد كنيم كه اين امر يك خطر مجسّم (ممكن) بوده كه همواره امكان گرفتار شدن مسلمانان به آن در بعضي اوضاع و احوال، وجود داشته است.
ج) رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله با همه آلام و آمال مسلمانان، با درك نيازهاي آنان، و با فهم مسؤوليّت عظيمي كه مقتضاي شرايط و اوضاع و احوال مرحله تكوين امّت اسلامي بود، و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 101
خطراتي كه امّت نوخاسته اسلام را تهديد ميكرد، همواره در كنار امّت ميزيست. نمايانگر اين درك و فهم پيامبر صلّي اللّه عليه و آله نسبت به نياز مسلمانان و مسؤوليّت خود، نقش عظيمي است كه پيامبر از آغاز بعثت تا لحظه وفات ايفا ميكرد.
پيامبر همواره تحت فشار و شكنجه زيست، و اين فشار و شكنجه زاييده قيام او به منظور دعوت مردمان به سوي خداوند سبحان، و كوشش در جهت دگرگونسازي امّت، و متحوّل ساختن واقعيتهاي فكري و سياسي و اجتماعي امّت بود؛ و چنين نقشي به مهارت فراوان و درك دقيق از واقعيّات جامعه، و برآورد آثار و نتايج، همراه با فهم جامعي از روح بشر، و گرايشهاي انسان به خير و شر، نياز داشت.
وانگهي، پيامبر رهبري جامعه و تدبير امور امّت و اداره شئون مختلف جامعه نو پاي اسلامي را در دشوارترين شرايط بر عهده گرفته بود؛ از جمله تأسيس حكومت، قانونگذاري و تأسيس نظام در جامعهاي كه- جز نمودي بسيار كم رنگ- از مسايل مربوط به جوامع بشري سازمان يافته به هيچ روي شناختي نداشت. از سوي ديگر اين جامعه به مفاهيم و افكاري پايبندي داشت كه از مفاهيم و افكاري كه اسلام آورده بود، بسي فاصله داشت.
پيامبر دست اندر كار جنگ و جهاد گرديد. حيلهها و نيرنگها و نفاقها و ارتدادها و بسياري ديگر برخوردها و شرايط گوناگون را با آثار و جوانب مختلف، آزمود.
همچنين، پيامبر صلّي اللّه عليه و آله شناخت دقيقي از تاريخ رسالتهاي الهي و سرانجام آنها در دست سردمداران تزوير و تحريف و بازرگانان دين داشت. چنان كه قرآن كريم به اين مطلب تصريح دارد، و اهل كتاب را بر اين تحريف و تزوير، سخت نكوهش و سرزنش ميكند.
انسان والايي كه زندگي انساني را اين چنين آزموده باشد، و بار سنگين رسالت و دعوت را بر دوش كشيده باشد، و در اعماق تاريكيها رهبري انسانها را بر عهده گرفته باشد، و حيرتزدگان ظلمات را به سرچشمههاي نور و حقيقت رسانيده باشد، به هيچ روي نميتوانيم درك او را از خطرات احتمالي كه در صورت موكول بودن سرنوشت آن به حفظ و تكرار و اذهان رجال، ممكن است دامنگير متن قرآن گردد، مورد ترديد قرار دهيم.
د) امكانات تدوين و نگارش براي رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله فراهم بوده است. در آن روزگار، اين امكانات عبارت بود از وجود اشخاصي كه توان نگارش داشته باشند، و اهل اخلاص در
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 102
عمل نيز بوده باشند؛ همراه با ابزارهاي كتابت و نوشت افزار؛ كه هيچ كس نميتواند در اين مسأله از نظر تاريخي شك كند، كه مسلمانان همه اين وسايل و ابزار لازم را در اختيار داشتهاند.
ه) ناگزير، نسبت به وجود عنصر اخلاص به قرآن كريم و اهداف آن نيز بايد اعتراف كنيم. احدي را نميتوانيم بيابيم كه در اخلاص فراوان پيامبر صلّي اللّه عليه و آله كوچكترين شكّ و ترديدي داشته باشد، هر چند كه در تشكيك و تكفير اهل افراط باشد. زيرا، پيامبر صلّي اللّه عليه و آله حتّي مطابق برترين برآوردها و فرضها كه كافران به رسالت وي و منكران به نبوّت وي مطرح كردهاند، نميتواند مخلص نسبت به قرآن كريم نباشد. زيرا خود ايمان دارد به اين كه قرآن معجزه او و برهان دعوت اوست كه با آن در برابر مشركان تحدّي كرده است. با چنين ايماني به قرآن، ناگزير پيامبر صلّي اللّه عليه و آله بايد بر حفظ و صيانت آن حريص بوده باشد، و در اين امر بالاترين درجه اخلاص را از خود نشان بدهد.
اين عناصر پنجگانه: اهميّت قرآن كريم؛ خطر قرار گرفتن آن در معرض تحريف در صورت عدم تدوين؛ درك پيامبر صلّي اللّه عليه و آله نسبت به اين خطر؛ فراهم بودن امكانات تدوين؛ و حريص بودن پيامبر صلّي اللّه عليه و آله بر مسأله قرآن و شدّت اخلاص او در اين امر؛ يقين قطعي را موجب ميشوند بر اين كه، گردآوري و تدوين قرآن كريم در زمان رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله انجام پذيرفته است. زيرا، اهميّت ذاتي قرآن؛ با وجود خطراتي كه آن را تهديد ميكرد؛ در كنار احساس اين خطر؛ علاوه، فراهم بودن آلات و ادوات كتابت و تدوين؛ آن گاه اخلاص به قرآن؛ هر گاه گرد هم آيند، مجالي براي شك و ترديد نسبت به تدوين قرآن در عهد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و نگارش كامل آن در زمان حيات آن حضرت باقي نميگذارند.
در برابر اين سير طولاني مسايل و حوادث، و دلالتي كه بر حقيقت مطلب دارند، چيزي وجود ندارد جز رواياتي كه گزارش ميكنند، قرآن كريم در عهد ابوبكر گردآوري شده است، و او قرآن را از عسب و رقاق و لخاف و سينههاي مردم- مشروط به شهادت دو شاهد بر اين كه آن آيه يا آيات جزو قرآناند- گرد آورده است؛ چنان كه اين مطلب در قصه جمع قرآن
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 103
به روايت زيد بن ثابت «1» يا متون ديگر روايي كه همين مضمون را به طريقه ديگري آوردهاند، آمده است.
واقع اين است كه متون حديثي و رواياتي كه داستان گردآوري قرآن را مطرح كردهاند، يك ساختار يكسان، يا يك مضمون واحد ندارند. گردآوري قرآن را به اشخاص مختلف نسبت ميدهند؛ زمان جمع را مختلف ذكر ميكنند؛ راه و روش اين جمع و سرانجام دوراني را كه اين عمل در آن صورت پذيرفته است، به اختلاف يادآور شدهاند. «2»
با توجه به اين همه تعارض در روايات، در عمل نميتوان مضمون فعلي آنها را پذيرفت.
زيرا، به خاطر تعارض- چنان كه علماي اصول متذكّر شدهاند- از اعتبار و حجّيّت ساقط ميشوند. تنها راهي كه باقي ميماند اين است كه چنين جمع و تدوين را- به فرض وجود- به عنوان يك پديده به يكي از دو وجه ذيل، تفسير كنيم:
وجه اوّل، آن كه بگوييم اين روايات در مقام گزارش از تدارك يك مصحف، با اوراق و صفحات منظّم هستند (كاري كه واقعا در عصر صحابه امكانپذيرتر شده بود) و به هيچ وجه در مقام گزارش تدوين و جمع اصلي قرآن، به معناي كتابت آن از روي اوراق پراكنده يا سينههاي مردمان، چنان كه بعضي از اين احاديث اشاره دارند، نيستند.
اين تفسير بر پايه فرض پذيرش درستي و صحّت مضمون اجمالي اين روايات به كاملترين نحوه آن، كه عبارت است از انجام كاري در زمينه تدارك مصحف و جمع قرآن كريم پس از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله، استوار است.
وجه دوم، آن كه بگوييم كه روايات، سرگذشتهايي هستند كه در دورانهاي بعدي، پس از عصر صحابه، به منظور پاسخگويي به پرسشهاي عمومي مسلمانان درباره كيفيّت گردآوري قرآن، ساخته و پرداخته شدهاند. از مطالعه تاريخ اسلام، به اين نتيجه ميرسيم كه يك حركت ادبي گسترده به منظور تفسير حوادث و وقايعي كه در صدر اوّل اسلام بر مسلمانان گذشته است، در قالب داستانهاي زنده و تكان دهنده و برانگيزاننده، در تاريخ اسلام به ظهور پيوسته است، كه حتّي به حوادث دوران جاهليّت نيز دست يازيدهاند. اين ماجرا، در
______________________________
(1) بخاري، «باب جمع القرآن»، 6/ 89
(2) آيت الله خويي، البيان في تفسير القرآن، 247- 249
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 104
آغاز كار، يعني در اواخر عصر صحابه، چهارچوب ديني داشته، سپس در عصر تابعين تحوّل يافته، و در دورانهاي بعدي نشو و نما كرده، و تا حدود زيادي بر اسرائيليّات و اخبار جعلي و مطالب تخيّلي كه به دنبال تحقّق بخشيدن برخي اغراض معيّن اجتماعي يا سياسي يا رواني يا فرهنگي بودهاند، تكيه كرده است.
اين حركت داستانسازي، مسألهاي تازه يا منحصر به تاريخ اسلام نبوده است. در واقع، يك تمايلي عمومي است كه در دورانهاي مختلف تاريخي، از گذشته و حال، ظهور و بروز داشته است. امروزه نيز، پيوسته شاهد داستانهايي هستيم كه بر حوادث و وقايعي حقيقي تكيه دارند، امّا با تصاوير و تفاصيل تخيّلي نيز، فراوان، درميآميزند، و پشتوانهها و جهتگيريها و اغراض اين داستانسازيها و داستانسراييها را از واقعيّت روزمره زندگي اجتماعي بشر برميگيرند.
ما، هر چند تمايل داريم كه در تفسير اين احاديث و روايات به شيوه اوّل عمل كنيم؛ امّا، مانعي نميبينيم كه اين تفسير دومي را نيز، به عنوان يك قاعده براي تحليل و مطالعه تفصيلي و موضوعي اين گونه احاديث و مانند اينها، مطرح كرده باشيم.
از اين گذشته، احاديث ديگري داريم كه بر انجام پذيرفتن گردآوري قرآن در عهد پيامبر تصريح دارند، و سزاوار آن است كه آن احاديث در برابر آن احاديث ياد شده بايستند. «1»
از جمله اين احاديث، روايتي است كه جماعتي از حفّاظ و محدّثين، از جمله ابن ابي شيبة، احمد بن حنبل، ترمذي، نسائي، ابن حيّان، حاكم، بيهقي و ضياء الدين مقدسي، از ابن عباس آوردهاند كه گفت:
«به عثمان بن عفّان گفتم: چه چيز شما را وادار كرد كه سوره انفال را كه از مثاني است برداشتيد، سوره برائت را نيز كه از مئين است برداشتيد، و آن دو را كنار هم نهاديد، و سطر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را ميان آن دو ننگاشتيد، و آن دو را در رديف سبع طوال قرار داديد، انگيزه شما براي اين كار چه بود؟» عثمان گفت:
«در طول عهد رسالت بر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و نزول قرآن، سورههاي
______________________________
(1) نگاه كنيد به: البيان، 250- 252
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 105
مشتمل بر آيات فراوان نازل ميشد، و هر گاه قسمتي از سورهاي بر آن حضرت نازل ميشد، بعضي از كساني را كه نزد آن حضرت كتابت ميكردند، فرا ميخواند، و ميفرمود: اين قسمت را در سورهاي كه فلان و فلان مطلب در آن ياد شده است، بگذاريد. سوره انفال از نخستين سورههاي نازل شده در مدينه بود و برائت از آخرين قسمتهاي نازل شده قرآن بود، و مضمون آن دو به يكديگر شبيه بود، گمان كردم كه برائت دنباله انفال باشد. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نيز از دنيا رفت و براي ما بيان نفرمود كه اين سوره دنباله آن سوره است. به اين جهت، آن دو را قرين يكديگر گردانيدم، و بين آن دو سطر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ننوشتم، و آن دو را در رديف سبع طوال قرار دادم». «1»
طبري و ابن عساكر از شعبي روايت كردهاند كه گفت:
«در عهد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله 6 تن از انصار: ابيّ بن كعب، زيد بن ثابت، معاذ بن جبل، ابو درداء، سعيد بن عبيد، و ابو زيد، قرآن را جمع كردند؛ مجمع بن جارية نيز همه قرآن را فرا گرفته بود، جز دو يا سه سوره» «2».
از قتاده روايت شده است كه گفت:
«از انس بن مالك پرسيدم: در عهد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله چه كساني قرآن را جمع كردند؟ گفت: چهار تن، كه همه از انصار بودند: ابي بن كعب، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت و ابو زيد» «3».
از مسروق روايت كردهاند كه گفت:
«عبد الله بن عمر از عبد الله بن مسعود ياد كرد و گفت: همچنان دوستش دارم. از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: قرآن را از اين چهار
______________________________
(1) منتخب كنز العّمال، 2/ 48
(2) كنز العمّال، 2/ 589
(3) صحيح بخاري، «باب القّراء من اصحاب النّبي (ص)»، 6/ 202
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 106
تن فرا گيريد: عبد الله بن مسعود، سالم، معاذ، و ابيّ بن كعب» «1».
نسائي به سند صحيح از عبد الله بن عمر آورده است كه گفت:
«قرآن را جمع كردم و هر شب يك ختم قرآن ميخواندم. خبر به پيامبر صلّي اللّه عليه و آله رسيد، فرمود: قرآن را در مدّت يك ماه ختم كن ...» «2».
مراد از «جمع» در اين روايات، ناگزير «تدوين» است، و گر نه عقلايي نيست كه شمار حافظان قرآن به اين اندازه محدود و معدود بوده باشد.
بنابراين، بديهي و ضروري است كه باور كنيم جمع و تدوين قرآن كريم، در عهد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به شكلي كامل و متقن كه راه را بر سرايت هر گونه تغيير و تزوير در آن ببندد، صورت پذيرفته است.
بيشك، قرآن كريم، پس از عهد خليفه عثمان، به طوري گسترده معروف و متداول شد و به شكلي مضبوط تدوين يافت. در عهد وي بود كه نگارش چندين نسخه از مصحف شريف صورت پذيرفت، و به كشورهاي اسلامي به طور رسمي ارسال گرديد، تا الگو قرار گيرد و در دسترس همگان باشد، و همزمان فرمانهاي شديد اللحن نيز مبني بر ممنوعيّت سر و كار داشتن مسلمانان با هر نسخهاي جز آن نسخهها صادر گرديد.
ناگزير، براي آن كه بتوانيم سلامت متن قرآن را از تحريف روشن گردانيم، بايد فروضات مختلفي را كه ميتوان وقوع تحريف را در هر يك از آن حالتها فرض كرد، بياوريم، و يكايك مورد گفتگو قرار دهيم:
1. تحريف در عهد شيخين، خود به خود، و بدون قصد حذف چيزي از قرآن، صورت گرفته باشد، و علّت آن غفلت از بعضي آيات يا نرسيدن آن آيات به دست آنان بوده باشد.
چنان كه داستان جمع قرآن كريم به روايت بخاري مطرح ميكند.
2. تحريف در عهد شيخين صورت گرفته باشد، با فرض اصرار از جانب ايشان به طور
______________________________
(1) همان
(2) الاتقان، «النوع 20»، 1/ 124
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 107
پيشبيني شده و طرّاحي شده.
3. تحريف در عهد خليفه عثمان صورت گرفته باشد.
4. تحريف در عهد امويان صورت گرفته باشد، چنان كه به حجّاج بن يوسف ثقفي نسبت داده ميشود.
يك حالت پنجم نيز وجود دارد، كه نميتوانيم تصور كنيم كه تحريف در آن حالت صورت گرفته باشد، و آن اين كه فرض كنيم تحريف از سوي برخي افراد عادي از اقشار مختلف مردم، صورت گرفته باشد. زيرا، آنان، با وجود يك سلطه ديني كه قرآن كريم را ميشناسد، و در برابر بازيگريها از آن حمايت ميكند، و مرجع رسمي تعيين آيات و كلمات قرآن در نظر مردم است، قدرتي براي اين كار نداشتهاند.
حالت اوّل را ميتوان از دو جنبه مورد گفتگو قرار داد:
الف) نتيجهاي كه ما پيش از اين به هنگام مطالعه و تحليل تاريخ جمع قرآن به آن رسيديم، مبني بر اين كه اصل كار جمعآوري و تدوين در زمان پيامبر صلّي اللّه عليه و آله انجام پذيرفته باشد، و در آن صورت، قرآني كه جمع آن در عهد رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله انجام پذيرفته است، نميتواند دقيق و متقن نبوده باشد. زيرا، رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله ناظر بر جمع آن بوده است و با وجود اين قرآن ديگر جايي براي تصوّر وقوع غفلت يا اشتباه از سوي شيخين يا ديگران نخواهد بود.
چنان كه نميتوان نرسيدن بعضي آيات قرآني را به دست آنان احتمال داد.
ب) فراهم بودن عوامل متعدّدي براي آن كه قرآن كريم به طور كامل نزد جماعتي انبوه از مسلمانان بوده باشد، و اين مطلب، ضمانتي حقيقي براي رسيدن قرآن كريم به طور كامل به دست دولتمداران در عهد شيخين بدون هيچ نقيصه، به وجود ميآورد. اين عوامل را ميتوان به ترتيب ذيل تلخيص كرد:
1. قرآن كريم دلانگيزترين متون ادبي، و از نظر تعبيرات و مضامين بليغترين كتابي است كه به دست بشر رسيده و عرب زبانان اهتمام فراواني به اين گونه متون داشتهاند؛ زيرا، فرهنگ خود آنان بوده است؛ خواه از جنبه تعبير، خواه از جنبه فكري و اجتماعي؛ و مشاهده ميكنيم كه آثار اين اهتمام در زندگي خصوصي و عمومي آنان منعكس شده است:
اشعار عربي و ديگر متون ادبي را از بر كرده و بسيار تكرار ميكردند؛ باشگاهها و بازارها
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 108
براي مسابقه و رقابت در اين زمينهها ترتيب ميدادند؛ و گاه اهتمام به درجهاي ميرسيد كه بعضي از متون مقدّس را در اماكن مقدّسه محفوظ نگاه ميداشتند، تا نشانگر تقدير و تحسين آنان نسبت به آن متون بوده باشد. چنان كه در ارتباط با آويختن معلّقات سبع يا عشر به ديوار كعبه معظّمه حكايت كردهاند.
همين عادت فراگير در ميان عربهاي مسلمان، آن روزگار، عده زيادي از آنان را به سوي الفاظ قرآن كريم و حفظ و تكرار آن سوق ميداده است.
2. قرآن كريم در نگرش مسلمانان، سنگ زيربناي اساسي را در فرهنگ و افكار و عقايدشان تشكيل ميداده است؛ كه ما پيش از اين، در مقام توضيح و تبيين ميزان اهتمام مسلمانان به قرآن به عنوان نخستين نكته در سير طبيعي مسايل و حوادث، متذكّر آن شديم.
همان گونه كه توجّه به اين امر، پيامبر صلّي اللّه عليه و آله را واداشت تا به تدوين قرآن كريم به منظور محافظت آن از آفات و خطرات بپردازد، مسلمانان را نيز واداشت تا به حفظ و تكرار قرآن كريم بپردازند و بدين وسيله، افكار و فرهنگ و مفاهيم آن را پاس دارند، و با سنّتها و تشريعهاي اسلامي كه قرآن در بر دارد، آشنا شوند.
3. قرآن كريم- بر پايه فرهنگي كه دربردارنده آن است، به گردآورنده آن در اجتماع و در نظر مردم امتيازي ميبخشد كه با امتيازاتي كه امروزه دانشمندان نسبت به ديگر مردمان به دست ميآورند، مشابهت دارد؛ و اين امتياز اجتماعي يكي از عوامل مهم گرايش به علوم و تحصيل آنها در تمامي ادوار زندگي انسان بوده است. بنابراين، طبيعي است كه يكي از عناصر مؤثّر در حفظ و تكرار قرآن كريم نيز بوده همين امتياز باشد.
تاريخ درباره نقشي كه قاريان در جامعه اسلامي به طور كلّي داشته، و قداستي كه در چشم و نظر مسلمانان از آن برخوردار بودهاند، سخن بسيار دارد.
4. پيامبر صلّي اللّه عليه و آله به عنوان رهبر امّت اسلامي و توجيهكننده مسلمانان، پيوسته بر حفظ و تكرار آيات و سور قرآني تشويق و ترغيب ميفرموده است.
ما خوب ميدانيم كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله تا چه اندازه از محبوبيّت در دل و جان بسياري از مسلمانان برخوردار بوده است، و تا چه حد ميتوانسته در زندگاني و رفتار مسلمانان مؤثّر باشد؛ چنان كه در بسياري از توجيهات و توصيههاي آن حضرت، انگيزه مسلمانان براي
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 109
اجابت فرمان پيامبر، همين قدرت تأثير روحاني پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بوده است، بدون آن كه به ميزان لزوم و وجوب شرعي آن توصيهها توجّهي داشته باشند.
5. خداوند سبحان ثواب فراواني براي قاريان قرآن و حافظان آن قرار داده است و در آن روزگاران، بسياري از مسلمانان شيفته افزودن بر ثوابهاي خويش بودند، به خصوص كه تازه با اسلام آشنا شده بودند و همواره در پي آن بودند كه اسلام در تمامي كارهايشان انعكاس پيدا كند.
به هر حال، برخي از اين عوامل يا همه اينها، تأثير بسزايي در زندگاني مسلمانان داشتند.
چنان كه تاريخ اسلام از وجود جماعتهايي انبوه از مسلمانان خبر ميدهد كه به عنوان قرّاء شناخته ميشدند و داراي اعتقادي محكم بودند، و نقش قابل توجّهي در زندگي اجتماعي ايفا ميكردند، و در اختلاف نظرهاي سياسي كه براي مسلمانان پيش ميآمد، حضورشان وزنه ترجيح يك جناح بر جناح ديگر به حساب ميآمد.
6. علاوه بر اينها، ماهيت قضايا حكم ميكند كه قرآن كريم را هر مسلماني كه توانايي تدوين و كتابت داشته است، نگاشته و تدوين كرده باشد. زيرا، هر جماعت يا امّتي كه به چيزي اهميّت ميدهد، و آن را بيانگر جنبه قابل توجّهي از جنبههاي زندگي خود ميشناسد، با وسايل گوناگون در حفظ آن ميكوشد، و بيشك، نگارش و كتابت، براي كساني كه از عهده آن بر ميآمدهاند، سادهترين و آسانترين وسيله براي اين منظور بوده است.
به همين جهت، مشاهده ميكنيم كه برخي روايات به وجود تعدادي مصحف يا قطعات مختلف از مصحف نزد بسياري از صحابه اشاره دارند.
ناگزير به اين نتيجه ميرسيم كه، به موجب عوامل ياد شده، نسخههايي فراوان از قرآن كريم در دسترس صحابه بوده است، و فرض تحريف قرآن بر اثر غفلت يا اشتباه يا نرسيدن بعضي آيات قرآني به دست بعضي از گردآورندگان قرآن معقول نيست.
حالت دوم، مطلقا فرضيه نادرستي است. زيرا مطالعه تاريخ عهد شيخين و شرايط آن دوران ما را به صدور چنين حكمي ميرساند، و به تكذيب اين فرضيّه واميدارد.
توضيح اين كه، تحريف عمدي ميتواند به يكي از اين دو سبب بوده باشد:
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 110
يكي آن كه به موجب تمايل شخصي نسبت به تحريف صورت گرفته باشد؛ ديگر آنكه به انگيزه تحقق بخشيدن اهداف سياسي صورت گرفته باشد؛ مانند آن كه فرض كنيم برخي آيات قرآني وجود داشته باشند كه به طور صريح در موضوعات و مفاهيم بخصوصي باشند كه با وجود و حضور آن دو خليفه يا مباني سياست آن دو منافات داشته باشند، مانند تصريح به نام علي عليه السّلام يا طعن به آن دو.
در مورد سبب اوّل، چند چيز را بايد در نظر گرفت:
اوّلا، اين كه چنين اقدامي از سوي شيخين، در حقيقت، به معناي در هم شكستن پايههاي حكومت خودشان بوده است. زيرا، حكومت ايشان بر مبناي جانشيني پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و قيمومت امّت اسلامي بوده، و معقول نبوده است كه در مورد تحريف قرآن اقدامي بكنند، و در مسير دشمني با اسلام بدون آن كه برايشان دستاوردي ديني يا دنيوي داشته باشد، كوششي بكنند. آيا چنين كاري معنايي جز آن داشت كه راه را براي مخالفان باز كند تا سازمان يافتهتر به اسلام و مسلمين حمله كنند و بهترين اسلحهاي كه در آن وقت ميتوانستند بر ضدّ اسلام به كار برند، به دست آنان داده شود؟
ثانيا، امّت اسلامي در آن دوران يك تضمين اجتماعي و سياسي نيرومند را تشكيل ميداد كه مانع از آن بود كه احدي بتواند دست به چنين اقدامي بر ضدّ اسلام بزند، و قطعا با يك عكسالعمل نيرومند در ميان صفوف مسلمين روبهرو ميگرديد، هر چند از قدرت سياسي و اجتماعي برخوردار ميبود. زيرا، مسلمانان به قرآن كريم به عنوان يك كتاب مقدّس در غايت قداست مينگريستند، و آن را كلام خداوند سبحان ميدانستند و به هيچ روي تغيير و تبديل در آن را- حتي از جانب خود پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله- روا نميشمردند (همان طور كه قرآن كريم خود بر اين مطلب تأكيد فرموده است) «1» و در راه مفاهيم و آيات و احكام قرآن كه مدّت 23 سال حركت مسلمين را پشتيباني كرده بود، به پيكار و جهاد ميايستادند، و در راه اين دين جديد جان بر كف بودند و دخالت و تصرّف در قرآن، در نظر آنان، خروج از دين و ارتداد و دست برداشتن از تعهّد ديني بود.
ثالثا، حكومت اسلامي در عهد شيخين، فارغ از وجود مخالفاني نبود كه احيانا به بهانه
______________________________
(1) ... قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحي إِلَيَّ ...؛ يونس/ 15
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 111
خطايي كه از خليفه در اجراي بعضي احكام شرع سر بزند، سر و صدا بلند كنند؛ با وجود اين، در تاريخ كوچكترين اشارهاي به احتجاج يا شبه احتجاج در اين ارتباط نمييابيم تا بتواند اشارهاي به وقوع اين فرضيه داشته باشد. چگونه امكان دارد مخالفان در عهد شيخين و پس از آن، همه اين مسايل را مسكوت گذاشته باشند و هيچ حرف و سخني درباره آن نياورده باشند؟! از اينجا، موضع ما در برابر سبب دوم روشن ميگردد، زيرا:
اوّلا، آگاهي امّت اسلام و نگاه تقديسآميز امّت به كتاب خدا و ارتباط آن با خدا، به گونهاي بوده است كه پذيراي هيچ گونه تغيير و تبديل نبودهاند، و مطلقا اجازه وقوع چنين عملي را نميدادهاند.
ثانيا، امكان نداشته است كه مخالفان چنين فرصتي را از دست بدهند و در كشمكش با حكومت و خليفه از آن سوء استفاده نكنند؛ در حالي كه هيچ گونه اشارهاي به چنين مطلبي در سخنان آنان نمييابيم.
ثالثا، اسناد سياسي پردامنهاي وجود دارد كه مشتمل بر ملاحظاتي پيرامون دخالتها و تصرّفات خليفه ابوبكر و خليفه عمر است؛ مانند درگيري سياسي حضرت زهرا عليها السّلام و پس از آن امير المؤمنين عليه السّلام و طرفداران آن حضرت كه به امامت او ايمان داشتند؛ و اين بزرگواران هرگز به يك نصّ قرآني اشاره نكردهاند كه در نسخهاي از قرآن كريم، كه در دست ماست، تدوين نشده باشد؛ و اگر چنين نصّي در قرآن وجود داشت، طبيعي بود كه آن را به عنوان ابزاري براي غلبه بر موقعيّت و پيروز گردانيدن جانب حق كه به خاطر آن مبارزه ميكردند، به كار گيرند.
حالت سوم، محالتر از دو حالت پيشين و از حقيقت تاريخي بسي دورتر از آن دو حالت قبلي است؛ به دليل عوامل ذيل:
اوّلا، اسلام، و در كنار آن، قرآن كريم، آن چنان انتشاري ميان مردم و در سرزمينهاي مختلف پيدا كرده بود، و آن قدر مسلمانان در طول زمان، قرآن را از يكديگر فرا گرفته و به يكديگر ياد داده بودند كه براي عثمان- اگر هم چنين ميخواست- امكان نداشت كه چيزي از قرآن بكاهد؛ و اين كار حتّي براي كساني كه برتر و بالاتر از عثمان نيز بودند، امكان
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 112
نداشت؛ چنانكه عملا مسلمانان به عثمان اعتراض كردند، و به دلايل مختلف او را كشتند.
ثانيا، نقيصهاي كه بنا به فرض پديد آمده، از دو حال خارج نبوده: يا در آياتي بوده كه ارتباطي با خلافت عثمان نداشته است، كه در آن صورت، عثمان چه انگيزهاي داشته، كه شكاف بزرگي بر بنيان سياسي خويش وارد آورد؛ يا در آياتي بوده است كه به خلافت و پيشوايي سياسي عثمان مربوط ميشده است، كه در اين صورت آن آيات ميبايست در اصل مسأله خلافت عثمان دخالت ميكرد و راه را براي رسيدن به خلافت بر او ميبست.
ثالثا، اگر خليفه عثمان قرآن را تحريف كرده بود، مسلمانان اين عمل وي را بهترين بهانه براي شوريدن بر ضدّ وي و دور گردانيدن او از حكومت و قتل وي، قرار ميدادند؛ در صورتي كه در مجموعه توجيهاتي كه براي شورش بر ضدّ عثمان مطرح شده است اثري از چنين چيزهايي نيست. و گر نه، شورشيان نيازي نداشتند كه براي آن منظور، به وسايل و دلايل ديگري كه به اين روشني نبودند، متوسّل شوند.
رابعا، خليفه عثمان اگر چنين عملي را مرتكب ميشد، موضع امام علي عليه السّلام در برابر او روشن بود، و قطعا حضرت علي عليه السّلام در اين ارتباط، بر بازگردانيدن حق به جايگاه خودش اصرار ميورزيد. وقتي ميبينيم كه امام علي عليه السّلام آن چنان مصرّانه اموالي را كه عثمان به بعضي نزديكان و خاصّانش بخشيده است، باز ميگرداند، و ميفرمايد:
«به خدا سوگند، اگر با آن اموال همسراني اختيار كرده باشند يا كنيزاني خريداري كرده باشند، باز خواهم گردانيد؛ كه عدالت گشايش ميآورد، و آن كس كه عدالت براي او تنگ آيد، جور و ستم براي او تنگتر خواهد آمد»؛ «1» و وقتي موضع مشابهي از آن حضرت در برابر كارگزاران منحرف عثمان مشاهده ميكنيم؛ جزم ميكنيم بر اين كه به فرض وقوع چنين مسألهاي، سكوت آن حضرت در برابر چنين امر عظيمي محال بوده است.
با توجّه به اين بررسي تفصيلي از سه حالت ياد شده، موضع ما در برابر حالت چهارم،
______________________________
(1) شرح نهج البلاغه، 1/ 269؛ در مورد زمينهاي تصرفشده مسلمين توسط عثمان كه حضرت علي عليه السّلام به صاحبان اصلي آن بازگرداند. [نهج البلاغه، نسخه صبحي صالح، خطبه 15]
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 113
خود به خود روشن خواهد بود. درباره حجّاج بن يوسف ثقفي يا حاكمان ديگر به هيچ وجه نميتوان تصوّر كرد كه قادر به تحريف قرآن كريم بوده باشند، پس از آن كه شرق و غرب جهان را فرا گرفته بوده است.
علاوه بر اين، به چه دليل بايد حجّاج يا ديگر امويان به چنين عملي دست ميزدند كه خطري عظيم براي منافعشان داشت، و آمال و آرزوهايشان را به دست فنا ميسپرد؟
جمع «قرآن» دو معنا داشته است:
يكي، حفظ همه آيات آن به طور كامل در سينههاي مسلمانان؛ چنان كه گوييم: جمّاع قرآن، يعني حافظان قرآن.
معناي ديگر آن، نگارش و تدوين آن در اوراق منظّم و به طور كامل.
جمع قرآن به معناي حفظ آن در قلب و از بر كردن آن، كه پيش از همه، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله از اين موهبت الهي برخوردار گرديد و آن حضرت خود سرور حافظان و اوّلين گردآورندگان قرآن بود؛ چنان كه مسلمانان را نيز به تداوم و استمرار در امر حفظ و آموزش و تكرار قرآن ترغيب ميفرمود، و هر مهاجر جديد را به يكي از حافظان قرآن، از صحابه ميسپرد تا قرآن به او ياد بدهد؛ و انواع تشويقها را در جهت عمومي كردن و رواج دادن حفظ و تلاوت قرآن به كار ميگرفت. مسجد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله همواره با تلاوت قرآن آباد بود، و صداي قاريان از هر گوشه و كنار آن به گوش ميرسيد، و پيامبر صلّي اللّه عليه و آله آنان را فرمود كه صداهايشان را فرود آورند تا موجب اشتباه ديگران در خواندن قرآن نشود.
از عبادة بن صامت آوردهاند كه گفت:
«هر گاه شخصي مهاجرت ميكرد، پيامبر صلّي اللّه عليه و آله وي را به يكي از ما ميسپرد تا به او قرآن ياد بدهيم. از مسجد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله همواره صداي تلاوت قرآن بلند بود، تا جايي كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به آنان امر فرمود صداهايشان را فرود آورند تا باعث اشتباه ديگران در خواندن
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 114
قرآن نشوند» «1».
قرائت قرآن همه جا در سراسر جامعه اسلامي رواج داشت. مسلمانان شيفته تلاوت قرآن و فريضه قرائت قرآن و گوش فرا دادن به قرآن بودند، و تمامي همّ آنان كه فضاي قلب آنان را فرا گرفته بود، تلاوت و حفظ قرآن بوده؛ چنان كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود:
«من صداي كاروان اشعريان را هنگامي كه شبانه وارد ميشوند ميشناسم و منزلگاههاي ايشان را شب هنگام با صداهاي قرآنشان باز ميشناسم، حتّي اگر روز هنگام، موقع ورود آنان منزلگاههايشان را نديده باشم» «2».
تعليم و تعلّم قرآن و از بر كردن آن، ميان زنان و مردان مسلمان همه جا رايج بود.
جمع قرآن به معناي نگارش و تدوين آن نيز در بحث «اصالت قرآن» ديديم كه جمع و تدوين قرآن كريم در عصر رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله انجام پذيرفته است. البتّه، نظر رايج در علوم قرآني بر آن است كه جمع قرآن در عهد شيخين صورت گرفته است. ما ديديم كه ميتوان اين دو نظر را جمع كرده و چنين گفت كه اصل جمع قرآن در عصر رسول الله صلّي اللّه عليه و آله انجام پذيرفت؛ امّا جمع آن در مصحفي با اوراق منظّم و مرتّب در عهد شيخين صورت گرفت؛ و نيز ديديم كه با هر يك از اين دو فرض، سلامت متن قرآن جاي سخن نداشته است، و بعضي شبهههاي طرح شده پيرامون جمع قرآن را بنابر فرضيه دوم اشاره كرديم و به پاسخ آنها پرداختيم.
شبهههاي ديگري را نيز «3» درباره فرضيّه جمع قرآن در عهد شيخين مطرح كردهاند كه ما از آن ميان به ذكر دو شبهه ميپردازيم. شايد گفتني باشد كه اين دو شبهه در كتب و رسايل
______________________________
(1) البيان، آيت الله خويي، 255؛ به نقل از مناهل العرفان، 324.
(2) كنز العمّال، 12/ 56، «الاشعريّون».
(3) در اين مبحث به طور اساسي بر نوشته استاد كبيرمان آيت الله خويي قدّس سرّه در البيان تكيه كردهايم: 222- 234.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 115
اسلامي مطرح شده و در مطالعات خاورشناسان و پيروان آنان نيز جايي به خود اختصاص داده است.
برخي از متون تاريخي كه از اهل بيت عليهم السّلام و ديگران روايت شده است، سخن از مصحف مخصوص علي بن ابي طالب عليه السّلام به ميان آوردهاند كه با مصحف موجود و متداول ميان مسلمانان در عصر حاضر، تفاوتهايي داشته است و اضافات و موضوعاتي را دربرداشته است كه در مصحف رايج موجود نيست.
اين روايات حاكي از آناند كه علي بن ابي طالب عليه السّلام اين مصحف را نزد خليفه اوّل ابوبكر برده است، تا در ميان مسلمانان رواج پيدا كند؛ امّا، ابوبكر پيشنهاد آن حضرت را نپذيرفته و مصحف ايشان را رد كرده است. در نتيجه، از آنجا كه حضرت علي بن ابي طالب عليه السّلام از نظر علم و تديّن و تعهّد اسلامي و محافظت قرآن از همه صحابه برتر بوده است، پرواضح است كه مصحف موجود فعلي، بر اثر شيوه نادرست جمع قرآن كه تفاصيل آن را بعضا باز شناختيم دچار تحريف و نقيصه شده است. در جهت توضيح شبهه مذكور، هواداران آن برخي روايات تاريخي را به شرح ذيل، شاهد آوردهاند:
1. مطلبي كه درباره احتجاج علي عليه السّلام در برابر جماعتي از مهاجرين و انصار روايت كردهاند كه، علي عليه السّلام به يكي از ايشان فرمود:
«اي طلحه، هر آيهاي كه خداوند جلّ و علا، بر محمّد نازل كرده است، با املاي رسول خدا و دستخط خودم نزد من موجود است.
تأويل هر آيهاي نيز كه خداوند بر محمّد نازل كرده و هر حرام و حلالي يا حدّي يا حكمي يا چيزي كه امّت تا روز قيامت به آن نياز داشته باشد، با املاي رسول خدا و دستخط خودم نزد من موجود است؛ حتّي ارش خدش» «1».
2. روايتي حاكي از احتجاج علي عليه السّلام با آن زنديق است؛ و در آن روايت آمده است كه آن
______________________________
(1) احتجاج طبرسي، 1/ 223
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 116
حضرت كتاب را نزد جماعت مسلمين آورد، كه دربردارنده تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ بود، و نه الفي از آن افتاده بود و نه لامي؛ امّا، از او نپذيرفتند. «1»
3. روايتي كه كليني در كافي از حضرت امام باقر عليه السّلام آورده است كه فرمود:
«احدي نميتواند ادّعا كند كه همه قرآن، اعم از ظاهر آن و باطن آن، نزد اوست جز اوصيا» «2».
4. روايت ديگري كه محمّد بن يعقوب كليني در كافي از حضرت امام باقر عليه السّلام آورده است كه فرمود: احدي از مردم ادّعا نكرده است كه قرآن را آن چنان كه نازل شده، به طور كامل جمع كرده است، مگر آن كه كذّاب بوده باشد. قرآن را آن چنان كه خداوند متعال آن را نازل فرمود احدي جمع و حفظ نكرد، مگر علي بن ابي طالب عليه السّلام و امامان پس از وي» «3».
در پاسخ اين شبهه بايد گفت:
ميتوان فرض كرد كه علي عليه السّلام مصحف متفاوت با مصحف موجود فعلي داشته باشد كه از نظر ترتيب سورهها با مصحف موجود اختلاف داشته باشد، و حتّي اضافات ديگري نيز در برداشته باشد كه در مصحف فعلي ثبت نشده باشد. امّا، در حقيقت سخن بر سر اين قسمتهاي اضافي است؛ كه دليلي بر اين كه آن زيادهها عباراتي از قرآن بودهاند، وجود ندارد؛ و تنها توجيه صحيحي كه ميتواند داشته باشد، آن است كه آن زيادهها تأويلاتي براي آيات قرآن بودهاند، به معناي مصاديق و مقاصد نزول آيات؛ يا اين كه آن زيادهها تنزيلاتي از وحي الهي بودهاند كه بر قلب مبارك رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در مقام تفسير و شرح آيات قرآني نازل شده بودهاند، و آن حضرت آن مطالب را به برادرشان علي بن ابي طالب عليه السّلام ياد داده باشند.
دو كلمه «تأويل» و «تنزيل» نيز در آن زمان، معنايي را كه بعدها در اصطلاح علماي قرآن پيدا كرده، نداشته است، مبني بر اين كه «تأويل» عبارت از حمل قرآني بر خلاف ظاهر آن و «تنزيل» عبارت از خصوص نصّ قرآني بوده باشد، بلكه مراد معناي لغوي اين دو كلمه بوده است، كه تأويل به معناي مقصود از سخن و مصداق خارجي آن خواهد بود، و تنزيل به
______________________________
(1) تفسير صافي، مقدّمه ششم، 11
(2) اصول كافي، 1/ 228
(3) همان
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 117
معناي هر آنچه خداوند از طريق وحي بر پيامبرش نازل فرموده است؛ خواه قرآن بوده باشد يا چيز ديگري.
بر اساس اين تفسير كلّي از مطلب، بسياري ديگر از جوانب مسأله نيز روشن ميگردد؛ به طوري كه ميتوان رواياتي را كه در اين شبهه شاهد آورده شدهاند، بر معنايي حمل كرد كه با اين توضيح كلّي از مطلب سازگار آيد. چنان كه علّامه طباطبايي در برخي از اين روايات چنين عمل كرده است. «1»
علاوه بر اين، برخي از اين روايات به نظر ما سندشان ضعيف است و احتجاج به آنها يا اعتماد بر آنها در برابر نصّ ثابت قرآن درست نيست.
مجموعه بزرگي از روايات وارده از طريق اهل بيت عليهم السّلام بر وقوع تحريف در قرآن كريم دلالت دارند؛ به گونهاي كه اين باور را براي ما بوجود ميآورد كه اين تحريف بر اثر شيوه اتّخاذ شده در جمع قرآن كريم، بوده، يا تحت تأثير عوامل اتّفاقي ديگري كه به اين تحريف منجر شده است.
در پاسخ اين شبهه بايد يادآور شويم كه به دو شيوه عمده ميتوان با اين روايات متعدّد رو به رو گرديد:
شيوه اوّل: گفتگو درباره اسناد و طرق اين روايات؛ كه بسياري از آنها از كتاب احمد بن محمّد باري گرفته شده و علماي رجال بر فساد مذهب و انحراف وي اتّفاق نظر دارند؛ «2» همچنين از كتاب علي بن احمد كوفي، كه علماي رجال او را دروغگو خواندهاند. «3»
بعضي از اين روايات نيز، هر چند كه سندشان صحيح است، امّا، ارزش چنداني ندارند؛ و لو اين كه مجموع اين روايات ممكن است به ما اطمينان بدهند- چنان كه آيت الله خويي گويد- بعضي از آنها از امام عليه السّلام صادر شده باشد.
______________________________
(1) الميزان في تفسير القرآن.
(2) جامع الرّواة، 1/ 67
(3) جامع الرّواة، 1/ 553
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 118
شيوه دوم: گفتگو درباره دلالت اين روايات بر وقوع تحريف در قرآن به معناي وقوع زياده يا نقيصه؛ كه حتّي اگر سند بعضي از اين روايات صحيح بوده باشد، يا آن كه اجمالا اطمينان حاصل كنيم كه بعضي از آنها از معصوم عليه السّلام صادر شده باشد، استدلال به اين روايات بر وقوع تحريف استوار نخواهد بود.
براي آن كه اين شيوه دوم در بررسي شبهه مذكور روشن گردد، شايسته است كه اين روايات را بر حسب اختلاف مضمون آنها و ادّعاهايي كه مطرح ميكنند و احكامي كه صادر ميكنند، به چهار دسته تقسيم كنيم:
دسته اوّل: رواياتي هستند كه در آنها «تحريف» به كار رفته است و نسبت تحريف به قرآن داده شده است و به تصريح، وقوع تحريف در قرآن در آنها مطرح شده است؛ از جمله:
1. از ابوذر روايت كردهاند كه گفت:
وقتي آيه يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ... «1» نازل شد، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: امّت من روز قيامت بر من وارد ميشوند در حالي كه به پنج گروه تقسيم شدهاند ... آن گاه گفته است كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله از يكايك آن گروهها سؤال ميفرمايد كه با ثقلين چه كردهاند؟ گروه اوّل پاسخ ميدهند: امّا ثقل اكبر را، كه تحريف كرديم و پشت سرمان افكنديم؛ و امّا ثقل اصغر را، كه با آن دشمني كرديم و كينه ورزيديم و ستم كرديم؛ و گروه دوم پاسخ ميدهند: امّا ثقل اكبر را، كه تحريف كرديم و پاره پاره كرديم و مخالفت كرديم؛ و امّا ثقل اصغر را، كه با آن دشمني كرديم و پيكار كرديم.
2. از جابر جعفي از ابو جعفر عليه السّلام روايت كردهاند كه فرمود:
رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در مني مردم را فرا خواند و فرمود: «ايها النّاس، انّي تارك فيكم الثقلين، ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا، كتاب الله و عترتي و الكعبة و البيت الحرام»؛ آن گاه ابو جعفر عليه السّلام فرمود: امّا كتاب خدا را كه تحريف كردند؛ امّا كعبه را كه تخريب كردند؛ و امّا عترت را، كه كشتند
______________________________
(1) آل عمران، 106
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 119
و همه سپردههاي خداوند را به سويي افكندند، و از آنها همه تبرّي جستند.
3. از علي بن سويد روايت كردهاند كه گفت:
به ابو الحسن موسي عليه السّلام كه در زندان به سر ميبرد، نامه نوشتم ...
پاسخ آن حضرت را تماما ميآورد تا ميرسد به اين عبارت كه آن حضرت فرمود: خداوند كتاب خود را به امانت به آنان سپرد و آنان كتاب خدا را تحريف و تبديل كردند.
4. از عبد الاعلي روايت كردهاند كه گفت:
ابو عبد الله عليه السّلام فرمود: اهل عربيّت كلام خداوند عزّ و جل را از مواضع خود تحريف ميكنند.
در هيچ يك از اين روايات، دلالتي بر وقوع تحريف در قرآن كريم به معناي زياده و كم، وجود ندارد. تنها دلالت دارند بر اين كه در قرآن كريم، تحريف به معناي حمل بعضي از الفاظ و عبارات آن بر معاني ديگري جز معناي مقصود خداوند سبحان، واقع شده، و بر اثر آن قرآن از اهداف و مقاصد خود، دور شده است.
در وقوع اين نوع تحريف، در قرآن كريم، هيچ شكّي نداريم، و پذيرفتهايم كه تحريف قرآن كريم، به اين معنا، از سوي برخي از مسلمانان خواسته يا ناخواسته، با توجّه به اختلاف تفاسير قرآن و تباين آنها با يكديگر، صورت گرفته است؛ امّا، در اين مسأله آفت و زياني براي عظمت قرآن، يا تأييدي براي شبهه مورد بحث، نمييابيم. قرآن خود در آيه هفتم سوره آل عمران، آنجا كه از محكم و متشابه سخن به ميان آورده، به اين نوع از تحريف اشاره كرده است. چنان كه روايت كليني در كافي از امام باقر عليه السّلام در نامهاي كه به سعد الخير نوشته است، دلالت دارد. امام عليه السّلام فرمود:
«از جمله موارد نبذ كتاب كه مرتكب شدند آن بود كه حروف قرآن را بر پاي داشتند و حدود قرآن را تحريف كردند. اينان قرآن را روايت ميكنند، امّا رعايت نميكنند. جاهلان را آن حفظ روايت اينان خوش
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 120
ميآيد، و عالمان را اين ترك رعايت اينان اندوهگين ميسازد ...» «1».
بعضي از اين روايات نيز، دلالت بر تحريف بعضي كلمات قرآن دارند، به اين معنا كه قرائت آنها با قرائت نازل شده بر قلب مبارك رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله متفاوت بوده است؛ كه اين دلالت با نظريّهاي كه تواتر قرائات سبع را انكار ميكند، و آنها را رهاورد اختلاف روايات و اجتهاد قرّاء يا عوامل ديگر دروني يا مذهبي يا سياسي ميداند، همخواني دارد.
دسته دوم: رواياتي هستند كه دلالت دارند بر اين كه قرآن كريم برخي نامهاي ائمّه اهل بيت عليهم السّلام را به صراحت ذكر كرده است، يا اين كه به طور واضح از خلافت آنان سخن گفته است؛ از جمله:
1. از محمّد بن فضيل از امام حسن عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«ولايت عليّ بن ابي طالب در همه صحيفههاي پيامبران نوشته شده است، و خداوند هرگز فرستادهاي را نميفرستد، مگر به نبوّت محمّد و ولايت وصّي او صلّي اللّه عليهما و آلهما».
2. روايت عيّاشي از حضرت صادق عليه السّلام: «اگر قرآن آن گونه كه نازل شده است خوانده ميشد، ما را در آن نام برده مييافتي» «2».
3. روايت كافي و عيّاشي از اصبغ بن نباته، كه گفت:
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «قرآن بر چهار قسمت نازل شده است:
يك چهارم درباره ما، يك چهارم درباره دشمن ما، يك چهارم سنن و امثال، و يك چهارم فرائض و احكام؛ و كرائم قرآن از آن ماست» «3».
در برابر دسته از روايات، از سه جهت بايد موضع گرفت:
جهت اوّل آن كه، پيش از اين گفتيم بخشي از تنزيل جزء قرآن كريم نبوده است، و فقط از جانب خداوند به پيامبر صلّي اللّه عليه و آله وحي شده بوده است، و شايد مقصود از اين روايات همان موارد است؛ مبني بر اين كه در تنزيل، در مقام تفسير بعضي از آيات قرآني، نه به عنوان
______________________________
(1) روضه كافي، نامه سعد الخير، 11/ 352، شرح مازندراني، چاپ تهران.
(2) تفسير عيّاشي، 1/ 13
(3) همان مأخذ، 1/ 9
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 121
جزئي از قرآن كريم، نام ائمّه اهل بيت عليهم السّلام برده شده باشد.
جهت دوم آن كه، اگر ما موفّق نشويم كه اين روايات را به گونهاي تفسير كنيم كه با اعتقاد به مصونيّت قرآن از تحريف، همخوان باشد، ناگزير بايد آنها را رد كنيم، به دو علّت:
الف) مخالفت اين روايات با كتاب كريم؛ روايات متعدّدي از طريق اهل بيت عليهم السّلام رسيده است كه بر ضرورت و لزوم عرضه كردن اخبار اهل بيت بر قرآن كريم پيش از توجّه كردن به مضمون آنها دلالت دارند؛ مانند اين سخن حضرت صادق عليه السّلام:
«در كنار شبهه توقّف كردن بهتر است از افتادن به هلاكت. هر حقّي حقيقتي دارد و هر صوابي نوري؛ آنچه را كه با كتاب خدا سازگار است برگيريد، و آنچه را كه با كتاب خدا سازگار نيست، واگذاريد» «1».
ب) مخالفت اين روايات با ادلّه متعدّدي كه در مبحث «اصالت قرآن» از آن سخن گفتهايم.
جهت سوم آن كه، برخي اسناد و قراين تاريخي در دست است كه به طور صريح بر عدم ورود نامهاي ائمّه در قرآن كريم دلالت دارد.
از جمله اين قراين، حديث غدير است، كه از آن در مييابيم، اوضاع و شرايط همزمان با قضيّه غدير، با تصريح قرآن به نام علي عليه السّلام منافات دارد؛ و گرنه، چرا بايد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله به تأكيد بر بيعت علي عليه السّلام، و گرد آوردن آن جمع بزرگ از مسلمانان را به خاطر آن، نياز داشته باشد؟
بالاتر از اين، اگر در قرآن نام و ستايش علي عليه السّلام به تصريح آمده است، پس چرا بايد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله از مردم در مقام آشكار كردن اين بيعت بترسد؟ قرآن خود به اين مسأله اشاره كرده است و تأكيد كرده است كه خداوند آن حضرت را از شرّ مردمان نگاهباني ميكند:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ، وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ... «2».
ديگر از اين قراين، آن كه تاريخ هرگز از اين دست با ما سخني نگفته است كه علي عليه السّلام يا احدي از اصحاب آن حضرت بر امامت خود به ذكر نام در قرآن احتجاج كرده باشد، در
______________________________
(1) وسائل، 8/ 86، ج 35؛ توضيح بيشتر اين مطلب در مبحث «تفسير در مكتب اهل بيت عليهم السّلام» خواهد آمد.
(2) مائده/ 67
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 122
حالي كه براي اثبات اين مطلب با دلايل مختلف احتجاج كردهاند. اگر چنين دليلي وجود ميداشت، نميتوانيم تصوّر كنيم كه به آن استناد نكرده باشند.
قرينه ديگر، اين روايت ميباشد كه حاكي از نبودن نام علي عليه السّلام در قرآن است: «از ابو بصير روايت شده است كه گفت:
از ابو عبد الله عليه السّلام در تفسير اين سخن خداوند عزّوجل را پرسيدم كه ميفرمايد: ... أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ... «1»؛ فرمود: درباره علي بن ابي طالب و حسن و حسين عليهم السّلام نازل شده است. عرض كردم: مردم ميگويند: چرا خداوند عزّوجل علي و اهل بيت او را در كتاب خود نام نبرده است؟ فرمود: به آنان بگو:
نماز نيز بر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نازل شد، ولي خداوند نامي از سه يا چهار نماز نبرد، تا آن كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بود كه آن را براي مسلمانان تفسير كرد. زكات نيز بر آن حضرت نازل شد ولي قرآن نام نبرد كه از هر چهل درهم يك درهم ...» «2».
اين حديث بروشني، مراد احاديث ديگري كه شبهه مذكور را آورده بودند، معلوم كرده، و بر همه آن احاديث مقدّم است. زيرا، در مقام مفسّر آنها قرار ميگيرد، و ناظر بر موضوع آن احاديث است، و نام برده نشدن ائمّه عليهم السّلام را در قرآن با صراحت تمام روشن ميكند.
دسته سوم: رواياتي هستند كه بر وقوع زياده و نقيصه در قرآن كريم دلالت دارند، و حاكي از آناند كه آن شيوه جمع قرآن باعث گرديد كه بعضي كلمات غريب در قرآن به جاي كلمات قرآني ديگر نهاده شود. چنان كه در اين دو روايت آمده است:
1. از حريز از ابو عبد الله عليه السّلام چنين روايت شده است: (صراط من انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضّالّين).
2. از هشام بن سالم روايت شده است كه گفت:
از ابو عبد الله عليه السّلام درباره آيه إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ
______________________________
(1) نساء/ 59
(2) كافي، 1/ 286- 287
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 123
وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ «1». فرمود: آيه چنين است: ... و آل عمران و آل محمّد علي العالمين؛ كه نامي را به جاي نام ديگر نهادهاند.
پاسخ اين دسته از روايات، به شرح ذيل است:
اوّلا، امّت اسلام، به رغم مذاهب مختلف آن، بر عدم وقوع تحريف به زياده در قرآن كريم اجماع كردهاند؛ به علاوه، روايات بسياري بر عدم وقوع تحريف به زياده دلالت دارند.
ثانيا، اين دسته از روايات با خود «كتاب» نيز تعارض دارند؛ و ائمّه اهل بيت عليهم السّلام خودشان لزوم عرضه كردن احاديث ايشان را بر كتاب كريم را دستور دادهاند، و توصيه كردهاند رواياتي را كه با كتاب سازگاري ندارند بر سينه ديوار بكوبيم.
دسته چهارم: رواياتي هستند كه دلالت دارند بر اين كه قرآن تنها در معرض تحريف به نقيصه قرار گرفته است. مانند روايت كليني در كافي از احمد بن محمّد بن ابي نصر كه گفت:
«ابو الحسن عليه السّلام مصحفي را به من داد و فرمود: در آن نظر مكن. آن را گشودم و در آن اين سوره را قرائت كردم: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا ...
و در متن آن سوره نام 70 مرد از قريش را به نام، همراه نامهاي پدرانشان يافتم. آن گاه فرمود: مصحف را نزد من فرست» «2».
پاسخ اين دسته از روايات، اين است كه زيادههاي موجود در مصحف ابو الحسن عليه السّلام يا ديگران را بايد بر توضيحي كه بيش از اين اشاره كرديم، حمل كرد؛ مبني بر اين كه اين زيادهها در مقام تفسير بعضي از آيات قرآن هستند. در جاهايي نيز كه چنين محملي نتوانيم درست كنيم، و چنين تفسير و توجيهي نتوانيم براي آنها داشته باشيم، ناگزير بايد به كتاب كريم تمسّك كنيم كه اهل بيت عليهم السّلام به ما دستور دادهاند احاديث ايشان را پيش از توجّه به مضمون آنها بر آن عرضه كنيم، و آن روايات را به دور افكنيم.
______________________________
(1) آل عمران/ 33
(2) كافي، 2/ 631، ح 16
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 125
1. اعجاز قرآن 2. محكم و متشابه در قرآن 3. نسخ در قرآن
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 127
پيامبر اسلام، مانند هر پيامبري، دارنده رسالتي است كه ميخواهد با آن به دلها و خردهاي مردمان راه يابد، و آن انسان متعالي را كه خداوند بر روي زمين اراده كرده است، تربيت نمايد؛ و تا زماني كه نتواند ايمان مردم را به پيامبري خويش، و باور و اعتماد آنان را به درست بودن ادّعاي خود، مبني بر اين كه اين همان انساني است زميني كه با خداي آسمانها در ارتباط است، جلب كند، و از اين طريق، رهبري آنان را به دست گيرد، و با مبادي و مفاهيم رسالت خود آنان را تغذيه كند؛ از عهده تحقّق بخشي به هدف رسالتش بر نخواهد آمد.
اگر ادّعايي كه مطرح ميشود، محتوايي عظيم، و دشواريها و مشكلاتي به همراه داشته باشد و به عالم غيب نيز مرتبط باشد، مردم در مواجهه با آن، بدون دليل، به صاحب ادّعا ايمان نميآورند. پيامبر، تا زماني كه دليل و برهاني بر صدق دعوي خويش، و فرستاده به حق بودنش از جانب خداوند متعال، ارائه نكند، نميتواند از مردم بخواهد كه به او و رسالتش ايمان بياورند. ما انسانها، در زندگي عادي خودمان، گفته شخصي را كه، مثلا، مدّعي نمايندگي از سوي يك مقام مهمّ رسمي است، باور نميكنيم؛ مگر آن كه ادّعايش را با دليلي
______________________________
(1) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 128
كه راستگويي او را تأييد كند، پشتيباني كند؛ و هر چند از ما بخواهد كه گفتهاش را باور كنيم، بدون دليل و برهان از او نميپذيريم. به همين ترتيب، انسان، جز بر پايه دليل، نميتواند به رسالت و نبوّت پيامبر ايمان بياورد.
دليلي كه راستگويي پيامبر را در ادّعايش مبرهن ميگرداند، معجزه است. «معجزه» عبارت است از اين كه پيامبر تغييري، جزئي يا كلّي، در جهان آفرينش پديد آورد، به گونهاي كه بتواند با تكيه به آن، در برابر قوانين طبيعي، كه از طريق مشاهده و آزمايش به ثبوت رسيده است، تحدّي كند. كسي كه آب را روي آتش ميگذارد تا گرم شود، و درجه حرارت آن بالا ميرود، عملش با يك قانون طبيعي كه مردم آن را از طريق مشاهده و آزمايش دريافتهاند، منطبق است؛ و آن قانون عبارت است از انتقال حرارت از جسم گرم به جسمي ديگر كه مجاور آن است. امّا، كسي كه ادّعا ميكند كه آب را بدون كمك گرفتن از هر گونه انرژي حرارتي گرم ميكند، و عملا نيز چنين كاري را انجام ميدهد، در برابر قوانين طبيعت كه مشاهده و آزمايش كشف كرده است، تحدّي ميكند. كسي كه يك بيمار را با تجويز مادّهاي بر ضدّ ميكروب بيماري او بهبود ميبخشد، يك قانون طبيعي را كه با كمك آزمايش به دست آورده است، اجرا ميكند؛ و آن قانون اين است كه اين مادّه بر حسب خاصيت ويژهاش كشنده آن ميكروب بخصوص است. امّا كسي كه بيمار را بدون تجويز هيچ گونه دارو يا پادزهري بهبود ميبخشد، در برابر قوانين طبيعت كه مردم ميشناسند، تحدّي ميكند و معجزه را تحقّق ميبخشد.
هر گاه پيامبر معجزهاي از اين قبيل بياورد، برهاني براي ارتباط او با خداوند متعال، و صدق او در دعوي پيامبري خواهد بود. زيرا، انسان با قدرت عادي خود نميتواند در جهان آفرينش تغييري بدهد، مگر با استفاده از قانونهاي طبيعي كه از طريق مشاهده و آزمايش باز ميشناسد. حال، اگر فردي ميتوانست تغييري را تحقّق بخشد كه با آن در برابر اين قوانين تحدّي كند، انساني خواهد بود كه از يك قدرت استثنايي از سوي خداوند متعال برخوردار است، و ارتباطي با خداوند دارد كه او را از ديگران متمايز ميگرداند؛ و همين امر، باور كردن او را، اگر ادّعاي نبوّت كند، بر ما فرض ميگرداند. «1»
______________________________
(1) توضيح اين نكته مهم درباره معجزه ضروري مينمايد. بشر با كشف قوانين علّي و روابط قانونمند بين پديدهها،
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 129
در پرتو آنچه گفتيم، در مييابيم كه پيشرفتهاي دانشمندان نابغه در رشتههاي مختلف علمي، معجزه به حساب نميآيد. اگر فرض كنيم كه يكي از دانشمندان امروزي از معاصران خويش پيشي گرفته است و مثلا، در اكتشاف يك غدّه سرطاني، و مادّهاي كه آن سرطان را ريشهكن ميكند، توفيق يافته است، و در شرايطي كه ديگر دانشمندان از اين كار در ماندهاند، وي به حكم اكتشاف خود ميتواند بيماري را از سرطان نجات بدهد، كار او يك معجزه نيست. زيرا، او در برابر بياطّلاعي دانشمندان ديگر به راز و علّت و داروي آن بيماري تحدّي ميكند، و در مقام تحدّي با قوانين آفرينش كه با مشاهده و آزمايش به ثبوت رسيدهاند، نيست. او تنها توانسته است بيمار را بر اساس يك تجربه استثنايي خودش كه در آزمايشگاه علمي خود انجام داده است، از سرطان نجات دهد. در نهايت، وي قانوني را كشف كرده است كه تا كنون هيچ كس آن را نميدانسته است. آشكار است كه اين باز شناختن قانون طبيعي از طريق آزمايش، تحدّي در برابر قانون طبيعت نيست، اجراي يك قانون طبيعي است؛ و در واقع، در برابر همكاران خود كه پيش از وي، از اكتشاف آن قانون درماندهاند، تحدّي ميكند.
______________________________
قدرت تصرّف و دخالت و جهتدهي به رخدادها را به نفع خود سمت و سو ميبخشد. هر قانون علمي نيز در طبيعت تابع اصل فلسفي سنخيّت بين علت و معلول است. اكنون سؤال اين است كه آيا معجزه نفي قانون علتهاي طبيعي است؟ بعنوان مثال اگر كسي بدون استفاده از حرارت، آبي را در لحظهاي تنها با يك نگاه به مرحله جوش برساند، آيا او قانون علت و معلول را در نظام عادي آفرينش نفي كرده است؟ پاسخ اين است كه معجزه نه تنها قوانين آفرينش را نفي نميكند بلكه خود نيز تابع همان اصل فلسفي علت و معلول است. ليكن معجزه از قوانيني تبعيت مينمايد كه در دسترس نوع بشر نبوده و شايد به طرق عادي و علمي نيز قابل دسترس نباشد. اما برخي از رويدادهاي فرا طبيعي با انجام پارهاي تمرينات طاقت فرسا قابل دسترسي است. اصل جاذبه و كشش كره زمين يك قانون طبيعي است. اما مرتاضان با تمرينات محير العقول ما فوق طاقت بشري ميتوانند در سرعتي كمتر از يك دقيقه صدها كيلومتر راه را از مكاني به مكان ديگر طي نمايند. اما هنوز علم و دانش تجربي بشر، از كشف چگونگي قانونمندي اين پديدهها عاجز است. بلكه اصولا با علم تجربي نميتوان به كشف روابط قانونمند و پايدار امور فراتجربي دست يافت (ويراستار).
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 130
حال، كه دريافتيم معجزه عبارت است از اين كه پيامبر تغييري در جهان بدهد كه نوعي تحدّي در برابر قوانين طبيعي به حساب بيايد؛ براي ما آسان خواهد بود كه اين برداشت خودمان را از معجزه، بر قرآن كريم منطبق گردانيم. پيام و كتابي كه تغييري بس بزرگ در جهان به وجود آورده است، و انقلابي عظيم در زندگي انسان به عمل آورده است كه با قوانين تجربه شده طبيعت و سنّتهاي آشناي تاريخ جوامع بشري همخواني ندارد.
اگر اوضاع عمومي جهان، و اوضاع عربستان و حجاز را بخصوص، و زندگي پيامبر را پيش از بعثت، و عوامل مختلف و تأثيرات گوناگون موجود در محيط زيست او را، مورد مطالعه قرار دهيم؛ آن گاه، به مقايسه آنها با رسالت عظيم قرآن و محتواي والاي اين كتاب كريم بپردازيم، كه در برابر همه آن عوامل و تأثيرات به تحدّي برخاسته است؛ و دگرگوني گسترده و ژرفي را كه اين كتاب پديد آورده، و امّتي ساخته است كه برترين و بالاترين پايهها و مايهها را داراست؛ وقتي همه اينها را ملاحظه كنيم، در مييابيم كه قرآن معجزه كبراست و همتا ندارد؛ زيرا، به هيچ روي، زاييده طبيعي آن محيط عقب افتاده با همه عوامل و خصوصيات آن، نبود. بنابراين، وجود قرآن، در برابر همه قوانين طبيعي تحدّي ميكند و از همه آنها برتر مينشيند، و آن عوامل و تأثيرات محيط به هيچ وجه نميتوانند تفسيري براي گستره هدايت و دامنه تأثير قرآن باشند. براي آن كه اين مطلب، به روشني، معلوم گردد، ميتوانيم محيطي را كه قرآن رسالت كبراي خود را در آن محيط تحقّق بخشيد، بررسي كنيم، و آن را با محيطي كه قرآن به وجود آورد، و امّتي كه قرآن پديد آورد، مقايسه كنيم.
در اين مقام، بايد نكات ذيل را كه هر يك ميتوانند دليلي جداگانه بر اعجاز قرآن باشند، از نظر بگذرانيم:
1. اشعه حياتبخش قرآن از جزيرة العرب بر سراسر جهان تابيد و بخصوص از مكّه؛ منطقهاي كه هيچ يك از رنگهاي گوناگون فرهنگ و تمدّن را كه در آن روزگار، جامعههاي پيشرفته نسبتا از آن برخوردار بودند، تجربه نكرده بود. اين نخستين جنبه استثنايي بود كه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 131
خود برهاني گرديد بر اين كه اين كتاب مطابق قوانين طبيعي معمول جريان پيدا نكرده است.
زيرا، اين قوانين تجربي حكم ميكنند به اين كه هر كتابي آيينه فرهنگ زمان و جامعهاي است كه صاحب آن كتاب در آن زندگي ميكند، و به دانش و فرهنگ دست مييابد. هر كتابي بيانگر يكي از سطوح فرهنگ در جامعه خود است، يا نهايت، بيانگر گامي به پيش در راستاي همان فرهنگ معهود است. امّا اين كه يك كتاب جهشي عظيم كند، و بدون هيچ گونه سابقه و زمينهاي، فرهنگي از نوع ديگر بيافريند كه با افكار رايج زمانه هيچ نوع پيوندي نداشته باشد و به هيچ روي از آن الهام نگرفته باشد، و فرهنگ زمانه را از سر تا پاي دگرگون سازد. چنين چيزي با سير طبيعي حوادث، در محدوده تجربهاي كه انسانها در هر عصر و زماني داشتهاند، مطابقت ندارد.
اين رويداد، دقيقا همان چيزي است كه براي قرآن روي داده است. قرآن، عقب افتادهترين، بدويترين، محدودترين، و دورترين منطقه از آثار فلسفه و دانش را برگزيد؛ تا از آنجا ناگهان فرهنگي به عالم ارائه دهد كه جهان سخت نيازمند آن بود؛ و اثبات كند كه بيانگر افكار رايج جامعهاش نيست؛ گام كوتاهي به پيش، نيز نيست؛ پديدهاي است جديد بدون هيچ سابقه و مقدّمهاي.
به اين ترتيب، ما در مييابيم كه همين انتخاب محيط و جامعه، نخستين تحدّي قرآن در برابر قوانين طبيعي بود كه مقتضاي آن، تولّد يافتن فرهنگ جديد در پيشرفتهترين محيطها از نظر فكري و اجتماعي است.
2. قرآن را پيامبر به جهانيان ارائه كرد، يعني فردي از افراد اهل مكّه آن را آورد، كه با هيچ نوع از دانش و فرهنگ حتّي آن اندازه كه مكّيان با آن آشنا بودند، آشنايي نداشت؛ امّي بود؛ خواندن و نوشتن نميدانست؛ چهل سال در ميان قوم خود زندگي كرد، و در طول اين مدّت، كوچكترين گامي به سوي دانش طلبي، يا بهرهاي از دانش و ادبيات، از او در تاريخ به ثبت نرسيد؛ چنان كه قرآن خود به اين مطلب اشاره دارد:
وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ، إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ. «1»
______________________________
(1) عنكبوت/ 48
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 132
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ. «1»
اين نيز تحدّي ديگر قرآن است در برابر قوانين طبيعي؛ زيرا، اگر قرآن مطابق اين قوانين طبيعي جريان مييافت، امكان نداشت كه آن را فردي امّي، كه حتّي به دانش و فرهنگ جامعه خود نيز به رغم سادگي و محدوديّت آن، آشنايي نداشت، و تاريخ هيچ گونه ظهور و بروزي از وي در ميدانهاي مختلف زبان و ادب گزارش نكرده است؛ چنين فردي در چنان جامعهاي قرآني بياورد كه همه دستاوردهاي ادبي را از ميدان بيرون كند، و با دلانگيزي و حكمتآميزي و رسايي و شيوايي خود، اديبان بليغ و دانشمندان بزرگ را خيره گرداند.
در مسير و مجراي قوانين طبيعي، آيا تاكنون ديدهايد كه شخص طب نخواندهاي كه از طب هيچ نميداند، يك كتاب طبّي بياورد كه با اسرار و رموزي كه از طب در بر دارد، هوش اطبّاي عالم را مدهوش گرداند؟ يا مشاهده كردهايد شخصي كه به زبان معيّني هيچ نميتواند بنويسد، و از دانش و فرهنگ آن زبان هيچ بهرهاي ندارد، اثري چشمگير و تاريخي به همان زبان بياورد، و تواناييهاي ادبي بسيار قابل توجّهي را در متن آن زبان نهفته باشد، كه به ذهن هيچ كس خطور نكرده باشد، و تا بدانجا كه مردم پندارند كه او ساحر است؟
واقعيت اين است كه مشركان در عهد بعثت نبوي اين تحدّي عظيم را احساس كردند، و در اين كه چگونه آن را تفسير كنند سرگردان ماندند. زيرا، تفسير خردپسندي كه بتوانند با قوانين طبيعت همخواني داشته باشد، براي آن نمييافتند. ما اسناد تاريخي متعدّدي در دست داريم كه نشانگر سرگرداني آنان در تفسير پديده خارق العاده قرآن بود، و نشانگر موقعيّت بيثباتي بود كه در ارتباط با تحدّي قرآن در برابر همه قوانين و مجاري طبيعي به آن گرفتار آمده بودند.
از جمله، وليد بن مغيره، روزي در مسجد الحرام به قرآن خواندن پيامبر گوش فرا داد. آن گاه به جمع طايفه خودش بني مخزوم وارد شد و گفت:
«و الله! لحظاتي پيش از اين، از محمّد سخناني شنيدم كه نه از كلام انس بود، و نه از كلام جن. شيريني بينظيري داشت، و آب و رنگي دلپذير؛ سر شاخههايش پر بار، و زير پايش جويبار خوشگوار؛ برتر از
______________________________
(1) يونس/ 16
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 133
همه است و برتر از آن هيچ» «1». آن گاه به خانه خويش بازگشت. قريش گفتند: و الله! وليد دينش را از دست داد. و الله! قريشيان همه از دين خارج خواهند شد. ابوجهل گفت: من ترتيب كار را ميدهم. رفت و اندوهگين در كنار وليد نشست. وليد گفت: برادرزاده، چه شده است كه اين چنين اندوهگيني؟ گفت: اين مردان قريشاند كه به تو اعتراض دارند و ميپندارند كه تو با اين سنّ و سال، كلام محمّد را تجليل كردهاي. وليد همراه ابوجهل به راه افتاد تا به جمع افراد طايفهاش رسيد. به آنان گفت: ميپنداريد كه محمّد مجنون است؟ آيا تا كنون هيچ ديدهايد كه غش كند؟ گفتند: به خدا كه نه! گفت: ميپنداريد كه او كاهن است؟ آيا تاكنون هيچ از او رفتار كاهنان را مشاهده كردهايد؟
گفتند: به خدا كه نه! گفت: ميپنداريد كه او شاعر است؟ آيا تاكنون هيچ ديدهايد كه زبان به شعري باز كند؟ گفتند: به خدا كه نه! گفت:
ميپنداريد كه او كذّاب است؟ آيا تاكنون هيچ دروغي از او شنيدهايد؟
گفتند: به خدا كه نه! پس، اگر اينها نيست، او چيست؟ وليد ساعتي در فكر فرو رفت. آن گاه گفت: او تنها يك جادوگر است. مگر نميبينيد كه ميان مردان و همسران و فرزندان و بردگانشان جدايي ميافكند؟ در اين ارتباط، اين آيات نازل شد: إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ. ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ. ثُمَّ نَظَرَ. ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ. ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ. فَقالَ: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ» «2».
بعضي از عربها، در مقام چارهجويي براي اين سرگرداني در برابر تحدّي قرآن با نزول آن بر يك شخص امّي، اين فرضيّه را پيش نهادند كه فردي از افراد بشر قرآن را به او ياد داده باشد؛ و از آنجا كه خودشان همگي امّي بودند، جرأت نكردند ادّعا كنند كه از يكي از آنان فرا گرفته است. زيرا، به فطرت دريافته بودند كه جاهل از عهده تعليم كسي بر نميآيد. چنين
______________________________
(1) البداية و النهاية، 3/ 78
(2) مدّثّر/ 18- 24
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 134
پنداشتند كه يك جوان رومي عجمي نصراني كه در مكّه به آهنگري اشتغال داشت و شمشير ميساخت، او قرآن را به پيامبر ياد داده است. البتّه آن جوان هر چند كه عامي بود، اما خواندن و نوشتن ميدانست. قرآن كريم از اين طرح پيشنهادي عربها سخن به ميان آورده و پاسخي بديهي به آنان داده است؛ آنجا كه فرمايد: ... لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «1».
3. قرآن كريم به غيب نامعلوم در گذشته دور و در آينده دور، يكسان مينگرد. به نيكوترين شيوه ممكن داستانهاي امّتهاي گذشته را بازگويي كند؛ موعظهها و عبرتهاي زندگاني آنان را بيرون ميكشد؛ اوضاع و احوال آن روزگاران را با همه فراز و نشيبهايش بر ملا ميسازد؛ و همه اينها را مانند كسي بازگو ميكند كه شاهد عيني همه آن حوادث و رويدادها و همه آن ماجراها بوده، و در همان روزگاران و در ميان مردمان همان سامان ميزيسته است. خداوند متعال فرمود: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ، ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا، فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ «2»؛ و نيز فرمود: وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلي مُوسَي الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ. وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ، وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ «3»؛ و نيز فرمود: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ، وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ، وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ «4».
همه اين آيات شريفه، بر تحدّي قرآن در برابر قوانين طبيعت تأكيد دارند، كه چگونه قرآن همه آن حوادث را زير نظر گرفته، و بر گذشته نامعلوم احاطه پيدا كرده است. در راستاي قوانين طبيعي، چگونه ممكن است شخصي در كتابي از حوادث مربوط به امّتهايي كه در گذشته بسيار دوري ميزيستهاند و هرگز با آنان نزيسته و هم روزگار آنان نبوده است، اين چنين سخن بگويد؟
______________________________
(1) نحل/ 103
(2) هود/ 49
(3) قصص/ 44- 45
(4) آل عمران/ 44
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 135
مشركان اين جنبه ديگر از تحدّي قرآن را نيز احساس كرده بودند: وَ قالُوا: أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا «1». البته زندگي محمّد صلّي اللّه عليه و آله پاسخ دندانشكني در برابر اين اظهارات آنان بود. زيرا، آن حضرت تمام عمر در مكّه زيسته، و براي او هيچ فرصتي دست نداده بود كه افسانههاي پيشينيان را مطالعه كند، يا كتب عهدين، تورات و انجيل را بخواند، و جز دو مرتبه از منطقه عربستان بيرون نرفته بود كه هر دو بار به شام سفر كرده بود. يك بار در كودكي همراه عمويش، كه در آن سفر در نه سالگي بحيرا را ملاقات كرد؛ و بحيراي راهب به عمويش گفت: «اين برادرزادهات شأني عظيم خواهد يافت» «2»؛ و بار دوم، در سفر تجارتي براي خديجه، در سنين جواني، كه ميسره غلام خديجه نيز همراه او بود، و در آن دو سفر كوتاه از شهر بصري فراتر نرفته بود. حال، از كجا براي او اين فرصت دست داده كه تورات را مطالعه كند يا افسانههاي پيشينيان را رونويسي كند؟! حقيقت اين است كه مقايسه داستانهايي كه در قرآن كريم آمده است با عهد قديم، بر تحدّي قرآن دو چندان ميافزايد، زيرا، اعجاز قرآن را به گونهاي روشنتر آشكار ميسازد.
تورات كه قرآن گواه تحريف آن است، داستانها و سرگذشتهايش درباره امّتهاي پيشين و حوادث مربوط به زندگاني آنان، آكنده از خرافات و اساطير و اسائه ادب به كرامت پيامبران الهي است، و همواره داستان را از اهداف تبليغ به دور ميسازد. در حالي كه ميبينيم داستانهاي آن امّتها در قرآن از آن عناصر بيگانه پيراستهاند، و آن جنبههاي داستان كه با اهداف تبليغ مرتبطاند، نمايانده شدهاند و همه جا داستانها را عبرت و موعظه ناميده است، نه گردآوري چشم بسته اطّلاعات.
قرآن، همان گونه كه بر گذشته احاطه دارد، بر آينده نيز احاطه دارد. چه بسيار اخبار آينده، كه قرآن نقاب از رخ آنها بركشيد، و مطابق آنچه قرآن خبر داده بود، به وقوع پيوست، و مشركان آشكارا شاهد وقوع آن بودند. از جمله پيشگوييهاي قرآن، درباره پيروزي روميان بر پارسيان در فاصله چند سال پس از شكست روميان بود، كه خداوند فرمود: غُلِبَتِ الرُّومُ
______________________________
(1) فرقان/ 5
(2) بحار الانوار، 35/ 139
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 136
فِي أَدْنَي الْأَرْضِ، وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ. فِي بِضْعِ سِنِينَ ... «1».
اين پيشگويي را قرآن، درست به دنبال شكست هولناك روميان از پارسيان، و پيروزي چشمگير پارسيان بر آنان، اعلام كرد. در حالي كه مشركان از اين پيروزي سخت شادمان شده بودند. زيرا، آن را پيروزي شرك و بتپرستي بر اديان آسماني ميديدند، نظر به اين كه پارسياني كه پيروز شده بودند، تابع اديان مسيحي اما روميان مسيحي بودند. آيات قرآن، نازل شد و بر پيروزي روميان در آينده نزديك تأكيد كرد. آيا كتابي كه از سوي خداوند متعال نازل نشده باشد، ميتواند اين چنين بر يك خبر غيبي مربوط به آينده نزديك تأكيد كند، و مقبوليت آتي و پايگاه اجتماعي سرنوشت خود را به غيب نامعلوم بسپارد، آن هم در شرايطي كه اگر در اين پيشگويي دروغ از آب درآيد، آيا آينده خود را با رسوايي تهديد نكرده است؟
اين چنين مشاهده ميكنيم كه قرآن در گذشته و آينده با تكيه به احاطه غيبياش، يكسان تحدّي ميكند، و در نهايت اطمينان و اعتماد سخن ميگويد، و در آنچه ميگويد هيچ ترديدي به خود راه نميدهد. اين چيزي است كه هيچ انساني يا هيچ كتاب انساني، مطابق قوانين طبيعي، از عهده آن برنميآيد.
ادلّه ديگري نيز بر اعجاز قرآن ميتوان يافت، كه در صدر همه آنها، مطلبي است كه ما در مبحث «هدف نزول قرآن» اشاره كردهايم، آن دگرگوني عظيمي كه قرآن در امّت عرب پديد آورد، آن هم در مدّت زماني كه همچنان تا به امروز، پيشتاز است.
نظر به اهميت اين بحث، و آرمانهاي بزرگي كه اعجاز قرآن كريم دارد، از سوي خاورشناسان و مبشّران مسيحي، شبهههاي فراواني القا شده است. ما در مبحث «اعجاز قرآن» دلايلي را كه ميتوان از آنها نتيجه گرفت كه قرآن كريم يك دستاورد بشري نبوده، و بيشك، وحي الهي است، بازشناختيم. در اين مجموعه دلايل اعجاز قرآن، براي رسيدن به نتيجهاي كه ياد شد، هيچ گاه بر اعجاز بلاغي قرآن كريم تكيه نكرديم. در حالي كه روش
______________________________
(1) روم/ 2- 4
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 137
بلاغي قرآن كريم همواره يكي از پايههاي مهمّ، و تكيهگاههاي اصلي محقّقان در مقام اثبات اعجاز قرآن بوده است؛ و در بيشتر شبهههاي آتي خواهيم ديد كه نقّاديهاي بعمل آمده از قرآن كريم، تنها بر محور شيوه بلاغي قرآن دور ميزند، و نقّادان همواره در پي آنند كه اين دليل مهم را كه معمولا در اثبات اعجاز قرآن به آن استناد ميشود، ابطال نمايند؛ همچنان كه بطلان اين شبههها را نيز ملاحظه خواهيم كرد.
شبهات مطرح شده پيرامون اعجاز قرآن را ميتوان به دو دسته اصلي تقسيم كرد. دسته اوّل، شبهاتي كه ميخواهند كاستيها و اشتباهاتي را در شيوه بيان و مضامين قرآني نشان دهند؛ و دسته دوم، شبهاتي كه ميخواهند اثبات كنند كه قرآن كريم معجزه نيست؛ زيرا، بشر ميتواند همانند آن را بياورد.
اعجاز قرآن، اساسا بر محور فصاحت و بلاغت قرآن دور ميزند. در شرايطي كه ما ميدانيم عربزبانان قواعد و ضوابطي براي فصاحت و بلاغت و سخنگويي وضع كردهاند كه معيار اساسي در تشخيص كلام فصيح و بليغ است؛ و به رغم آن، در قرآن برخي آيات را مييابيم كه با اين قواعد و ضوابط همخواني ندارند و حتّي ناسازگارند. نتيجه ميگيريم كه قرآن معجزه نيست. زيرا، بر شيوه قواعد و اصول عربيّت سير نكرده است ...؛ قائلين به اين شبهه، شواهدي از آيات قرآن براي ادّعاي خود ميآورند. علوم قرآني(حكيم/لساني) متن 137 شبهه اول ..... ص : 137
گذشته از آنچه كه قبلا اشاره كرديم، مبني بر اين كه دليل بر اعجاز قرآن منحصر به شيوه بلاغي قرآن نيست؛ اين شبهه را به دو شيوه عمده ميتوان پاسخ گفت:
شيوه اوّل، اين كه مثالها و تفصيلاتي را كه به دنبال طرح اين شبهه آوردهاند، بررسي كنيم، و منطبق بودن يكايك آنها را بر قواعد عربيّت و همخواني آنها را با ضوابط زبان و ادب عرب بيان كنيم؛ قرائات مختلفي را كه بسياري از آنها با اين قواعد همخواني دارند، بررسي كنيم؛ به گونهاي كه جايي براي ايراد شبهه به آنها نماند. چنان كه علّامه شيخ محمّد جواد بلاغي به بخشي از اين مهم پرداخته است؛ «1» با مراجعه به كتب تفسيري كه به اين مسايل پرداختهاند،
______________________________
(1) الهدي الي دين المصطفي، 1/ 330
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 138
مانند مجمع البيان طبرسي و كشّاف زمخشري نيز ميتوان به اين بررسيها دست يافت.
شيوه دوم، اين كه اصل برداشتي را كه اين شبهه بر آن استوار است، و اين كه تا چه اندازه ميتوان در طعن بر اعجاز قرآن به آن تكيه كرد، مورد گفتگو قرار دهيم؛ كه ما در اين بحث همين شيوه را اختيار ميكنيم، و در دو قسمت، در پاسخ شبهه مذكور، به گفتگو ميپردازيم:
الف) وضع دستور زبان عربي و قواعد و ضوابط عربيّت و فصاحت و بلاغت سالها پس از نزول قرآن كريم و در دورانهاي نخستين دولتهاي اسلامي صورت پذيرفته است، يعني زماني كه به موجب گسترش قلمرو حكومت اسلامي، عرب زبانان با ملّتهاي ديگر در آميختند، و نياز به وضع اين قواعد و ضوابط، خود را نشان داد؛ و هدف اساسي از وضع اين قواعد و ضوابط، محافظت از متن قرآن و زبان آن بود. در تهيه و تدارك اين قواعد و ضوابط نيز، ملاك كار، بررسي متون عربي مربوط به پيش از آن آميزش عرب و عجم يا به هر حال متوني كه از اعاجم تأثير نپذيرفته باشند، بوده است.
كار وضع قواعد زبان و ادب عربي، يك كار تأسيسي و اختراعي از سوي واضعان لغت عرب نبوده است، بلكه يك كار استكشافي بوده است مبني بر اين كه شيوههاي بيان و ضوابط سخنوري را از لابهلاي كلام عرب استخراج كنند؛ بنابراين، در ساختار قواعد و ضوابط مذكور و تفصيلات آنها تنها كلام عربي اصيل اصالت داشته است؛ و بيشك، قرآن كريم، در ميان آن منابع، مهمترين مأخذي بوده است كه واضعان اين قواعد و ضوابط به آن تكيه كردهاند، و در طرّاحي و تدوين آنها از قرآن بسيار بهره بردهاند. زيرا، قرآن مطمئنترين منبع زبان و ادب عربي است، و كلام شيوايي است كه به اوج قلّه بلاغت رسيده است؛ و به همين جهت، ميبينيم كه علماي عربيّت وقتي ميخواهند بر صحّت هر قاعدهاي دليل بياورند، به آيات قرآني يا متوني كه نسبت آنها به اعراب اوّليّه به ثبوت رسيده است، استدلال و استناد ميكنند.
بر پايه اين مبناي تاريخي، كه منشأ پيدايش قواعد زبان عربي است، در برخورد با اين قواعد و ضوابط، بايد موضعمان اين باشد كه قرآن را معيار درستي يا نادرستي قواعد قرار دهيم، نه آن كه قواعد را معيار ارزيابي قرآن قرار دهيم و بر قرآن حاكم گردانيم. به عبارت ديگر، يك قاعده عربي در پرتو ساختار بيان قرآني وضع شده است، حال اگر معلوم شد كه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 139
(اين قاعده) خلاف اين ساختار قرآني است، اين ناهمخواني، از وقوع اشتباهي در كار كشف و وضع آن قاعده خبر ميدهد.
ب) وانگهي، اگر موضعگيري عرب زبانان معاصر قرآن كريم را كه اهل خبره بودهاند، و شناختي برتر نسبت به زبان عربي داشتند، ملاحظه كنيم، خواهيم ديد كه در برابر بلاغت قرآن خضوع كرده و تسليم شدهاند و تحت تأثير آن قرار گرفتهاند؛ زيرا، ايمان داشتهاند به اين كه قرآن مبتني بر دقيقترين قواعد و اساليب عربي در بيان و تعبير است، و اگر در قرآن كريم عبارات و تعبيراتي وجود ميداشت كه با قواعد و اصول زبان عربي منافات داشته باشد، جا داشت كه آن دشمنان اين مطلب را بهانهاي براي نقد قرآن و دريچهاي به طعن در آن قرار دهند.
قرآن مانند ساير كتب ديني، تورات و انجيل، داستان انبيا را آورده است. وقتي گزارش قرآن را از اين داستانها با داستانهايي كه در تورات و انجيل آمده است، مقايسه ميكنيم، در مييابيم كه قرآن در مقام بيان بسياري از حوادث مربوط به انبيا و امم، با آن كتابهاي ديگر مخالف است؛ نتيجه اين كه ما شك ميكنيم در اين كه مصدر قرآن وحي الهي بوده باشد، به دو جهت:
يكي آن كه تورات و انجيل به اعتراف خود قرآن، وحي الهي هستند، و اگر قرآن نيز وحي الهي باشد، امكان ندارد كه وحي در مقام خبر دادن از حوادث واقعي تاريخي، خود را نقض كند.
ديگر آن كه، اين كتب همواره در دسترس امّتهاي اين پيامبران بوده است، و آنان بر حسب ارتباط ديني و اجتماعي با پيامبرانشان ناگزير از احوال پيامبران مطّلعترند، تا قرآن كه در ميان امّت و جامعهاي به دور از تاريخ آن پيامبران پديد آمده است.
اين شبهه نيز، مانند شبهه قبلي، در برابر نقد علمي هيچ گونه مقاومتي ندارد؛ اگر به ياد آوريم كه اين كتب ديني در معرض تحريف و تزوير قرار گرفتهاند- چنان كه طيّ بحث جداگانهاي به آن خواهيم پرداخت- و يكي از عوامل تحريف، انفصال تاريخي بود كه ميان پيامبران و امّتهايشان روي داد. چنان كه يهود، مثلا، گرفتار اسارت دسته جمعي شدند، به اجبار به بابل كوچ كردند، همه كتابهايشان سوخت، همه معابدشان ويران گرديد؛ و چندين
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 140
دهه بر همين منوال به سر بردند، تا آن كه كورش پارسي از آن اسارت نجاتشان داد؛ و گويند:
تورات موجود فعلي را يهوديان بر پايه آنچه در اذهان بعضي از اشخاص بر جاي مانده بود، و از پدرانشان شنيده بودند، تدوين كردند. مسيحيان نيز به همين ترتيب؛ مسيح عليه السّلام به مجازات دار محكوم شد و از ميان مردم ناپديد گرديد، حواريون پراكنده شدند، انجيل را مدّت مديدي پس از اين حادثه، بر پايه آنچه در اذهان اين و آن باقي مانده بود تدوين كردند.
اين مسأله و مسايل ديگر موجب آن شد كه يهود و نصارا نتوانند از كتب ديني خويش محافظت به عمل آورند. قرآن كريم، آنجا كه درباره امّتهاي اين پيامبران، و جوامعي كه اين كتابها در آنها نازل شده، سخن ميگويد، به اين حقيقت اشاره دارد.
گذشته از اين كه ملاحظه اختلاف محتواي قرآن كريم با ديگر كتب ديني، خود به خود، ما را به راستي و درستي قرآن كريم رهنمون ميگردد. وقتي ميبينيم تورات و انجيل در داستانهاي اين پيامبران مجموعهاي از خرافات و موهومات را ميآورند كه قرآن آنها را كنار مينهد در حاليكه اين كتابها به پيامبران خدا عملكردها و موضعگيريهايي را نسبت ميدهند كه نسبت دادن آنها به پيامبران روا نيست، و در خور فرستادگان خدا و قائمان بر شريعت و دين او، نيست؛ حتّي در شأن مصلحان عادي معمولي، از ميان عموم بشر نيز نميباشد؛ مانند نسبت دادن ميگساري و زناكاري به لوط عليه السّلام، و تحت تأثير شهوت و عشق قرار گرفتن داوود عليه السّلام تا جايي كه يكي از فرماندهان بزرگ لشكرش را در جنگ به كشتن دهد، تا همسر او آزاد گردد تا با آن زن ازدواج كند. و قسمتهاي ديگر از اين قبيل، كه وجود انحراف در آنها همه جا به روشني در مقام مقايسه قرآن و كتب ديني ديگر مشهود ميگردد.
در بحث اعجاز قرآن ديديم كه يكي از نكات مهمّ و آشكار اعجاز قرآن، آوردن داستانهاي انبيا و حوادث زندگي آنان است، به گونهاي كه يقين را در جان بر ميانگيزد كه منابع اين داستانها كتب ديني نيستند. آن گاه مشاهده ميكنيم كه ارائه قرآني آن داستانها همخوان و همراه با ديدگاه واقعي و درست نسبت به انبيا و رسل الهي است، و اين خود دليل بارزي است بر اين كه منبع داستانهاي قرآن وحي الهي است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 141
اسلوب قرآن در گزينش و ارائه برداشتها و مفاهيم با اسلوبهاي بلاغت عربي سازگار نبوده، و مطابق شيوه علمي در آيين بلاغت و شيوه سخنوري نيست. قرآن موضوعات متعدّدي را توأم با يكديگر بيان ميكند. مثلا، هنگامي كه از تاريخ سخن ميگويد، به موضوع ديگري از قبيل وعد و وعيد و حكم و امثال و احكام و غيره روي ميآورد، و نميگذارد كه خواننده براحتي مطالب قرآني را برگيرد. در حالي كه اگر موضوعات قرآني در قالب ابواب و فصول و عناوين جداگانه عرضه شده بود، فايده آن بيشتر، و استفاده از آن آسانتر، و ارائه مطالب با شيوه علمي و روش صحيح منطبقتر ميبود.
اين شبهه را با بيان دو نكته ميتوان پاسخ داد:
نكته اوّل، آن كه قرآن كريم، چنان كه در بحث هدف از نزول قرآن ديديم، يك كتاب علمي يا يك كتاب درسي نيست؛ كتاب فقه يا تاريخ يا اخلاق نيز نيست. كتاب هدايت و تربيت است و هدف اساسي آن نيز پديد آوردن دگرگوني فردي و اجتماعي ميباشد، و اسلوب قرآن، در شيوه ارائه مطالب، در نزول تدريجي و ديگر ويژگيهاي آن، مانند ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه تحت الشعاع اين هدف است. اين شيوه ارائه مطالب، از خصوصيات بارز قرآن كريم است كه با هدف اصلي تلازم دارد، و ميتواند آن تأثير مطلوب را در روحيه انسان هم روزگار نزول قرآن بر جاي گذارد؛ نه تنها آن انسانهاي هم روزگار نزول قرآن، بلكه هر انساني كه گوش به قرآن فرا دهد يا قرآن را بخواند. «1»
دستاوردهاي عظيمي كه قرآن كريم در جامعه جاهلي تحقّق بخشيد، بهترين گواه بر همخواني اين شيوه با هدف اساسي از نزول قرآن كريم است.
نكته دوم، اين كه اين شيوه ارائه مطالب را ميتوان يكي از ويژگيهاي قرآن دانست كه اعجاز قرآن به گونهاي روشنتر در آن مشاهده ميشود.
قرآن كريم، به رغم اين گير و دار موضوعات و در هم آمدن مطالب توانسته است زيبايي اسلوب، قوّت تأثير، گوش نوازي و دلنشيني خود را نيز حفظ كند؛ و اين خود نشانه مهارت
______________________________
(1) اين تأثير و تأثّر را در كتاب ديگر خود «الهدف من نزول القرآن الكريم» به بحث نهادهايم. در آنجا نه ويژگي قرآن كريم را به مطالعه و تحليل سپردهايم، از جمله «اسلوب قرآن كريم».
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 142
بينهايت در بيان و قدرت عظيم در ارائه موضوعات و طرح افكار و برداشتهاست.
بيشك، توانايان و دانايان در حوزه زبان و ادب عربي ميتوانند مشابه بعضي كلمات قرآني را بياورند؛ و اگر اين توانايي در ارتباط با بعضي از كلمات قرآن وجود داشته باشد، معقول آن است كه در ديگر كلمات قرآن نيز برقرار باشد، و همچنين تا برسيم به جزم و قطع بر اين كه آن توانايان و دانايان ميتوانند يك سوره يا بيشتر همانند قرآن كريم بياورند. كسي كه بتواند همانند قسمتي از قرآن را بياورد، خواهد توانست تمامي قرآن را بياورد، و با اين ترتيب، تحدّي قرآن به آوردن يك سوره يا ده سوره، ناوارد و نادرست خواهد بود.
پاسخ به اين شبهه ناگفته پيداست.
زيرا، اعجاز قرآن، چنان كه پيش از اين اشاره كرديم، دو جنبه اصلي دارد: جنبه اسلوب و تركيب بياني، و جنبه مضمون و محتوا و مطالب؛ و در هيچ يك از اين دو جنبه، جايي براي اين وهم و خيال نمييابد.
از ناحيه مضمون، آشكار است كه توانايي آوردن يك مطلب يا دو مطلب هرگز به معناي توانايي آوردن اين حجم عظيم از مطالب و مفاهيم، آن هم در آن شرايط دروني و بيروني نزول قرآن كريم، نميباشد؛ چنان كه تحدّي- مطابق شرح و توضيح پيشين ما- راجع به آوردن همانند قرآن، در آن شرايط اختصاصي و استثنايي كه پيامبر در آن ميزيسته، و قرآن در آن نازل شده است، ميباشد.
از ناحيه ساختار، نيز توانايي بر اداي يك جمله يا مجموعهاي از كلمات هرگز به معناي توانايي نسبت به آوردن تمامي اين تركيب عظيم، با عناصر متشكّله آن كه تنها ضمن تركيب كامل پديد ميآيند، نميباشد. اين مطلب آشكار است و نيازي به برهان ندارد. بسياري از مردم را ميشناسيم كه بعضي كلمات عربي را ميتوانند ادا كنند؛ امّا به معناي آن نيست كه بتوانند خطيب بشوند يا اديب بشوند، يا شاعر بشوند، و از بلاغت و فصاحت برخوردار باشند يا حتّي تنها يك قطعه كلامي بليغ بتوانند بياورند. چنان كه بسياري از مردم بعضي كارهاي ساده را ميتوانند انجام بدهند، امّا از عهده انجام دادن پروژههاي عظيم كه از همان
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 143
كارهاي ساده تشكيل شده است، مانند پروژههاي ساختماني، صنعتي و هنري، هرگز بر نميآيند.
چه بسا همين شبهه يا توهّم، جماعتي از متكلّمان مسلمان را- مانند نظّام و اهل مكتب او بنا بر آنچه به او نسبت دادهاند- واداشت تا پديده اعجاز قرآن را به نوعي «صرفه» تفسير كنند. «1» اينان، چه بسا تحت تأثير همين توهّم- پنداشتند كه توانايي برآوردن همانند قرآن كريم فراوان است؛ امّا اين كه عملا اشخاص فراواني وجود ندارند كه همانند قرآن را بياورند، در نتيجه دخالت مستقيم خداوند است كه آنان را از معارضه و مسابقه با قرآن باز داشته است.
بطلان اين گونه تفسير كردن پديده اعجاز آشكار است؛ البتّه، اگر منظورشان از فراهم بودن قدرت بر آوردن نزد بعضي از مردم، اين باشد كه عملا اين قدرت را دارند، امّا خداوند آنان را از همان مرحله ذهن از پرداختن به اين كار باز ميدارد؛ زيرا:
1. معارضه با قرآن از سوي بعضي از افراد صورت گرفته و به شكست و رسوايي كشيده است. چنان كه بسياري از روايات تاريخي گوياي آن است، و در همين سنوات اخير نيز از سوي برخي مبلّغان مسيحي روي داده است.
2. صرف اذهان، تنها پس از نزول قرآن كريم قابل فرض است. امّا پيش از نزول قرآن، صرفه معنايي نداشت؛ زيرا، قرآن وجود نداشت. به همين جهت، و به خاطر اطمينان حاصل كردن از اعجاز قرآن، چارهاي نداريم جز آن كه قرآن را با متون عربي پيش از آن مقايسه كنيم، و ملاحظه كنيم كه امتيازات در قرآن فراوان است به گونهاي كه مقايسه آن با اين متون ممكن نيست، بلكه قرآن برتر از همه آنهاست. چنان كه در مبحث اعجاز ديديم.
آري، اگر قائلان به صرفه، منظورشان اين بوده باشد كه خداوند سبحان قدرت دارد بر
______________________________
(1) مذهب «صرفه» مبني بر اين فرض است كه مردم يا دست كم بلغاي بشر، قادرند بر آن كه همانند قرآن را يا دست كم همانند يك سوره قرآن را بياورند؛ و اين كه عملا به رغم تحدّي قرآن در برابر آنان همانند قرآن را نياوردهاند به خاطر آن بوده است كه خداوند متعال، به قدرت خود، آنان را از اين كار بازداشته است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 144
آن كه به يك فرد انساني توانايي آوردن همانند قرآن را بدهد، امّا عملا چنين نكرده است؛ اين به معناي آن نيست كه قرآن كريم معجزه نيست. زيرا، هدف اساسي از معجزه دلالت آن است، و ناگزير اين دلالت را بايد داشته باشد؛ و عنصر تحدّي تا زماني در چنين معجزهاي موجود است كه از توان بالفعل انسان معمولي و عادي خارج باشد، و چنين چيزي را در ارتباط با همه معجزات انبيا يا هر معجزه قابل تصوّر ديگري، ميتوان ادّعا كرد.
يكي از مستندات اساسي اعجاز قرآن، ناتواني عربها بر معارضه با آن، به رغم تحدّي مكرّر قرآن كريم در برابر آنان، ميباشد؛ امّا، آيا عربها حقيقتا توانايي بر معارضه وي نداشتند؟
يا اين كه عوامل بيروني ديگري آنان را از تحقّق بخشيدن اين معارضه بازداشت! به دنبال طرح اين پرسش، كه در واقع قصد دارند پاسخش را در اذهان تثبيت كنند، ميخواهند بگويند كه عوامل مشخّصي جاهليان را از تحقّق بخشيدن به اين معارضه باز داشته است، و آن عوامل عبارتند از اين كه، عرب زبانان معاصر دعوت نبوي يا نزديك به زمان نزول قرآن، از ترس جان و براي حفظ اموالشان، با قرآن كريم به معارضه نپرداختند.
چرا كه مسلمانان با سلطه ديني حكومت را قبضه كرده بودند، و با هر كس كه با اسلام دشمني ميكرد يا مخالفتي ابراز ميكرد ميجنگيدند، و بيشك معارضه با قرآن در نظر حكومت آشكارترين نوع دشمني و مخالفت به حساب ميآمد. هنگامي هم كه قدرت سياسي به امويان منتقل شد، كه چندان اهتمام به محافظت از اسلام و رعايت تعهّدات اسلامي نداشتند، ميدان براي كساني كه ميخواستند با قرآن معارضه كنند، باز شد؛ امّا، ديگر قرآن، پس از آن مدّت، در زندگي مسلمانان جا افتاده بود، و همگان با اسلوب ويژه و شيوه ارائه مخصوص قرآن در پرتو زيبايي الفاظ و متانت معاني، انس برقرار كرده، و مردم از انديشه معارضه با آن منصرف شده بودند، زيرا ديگر در رديف مسايل روزمره آنان قرار گرفته بود.
پاسخ به اين شبهه در گرو ملاحظه نكات ذيل است:
اوّلا، تحدّي قرآن كريم در برابر مشركان از آغاز دعوت، و در شرايطي بود كه اسلام در
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 145
برابر نيروي مشركان ناتوان بود. دست كم سيزده سال بر نزول قرآن گذشت و مسلمانان آواره و ناتوان و از نظر سياسي ضعيف بودند، و به رغم اينها، احدي از بلغاي عرب نتوانست به معارضه با قرآن بپردازد.
ثانيا، سيطره حكومت اسلامي در اواخر عصر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و در عصر خلفاي چهارگانه كه پس از آن رسول گرامي به حكومت رسيدند، هيچ گاه كافران را از اظهار كفرشان ممانعت نميكرد. اسلام جماعتهايي از كافران را بر دين خودشان وانهاده بود، چنان كه براي اهل كتاب موقعيتي را فراهم كرده بود كه در سايه دولت اسلامي در آرامش و رفاه به سر ميبردند، و با آنان از نظر حقوق و تكاليف مانند مسلمانان رفتار ميشد. بنابراين، اگر كسي از ميان آنان ميتوانست مانند قرآن را بياورد، در مقام معارضه با قرآن بر ميآمد و از ديانت خود در برابر اسلام حمايت ميكرد. بخصوص كه اسلام و قرآن در گفتگوهاي دامنهداري با اهل كتاب، يهود و نصارا، وارد شدند، و يهود و نصارا، چه در مدينه و چه بيرون از مدينه در سرزمين شام و جاهاي ديگر استقلال كامل داشتند.
ثالثا، فرض كنيم كه بر اثر اقتدار حكومت اسلامي ترسيدند كه دست به معارضه بزنند؛ ترس از حكومت اسلامي ممكن است مانع از اظهار علني معارضه در برابر قرآن كريم شود، امّا، معارضه پنهاني كه ميتوانسته است در داخل حدّ و مرزهايي كه براي معارضان و پيروان اين ديانتها تعيين شده بود، صورت پذيرد، بدون آن كه نتايج منفي داشته باشد. اگر آوردن مانند قرآن كريم ممكن بود، اينان ميتوانستند با قرآن معارضه كنند و در انتظار فرصتي براي اظهار و علني كردن آن بنشينند. بويژه، اگر به ياد آوريم كه اهل كتاب همچنان مجموعهاي از متون ديني خود را نزد خود نگاه داشته بودند و دست به دست ميكردند، با آن كه اين متون در محتوا و مضمون با قرآن كريم در تعارض بودند.
رابعا، لازم به يادآوري است كه كلام هر چند به رتبهاي عالي در بلاغت و متانت و قوت اسلوب برسد، هر گاه زياد شنيده شود، به يك كلام عادي تبديل ميشود. چنان كه ميبينيم يك قصيده بليغ پس از آن كه چندين مرتبه تكرار و القا شد، كاملا عادي ميشود، به گونهاي كه يك قصيده ديگر كه در بلاغت به پاي آن نميرسد، بليغتر از آن به نظر ميآيد، به دليل آن كه قصيده دومي هنوز به آن اندازه تكرار نشده است. معناي اين سخن آن است كه انس و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 146
الفت مردم با قرآن كريم- اگر يك كلام عادي بود- بايد خود انگيزهاي شود بر اين كه معارضه با آن و آوردن مانند آن آسانتر جلوه كند، نه آن كه مردم از انديشه معارضه با قرآن به خاطر انسي كه با آن برقرار كردهاند بيرون بروند، به رغم تحدّي پيوسته قرآن در برابر آنان و تأكيد بر سروري و برتري خود نسبت به همه كلمات و آثارشان.
قرآن معجزه نيست، هر چند همه افراد بشر را از آوردن همانند خود عاجز گرداند؛ زيرا، معجزه بايد به گونهاي باشد كه همه مردم با جنبههاي مختلف تحدّي آن آشنا بشوند؛ معجزه دليل نبوّت است و پيامبر ميخواهد به واسطه آن پيامبري خود را براي مردم به اثبات برساند. بنابراين، براي معجزه بودن كلام بليغ، عاجز شدن مردم از آوردن همانند آن كافي نيست. زيرا، شناخت جنبههاي تحدّي و اعجاز قرآن، از قبيل فصاحت و بلاغت و ساير مختصات فني آن، جز براي جماعتي خاص كه به زبان عربي تكلّم ميكنند و دقايق تركيب و امتيازات آن را باز ميشناسند، فراهم نميشود.
اين شبهه را نيز ميتوان به ترتيب ذيل پاسخ داد:
اوّلا، اين شبهه، در حقيقت، خود اعتراضي است به اعجاز قرآن؛ جز آن كه ميكوشد تا از اين حقيقت بگريزد. به معجزه تعريف بخصوصي ميدهد كه به ميزان دلالتش بر صحّت ادّعاي نبوّت مربوط ميشود. بنابراين، شبهه مذكور، اعجاز را از ناحيه نارسايي در اسلوب و تركيب، يا از ناحيه شيوايي مضمون قرآني و تا سطح تحدّي نرسيدن آن، به نقد نكشيده است. بلكه، از اين زاويه اعجاز قرآن را نقد ميكند كه همگي مردم نميتوانند، اين اعجاز و فراگيري و وسعت آن را درك كنند و تنها خواص، آن را ميفهمند.
ثانيا، راه ايمان به وسيله معجزه، موكول بر شناخت اعجاز معجزه از طريق آزمايش شخصي و مستقيم براي همه مردم نيست، و ميتواند از طريق آشنايي متخصّصان و خبرگان مردم صورت پذيرد، و ما باور كنيم كه «معجزه» آن گروه متخصصين را به عجز آورده است.
چنان كه در بسياري ديگر از حقايق آفرينش و خصوصيات عالم طبيعت، اين تنها راه به سوي ايمان است؛ و از طريق دانش و معرفت متخصّصان و گزارشهاي آنان و اخبارشان، براي ما
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 147
نيز يقين حاصل ميشود، و هيچ گونه شكّ و ترديدي براي ما باقي نميگذارد. درست مانند معجزه عصا كه حضرت موسي عليه السّلام آورد. عاجز ماندن جادوگران در برابر موسي عليه السّلام و شكست خوردنشان در مسابقه، دليل قاطع بود بر اين كه تغيير حالت دادن عصاي حضرت موسي عليه السّلام به مار يا اژدها، معجزه است؛ هر چند حقيقت آن را به طور مستقيم، ديگر مردم ندانستند، زيرا، به امور سحر و جادوگري آشنا نبودند.
بنابراين، وقتي عرب زبانان همگي، و متخصّصان اعمّ از محقّقان و دانشمندان با حفظ گرايشهاي مختلفي كه دارند، در برابر قرآن كريم متوقف ميشوند و به ويژگيهاي اعجازي آن اعتراف ميكنند و عجز خود را در برابر تحدّي قرآن خاطر نشان ميسازند، براي ما هيچ ترديدي باقي نميماند كه قرآن كريم معجزه است و با آسمان در ارتباط است.
ثالثا، اعجاز قرآن كريم به گونهاي است كه ميتوان آن را با دامنهاي وسيع شرح و توضيح داد، و مطلب دشواري نيست، و همه مردم، عرب و غير عرب، متخصص و غير متخصص، ميتوانند آن را يكسان درك كنند. زيرا، اعجاز قرآن تنها به بلاغت اسلوبش باز نميگردد.
بلكه قرآن يك معجزه جاويدان است كه اعجازش فناپذير نيست، و به اين امّت يا آن امّت اختصاص ندارد.
ما نيز به بعضي ديگر از جنبههاي اعجاز قرآن كه به شيوه و ساختار بلاغي آن مربوط نميشود، در بحثهاي پيشين خود در علوم قرآن اشاره كردهايم. «1»
دشمنان اسلام، از جاهليان قديم تا مستشرقان به شبهات فراواني پيرامون وحي قرآني پرداختهاند. بيشتر اين شبهات تأكيد دارند كه وحي قرآني با آسمان مرتبط نيست، و از درون يك انسان به نام محمّد صلّي اللّه عليه و آله جوشيده است.
قرآن كريم به بعضي از اين شبهات در مواضع مختلف اشاره كرده است. «2» خاور شناسان
______________________________
(1) برنامه سال اوّل از «محاضرات علوم قرآني»، دانشكده اصول الدين؛ و بخش دوم از اين كتاب؛ براي شبهات و پاسخهاي آنها در اين مبحث به طور عمده بر بحث آيت الله خويي قدّس سرّه در كتاب البيان في تفسير القرآن تكيه كردهايم.
(2) از جمله: انبياء، 21؛ دخان، 141؛ فرقان، 5؛ نحل، 103؛ و ...
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 148
همين شبهات را همراه با شبهههاي ديگر پيوسته زمزمه كرده، و كوشيدهاند تا رنگ و بوي تحقيق در مطالعه و جنبه موضوعي و جدّي به آنها بدهند؛ چنان كه در اين گونه موقعيتها شيوه گمراه كننده آنان كه الگوي كار ايشان ميباشد، همين است.
پيش از آن كه به اين شبهات و ردّ و ايراد بر آنها بپردازيم، شايسته است به عنوان زمينه بحث، برداشت روشني را از مسأله وحي ارائه كنيم، و با اين تمهيد وارد اصل موضوع شويم.
«وحي» در لغت، به معناي آگاهي دادن نهاني است؛ «1» امّا، وحي الهي كه خداوند سبحان پيامبران و بندگان برگزيدهاش را به آن اختصاص داده، و به روشني در قرآن كريم تجلّي كرده است، چيست؟
در مقام پاسخ به اين پرسش، ميتوانيم بگوييم، هر مطلبي را كه انسان درك ميكند، به هر حال، في نفسه به خداوند سبحانه و تعالي، كه آفريننده انسان و تدبيركننده امور اوست، ارتباط پيدا ميكند. زيرا، خداوند متعال مسبّب الاسباب است؛ و به همين لحاظ، همه چيز در قرآن كريم به او نسبت داده ميشود. امّا، آگاهي انسان از منبع آن انديشه و مطلبي كه به ذهنش رسيده است، به رغم درك عقلي كه از اين حقيقت دارد، متفاوت است. ما براي اين نوع آگاهي سه وضعيت را ياد آور ميشويم:
الف) انسان احساس كند كه انديشه از درون خود او جوشيده و زاييده كوشش خاصّ و ادراك شخصي خود اوست.
اين احساس همان است كه در حالات ادراك عادي و معمولي، در ارتباط با انديشههاي عادي يا ابتكاري، به دنبال يك كوشش علمي به ما دست ميدهد، با وجود آن كه معتقديم همه انديشههاي ما به خداوند متعال منسوب است. زيرا او آفريننده و تدبير كننده عالم وجود است با همه عناصرش، و از جمله عناصر عالم وجود همين نيروي تفكّر ماست. با اين همه، چنين احساس ميكنيم كه اين انديشه، زاييده اين دستگاه پيچيدهاي است كه خداوند در درون ما به وديعت سپرده است، و دستاورد مجموعه مواهب و نيروهاي شخصي ماست.
______________________________
(1) لسان العرب، 15/ 381، مادّه «وحي»
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 149
ب) انسان احساس كند كه آن انديشه از جاي ديگري و از بيرون از ذات او به او القا شده؛ اين احساس به حدّي روشن است كه انسان اين افكنده شدن و اين انفصال ميان القا كننده و القا شونده را احساس ميكند. ولي با وجود همه اينها، طريقه و اسلوبي را كه اين عمل القا در قالب آن صورت ميپذيرد، تقريبا نميتواند احساس كند.
اين نوع احساس در برابر القاي ذهني، حالتي است كه در مواقع «الهام» الهي به انسان دست ميدهد. «1»
ج) احساسي كه در بند «ب» شرح داديم، با يك احساس ديگر نسبت به طريقه و شيوه صورت پذيرفتن اين القا و ارتباط همراه شود؛ اين احساس و آگاهي، خواه به اين صورت باشد كه احساس كند آن انديشه از سمت بالا آمده، يا احساس كند كه آمدنش با صورتي ويژه بوده است، ناگزير بايد روشن و آشكار باشد؛ به همان اندازه كه درك ما از پديدارها به واسطه حواسّ عادي ما روشن است. نهايت، در موارد ادراك با حواسّ عادي (گوش و چشم و بساوايي)، دريافت با واسطههاي مادّي است كه راههاي اثبات علم مادّياند؛ امّا اگر اين تلقّي و دريافت با ابزارهاي حسّي نباشد، يا اين كه باشد، ولي طرف ديگر القا غير حسّي باشد، اين حالتي است كه در موقع وحي به پيامبران دست ميداده؛ يا اين كه حداقل هنگام وحي قرآن كريم به پيامبر ما محمّد صلّي اللّه عليه و آله دست ميداده است. چنان كه مجموعهاي از احاديث، به همين ترتيب حالات وحي الهي را به رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله توصيف كردهاند؛ از جمله:
«از عايشه روايت كردهاند كه حارث بن هشام از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله پرسيد:
وحي چگونه به شما ميرسد؟ رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: گاه، وحي به صورت زنگ كاروان به گوشم ميرسد، كه دشوارترين نوع آن براي من است، و هنگامي كه آن آواي جرس قطع ميشود، آنچه را كه خداوند فرموده است دريافتهام؛ گاه، فرشته وحي به صورت يك مرد درميآيد و با من سخن ميگويد، و من آنچه را كه ميگويد درمييابم.
عايشه ميافزايد: گاه ميشد كه در روزهاي زمستاني و در سرماي
______________________________
(1) مقايسه كنيد با بيان دكتر صبحي صالح در كتاب مباحث في علوم القرآن.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 150
سخت، ميديدم كه وحي بر او نازل ميشود و هنگامي كه نزول وحي قطع ميشد، سرتاسر پيشاني او را عرق فرا ميگرفت» «1».
از عبادة بن صامت روايت كردهاند كه گفت:
«پيامبر صلّي اللّه عليه و آله، هنگامي كه وحي بر او نازل ميشد چهره در هم ميكشيد و صورت آن حضرت برافروخته ميشد». «2»
نيز از او روايت كردهاند كه گفت:
«پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله هر گاه وحي بر او نازل ميشد، سر به زير ميافكند و ياران آن حضرت نيز سر به زير ميافكندند، و آن گاه كه نزول وحي از او قطع ميشد، سربلند ميكرد». «3»
از زراره روايت شده است كه گفت:
به ابو عبد الله عليه السّلام گفتم: چگونه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نميترسيد كه مبادا آنچه از جانب خداوند به سوي او ميآيد، از القائات شيطاني بوده باشد؟ زراره گويد: امام عليه السّلام فرمود: «خداوند متعال وقتي بندهاي از بندگانش را فرستاده خويش ميگرداند، آرامش و ثبات را بر او نازل ميگرداند. در نتيجه، آنچه از جانب خداوند عز و جل به او ميرسد، درست مانند آن است كه با چشم ببيند». «4»
از احول در حديث معتبري آمده است:
از ابو جعفر عليه السّلام درباره «رسول» و «نبي» و «محدّث» سؤال كردم.
فرمود: «رسول»، جبرئيل عليه السّلام از رو به رو نزد وي ميآيد، او را ميبيند و با او سخن ميگويد؛ «نبيّ»، در خواب ميبيند، مانند رؤياي حضرت ابراهيم عليه السّلام و نيز مانند آنچه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله پيش از وحي، از مقدّمات
______________________________
(1) فتح الباري، 1/ 81، دار المعرفة، بيروت
(2) صحيح مسلم، 15/ 89، دار احياء التراث العربي، بيروت
(3) همان
(4) بحار الانوار، 18/ 262، رقم 16 به نقل از تفسير عيّاشي
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 151
نبوّت ميديد، تا آن كه جبرئيل عليه السّلام به عنوان رسالت نزد آن حضرت آمد؛ و محمّد صلّي اللّه عليه و آله هنگامي كه نبوّت و رسالت در وجود آن حضرت جمع شد و رسالت از جانب خداوند به او تفويض شد، جبرئيل عليه السّلام نزد او ميآمد و روبهرو با آن حضرت سخن ميگفت. بعضي از انبيا نيز بودند كه علاوه بر نبوّت، در خواب نيز ميديدند؛ روح نيز نزد آنان ميآمد و با آنان هم سخن و هم صحبت ميشد، امّا در بيداري روح را نميديدند. «محدّث» با او سخن گفته ميشود، و او ميشنود ولي نميبيند، و در خواب نيز نميبيند. «1»
از هشام بن سالم از ابو عبد الله عليه السّلام روايت كردهاند كه گفت:
بعضي از اصحاب ما گفتند: اصلحك الله؛ آيا رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ميفرمود: جبرئيل، اين جبرئيل است كه به من دستور ميدهد، آن گاه در حالت ديگري از خود بيخود ميشد؟ ابو عبد الله عليه السّلام فرمود: «هر گاه وحي از جانب خداوند متعال به آن حضرت بود و جبرئيل بين او و خداوند واسطه نبود، آن حالت به حضرت دست ميداد، به علّت سنگيني آن وحي كه از جانب خدا بود، امّا هر گاه كه جبرئيل ميان او و خدا بود؛ آن حالت به حضرت دست نميداد، و ميفرمود: جبرئيل به من گفت؛ اين جبرئيل است» «2».
با اين ترتيب، فرق است ميان ادراك عادي كه نتيجه «موهبت» الهي انديشه در وجود آدمي است، و ميان «الهام» و ميان «وحي». زيرا:
ادراك «موهبت» در حقيقت بيانگر مطلبي است كه انسان ادراك ميكند، و احساس و آگاهي نسبت به آن دارد كه نتيجه كوشش شخصي خود اوست، هر چند از طريق عقل و منطق نيز ادراك ميكند كه به هر حال به خداوند سبحان مرتبط است.
______________________________
(1) بحار الانوار، 18/ 268؛ شماره 30؛ به نقل از امالي، شيخ طوسي. برقي نيز اين حديث را در محاسن به سند معتبر به همين مضمون آورده است.
(2) همان
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 152
«الهام» عبارت است از انديشه و مطلبي كه انسان آن را ادراك ميكند، همراه با احساس روشني نسبت به اين كه از سمت بالا به او القا شده است، و از جايي منفصل از ذات انسانيّت است؛ هر چند كه انسان در اين حالت شكل و چگونگي طريقهاي را كه اين القا از آن طريق صورت ميپذيرد، ادراك نميكند.
«وحي» عبارت است از انديشه و مطلبي كه به ذهن انسان ميرسد و انسان آن را ادراك ميكند، همراه با يك احساس روشن ديگر نسبت به اين كه القا از سمت بالاست و منفصل از ذات انسانيّت؛ و احساس ديگري روشنتر نسبت به طريقهاي كه اين القا از آن راه و با آن روش صورت ميپذيرد؛ همراه با وجود عنصر غيب و نهاني بودن در اين ارتباط كه «وحي» ناميده ميشود.
بين موضوع «وحي» و بحث «اعجاز قرآن» ارتباط محكمي وجود دارد. در اثناي همين بحث در باب «وحي» است كه ما پي ميبريم كه قرآن يك پديده بشري نيست، و در نتيجه محصول كار شخص محمّد صلّي اللّه عليه و آله نيست؛ و جنبههاي مختلف تحدّي كه اطراف اين پديده را گرفته است، كاشف از ارتباط قرآن با عالم غيب است؛ چنان كه در بحث «اعجاز قرآن» اشاره كرديم.
بر اين پايه، درمييابيم كه ردّ و ايراد شبهههاي راجع به مسأله «وحي» و وحي قرآني، ناگزير بايد به طور عمده مبتني بر نتايج بحث اعجاز قرآن بوده باشند. به همين جهت، ما در عين اين كه بعضي از شبهات مطرح شده پيرامون وحي را در اينجا ياد آور ميشويم، مقصود ما از اين يادآوري، درگير شدن با بعضي از تفاصيل مربوط به اين شبههافكنيهاست، نه جنبه اساسي خود مسأله «وحي».
شايد بتوان گفت يكي از پليدترين شيوهها در شبهه افكني پيرامون مسأله «وحي» آن شيوهاي است كه ميكوشد تا صفات راستگويي و امانت و اخلاص و ذكاوت را به آن حضرت نسبت دهد، ولي در نهايت، بنا را بر اين ميگذارد كه پيامبر مطالب وحي را چنين تخيّل ميكند كه به او وحي ميشود، و نام آن را «وحي نفسي» (وحي از درون به درون)
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 153
ميگذارد. اين شيوه ميخواهد انگيزههاي مغرضانه (و شيطاني خودش) را تحت پوشش انصاف و ارادت و تجليل پنهان گرداند.
اين طرح را ابتدا يكي از مستشرقان (در منگهام) پيشنهاد كرد، و بعضي مكاتب و احزاب مادّيگرا در بلاد عربي، از او پيروي كردند.
خلاصه آنچه در قالب اين شبهه گفته شده است اين است كه محمّد صلّي اللّه عليه و آله با نيروي عقل دروني خويش، و در پرتو آن پاكي و تابناكي روح و روان كه از آن برخوردار بود، بطلان عقايد و شيوههاي بتپرستانه را كه قوم و قبيله او گرفتار آن بودند ادراك كرد، همان گونه كه به افراد ديگري از خوشاوندان او اين ادراك دست داده بود.
فطرت پاكيزه او، گذشته از برخي شرايط تعيين كننده مانند فقر، مانع از آن گرديد كه وي خود را با شيوههاي ستم اجتماعي از قبيل فشار و تهديد، خوردن اموال مردم، غرقه شدن در شهوات، مرتكب شدن فحشا، ميگساري، پايكوبي و نوازندگي و ديگر رفتارها و كردارهاي زشت، آلوده گرداند.
ساليان سال، ميانديشيد كه چگونه اين مردم را از آن شرك ننگين رهايي بخشد، و با چه شيوه، دامان ايشان را از آن همه منكرات و فحشا پاك گرداند.
در طيّ سفرهايش، يا در خود شهر مكّه با مسيحيان ملاقات ميكرد و درباره پيامبران و رسولان الهي كه خداوند آنان را در ميان بني اسرائيل و اقوام ديگر برانگيخته بود، و قوم خود را از تاريكي به در آورده و به روشنايي رهنمون شده بودند، اطّلاعات بسياري را دريافت ميكرد.
البتّه، همه آن اطّلاعاتي را كه از طريق اين مسيحيان به او ميرسيد، نپذيرفت. زيرا، در طول تاريخ، بدعتهايي دامنگير مسيحيّت شده بود، كه افكار بتپرستانه، انحرافات عقيدتي مانند اعتقاد به الوهيّت مسيح و مادرش، و ... از آن جمله بود.
شنيده بود كه خداوند پيامبري مانند آن پيامبران از ميان قوم عرب در حجاز بر خواهد انگيخت، كه عيسي مسيح و پيامبران ديگر به ظهور او بشارت دادهاند، و در جان او اين اميد
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 154
و آرزو قوّت گرفت كه وي آن پيامبري باشد كه زمان ظهورش فرا رسيده است، و مقدمات تحقّق بخشيدن به آن اميد و آرزوي قلبي خويش را، با انزوا و عبادت خداوند متعال در خلوتي كه در غار حرا برگزيده بود، فراهم كرد.
در آن خلوتها و بر اثر آن عبادتها ايمانش قوّت گرفت، و روحش اعتلا يافت، و افق فكري او وسعت گرفت، و روشنايي بصيرت او صد چندان گرديد، و خرد بزرگ او به آيات و بيّناتي در آسمان و زمين در ارتباط با وحدانيّت خداوند سبحان، آفريننده جهان و تدبير كننده امور جهانيان راه يافت، و بدين وسيله براي هدايت مردمان و بيرون كشيدن آنان از تاريكيها و رهنمون شدن ايشان به روشنايي، اهليّت پيدا كرد.
آن گاه، مدتها، همچنان غرق تفكّر و تأمّل بود و در فراز و نشيب آلام و آمال خود به سر ميبرد، تا آن كه يقين كرد كه خود همان پيامبر موعود و مورد انتظار است كه قرار است خداوند براي هدايت بشريت برانگيزد، و اين باور در رؤياهاي صادقانه به هنگام خواب براي او تجلّي كرد، آن گاه بيشتر و بيشتر قوّت گرفت، تا جايي كه فرشته در كنار او مجسّم ميگشت و در بيداري وحي را به او تلقين ميكرد.
اطّلاعاتي كه از طريق اين وحي، به او ميرسيد، در اصل، برگرفته از همان اطّلاعاتي بود كه از طريق يهوديان و مسيحيان دريافت كرده بود، و به ياري خرد و تفكّر خويش، ميان درست و نادرست آن اطّلاعات تميز افكنده بود؛ امّا به گونهاي تجلّي ميكرد كه گويي وحي آسمان است و خطاب آفريدگار عزّ و جل، كه همان ناموس اكبر، كه بر موسي بن عمران و عيسي بن مريم و پيامبران ديگر عليهم السّلام نازل ميگرديد، از جانب خداوند متعال براي او ميآورد.
در مقام بررسي اين نظريه (نظريه وحي نفسي)، گفتني است كه اين توهم فكري در برابر نقد و گفتگوي علمي، به هيچ روي قدرت ايستادگي ندارد. در عين حال، ميتوان از سه زاويه به آن پرداخت:
1. دلايل تاريخي قطعي، و طبيعت شرايط و محيطهايي كه پيامبر در آنها به سر برده است،
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 155
از تصديق و پذيرش اين نظريه ابا دارند.
2. محتواي دروني قرآن كريم، با آن همه مضامين تشريعي، اخلاقي، عقيدتي و تاريخي، با اين نظريه در تفسير وحي قرآني همراهي ندارد.
3. موضع پيامبر صلّي اللّه عليه و آله در ارتباط با پديده آسماني قرآن، به روشني گواه مردود بودن اين تفسير و اين نظريه است.
سيّد محمّد رشيد رضا در مقام ردّ و ايراد مقدمات تاريخي و غيره كه در منگهام براي ارائه نظريه وحي نفسي تدارك ديده است، ده فقره توضيح و يادآوري دارد، كه ما به تلخيص بعضي از آنها اكتفا ميكنيم:
1. بيشتر مقدّماتي كه صاحبان اين نظريه بنيان نظريّه خود را بر آنها نهادهاند، پايه و مايه تاريخي درستي ندارد، و همه از يك نقطه از پيش تحميل شده بر بحث نشأت ميگيرند، و آن نقطه عبارت از اين است كه وحي قرآني يك وحي الهي منفصل از ذات محمّديّه نيست؛ و همين مطلب مطلق فرض شده، صاحبان اين نظريه را وا ميدارد تا حوادث و اخبار را برسازند، يا تخيّل كنند، تا در نتيجه بتوانند تصوير دروغين مورد نظر خود را كامل كنند، و حلقههاي مختلف آن را به يكديگر متصل سازند.
از جمله اين نمونهها، ميتوان به تفاصيل مربوط به داستان ملاقات بحيراي راهب با محمّد صلّي اللّه عليه و آله كه همراه عمويش ابو طالب به سفر شام رفته بود، اشاره كرد كه اين تفاصيل به هيچ وجه مأخذ ندارند؛ و به موجب همين تفاصيل بيسند، استنتاجها ميكنند، و گفتگوهاي ديني و فلسفي پيچيده را ميان آن دو رد و بدل ميكنند.
همچنين مطالبي كه در مقام تبيين چرايي اطّلاع پيامبر از اخبار عاد و ثمود آوردهاند، و گفتهاند كه شكوفايي اين اطّلاعات در ذهن آن حضرت، در نتيجه عبور وي از سرزمين احقاف بوده است؛ به رغم آن كه اين سرزمين بر سر راه متعارف كاروانهاي تجاري قرار ندارد، و تاريخ به طور كلّي در باب عبور پيامبر بر سرزمين احقاف، سخني ندارد؛ و نيز حوادث و قضاياي ديگر.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 156
2. اين فرضيّه كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله نزد مسيحيان شام و ديگران شاگردي كرده باشد، با يك واقعيت مسلم سازگاري ندارد، و آن واقعيت عبارت است از سرگرداني و تحيّر مشركان در موضعگيري در برابر دعوت رسول خدا و رسالتي كه آن حضرت آن را به وحي الهي منسوب ميگردانيد. اگر چنين ارتباطي وجود ميداشت، ممكن نبود كه از ديد دشمنان دعوت، اعمّ از مشركان و ديگران و كساني كه هم عصر او بودهاند، و در يك جامعه كوچك با او زيستهاند، و همه چيز را درباره او ميدانستند، و از سفر و حضر او به دقّت خبر داشتند، دور بماند. اين هم روزگاران و همشهريان پيامبر، به رغم آن كه از تهمت زدن و بافتن اراجيف درباره پيامبر كوتاه نيامدند، و در ارتباط با وحي قرآني چندين فرض را مطرح كردند، و حتّي فرض شاگردي وي را نزد اشخاص معيّني مانند آن آهنگر رومي در مكّه «1» در كار آوردند، با اين همه، حاضر نشدند، و نميتوانستند اين فرضيه را پيشنهاد كنند كه پيامبر نزد مسيحيان شام و ديگر اهل كتاب شاگردي كرده باشد.
3. چنين چيزي هرگز ممكن نبوده است كه محمّد صلّي اللّه عليه و آله در سالهاي پيش از بعثت انتظار فرا رسيدن وحي الهي را ميكشيده، يا اين كه آرزو داشته است همان رسول مورد انتظار باشد؛ تا اين اميد و آرزو در جان وي قوّت گيرد و تبديل به يك پديده رواني گردد؛ در حالي كه كتب سيره نبوي ريزترين حوادث و تفصيلات را درباره زندگاني فردي پيامبر تدوين كردهاند (در حالي كه در اين كتب هيچگونه خبري از اين دروغپردازيها نيست) «2».
شايد يكي از قراين تاريخي ديگر كه به دروغ بودن و نادرست بودن اين فرضيّه گواهي ميدهد، اين روايت كتب سيره باشد كه پيامبر در آغاز كار كه فرشته وحي در غار حرّاء او را غافلگير كرده بود، پريشان بود و ميترسيد.
4. فرضيه ديگر كه اين نظريه مبتني بر آن است، حاكي از اين است كه علني كردن نبوّت، دستاورد يك مرحله معيّن از تكامل عقلي و رواني، و نيز، حاصل طيّ مراحل طولاني آكنده از رنج و مشقّت و تفكّر و تأمّل و حسابگري است. اگر چنين بوده باشد، طبعا لازمهاش اين
______________________________
(1) چنان كه در بحث اعجاز قرآن ديديم، و قرآن كريم نيز اشاره فرموده است: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ، لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ نحل/ 103
(2) ويراستار.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 157
است كه پيامبر در نخستين لحظه دعوت خويش، ارائه مطالب و افكار و برنامههاي خود را در ارتباط با جهان و زندگي و جامعه با همه زوايا و جوانبش آغاز كند. زيرا، چنين فرض كردهايم كه تصوير رسالت وي، پس از سالها تفكّر و مطالعه كتابهاي پيشين و عملكردهاي پيامبران، در نظر خود او كامل بوده است. امّا به عكس، تاريخ تأكيد دارد بر اين كه شيوه دعوت اسلام درست بر خلاف اين فرضيه بوده است: آغاز نهضت توأم با خوف و اضطراب بود، آن گاه دعوت به توحيد، آغاز شد و از آن پس، مراحل ديگر، در سطح مفاهيم دعوت يا موضعگيريهاي سياسي و اجتماعي، و به هر حال، دعوت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله همواره تدريجي بوده است؛ گذشته از مقاطع ركود و انقطاع وحي كه گاه و بيگاه بر آن تدريج دايمي افزوده ميشد.
محتواي دروني قرآن، اين پديده آسماني، با خصوصيات و اوصافي كه داراست، و وسعت نظري كه دارد، و افقهاي متعدّدي كه ميگشايد، و ميدانهاي گوناگوني كه وارد ميشود، نقش مهمّي در ردّ و انكار نظريه وحي نفسي دارد. زيرا، اين اوصاف، و اين وسعت و شمول با منابعي كه فرضيههاي اساسي صاحبان اين نظريّه پيشنهاد ميكنند، همراهي ندارد. با دقّت در مطالب ذيل، به وضوح بيشتري خواهيم رسيد:
1. موضع كلّي قرآن كريم در برابر دو ديانت يهودي و مسيحي، «مصدّق» بودن براي آن و «مهيمن» بودن بر آن است. قرآن كريم اصل و منشأ الهي و آسماني اين دو ديانت و ارتباط آنها را با مبدأ اعلا تصديق كرد. در عين حال، مهيمن و مراقب آنها نيز بود و انحرافات و گمراهيهاي مندرج در آن كتابها را محكوم ميكرد.
قرآن اين مراقبت را با دقّت و شمول شگفتانگيزي دنبال كرد، تا آنجا كه هيچ مفهوم يا حكم يا حادثهاي را از قلم نينداخت، و مقياس صحيح براي آن وضع كرد. نميتوانيم تصوّر كنيم كه محمّد صلّي اللّه عليه و آله از يك سو، مطالب را از آنان بگيرد و معتقد باشد كه آنان نيز به نوبه خود از وحي الهي گرفتهاند، و از سوي ديگر، با چنين يقين و ثبات و قاطعيّتي آنان را به جهل و تحريف و تبديل متهم كند؛ آن گاه، موضع صحيح را در مسايل مهمّي كه مورد اختلاف آنان يا مخالف واقعيت صحيح ديانت ايشان است اعلام كند؛ وانگهي، نظريّه خود را به صورت
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 158
جامع و شامل و دقيق، بدون هيچ گونه تناقض و اختلاف ارائه كند.
حقيقت اين است كه محمّد صلّي اللّه عليه و آله هيچ چيز از آنان بر نگرفته بود، و همه را از وحي الهي، كه مصدّق وحيهاي پيشين، و مهيمن بر انحرافها و تحريفهاي كتب و اديان آسماني است فرا گرفته بود.
2. مشاهده ميكنيم كه قرآن در ارتباط با بعضي حوادث تاريخي با تورات و انجيل مخالفت دارد، و آنها را با نهايت دقّت يادآور ميشود، و بر تمسّك به آنها اصرار ميورزد؛ در جايي كه ميتوانست دست كم، بعضي از اين موارد را به تجاهل بگذراند، و اين همه برخورد با تورات و انجيل به وجود نياورد.
در داستان موسي، قرآن اشاره ميكند كه همسر فرعون كفيل موسي شد، در حالي كه تورات در سفر خروج تأكيد ميكند بر اين كه دختر فرعون كفيل موسي شد. همچنين، قرآن غرق شدن فرعون را به طور دقيق شرح ميدهد و حتّي مسأله بيرون افتادن بدن فرعون را از آب، با وجود مرگ و هلاكت وي، از قلم نمياندازد:
فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً، وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ «1».
در صورتي كه تورات غرق شدن فرعون را به صورت مبهمي مطرح ميكند؛ همين موضع در داستان گوساله نيز تكرار ميشود؛ زيرا، تورات حاكي از آن است كه گوساله را هارون درست كرده بود؛ همچنين در داستان ولادت يافتن مسيح از مريم، و قضاياي ديگر.
اگر نبود اين كه محمّد صلّي اللّه عليه و آله اينها همه را از طريق وحي الهي دريافته بود و توان مخالفت با دستور درج آنها نداشت؛ براي يك انسان امين و راستگو و باهوش چون محمّد صلّي اللّه عليه و آله درست و معقول نبود كه اين همه تفاصيل را كه در تورات و انجيل اثري از آنها نيست، مطرح كند، و بيجهت با تورات و انجيل پي در پي برخورد نمايد.
3. گستردگي، ژرفنگري و فراگيري تشريع اسلامي، كه همه مظاهر مختلف زندگاني انسان را در بر ميگيرد، و به تفاصيل مسايل نيز به دقّت ميپردازد، و همخواني خيره كنندهاي كه ميان اين توضيحات و جزئيات برقرار است، برهان روشني ميباشد بر اين كه قرآن را پيامبر از طريق وحي دريافت كرده است.
______________________________
(1) يونس/ 92
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 159
زيرا، محمّد، كه يك انسان امّي بود و در آن عصر تاريك ميزيست، و بيشتر زمان دعوتش را نيز درگير و دار و زد و خورد اجتماعي گذرانيده است، به عنوان يك انسان هرگز نميتوانست چنين كاري را سامان بدهد.
موضع شخص پيامبر صلّي اللّه عليه و آله در ارتباط با پديده الهي قرآن، خود بهترين شاهد بر بطلان نظريّه وحي نفسي است. محمّد انفصال تام ميان ذات تلقين كننده خداوند از بالا و ذات تلقّي كننده خود را به روشني ادراك ميكرد، و اين ادراك همان حقيقت وحي است كه اندكي پيش از اين به آن اشاره كرديم. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله اين فهم و ادراك را در مناسبتهاي متعدّد تصوير كرده و براي مسلمانان به موجب همين روايات توضيح داده است:
«گاهي وحي همانند نواختن زنگ بر من نازل ميشود كه در انتهاي آن مطالب وحي را درك كردهام و اين برايم دشوارترين حالت است؛ و گاهي فرشته وحي به صورت مردي هويدا ميگردد كه با من سخن ميگويد و من گفتههايش را درك ميكنم.»
اين احساس و ادراك آگاهانه، نسبت به انفصال كامل ميان ذات الهي آمر معطي و ذات محمّدي مخاطب متلقّي، به نوبه خود بر روي پديده الهي قرآن و متون مختلف آن منعكس گرديده است؛ و مظاهر متعدّدي دارد كه سه شكل آن را يادآور ميشويم:
شكل اوّل: تصويري است كه در آن پيامبر صلّي اللّه عليه و آله از لابهلاي آيات و سور قرآن، بندهاي ضعيف در برابر خداوند سبحان نشان داده ميشود، كه در پيشگاه مولايش ايستاده و از او كمك ميطلبد و استغفار ميكند، و اوامر و نواهي او را امتثال ميكند، و به درجات و اشكال مختلف مورد خطاب او قرار ميگيرد؛ مثالهاي قرآني براي اين تصوير فراوان است:
1. قرآن محمّد صلّي اللّه عليه و آله را با چهره يك انسان فرمانبردار تصوير مينمايد، كه براي خويش مالك هيچ چيز نيست، و از خدايش در صورت عصيان وي ميترسد؛ حدودي را كه خداوند وضع فرموده رعايت ميكند، و به رحمت او اميدوار است، و هر چه به او برسد از سوي خدايش به او رسيده است. بنابراين، وي به عجز مطلق در برابر اراده خداوند از تبديل حرفي
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 160
از قرآن اعتراف ميكند:
وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ. قُلْ: ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي. إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحي إِلَيَّ، إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. قُلْ: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ، فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ «1».
قُلْ: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ ... «2».
قُلْ: لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ ... «3»
قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ: عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ، وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ، وَ لا أَقُولُ لَكُمْ: إِنِّي مَلَكٌ، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحي إِلَيَّ ... «4».
هر كس اين آيات قرآني را بخواند، و وجدان خود را حكم قرار دهد، چارهاي جز اين نخواهد داشت كه از ژرفاي دل و جانش، فرق ميان ذات الهي آمر تلقين كننده و ذات محمدّي مطيع تلقّي كننده را بپذيرد.
2. آن گاه فرق مذكور ميان ذات خداوند متكلّم و نازل كننده وحي و صفات خاصّه او، و ذات رسول مخاطب دريافت كننده وحي و اوصاف مخصوص به او، در آياتي كه خداوند پيامبرش را مورد عتاب خفيف يا شديد قرار ميدهد، يا گذشت خود را از او به او اعلام ميكند، و بشارت آمرزيده شدن گناهان گذشته و آيندهاش را به او ميدهد، بسيار روشنتر ميشود.
از جمله موارد عتاب خفيف همراه با گذشت، خطاب خداوند است به رسول خود درباره كساني كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به آنان اجازه فرمود كه در شهر بمانند، و در غزوه تبوك به جبهه نبرد نروند:
______________________________
(1) يونس/ 15- 16
(2) كهف/ 110
(3) اعراف/ 188
(4) انعام/ 50
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 161
عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ «1».
يا در موضع ديگر، آن گاه كه ميفرمايد: لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً «2».
از اين شديدتر، انذار و تهديد خداوند نسبت به رسول صلّي اللّه عليه و آله است، مانند: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ. وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ... «3»؛ كه اين آيه در قضيه اعلام ولايت امر علي عليه السّلام پس از پيامبر، كه در روز غدير صورت پذيرفت، نازل شد؛ در زماني كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله در آن اقدام ترديد كرده بود كه مبادا منافقان او را تكذيب كنند، يا در برابر اين فرمان پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بايستند و ادّعا كنند كه اين فرمان به انگيزه قرابت و محبّت شخصي است.
همچنين اين آيه شريفه: وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا. وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا. إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً «4».
و اين هم يك هشدار ديگر كه در اوج عتاب قرار دارد، و پس از آن هر تهديد و وعيدي كوچك به نظر ميآيد؛ خداوند متعال ميفرمايد: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ «5».
و در خلال اين گونه آيات مشتمل بر وعيد و انذار و هشدار و عتاب و تأديب، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله آفريدهاي ناتوان، در پيشگاه خداي مقتدر و قهّار خويش، كه قدرتش بيمنتها و ارادهاش شكستناپذير است، به نظر ميآيد.
3. همچنين به يقين به نظر ميرسد كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله درك كاملي از فرق ميان ذات مأمور خويش و ذات آمر خداوند داشته است، و در پرتو همين درك كامل بوده كه آن حضرت به روشني فرق مينهاده است ميان وحي آسماني كه بر او نازل ميشد، با گفتارهاي خودش
______________________________
(1) توبه/ 43
(2) فتح/ 2
(3) مائده/ 67
(4) اسراء/ 73- 75
(5) حاقّه/ 44- 47
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 162
كه در پرتو الهام از جانب خداوند بيان ميفرمود. به همين جهت، پيامبر با قرآن رفتاري بخصوص داشته است. چنان كه در عهد اوّل نزول وحي قرآني از نگارش و تدوين هر چه جز قرآن نهي فرموده بود، تا وصف ربّاني قرآن براي آن محفوظ بماند و با گفتارهاي ديگري كه آن صفت قدسي را ندارند، در هم نياميزد. «1»
همين كه آيهاي يا حتّي قسمتي از آيهاي از قرآن نازل ميشد، پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله يكي از كاتبان وحي را فورا فرا ميخواند تا آن قسمت نازل شده از قرآن را بنويسد؛ امّا، احاديث ديگر خود و حتّي احاديث قدسي را در اختيار مسلمانان ميگذارد تا با روش خودشان آن را محفوظ نگاه دارند.
شكل دوم: در تصوير دوم، پيامبر صلّي اللّه عليه و آله در قرآن كريم در سيماي انساني خائف و نگران از باب امكان از دست رفتن برخي آيات قرآني و فراموش شدن آنها ظاهر ميشود؛ به گونهاي كه تحت تأثير اين حالت، در قرائت تعجيل ميكند، و پيش از آن كه وحي قرآني پايان پذيرد، به زمزمه و تكرار آن ميپردازد و خود را به جدّ و جهد ميافكند، كه مبادا چيزي از وحي قرآني از دستش برود. اين سيماي رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله در اين آيات شريفه به روشني ديده ميشود: ... وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضي إِلَيْكَ وَحْيُهُ، وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً «2». به همين خاطر، خداوند سبحان به او اطمينان ميدهد كه حفظ و جمع قرآن را براي او تعهّد ميكند: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ. فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ «3».
در برابر اين حقيقت، جز اين چارهاي نداريم كه به استقلال كامل و مطلق پديده وحي از شخص پيامبر صلّي اللّه عليه و آله، و جدايي كامل وحي از همه عوامل دروني و رواني اعتراف كنيم. پيامبر بنفسه حتّي اختيار آن كه حافظه و ذاكرهاش را در خدمت حفظ قرآن در آورد ندارد، و
______________________________
(1) اين نهي را بعضي مورّخان روايت كردهاند. اگر درست بوده باشد، مربوط به عموم مردم است، كه به روشني ميان قرآن و غير قرآن فرق نمينهادند؛ نه خاصّان رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله مانند علي بن ابي طالب عليه السّلام و ديگران. هر چند كه ما اصولا در وجود چنين نهيي شك داريم، و به هر حال در اين زمينه، همان اهتمام پيامبر صلّي اللّه عليه و آله به نگارش و تدوين قرآن به شكلي منضبط و محفوظ، كفايت ميكند. چنان كه در بحث «اصالت قرآن» ديديم.
(2) طه/ 114
(3) قيامت/ 16- 19
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 163
خداوند است كه تحفيظ قرآن را به او تكفّل مينمايد. قوه حافظه نيز در برابر اراده خداوند بياثر گرديده و جادويش باطل شده است. آن وقت با همه اينها، چگونه پيامبر فرق عظيم موجود ميان ذات مأمور خويش را با ذات آمر خداوند درك نكند، در حالي كه خود شاهد است در وجود خود نيز مالك هيچ چيز نيست؟! شكل سوم: از لابهلاي تاريخ نزول قرآن، پيامبر صلّي اللّه عليه و آله چنان به نظر ميآيد كه اين قانون را پذيرفته است كه تنزيل قرآني با محو كامل اراده شخصي وي همراه است، و در آن شرايط از طبيعت بشري منسلخ ميگردد، و براي او اختياري باقي نميماند؛ گزينش نميتواند داشته باشد: وحي نازل بشود؟ قطع بشود؟ گاه وحي پياپي و پشت سر هم نازل ميشود و تنور وحي داغ ميگردد، تا جايي كه پيامبر احساس ميكند كه بيش از ظرفيّت دريافت اوست؛ و گاه كند ميشود و سستي ميگيرد و حتّي قطع ميشود، و پيامبر احساس ميكند كه تا چه اندازه به نزول وحي نيازمند است.
وحي در همه حالات مختلف بر قلب مبارك او نازل ميگرديد:
گاه شب هنگام در جامه خواب قرار ميگرفت، و هنوز ديده بر هم ننهاده بود كه برميخاست و تبسّم بر لب، سربلند ميكرد؛ سوره كوثر (خير كثير) بر او وحي شده بود. در خانه در حال استراحت بود؛ از شب يك سوم بيش باقي نمانده بود؛ آيه توبه درباره آن سه نفر بازمانده از جنگ بر او نازل ميشد، لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَي النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ، ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ. وَ عَلَي الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّي إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ، وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا، إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «1».
وحي قرآني، بر قلب پيامبر صلّي اللّه عليه و آله، نازل ميشد؛ در شب بس تاريك و در روز بس روشن، در سرماي سوزنده و در گرماي گدازنده، در آسايش حضر و در اثناي رنج سفر، در آرامش بازار و در تب و تاب جنگ.
آن گاه، با همه اين اوصاف، گاه وحي از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله منقطع ميگرديد، در حالي كه بيش از هر زمان ديگر شوق و طلب آن را داشت و به شدّت انتظار وحي را ميكشيد. پس از آن كه
______________________________
(1) توبه/ 117- 118
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 164
جبرئيل آيات نخستين سوره علق را بر آن حضرت نازل گردانيد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... «1»، مدّت سه سال در نزول وحي تأخير افتاد. پيامبر صلّي اللّه عليه و آله اندوهگين شد. آن گاه نزول وحي شتاب گرفت و پياپي وحي ميرسيد. پيامبر صلّي اللّه عليه و آله نيز شادمان شد، و انتظار اندوهگينانهاش جاي خود را به شادماني زايد الوصف داده بود. يقين كرده بود كه اين وحي كه اين چنين بر او سركشي ميكند و تابع اراده او نيست و به او وفادار نميماند، مستقلّ از ذات اوست و خارج از انديشه او؛ و در ژرفاي نهاد آگاهش جاي ميگرفت كه منشأ اين وحي، خداوند علّام الغيوب است.
كيست بتواند فراموش كند كه چگونه به دنبال «ماجراي افك»، نزول وحي سخت كندي گرفت.
منافقان به همسر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله تهمت زنا زدند، با دامن زدن به اين شايعه رسوايي به بار آوردهاند، تا جايي كه قلب مبارك پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله را جريحهدار كردهاند. كيست در نيابد كه اين مدّت كه بر حادثه افك گذشت و در طول آن حتّي يك بار هم وحي بر آن حضرت نازل نشد، از ساليان دراز براي وي سنگينتر بود، آن هم در شرايطي كه منافقان به ناروا، همسر وي را آماج تهمتهاي ناشايست قرار داده بودند. پيامبر صلّي اللّه عليه و آله كه طعمه نگراني شده بود، اينك چه شده است كه ساكت و صامت، خيره و چشم انتظار مانده و ديده به راه دوخته است، تا آن كه بالاخره آيات سوره نور نازل شد و امّ المؤمنين را از آن نسبت ناروا تبرئه كرد.
اگر وحي نفسي است، چرا پيامبر صلّي اللّه عليه و آله شتاب نميكند؛ در كار آسمان دخالت نميكند؛ جامه راهبان بر تن نميپوشد؛ سخنان پر طنين تدارك نميبيند، و همسرش را هر چه زودتر از تهمت ناروايي كه به او زدهاند نميپيرايد؟
پيامبر صلّي اللّه عليه و آله در آتش اشتياق به تغيير قبله به سوي كعبه ميسوخت؛ مدّت شانزده يا هفده ماه سر به سوي آسمان بلند ميكرد، تا مگر وحي بر او نازل گردد و قبله را به سوي بيت الله الحرام تغيير دهد. امّا، صاحب قرآن درباره اين تغيير، به رغم اصرار و التماس رسول كريم، آيهاي نازل نفرمود، مگر پس از حدود يكسال و نيم:
______________________________
(1) علق/ 1
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 165
قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها، فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ... «1».
چرا پيامبر صلّي اللّه عليه و آله با يك وحي زودرس، آنچه را مشتاق و آرزومند آن بود، براي خود تدارك نديد؟
وحي بر محمّد صلّي اللّه عليه و آله نازل ميشود؛ و فراوان نازل ميشود هر گاه كه خداي محمّد بخواهد به سستي ميگرايد، هر گاه كه خداي محمّد بخواهد رشته آن را قطع كند؛ و آن گاه نه تعاويذ و طلسمات سودي ميبخشند، و نه دلخواه محمّد صلّي اللّه عليه و آله هيچ چيزي را در آسمان پيش و پس ميافكند.
وقتي به اين سه شكل و تصويرهاي مختلف آنها ميانديشيم، و آن دو بعد ديگر را نيز كه پيش از آنها بررسي كرديم بر اينها ميافزاييم، براي ما، در ارتباط با حقيقت پديده الهي قرآن و انفصال كامل و مطلق آن از ذات محمّدي، و بطلان وحي نفسي، و شبهات ديگر از اين قبيل كه ممكن است مطرح گردد، جاي هيچ گونه شكّ و ترديدي باقي نميماند. «2»
______________________________
(1) بقره/ 144
(2) در اينجا يادآور ميگرديم كه اعجاز قرآن ابعاد گونهگون و وسيعي را دارد. محققّان و قرآن پژوهان در ارتباط با هر بعدي كتابهاي زيادي تاليف كردهاند، پرداختن به همه اين ابعاد در اين مجال ميسر نميباشد بنابراين علاقمندان ميتوانند به كتابهايي كه اختصاصا در اين رابطه نوشته شدهاند مراجعه نمايند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 167
صاحب قاموس گفته است:
احكمه، يعني، آن را محكم و متقن گردانيد، فاستحكم، يعني: آن نيز مستحكم گرديد؛ معناي ديگر: آن را از تباهي بازداشت، مانند:
حكمه حكما؛ احكمه عن الامر، يعني: او را از آن كار منصرف گردانيد، فحكم، او نيز منصرف شد، معناي ديگر: او را از آنچه ميخواست بازداشت، مانند: حكمه. «1»
صاحب لسان العرب گفته است:
احكمت الشيء فاستحكم، يعني: آن چيز را محكم گردانيدم و آن چيز نيز محكم گرديد. احتكم الامر و استحكم، يعني: كار استوار شد.
از زهري نقل كردهاند كه «حكمت» به معناي «احكمت» ميآيد. «2»
با توجّه به اين دو مأخذ لغوي، به نتايج سه گانه ذيل درباره كلمه «محكم» از نظر لغوي
______________________________
(1) قاموس، مادّه «حكم»
(2) لسان العرب، مادّه «حكم»
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 168
ميرسيم:
1. «محكم» از «احكم» و «حكم» اشتقاق يافته است.
2. «حكم» به معناي «وثق» و «اتقن» ميآيد كه داراي يك بار معنايي وجودي و ايجابي است.
3. «حكم» به معناي «منع» در مقام مصون نگاهداشتن شييء از سرايت تباهي و فساد به آن نيز، ميآيد، كه يك بار معنايي عدمي و سلبي است.
برخي از محققان در علوم قرآن، خواستهاند ريشه «احكام» را با تمامي هم خانوادههاي متعدّد آن: حكم، حكمة، حكم، احكم، و جز آنها، به يك معناي جامع براي همه آنها باز گردانند كه عبارت است از «منع». «1»
ولي، معناي متبادر از ريشه كلمه «احكام» يك معناي وجودي و ايجابي است كه عبارت است از «اتقان» و «وثوق»، چنان كه تصريح اهل لغت در تفسير اصل اين مادّه به آن اشاره دارد. «منع از سرايت تباهي و فساد» نيز ميتواند يكي از لوازم همين معناي ايجابي «اتقان» باشد. و همين استلزام، كاربرد اين مادّه را در آن معناي سلبي از باب مجاز، توجيه ميكند؛ و اين كاربرد از قبيل «استعمال لفظ موضوع براي ملزوم در لازم» خواهد بود.
صاحب قاموس گفته است:
«شبه» يا «شبه» به معناي «مثل» است و جمع آن «اشباه». «شابهه و اشبهه» يعني: همانند او شد. «تشابها و اشتبها» يعني: هر يك به ديگري آن چنان شبيه شد كه با يكديگر اشتباه شدند. و «امور مشتبهة و مشبّهة» (بر وزن معظّمة) يعني: مشكل و دشوار. «شبهة» يعني:
اشتباه و همانند. و «شبّه عليه الامر تشبيها» يعني: كار را بر او مشتبه
______________________________
(1) رجوع كنيد در اين باره به فخر رازي، التفسير الكبير، 7/ 179؛ زرقاني، مناهل العرفان، 2/ 166؛ سيّد محمّد رشيد رضا، تفسير المنار، 3/ 163.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 169
گردانيد. و در قرآن محكم و متشابه وجود دارد. «1»
صاحب لسان العرب گفته است:
«شبه و شبه و شبيه» يعني: مثل، و جمع آن «اشباه» است. «اشبه الشّيء الشّيء» يعني: همانند او شد. و «اشبهت فلانا و شابهته و اشتبه علّي» (نيز به همان معناست). و «تشابه الشّيئان و اشتبها» يعني: هر يك همانند آن ديگري شد. و «المشتبهات من الامور» يعني: مشكلات. و «متشابهات» يعني: همانندها. و «تشبيه» يعني: تمثيل. و «شبهة» يعني:
اشتباه. و «امور مشتبهة و مشبّهة» يعني: مشكل و دشواري كه سر نخ آن به دست نميآيد، زيرا كه همه اجزا و افراد آنها به يكديگر همانندند. و «شبّه عليه» يعني: كار را براي او در هم آميخت تا آن كه به چيز ديگر و كار ديگري شبيه شد. «2»
با توجه به اين دو مأخذ لغوي در مييابيم:
1. «شابهه» و «اشبهه» به معناي «ماثله» است و همچنين «تشابه» و «اشتبه»؛ امّا اين دو نيز بر وجود وصف مورد نظر در طرفين دلالت دارد و از نظر معنا از قبيل باب مفاعله است.
2. «شبه» به معناي «مثل» ميآيد، كه يك معناي وجودي عيني واقعي است و جنبه موضوعي نيز دارد. امّا در عين حال، گاه اين كلمه را بر لازمه آن معناي وجودي واقعي كه «التباس» باشد، اطلاق ميكنند، و التباس يك معناي ذاتي موجود در عالم نفس است؛ بلكه گاه ريشه اين كلمه اطلاق ميكنند و نوعي همانندي را بخصوص در نظر ميگيرند كه به التباس منجر ميشود. چنان كه شايد سخن اخير صاحب قاموس به همين مطالب اشاره داشته باشد كه گفته است: «تشابها و اشتبها: اشبه كلّ منهما الآخر حتّي التبسا». اين نوع كاربرد را در مورد هر مادّهاي كه بر معنايي قابل شدت و ضعف، اطلاق شود، چنان كه يكي از مصداقهاي معنا وجود چيز ديگري را لازمه خود دارد؛ مييابيم.
______________________________
(1) قاموس، ماده «شبه»
(2) لسان العرب، مادّه «شبه»
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 170
قرآن هم «محكم» است و هم «متشابه» در قرآن كريم، تمامي قرآن با وصف «محكم» آمده است: الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ ... «1». بعضي از مفسّران نيز گفتهاند: الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ «2» «حكيم» در اينجا يعني «محكم» «3».
همچنين در قرآن كريم، تمامي قرآن با وصف «كتاب متشابه» آمده است: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ ... «4».
در برابر اين كاربرد فراگير براي اين دو صفت، كاربرد ديگري نيز براي اين دو كلمه در قرآن آمده است كه صفت «احكام» را به بعضي از آيات قرآني، و صفت «تشابه» را به بعضي آيات ديگر مخصوص ميگرداند، چنان كه در اين آيه شريفه آمده است: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «5».
در كاربرد اوّل (كاربرد فراگير احكام و تشابه)، محققّان در علوم قرآني در مقام تبيين معناي هر يك از دو صفت «محكم و متشابه تقريبا" اتفاق نظر دارند. همگي، رابطهاي را كه توجيه كننده اطلاق صفت احكام بر همه آيات قرآني است، عبارت از آن ميدانند كه بر قرآن نظم استوار و اتقان بسيار حاكم است؛ و معارف و مفاهيم و نظامها و قوانين در قرآن داراي همبستگي و به هم پيوستگي فراواناند. همچنين، رابطهاي را كه توجيه كننده اطلاق صفت «متشابه» بر آيات قرآني است، عبارت از آن ميدانند كه همه اجزاي قرآن از نظر هدف و اسلوب، و پيراستگي از هر گونه تناقض و تفاوت و اختلاف، متماثل و متشابه و همانند يكديگرند: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «6».
______________________________
(1) هود/ 1
(2) يونس/ 1
(3) لسان العرب، مادّه «حكم»، 13/ 53، چاپ «دار صادر»، بيروت
(4) زمر/ 23
(5) آل عمران/ 7
(6) نساء/ 82
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 171
امّا از همان آغاز پيدايش تفسير و تدوين علوم قرآني، همين كه علماي اسلامي خواستند معناي مراد از دو صفت «محكم» و «متشابه» را در كاربرد دوم، در آيه 7 سوره آل عمران، مبني بر اين كه بعضي آيات قرآن محكم باشند و بعضي ديگر متشابه تعيين كنند، با يكديگر اختلاف نظر پيدا كردند، و همين اختلاف نظر به پديد آمدن يكي از علوم قرآني با نام «علم محكم و متشابه» منجر گرديد.
ناگفته پيداست كه وقتي بحث و گفتگو درباره فهم معناي قرآني و مراد الهي از دو كلمه «محكم» و «متشابه» در اين آيه كريمه به ميان ميآيد، بحث در باب يك اصطلاح يا چيزي شبيه به يك معناي اصطلاحي- چنان كه در هنگام بحث درباره مراد و معناي «مكّي» و «مدني» مطرح ميشود- نخواهد بود. زيرا، در اينجا بحث در راستاي تحقّق بخشيدن به يك منظور مشخّص، يعني شناخت آنچه كه خداوند سبحان از اين دو كلمه و از اين دو صفت و عنوان، اراده فرموده است، پيش ميرود. «1»
با توجّه به استمرار و پيوستگي بحث درباره محكم و متشابه، از نخستين دورانهاي شكلگيري و تدوين علم تفسير، و نيز به خاطر اهميتي كه اين بحث از ناحيه مذهبي دارد، آرا و نظرات در باب مراد و معناي «محكم» و «متشابه» در اين آيه شريفه متعدّد گرديده است؛ تا آنجا كه بعضي از محقّقان، جمعا 16 رأي و نظر را درباره تعريف «محكم» و «متشابه» يادآور شدهاند.
ما نيز اندكي پس از اين، رويكردهاي اساسي را در مسأله محكم و متشابه مطالعه، و به همان اكتفا خواهيم كرد.
ماهيت بحث ايجاب ميكند و ما را واميدارد كه نگرش درست را در تعريف و تعيين معناي مراد از اين دو كلمه يادآور شويم، تا در پرتو آن، ميزان درستي ديگر نگرشها و همبستگي و همخواني آنها با مدلول لغوي و محتواي فكري آيه شريفه نيز روشن گردد.
در اينجا بجاست كه آن تقسيمي را كه در بحثهاي پيشين به آن پرداخته بوديم، بار ديگر به
______________________________
(1) مقايسه كنيد با بيان زرقاني در مناهل العرفان، 2/ 166.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 172
ياد بياوريم. گفته بوديم كه تفسير، گاهي عبارت است از تفسير لفظ، از طريق مشخّص كردن مفهوم لغوي كلّي آن، كه آن لفظ براي آن معنا وضع شده است؛ و گاه تفسير عبارت است از تفسير معنا، از طريق مجسّم ساختن آن معنا در يك قالب و صورت معيّن و مشخّص و يك مصداق بخصوص.
بر پايه اين تقسيم، تشابه مورد نظر در اين آيه شريفه را در وادي تشابه در مقام مجسّم ساختن صورت و قالب معنا، و مشخص كردن مصداق واقعي و نشانهگيري شده آن، در نظر ميگيريم، نه در وادي تشابه در پيوند و رابطه ميان لفظ و مفهوم لغوي آن (معنا). ما همه تشابههاي مربوط به آن حوزه اوّل تفسير (لغت- معنا) را از بحث خارج ميسازيم؛ خواه، تشابه به موجب شك و ترديد در اصل وجود رابطه ميان لفظ لغوي (معنا) پديد آمده باشد، چنان كه لفظي در دو معنا يا بيشتر در كنار هم به كار برود، و آن لفظ براي هر دو معنا وضع شده باشد؛ و خواه، تشابه به موجب شكّ و ترديد در طبيعت اين ارتباط و پيوند ميان لفظ و معنا باشد، چنان كه ديديم ميان لفظ و بيشتر از يك معنا ميتوانست رابطه وجود داشته باشد؛ امّا، رفت و آمد لفظ ميان معاني مختلف در واقع، به خاطر ترديد در استعمال لفظ در معناي حقيقي يا در معناي مجازي آن است.
اين تأكيد و پافشاري ما بر اين كه تشابه را بايد تفسير معنوي كنيم، نه تفسير لفظي، بر آن پايه نيست كه بخواهيم بگوييم كلمه «تشابه» در حوزه معناي لغوي خود صلاحيت آن را ندارد كه اين نوع تشابه لغوي را نيز دربرگيرد. بلكه، اين انتخاب و تأكيد ما، بر پايه قرينه خاصّي است كه در آيه شريفه وجود دارد، و راه را براي ورود اين نوع از تشابه در معناي آيه و پذيرش آيه از اين نوع تشابه ميبندد. آن قرينه عبارت است از نكتهاي كه ما آن را از تعبير آيه شريفه فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ «1» استفاده كردهايم. مفهوم «اتّباع» كه از اين عبارت آيه شريفه استفاده ميشود، انطباق حاصل نميكند، مگر در صورتي كه لفظ داراي يك مفهوم لغوي باشد و پذيرفتن آن معناي لغوي و عمل كردن بر پايه آن، «پيروي و اتّباع» به حساب بيايد. زيرا، وقتي كه لفظ در هيچ يك از معاني مشترك يا مورد ترديد، ظهوري نداشته باشد و ما يكي از آن مفاهيم را برگيريم، كار ما به هيچ عنوان، «اتّباع» آن كلام و سخن- سخن و كلام
______________________________
(1) آل عمران/ 7
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 173
هر كه خواهد باشد- نخواهد بود؛ بلكه نوعي اتّباع و پيروي هواي نفس و رأي و نظر شخصي در تعيين معناي لغوي خواهد بود، به دليل آن كه خود لفظ و كلام آن معنا را تعيين نكرده است تا ما «پيروي» كنيم.
همچنين، وقتي كه كاربرد كلمه «اتّباع» را در يك جاي ديگر در نظر ميگيريم، اين استنتاج براي ما طبيعيتر و روشنتر ميگردد. ما نصوص فراواني در اختيار داريم كه ما را به ضرورت اتّباع قرآن كريم و سنّت نبوي و تمسّك به آن دو مأمور ميگردانند؛ آيا اين توهّم درست خواهد بود كه هر گاه كسي يكي از معاني مشترك لفظ خاصّي را كه در كتاب كريم يا در سنّت نبوي آمده است برگيرد، او را اتّباع كننده كتاب و سنّت قلمداد كنيم؟ يا اين كه ناگزير براي آن كه چنين مفهومي در حقّ او صدق كند، بايد آن معنايي را بر گرفته باشد كه نصّ كتاب يا سنّت در آن ظهور داشته؟ بيشك، شقّ دوم درست است نه شقّ اوّل.
بنابراين، «تشابه» مورد نظر در آيه شريفه نوع خاصّي از تشابه است، كه ناگزير بايد اين طبيعت را داشته باشد كه قابل اتّباع باشد، و اين قابليت اتّباع، تنها از يك عامل ميتواند نشأت بگيرد و آن عامل، وجود يك مفهوم لغوي معيّن براي لفظ است كه عمل به آن مفهوم معيّن، عبارت از اتّباع آن است.
نتيجه ميگيريم كه اين تشابه از ناحيه خطا و ترديد در معاني و مفاهيم لغوي لفظ نشأت نگرفته است؛ زيرا، مفروض گرفته بوديم كه لفظ داراي مفهوم لغوي معيّن بوده؛ بلكه اين تشابه از ناحيه ديگري ناشي ميشود و آن عبارت از اختلاط و ترديد در مجسّم ساختن صورت واقعي اين مفهوم لغوي معيّن، و تحديد حدود مصداق آن در ذهن در ناحيهاي بيرون از لغت و معناست.
به عنوان مثال، در اين آيه شريفه: الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي «1»، ميبينيم لفظ «استواء» يك مفهوم لغوي معيّن دارد كه مخصوص به آن است، و آن عبارت است از «استقامت و اعتدال»- مثلا-، و نيز در مييابيم كه ميان اين معناست و هيچ معناي ديگري از نظر رابطه داشتن با لفظ هيچ تشابهي وجود ندارد. اين عبارت يك عبارت قرآني قابل اتّباع و در عين حال، متشابه نيز هست؛ زيرا، از ناحيه واقعي، در جهت مشخّص كردن صورت و
______________________________
(1) طه/ 5
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 174
چگونگي اين استواء، و مجسّم ساختن مصداق خارجي آن، به نحوي كه با خداوند رحمان لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ تناسب داشته باشد، ترديد وجود دارد.
حال وقتي «متشابه» را با اين تعريف ويژه و به اين نوع خاص، باز ميشناسيم، ناگزير خواهيم بود كه «محكم» را نيز بر پايه همين تعريف «متشابه» كه برگزيديم، دريابيم. اين الزامي است كه ماهيت قرار گرفتن «محكم» در آيه در برابر «متشابه» پديد ميآورد. بنابراين در تعريف «محكم»، به «آنچه كه در دلالت لغوي، معنا و مفهوم آن مشخّص و متعيّن باشد» نميتوان اكتفا كرد؛ بلكه علاوه بر اين، بايد در ناحيه مجسّم ساختن صورت واقعي و محدود گردانيدن و مشخّص كردن مصداق خارجي نيز بتواند تعيين كند، تا «محكم» بوده باشد. چنان كه در آيه شريفه: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ «1» صورت واقعي اين مفهوم را به طور مشخّصي در مييابيم، كه عبارت از اين است كه خداوند متعال همانند انسان نيست، همانند آسمان نيست، همانند زمين نيست، همانند كوهها نيست ... و همانند هيچ شيء از اشياء نيست.
نتيجه بحث و حاصل مطلب اين كه:
«محكم» عبارت است از آن دسته از آيات شريفه قرآني كه بر مفهوم معيّن و مشخّص دلالت داشته باشند، و ما براي آن كه صورت آن معنا و مفهوم را مجسّم گردانيم يا در مصداق معيّني آن مفهوم را مشخّص سازيم، نبايد ترديد يا مشكلي داشته باشيم.
«متشابه» عبارت است از آن دسته از آيات قرآني كه دلالت دارند بر يك مفهوم معيّن كه صورت واقعي و مصداق خارجي آن مفهوم معيّن براي ما در هم آميخته و غير شفاف باشد.
رويكرد اوّل، آن كه «محكم» همان است كه در عرف اصوليّون «مبيّن» ناميده ميشود، و «متشابه» نيز آن است كه در عرف آنان «مجمل» ناميده ميشود. اين طرح پاسخ با شيوهها و روشهاي متعدّد و متفاوت بيان شده است كه شايد بيان فخر رازي در تفسير كبير وي، روشنترين و شفّافترين بيان از مسأله باشد. وي انواع مختلف پيوند و رابطه لفظ و معنا را
______________________________
(1) شوري/ 11
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 175
چنين توضيح ميدهد:
«لفظي را كه براي معنايي وضح كردهاند و قرار دادهاند، دو حالت دارد:
حالت اوّل چنان است كه احتمال معنايي غير از آن معنا براي لفظ وجود ندارد، كه اين همان «نصّ» است.
حالت دوم آن كه احتمال معنايي ديگري نيز در كنار آن معنا وجود دارد، كه در اين صورت، باز از دو حال خارج نيست: يا اين كه احتمال يك معنا براي لفظ راجح است بر ديگري و معناي ديگر مرجوح؛ يا آن كه احتمال هر دو معنا براي لفظ مساوي است. در صورت اوّل، لفظ را در ارتباط معناي راجح «ظاهر» گويند، و در ارتباط با معناي مرجوح، «مؤوّل» خوانند؛ و اگر احتمال هر دو معنا براي لفظ مساوي باشد، لفظ را در ارتباط با آن دو معنا «مشترك» مينامند، و در ارتباط با هر يك از آن دو معنا، مشخصّا و جداگانه، «مجمل» گويند. بنابراين، با توجّه به اين تقسيمي كه بعمل آورديم، لفظ همواره يا «نصّ» است، يا «ظاهر»، يا «مؤوّل»، يا «مشترك» و يا «مجمل».
آن گاه، «نصّ» و «ظاهر» وجه مشتركشان ترجيح يك معنا بر معاني ديگر است، با اين تفاوت كه «نصّ» هم راجح است و هم مانع از غير؛ امّا، «ظاهر» در عين اين كه راجح است، مانع از غير نيست. اين قدر مشترك ميان نصّ و ظاهر همان است كه در اصطلاح «محكم» نام دارد. «مجمل» و «مؤوّل» نيز وجه مشتركشان آن است كه دلالت لفظ بر معنا در هر دو غير راجح است، با اين تفاوت كه «مجمل» اگر چه راجح نيست، مرجوح نيز نيست؛ امّا، «مؤوّل» در عين آن كه غير راجح است، مرجوح نيز هست، آن هم نه به موجب دليل منفرد «1». اين قدر مشترك ميان «مجمل» و «مؤوّل» نيز همان است كه در اصطلاح «متشابه» نام دارد، به دليل آن كه «نامفهوم» بودن براي لفظ در هر دو وضعيّت حاصل است.» «2»
نظر امام فخر رازي را ميتوان به اين شكل خلاصه كرد:
لفظ بر حسب دلالت آن بر معنا، به چهار قسم تقسيم ميپذيرد:
الف) لفظ در معنا «نصّ» است، و آن هنگامي است كه دلالت لفظ بر معنا به گونهاي باشد
______________________________
(1) منظور وي از «دليل منفرد»، دليل و قرينه خارجي است كه از حوزه كلام و لفظ بيرون باشد (مؤلّف).
(2) فخر رازي، تفسير كبير، 7/ 180
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 176
كه مجالي براي احتمال معناي ديگر باز نگذارد.
ب) لفظ در معنا «ظاهر» است، و آن هنگامي است كه دلالت لفظ بر معنا به گونهاي باشد كه در عين راجح بودن، احتمال معناي ديگر نيز براي آن لفظ وجود داشته باشد.
ج) لفظ «مشترك» و «مجمل» است و آن هنگامي است كه لفظ به طور متساوي، بر دو معنا دلالت داشته باشد.
د) لفظ «مؤوّل» است، و آن هنگامي است كه لفظ به گونهاي مرجوح بر معنا دلالت داشته باشد؛ بنابراين «مؤوّل» عكس «ظاهر» است.
حال، «محكم» آن است كه دلالتش بر معنا از قسم اوّل و دوم باشد، به دليل وجود ترجيح در هر دوي آنها؛ «متشابه» نيز آن است كه دلالتش بر معنا از قسم سوم و چهارم باشد، به دليل اشتراكشان در اين ويژگي كه دلالت لفظ در هر دو قسم غير راجح است؛ و علّت اين كه آن را «متشابه» ناميدهاند، به دست نيامدن معنا و نامفهوم بودن لفظ در هر دو حالت است.
درباره اين رويكرد دو نكته را ميتوان خاطر نشان ساخت:
نكته اوّل، اين كه ما در مقام مطالعه آيه شريفه به اينجا رسيديم كه ضرورتا بايد ملتزم شويم به آن كه «تشابه» مورد نظر در آيه 7 سوره آل عمران، عبارت است از تشابه در جهت مجسّم ساختن صورت معنا و تعيين و تحديد حدود مصداق آن، نه تشابه در رابطه لفظ با معنا، به قرينه مدخليّت داشتن مفهوم «اتّباع» در «متشابه» كه اين اتّباع در موارد اجمال لغوي، يعني مواردي كه اصطلاحا «مجمل» ناميده ميشوند، تحقّق نمييابد.
نكته دوم، اين كه وقتي ما با فخر رازي همراه ميشويم، و «تشابه» را به سبب رابطه لفظ با معنا باز ميشناسيم، توجيهي نمييابيم بر اين كه حوزه تشابه را فقط در اين رابطه لفظ با معنا محصور گردانيم؛ بلكه، ما ميتوانيم يك سبب و موجب ديگر نيز براي تشابه در نظر بگيريم، و آن عبارت است از تشابه، به موجب مجسّم ساختن صورت معنا و مشخّص ساختن و محدود گردانيدن مصداق. فخر رازي با تقسيم پيشين خود، ميكوشد تا اين راه را بر ما ببندد؛ زيرا، وي جز از زاويه رابطه لفظ با معنا، تصورّي از تشابه ندارد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 177
ديدگاه دوم نگرشي است كه راغب اصفهاني پيش گرفته است، مبني بر اين كه «متشابه» آن است كه تفسيرش مشكل باشد، به خاطر مشابهتي كه با غير دارد؛ خواه اشكال از جهت لفظ بوده باشد، و خواه از جهت معنا. راغب در مقام شرح و توضيح اين ديدگاه، نخست تفاصيلي طولاني آورده و آن گاه گفته است:
بنابراين، به طور كلّي، «متشابه» به سه نوع است: متشابه از جهت لفظ، فقط؛ متشابه از جهت معنا، فقط؛ و متشابه از جهت لفظ و معنا، هر دو. «متشابه از جهت لفظ» نيز خود بر دو قسم است: قسم اوّل از تشابه به مفردات كلام باز ميگردد، كه گاه از جهت «غريب» بودن لفظ است، مانند «ابّ» و «يزفّون»؛ و گاه از جهت وجود اشتراك در لفظ مانند «يد» و «يمين». نوع دوم از تشابه به تركيبات كلام باز ميگردد، و آن خود بر سه قسم است: قسم اوّل، تشابهي است كه از اختصار كلام ناشي ميشود؛ مانند: وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامي فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ ... «1»؛ قسم دوم، تشابهي است كه بر اثر بسط كلام پديد ميآيد؛ مانند: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ «2»، كه اگر فرموده بود:
«ليس مثله شيء» براي شنونده آشكارتر بود؛ و قسم سّوم، تشابهي است كه در نتيجه نظم كلام، و جابهجاييهايي كه در كلام صورت گرفته است، حاصل ميگردد؛ مانند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً، قَيِّماً ... «3»، كه تقدير آن چنين است:
«الحمد للّه الّذي انزل علي عبده الكتاب قيّما و لم يجعل له عوجا».
مثال ديگر، آيه شريفه: ... وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ ... تا آنجا كه فرموده است: لَوْ تَزَيَّلُوا ... «4». «متشابه از جهت معنا» نيز،
______________________________
(1) نساء/ 3
(2) شوري/ 11
(3) كهف/ 1- 2
(4) فتح/ 25
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 178
صفات خداوند متعال است و توضيحات قيامت در قرآن؛ كه اين صفات و اوصاف براي ما قابل تصوّر نيستند، به جهت آن كه صورت چيزهايي كه براي ما محسوس نباشند- عملا- در ذهن و جان ما نقش نميبندند. «متشابه از جهت لفظ و معنا هر دو» نيز، خود بر پنج قسم است:
1. تشابه از جهت كمّيّت، مانند عموم و خصوص. مثال: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ ... «1»؛
2. تشابه از جهت كيفيّت، مانند وجوب و ندب. مثال: فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ ...؛
3. تشابه از جهت زمان، مانند ناسخ و منسوخ. مثال: ... اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ ... «2»؛
4. تشابه از جهت مكان و شأن نزول. مثال: ... وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها ... «3». مثال ديگر، آيه شريفه: إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ ... «4»، كه مفسّر اگر عادت جاهليان را در ارتباط با سياق اين آيه شريفه نداند، شناخت تفسير اين آيه برايش سخت دشوار و ناشدني ميگردد.
5. تشابه از جهت شروطي كه به واسطه آنها، عمل انجام شده «صحيح» يا «فاسد» تلقّي ميگردد. مثال: شروط نماز و شرط ازدواج.
اين مطالب اگر نيك دريافته شود، معلوم خواهد شد كه هيچ يك از تفسيرهايي كه تا كنون مفسّران براي «متشابه» گفتهاند، از اين تقسيمات كه آورديم بيرون نخواهد بود ...» «5».
______________________________
(1) توبه/ 5
(2) آل عمران/ 102
(3) بقره/ 189
(4) توبه/ 37
(5) مفردات راغب اصفهاني، مادّه «شبه»
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 179
نكته اوّل را كه بر ديدگاه اوّل، در مقام بررسي و ارزيابي آن، گرفته بوديم، همچنان بر اين ديدگاه نيز ميتوان گرفت. امّا، نكته دوم خود به خود در اينجا منتفي ميگردد. زيرا، قطع نظر از لفظ و رابطه آن با معنا، راه را براي تصوّر نوعي از تشابه به موجب معنا باز ميگذارد.
ديدگاه سوم اين كه:
«محكمات» آن دسته از آيات قرآني هستند كه دلالت آنها روشن و آشكار بوده باشد؛ مانند دلايل يگانگي و قدرت و حكمت خداوند متعال؛ «متشابهات» نيز آن دسته از آيات قرآني هستند كه براي شناخت آنها به تأمّل و تدبّر نياز هست. اين رويكرد را فخر رازي به اصمّ نسبت داده است. «1»
خردهاي كه بر اين ديدگاه ميتوان گرفت، آن است كه «احكام» و «تشابه» را به يك عامل خارجي باز ميگرداند، كه از درون كتاب كريم نميجوشد و اين عامل خارجي؛ عبارت است از ميزان روشني و آشكار بودن يا تاريك و نهان بودن دلايل قرآني بر مقاصد و مفاهيم مورد نظر قرآن كريم؛ با وجود اين كه آيه شريفه بر آن دلالت دارد كه احكام و تشابه از يك عامل داخلي كه به خود كتاب مربوط ميشود، نشأت ميگيرد، و به همين جهت است كه فضايي براي سوء استفاده داير بر اتّباع متشابه به منظور فتنهانگيزي گشوده ميگردد. وانگهي، هر گاه دليل بر يكي از ادّعاهاي قرآن كريم، بنا به فرض، روشن نباشد، سوء استفاده از آن، هرگز عبارت از اتّباع قرآن به قصد فتنهانگيزي نخواهد بود؛ بلكه در واقع، نقدي از قرآن كريم بر خود قرآن كريم خواهد بود، كه چرا چنين است.
از اين گذشته، بر پايه اين تفسير از «محكمات» ديگر نميتوانيم «محكمات» را به عنوان «امّ الكتاب» باز شناسيم، زيرا يك دليل خارجي را عامل اتقان و وثوق (احكام) آن آيات گرفتهايم نه خود آن آيات كريمه را.
______________________________
(1) فخر رازي، تفسير كبير، 7/ 172
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 180
ديدگاه چهارم: «محكم» آن است كه هم بايد به آن ايمان آورد و هم بايد به آن عمل كرد؛ و «متشابه» آن است كه فقط بايد به آن ايمان بايد آورد و نبايد به آن عمل نبايد كرد. اين ديدگاه با بيانهاي گوناگون مطرح شده است كه بعضي از آن تعاريف را به ابن عبّاس نسبت ميدهند، و بعضي ديگر را به ابن تيميّه «1». اين تفسير «محكم و متشابه» در بعضي نصوص روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز وارد شده است. «2»
شايد اين رويكرد بر اساس فهم حرمت عمل به متشابه، از آيه شريفه، مبتني بوده باشد، و اين كه تنها لازم است به متشابه ايمان بياوريم؛ بر خلاف «محكم» كه هم به آن ايمان ميآوريم و هم به آن عمل ميكنيم.
علّامه طباطبايي، بر اين ديدگاه، چنين خرده گرفتهاند كه در جهت معيّن كردن معناي محكم و متشابه- كه مقصود اين بحث و مسأله اين علم است- كاري نميسازد، و تنها به بيان حكمي از احكام محكم و متشابه، كه لزوم توأمان ايمان و عمل، به محكم، و ايمان تنها به متشابه، باشد، ميپردازد. ما در درجه اوّل نيازمند آنيم كه معناي هر يك از اين دو عنوان «محكم» و «متشابه» را معيّن سازيم، تا بتوانيم به آن دو تعريف به دست آمده ترتيب اثر بدهيم؛ به اوّلي عمل كنيم، و در مورد دومي به ايمان آوردن اكتفا كنيم. «3»
بر اين بيان ميتوان افزود كه آيه شريفه از عمل به متشابه منع نميكند، بلكه فقط اتّباع متشابه را به قصد فتنهانگيزي و تأويلپردازي تحريم ميكند، نه عمل به متشابه را پس از ارجاع آن به محكم. و شايد منظور از حرمت عمل به متشابه نيز- كه در آغاز مطرح كرده است- همين بوده كه بدون ارجاع به محكم، به متشابه عمل كنند.
ديدگاه پنجم آن است كه «متشابهات» عبارتند از خصوص آيات قرآني مشتمل بر
______________________________
(1) علّامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، 3/ 33
(2) تفسير عيّاشي، 1/ 11، حديث 6
(3) نساء/ 171
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 181
صفات، خواه صفات خداوند سبحان باشد، مانند: «عليم»، «قدير»، «حكيم» و «خبير»؛ خواه صفات پيامبران الهي باشد، مانند توصيف اين آيه شريفه از عيسي بن مريم عليه السّلام: ... وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلي مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ ... «1»، و آيات ديگر مانند اين آيات «2».
اين ديدگاه نيز تقريبا به همان راهي رفته كه ديدگاه چهارم طي كرده بود؛ زيرا، تعريف معيّني از محكم و متشابه به دست ما نميدهد، و تنها از لابهلاي ذكر بعضي مصاديق و مثالها، مانند صفات باريتعالي و غيره، ميخواهد متشابه را به ما بشناساند.
از اين گذشته، محصور كردن «متشابهات» فقط در آيات مشتمل بر صفات، با قطع نظر از آيات متشابه ديگر، توجيهي ندارد؛ با وجود اين كه ميبينيم بيشتر مضامين قرآني كه درباره عوالم قيامت سخن ميگويند، از نظر «تشابه» با آيات مشتمل بر صفات اشتراك دارند.
همچنين ميتوان از بعضي مضامين قرآني ديگر ياد كرد كه به طور كلّي پيرامون عالم غيب، سخن دارند، با وجود آن كه هيچ ارتباطي با صفات الهي ندارند؛ گذشته از اين كه تشابه در صفات پيامبران الهي تنها به موجب انتساب آن اوصاف به خداوند متعال است، و گر نه توصيف پيامبر به اعتبار اين كه يك فرد انسان است، هيچ گونه تشابهي نخواهد داشت.
ديدگاه ششم نظريّه علامّه طباطبايي قدّس سرّه است. در تفسير الميزان آمده است ايشان پس از آن كه ديدگاههاي مختلف را در جهت تعيين معناي محكم و متشابه به مورد بررسي قرار ميدهند، ميگويند:
«تعريفي كه آيه شريفه از معناي «متشابه» به دست ميدهد، اين است كه آيه، ضمن حفظ ويژگي «آيه» بودن، بر يك معناي ترديدآميز و شكبرانگيز دلالت كند؛ نه از جهت لفظ، به گونهاي كه روشهاي معهود در نزد اهل زبان بتواند آن را علاج كند، مانند آن كه مثلا عام يا مطلق باشد و بتوان آن را به مخصّص و مقيّد ارجاع داد؛ بلكه از آن
______________________________
(1) نساء/ 171
(2) علّامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، 3/ 36
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 182
جهت كه معناي آن با معناي يك آيه قرآني كه «لا ريب فيه» است، سازگار نيست، و آن آيه ديگر بايد حال اين آيه متشابه را تبيين كند» «1».
در جاي ديگر ميگويد: «مراد از «متشابه» آن است كه آيه به گونهاي باشد كه مراد از آن براي شنونده به مجرّد استماع آن معيّن و مشخص نگردد، بلكه ميان اين معنا و آن معنا مردّد گردد، تا آن كه آن آيه را به محكمات كتاب ارجاع بدهد و آن آيات محكمات معناي آيه مورد نظر وي را مشخّص سازند و آن گونه كه بايد و شايد تبيين كنند، كه در آن صورت، آيه متشابه به واسطه آيات محكمات تبديل به آيه محكم ميشود، و آيه محكم نيز به خودي خود محكم است» «2».
نظريّه علّامه طباطبايي قدّس سرّه را در اين مبحث ميتوان در قالب چند نكته توضيح داد:
1. تشابه به هيچ وجه ناشي از دلالت لفظ بر معنا نميتواند باشد، زيرا، آيه متشابه به حكم «آيه» بودن بايد بر يك معناي مشخّص و معيّن عرفي دلالت داشته باشد. تكيهگاه اين استدلال، اين نكته است كه «تشابه» را ايشان در آيه شريفه به گونهاي گرفتهاند كه بتوان از آن براي فتنهانگيزي سوء استفاده كرد؛ و اگر لفظ داراي ظهور در يك معناي معيّن نباشد، براي فتنهانگيزي نيز نميتوان از آن سوء استفاده كرد. زيرا، عادت ديرينه اهل زبان بر اين است كه در ظرف تفاهم، الفاظي را كه اين چنيناند، و در معناي مشخّص ظهور ندارند، به كار نميگيرند، و اتّباع نميكنند. بنابراين، چنان سوء استفاده را هيچ گاه اهل زبان نخواهند كرد، چه «اهل زيغ» باشند و چه «راسخون في العلم». «3»
2. «تشابه» عبارت است از اين كه آيه متشابه بر معنايي دلالت كند كه در تعارض با مدلول فارغ از شكّ و ترديد آيه ديگري باشد، كه آن آيه از «محكمات» است. تكيهگاه اين تعريف نيز اين نكته است كه آيات محكمات امّ الكتاباند، و معناي امّ الكتاب بودن در اينجا حلّ متشابهات است به هنگام رجوع داده شدن آنها به محكمات، به گونهاي كه مدلول آيه متشابه در پرتو مدلول آيه ديگر كه محكم است، مشخّص و معيّن گردد، و اين امر در صورتي كه
______________________________
(1) علّامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، 3/ 40
(2) همان مأخذ، 3/ 19
(3) همان مأخذ، 3/ 33
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 183
نوعي تعارض ميان دو آيه نباشد، تحقّق پيدا نميكند. «1»
3. «تشابه» آن است كه معناي مدلول آيه متشابه شكبرانگيز و ترديدآميز باشد. تكيهگاه اين شرط، آن است كه ضرورتا بايد مقياسي وجود داشته باشد كه با رجوع به آن بتوانيم آيات محكمات را كه امّ الكتاب (كتاب مادر و مادر كتاب) اند، از آيات متشابهات كه بايد به آنها رجوع بدهيم، متمايز كنيم؛ البته در صورتي كه تعارض ميان دو آيه از قرآن كريم محرز گردد؛ و اين مقياس، عبارت است از نابساماني و اضطراب معنا در متشابه و بساماني و استقرار معنا در محكم.
4. ظاهر آيه (هفتم از سوره آل عمران) دستهبندي كلّي آيات قرآني است به يك دسته آيات محكمات و يك دسته آيات متشابهات، به گونهاي كه «واسطه» ميان محكم و متشابه وجود نداشته باشد. «2»
بر اين ديدگاه نيز ميتوان خردههايي گرفت:
اوّلا، ميبينيم كه اين ديدگاه نيز قادر نيست در برابر آياتي كه احيانا بر معنايي مردّد ميان معناي شكبرانگيز و فتنهانگيز، و معناي فارغ از شكّ و ترديد، دلالت داشته باشند، موضع بگيرد. اين گونه آيات، نه واجد ميزان تشابهاند، به گونهاي كه فاقد ظهور لفظي باشند، و نه واجد ضوابط محكماتاند؛ زيرا، مشتمل بر ترديدهايي در دلالت بر معناست. حال، زماني كه اين رويكرد ناتوان است از اين كه موضع خود را در برابر اين گونه آيات روشن كند، چهارمين اصل اين نظريّه، ناوارد و بيمبنا خواهد گرديد.
شايد اين ديدگاه بخواهد به آن نظريّهاي استناد كند كه قائل است به اين كه جميع آيات قرآني بايد در معاني مشخّص ظهور داشته باشند؛ بر اين اساس كه قرآن كريم كتاب هدايت است و نور مبين؛ و در ارتباط با چنين كتابي، جايي براي چنين فرضي نخواهد بود. امّا، اين ضرورت قرآني را، ما فقط در آن حدود ميتوانيم بپذيريم كه بخواهد بگويد در قرآن هيچ آيه پيچيدهاي كه به طور مطلق پيچيده و غامض باشد، و در قرآن آيهاي يافت نشود كه آن را توضيح دهد و تفسير كند، وجود ندارد؛ امّا، از اين كه بگذريم، ميتوانيم بپذيريم كه در قرآن
______________________________
(1) همان مأخذ، 3/ 43
(2) همان مأخذ، 2/ 32
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 184
آياتي وجود داشته باشند كه- از ناحيه مفهوم لغوي- در دلالتشان اجمال داشته باشند، كه البتّه در آن صورت، قطعا در قرآن آيه يا آياتي توضيحدهنده آن خواهد بود، و اين اعتقاد، از نظر روح مطلب، چيزي جز همان اعتقاد مورد قبول اين ديدگاه، مبني بر پذيرش مواردي كه لفظ در يك معناي شكبرانگيز و ترديدآميز ظهور داشته باشد، و آيه محكم ديگري آن را تفسير كند، نخواهد بود.
با اين ترتيب، مجالي براي اين ادّعا نميماند كه آيه متشابه ناگزير بايد در يك معنايي ظهور داشته باشد. زيرا، اين ادّعا يا اعتقاد، كاشف از اعتقادي عجيب و غريب در ارتباط با قرآن است، مبني بر اين كه قرآن هر گاه معناي شكنابرانگيزي را از يك لفظي كه در آن معنا ظهور ندارد، اراده ميكند، لفظي را به كار ميبرد كه ظهور در يك معناي شكبرانگيز و ترديدآميز داشته باشد؛ و آن گاه به واسطه آيه محكم، اراده خود را نسبت به آن معناي شكنابرانگيز فاش ميگرداند؛ نه آن كه لفظ را در يك معناي مردّد ميان معناي شكبرانگيز و معناي شكنابرانگيز به كار ببرد، و آن گاه آن ترديد را به واسطه محكم از ميان ببرد.
ثانيا، اين ديدگاه اين امر را، مسلّم گرفته است كه ضرورتا آيه محكم نقش «محكم سازي» آيه متشابه را پس از ارجاع متشابه به محكم، ايفا ميكند؛ در صورتي كه آيه محكم جز محدود كردن فضاي تصوّر معنا در آيه متشابه، در پرتو معنايي كه آيه محكم به دست ميدهد، نقشي ندارد، و كارش آن نيست كه از يك آيه متشابه، يك آيه محكم بسازد؛ به گونهاي كه مانند آيات محكمات قرآني، صورت معناي آن كاملا مشخّص و مصداق آن كاملا مجسّم گردد. براي صدق مفهوم «احكام» بر يك آيه قرآني، همين كافي است كه آيه محكم نقش حراست و محافظت از آيه متشابه را بر عهده داشته باشد و نگذارد صورتها و مصداقهاي معاني باطل در آيه متشابه نفوذ كنند؛ و اين حراست و نگاهباني به نحوي، اثر وضعي تصوّر و تعريف ما از محكم و متشابه است؛ زيرا ما محور جداسازي آيات محكم و متشابه را از يكديگر مشخّص گردانيدن صورت معنا و مصداق قرار داديم، نه مشخّص گردانيدن مدلول و معناي لفظ؛ با اين ترتيب، تفاوت ميان «احكام» قرينه لفظي نسبت به ذي القرينه را، داير بر اين كه آن را مخصوص به معناي خاصّي ميگرداند، با «احكام» آيه محكم نسبت به آيه متشابه در مييابيم؛ هر چند ما همين احكام نوع اخير را براي قرينه لفظي
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 185
نيز قائل هستيم.
ثالثا، اين رويكرد، ضرورتا، تعارض مفهومي ميان محكم و متشابه را- چنان كه در نكته دوم ديديم، مسلّم گرفته است؛ در صورتي كه ديديم آيه متشابه بر يك مفهوم لغوي باطل دلالت نميكند، تا بتوانيم تعارض آن را با مفهوم لغوي آيه محكم قطعي بدانيم. منشأ «زيغ» نيز چيزي جز اين نيست كه كسي بخواهد آيه متشابه را به گونهاي تأويل كند كه در يك مصداق معيّن و يك صورت مشخّص، مجسّم گردد؛ و به همين جهت است كه مراجعه به محكم را در جهت كوشش براي مشخّص و مجسّم گردانيدن معناي متشابه بر ما فرض ميگرداند. اين است آن چيزي كه از آيه شريفه استفاده ميشود. زيرا، اگر آيه متشابه بر حسب ظهور خود بر معناي باطلي دلالت ميداشت، مجرّد اتبّاع آن معناي باطل، «زيغ» بود، نه كوشش براي تأويل آن. در صورتي كه آيه ميگويد: اهل زيغ، در پي فتنه و در پي تأويل آيه متشابه از آن اتبّاع ميكنند.
با توجّه به مجموعه اين نظريات و بررسي و گفتگو درباره آنها، ديدگاه منتخب خويش را طيّ چند نكته ذيلا خلاصه ميكنيم:
1. آيه متشابه ناگزير بايد داراي يك ظهور خاص در يك معناي لغوي معيّن باشد، به قرينه «فيتّبعون».
2. معنايي كه آيه متشابه بر آن دلالت ميكند، از نظر مفهوم لغوي، باطل نيست، بلكه درست و صحيح نيز هست. «فتنه» و «زيغ» نيز عبارت از آن است كه كسي بخواهد آن معنا را در صورت يا مصداق باطلي مجسّم گرداند.
3. «تشابه» در خود معناست، يعني در جهت مشخّص گردانيدن صورت و مجسّم ساختن مصداق آن معنا، نه در رابطه معنا با لفظ. «احكام» نيز در مقابل اين «تشابه» است، به اين ترتيب كه صورت معناي محكم مشخّص است و مصداق آن مجسّم، به گونهاي كه قلب نسبت به آن استقرار پيدا ميكند و در آن ترديدي روا نميدارد.
بنابراين، هر معنا و مضمون قرآني را كه ملاحظه ميكنيم:
اگر در مشخص بودن صورت و مجسّم بودن مصداق آن معنا و مضمون ترديد كرديم، معلوم ميشود كه يك معنا و مضمون «متشابه» است، و آيهاي كه در بردارنده چنين معنا و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 186
مضموني باشد، «متشابه» خواهد بود.
و اگر در مشخص گردانيدن صورت و مجسّم ساختن مصداق آن ترديد نكرديم، و ديديم كه قلب و عقل ما بر يك صورت واضح و روشن و يك مصداق مشخّص و معيّن قرار گرفته است، آن معنا و مضمون، يك معنا و مضمون «محكم» است و آيهاي كه در بر دارنده چنين معنا و مضموني باشد، «محكم» خواهد بود.
محقّقان در علوم قرآني متعرّض اين بحث شدهاند، و دو سبب و انگيزه را براي طرح چنين بحثي يادآور شدهاند:
نخست اين كه، قرآن كريم كتاب هدايت است و نور مبين، و وجود متشابهات در قرآن با اين حقيقت سازگاري ندارد؛ زيرا، متشابهات را جز خداوند يكتا و جز راسخون في العلم باز نميشناسند.
ديگر اين كه، فخر رازي به ملاحده نسبت داده است كه گفتهاند: وجود متشابه در قرآن منشأ اختلاف مذاهب و آرا گرديده؛ و پيرو هر مذهبي و صاحب هر رأيي توانسته است به قرآن، به گونهاي كه با نگرشهايش هماهنگي داشته باشد تمسّك كند؛ و اين، با اهدافي كه قرآن كريم به خاطر آنها آمده است تناقض دارد.
از اين رو، محقّقان در علوم قرآني از دير باز، بر آن شدهاند تا وجوه حكمت وجود متشابهات در قرآن را فاش سازند، و بر اين پايه وجوه متعدّد و گوناگوني را يادآور شدهاند كه ميان ضعف و بيپايگي از يك سوي، و نهايت قوّت و متانت از سوي ديگر در نوساناند؛ «1» و ما در اين بحث، به بعضي از آن وجوه اشاره خواهيم كرد، و آن مواردي را كه نياز به نقد داشته باشند، به بررسي خواهيم گذاشت.
وجه اوّل: شيخ محمّد عبده گويد:
خداوند سبحان متشابهات را در قرآن كريم نازل فرموده است تا
______________________________
(1) ر. ك. فخر رازي، تفسير كبير، 7/ 184- 185؛ سيوطي، الاتقان، 2/ 12- 13؛ زرقاني، مناهل العرفان، 2/ 178- 181.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 187
قلبهاي ما را در مقام تصديق آنها بيازمايد. اگر هر آنچه در كتاب خدا آمده، واضح و روشن ميبود، به گونهاي كه نزد احدي از هوشمندان و كمهوشان نسبت به آن شبههاي پديد نميآمد، در ايمان به قرآن اثري از معناي خضوع در برابر فرو فرستادههاي خداوند متعال و تسليم در برابر پيامهاي رسولان الهي مشهود نميگرديد. «1»
علّامه طباطبايي بر اين سخن شيخ محمّد عبده خرده گرفتهاند به اين كه خضوع نوعي انفعال و عكس العمل مشخّص و معيّن ميباشد، و يك نوع تحت تأثير قرار گرفتن است از سوي ضعيف در برابر قوي؛ و اين حالت براي انسان پيش نميآيد مگر در برابر چيزي كه عظمت آن را درك كند، يا در برابر چيزي كه به خاطر بزرگي و عظمت آن، نتواند آن را درك كند؛ مانند قدرت خداوند، عظمت خداوند و ديگر صفات او، كه وقتي عقل با آن روبهرو ميشود، از آنجا كه نميتواند بر آن احاطه پيدا كند، به قهقرا باز ميگردد؛ و هيچ يك از اين دو حالت در مورد متشابه صدق نميكند؛ زيرا، هر چند متشابهات از مسايلي هستند كه عقل به درك آنها قادر نيست؛ امّا دچار اين غرور هست كه بپندارد آنها را درك ميكند، و آنجاست كه گاه انسان دچار زيغ ميشود و غرور او را ميگيرد و چنان ميپندارد كه كنه و عمق آنها را درك ميكند؛ و اينجاست كه تزكيه و تمحيص قلوب با متشابهات مطرح ميگردد؛ اگر انسان متشابهات را تصديق كرد و در برابر آن تسليم گرديد، ثابت بر ايمان خواهد بود، و اگر به غرور گرفتار آمد و در پي بازشناسي تأويل آنها بر آمد، قلبش دچار «زيغ» گرفتگي و تنگنا و كژفهمي خواهد بود. اين همان است كه قرآن كريم اشاره فرموده و گفته است كه ... وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا ... «2». پس متشابه چيزي است كه قلبها به واسطه آن پالايش ميشوند، و هر كس در قلب خويش بيماري و زيغي داشته باشد، در پي فتنه و در پي تأويل آن ميافتد.
امّا، اين تفسير تنها در ارتباط با بعضي از آيات متشابهي سود ميبخشد، كه از قبيل مفاهيم و مضامين مربوط به عالم غيب بوده باشند، مانند لوح و عرش و قلم، كه موضع انسان
______________________________
(1) رشيد رضا، تفسير المنار، 3/ 170
(2) آل عمران/ 7
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 188
در برابر آنها ايمان مطلق به آنهاست؛ امّا، آيات متشابهي كه فهم آنها پس از عرضه كردن آنها بر محكم امكانپذير ميگردد، بايد براي وجود آنها در قرآن كريم غرض ديگري در كار باشد كه عبارت است از هدايتي كه بر آنها مترتّب ميگردد.
وجه دوم: همچنين شيخ محمّد عبده گويد:
وجود متشابهات در قرآن خرد و انديشه انسان با ايمان را در جهت تأمّل و نظر برميانگيزد، تا مبادا رفته رفته ناتوان شود و بميرد. وقتي همه چيز بسيار آسان و آشكار باشد، ديگر خرد و انديشه انسان را با آن كاري نخواهد بود. از سوي ديگر، خرد و انديشه عزيزترين نيروهاي انساني است كه بايد تربيت بشود. دين نيز گرانقدرترين چيز براي انسان است؛ و اگر خرد و انديشه انسان مجالي براي بحث و بررسي در دين نبايد، عامل تعقّل و تفكّر در وجود انسان ميميرد، و اگر در ارتباط با دين، خرد و انديشه انسان بميرد، به واسطه هيچ چيز ديگر زنده نخواهد شد. «1»
علّامه طباطبايي، بر اين سخن شيخ محمّد عبده نيز خرده گرفتهاند به اين كه قرآن كريم نسبت به عقل انسان و تربيت آن سخت اهتمام ورزيده است، و به همگان فرمان داده است كه عقل را در آيات آفاقي و انفسي به كار بگيرند؛ گاه به اجمال و گاه به تفصيل. چنان كه گاه دستور ميدهد كه همگان در آفرينش آسمانها و زمين و كوهها و درختان و جانوران و انسانها، و اختلاف زبانها و نژادها تدبّر كنند و بينديشند. همچنين، همگان را نسبت به تفكّر و سير و سياحت در كرانههاي جهان و نگريستن در احوال گذشتگان تشويق كرده است، و عقل و فكر را بسيار تجليل كرده و علم و دانش را آن چنان كه بايد و شايد ستوده است؛ و همه اينها، ميتوانست كفايت كند و ديگر نيازي نبود به پيش گرفتن راه انزال متشابهات كه لغزشگاه قدمهاي استوار و قتلگاه عقول فعّال گردد. «2»
وجه سوم: همچنين شيخ محمّد عبده گفته است:
______________________________
(1) محمّد رشيد رضا، تفسير المنار، 3/ 170
(2) طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، 3/ 58
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 189
پيامبران به سوي همه اصناف و اقشار مردم و همه عوام و خواص مبعوث گرديدهاند؛ بعضي عالماند و بعضي جاهل، بعضي باهوشاند و بعضي كم هوش؛ برخي معاني و مضامين را نيز نميتوان با عبارتي بيان كرد كه آن عبارت حقيقت و كنه آن مطالب را مكشوف گرداند، به گونهاي كه همگان يكسان دريابند. خواص از طريق كنايه و تعريض به آن مطالب دست مييابند؛ عوام نيز مأمور ميشوند به اين كه چند و چون آنها را به خداوند متعال واگذارند، و در حدّ محكمات قرآن بايستند. در نتيجه، هر كس به اندازه آمادگي و ظرفيّت و استعدادش بهره برده است. «1»
علّامه طباطبايي بر اين سخن اشكال كردهاند به اين كه كتاب كريم، همان گونه كه مشتمل بر متشابهات است، مشتمل بر محكمات نيز هست، و آن محكمات اين متشابهات را به هنگام رجوع به آنها، تبيين ميكنند؛ و لازمه اين مطلب آن است كه متشابهات معاني ديگري افزون بر آنچه محكمات از آنها بيرون ميكشند، ندارند؛ و اگر چنين باشد، سؤال، همچنان پابرجاي خواهد بود كه: «فايده وجود متشابهات در كتاب خدا چيست؟ و با وجود محكمات، چه نيازي به آنها بوده است؟».
علّت آن كه شيخ محمّد عبده به اين اشتباه افتاده است، اين است كه وي معاني و مضامين را دو نوع متباين گرفته است:
نوع اوّل، آن معاني و مضاميني كه همه مخاطبان از عوام و خواص درمييابند، كه آنها مدلولهاي محكماتاند.
نوع دوم، آن معاني و مضاميني كه حقيقت آنها را جز خواص درك نميكنند، و ديگران دريافتي از آنها ندارند، و آنها عبارتاند از معارف والاي الهي و حكمتهاي دقيق ربّاني؛ در نتيجه، برخي از متشابهات نيز بايد باشند كه معاني آنها به محكمات باز نگردند، و به واسطه آنها باز شناخته نشوند؛ و پيش از اين گفتهايم كه چنين چيزي مخالف منطوق دستهاي از آيات قرآني است كه دلالت بر آن دارند كه قرآن، آيات و سور و اجزايش يكديگر را تفسير
______________________________
(1) محمّد رشيد رضا، تفسير المنار، 3/ 170- 171
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 190
ميكنند، و چنين و چنان. «1»
بر اين اشكال علّامه طباطبايي ميتوان چنين نكته گرفت كه چه چيزي مانع وجود اين دو قسم و اين دو نوع در معاني و مضامين خواهد بود؟
اگر مانع اين حصر و تقسيم، آن چيزي است كه علّامه طباطبايي اشاره ميفرمايند، مبني بر امّومت (مادري كردن، مرجعيّت) محكمات براي متشابهات ...، پيش از اين دريافتيم كه اين سمت امّومت محكمات براي متشابهات بيش از اين معنا ندارد كه محكمات حدود خاص و ضوابط معيّني براي متشابهات وضع كنند تا متشابهات از ورود و نفوذ هر گونه زيغ در آنها، در امان بمانند، و همه انواع گوناگون صورتها و قالبهاي ناهماهنگ با روح قرآن كريم از حساب خارج شوند.
البتّه، اين، به معناي مشخّص كردن يك صورت حقيقي براي معناي متشابه، و تعيين كردن و جا انداختن آن معنا در يك مصداق بخصوص نيست، تا فايده وجود متشابهات منتفي گردد. وقتي خداوند متعال ميفرمايد: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ «2» آيه محكمي است كه انواع تجسيد و تجسيم و تصوير و تشبيه بر اشياي ديگر را، در مفهوم استواي بر عرش در آيه شريفه الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي «3» كه از متشابهات است، از حساب خارج ميگرداند؛ امّا، بالاخره يك صورت واقعي و مصداق مجسّم و مشخّص از «استواء» به دست ما نميدهد، و به عبارت ديگر، معناي استواء را از آن آيه محكم لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ نميتوان دريافت.
اينك كه ما نقش محكم را در برابر متشابه نيك ميشناسيم، ميتوانيم به آساني تصور كنيم كه بعضي از معاني را- در سطح شناخت مصداق- جز راسخون در علم درك نميكنند، و عوام از فهم و درك آنها محروماند؛ بويژه، آن معاني و مضاميني كه در ارتباط با برخي اطّلاعات از جهان آفرينش و عوالم طبيعت است، مانند سير و حركت خورشيد:
______________________________
(1) طباطبايي. الميزان في تفسير القرآن، 3/ 58
(2) شوري/ 11
(3) طه/ 5
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 191
وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ... «1»، يا تلقيح نباتات بوسيله بادها: وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ ... «2»؛
و اين كه خداوند متعال آب را منبع و منشأ حيات قرار داده است: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍ «3»؛ كه همه اين اطّلاعات علمي، هنگامي كه نزد دانشمندان مكشوف ميگردد، معلوم ميشود كه پيش از آن قرآن كريم به آنها اشاره فرموده، و در اين مرحله نيز خواص از مردماند كه اين معلومات را باز ميشناسند، نه ديگران.
علّامه طباطبايي خود نيز وجود اين گونه تمايز را ميان مردم از حيث درك معاني و مضامين در نظر داشتهاند، هر چند كه سعي كردهاند آن را به شكل ديگري، چنين بيان كنند:
«پس آشكار گرديد كه مردم- بر حسب مراتب قرب و بعدشان از خداوند متعال- در مقام علم و عمل، مراتب مختلف دارند، و لازمه اين مطلب آن است كه درك و دريافتي كه اهل يكي از اين مراتب و درجات دارند، غير از آن درك و دريافتي باشد كه اهل مرتبه و درجه ديگري- بالاتر يا پايينتر از آنان- دارند؛ در نتيجه معلوم ميگردد كه قرآن داراي معاني مختلف و مضامين مترتّب (و متدرّج) است» «4».
مشاهده ميكنيم كه علّامه تعدّد را در معاني قرآني دريافتهاند، امّا ايشان تعدّد در معاني قرآن را بر اساس تعدّد در درجات و مراتب يك معناي واحد در نظر ميگيرند؛ و همچنين، در فهم انسانها چنين تعدّدي را در نظر ميگيرند؛ و هنگامي كه اين دو مطلب را در نظر بگيريم، ديگر مانعي وجود نخواهد داشت كه قرآن كريم با يك آيه معيّن، مرتبه و درجه خاصّي از معنايي معيّن را اراده كند، نه مراتب و درجات ديگر آن را؛ و در چنين صورتي، هيچ كس قادر بر فهم اين مرتبه و درجه از معنا نخواهد بود، جز آن افرادي كه در آن حد به خداوند متعال نزديك بوده باشند.
وجه چهارم: علّامه طباطبايي يادآور شدهاند كه تربيت اسلامي بر شيوهاي معيّن سير
______________________________
(1) يس/ 38
(2) حجر/ 22
(3) انبياء/ 30
(4) طباطبايي. الميزان في تفسير القرآن، 3/ 67
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 192
كرده است كه بر پايه مفروض گرفتن واقعيّت انسان، و رابطه او با خداوند سبحان، آفريننده جهان و تدبير كننده امور آن، و نيز رابطه انسان با معاد و نظام كيفر و پاداش استوار است.
روش تربيتي اسلام خلاصه ميشود در اين كه، عموم مردم فهم و درك و عقلشان از پايه محسوسات مادّي فراتر نميرود و به عالم ماوراي طبيعت نميرسد؛ و به هيچ فرد انساني نميتوان معنايي از معاني و مفهومي از مفاهيم را آموخت مگر از طريق تصوّرات و معلومات ذهني قبلي او كه در اثناي زندگي مادّي و عقلي برايش حاصل شده است؛ و مردم از حيث اين تصوّرات و معلومات، مراتب و درجاتي دارند كه به نسبت تجربيّات مادّي و عقلي آنها متفاوت ميگردد؛ از سوي ديگر، هدايت قرآني مخصوص اين گروه يا آن گروه نيست، موهبتي است الهي براي همه مردمان. اين اختلاف در فهم و درك انسانها از يك طرف، و عموميّت هدايت قرآن از طرف ديگر، ايجاب ميكنند كه گفتارهاي قرآن كريم روند ضرب المثل داشته باشند، تا بتوانند از معاني و تصويرها و شناختهها و يافتههاي قبلي انسان كه در ذهن انباشته است، بهره گيرند، و آن دسته از معاني و تصويرها و دانستنيها را كه نميدانند براي او تبيين كنند.
در قرآن كريم، اين حالت وجود دارد، با وجود آن كه ميان معاني و مطالبي كه انسان از پيش ميداند، و معاني نويني كه قرآن كريم ميخواهد به او بشناساند، هيچ گونه هماهنگي نيست، و قرآن خود جنبه معيّني از هماهنگي و همخواني را در نظر ميگيرد. درست همان كاري كه ما انسانها در زندگاني روزمره خودمان ميكنيم، و از مقياسهاي طول و وزن و حجم براي تعريف مواد غذايي و غيره بهره ميگيريم، با وجود آن كه هيچ هماهنگي و همخواني ميان آن مقياسها و آن مواد غذايي، نه در شكل و نه در صورت و نه در حجم، وجود ندارد.
آن گاه، زماني كه ما تصويرهاي مادّي و محسوسي را كه انسان در طول حيات خويش باز شناخته است، به عنوان مثلهايي براي معارف الهي مجرّد به كار ميبريم، فهم انساني در مقام درك اين معارف مورد تمثيل، بر سر دو راهي قرار ميگيرد، كه از هر يك از آن دو راه برود، براي او محظوراتي خواهد داشت: راه اوّل آن است كه معارف الهي را در همان مرتبه احساس مادّي خويش محدود گرداند، و بر آن جمود ورزد كه در اين صورت حقيقت مجرّد آن معارف الهي كه منظور نظر هدايت قرآني بوده است، دگرگون ميگردد؛ راه دوم اين است
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 193
كه انسان خود را از آن چارچوب مادّي مثلها آزاد سازد، و دست به كار تجريد خصوصياتي كه داخل در تمثيل نيستند، گردد؛ كه لازمه اين كار، فهم مراد از آن امثال، با كم و زياد و شدّت و ضعف، خواهد بود.
از اين روست كه ميبينيم قرآن دست به عمليّاتي وسيع در وادي تمثيل ميزند، تا بتواند اين مشكلات عقلاني و نفساني را منتفي گرداند؛ با اين ترتيب كه آن معاني و مفاهيمي را كه ميخواهد انسان آنها را درك كند، و ميخواهد كه انسان را تربيت كند تا آن معاني و مفاهيم را تصوّر كند، در ظرف مثلهاي مختلف توزيع ميكند، و در قالبهاي متنّوع ميريزد، تا يكديگر را تفسير كنند، و يكديگر را توضيح دهند، و در نهايت كار به يك تصفيه عمومي كشيده شود و به اين دو نتيجه برسد:
نتيجه اوّل اين كه بيانات قرآني همه عبارت از مثلهايي هستند كه در ماوراي آنها حقايقي وجود دارند كه در آن مثلها مورد تمثيل قرار گرفتهاند، و هدف و مقصود از آنها ارتباطي با الفاظي كه از عالم حسّ و محسوسات گرفته شدهاند، ندارد؛ و با اين ترتيب، از محظور جمود رهايي مييابيم.
نتيجه دوم اين كه وقتي توجّه كرديم به اين كه بيانات قرآني عبارت از امثالاند، حدود معناي الهي مقصود از ماوراي اين بيانات را در مييابيم، با اين ترتيب كه اين مثلهاي متعدّد را فراهم ميآوريم، و به كمك هر يك از آنها يكي از خصوصيات برگرفته از عالم محسوسات را كه در آن مثال ديگر هست، نفي ميكنيم، و هر آنچه را كه بايد، از خصوصياتي كه كلام را در برگرفتهاند، دور ميافكنيم، و هر آنچه را كه بايد نگاه داريم، نگاه ميداريم. «1»
بيشك، اين وجه، از دلانگيزترين سخناني است كه در باب تفسير و تعليل پديده وجود تشابه در قرآن كريم تا كنون گفته شده است، و ميتواند تعليل موجّهي براي ورود بسياري از آيات متشابه در قرآن كريم به حساب بيايد؛ امّا، ما آن را به عنوان تعليل و تفسيري كه فراگير همه متشابهات وارد شده در قرآن باشد، نميپذيريم؛ در جايي كه ميبينيم بعضي از متشابهات تعيين مصداق به طور قطعي امكان ندارد، بر پايه عقيدهاي كه در باب حقيقت متشابهات داشتيم و در آنجا دريافتيم كه مفهوم لغوي، يك مفهوم صحيح است و باطل
______________________________
(1) علّامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، 3/ 58- 65، با تلخيص و حذف نمونهها و توضيحات.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 194
نيست تا به واسطه مثالهاي ديگر قرآني آن ترديدها و اشكالها بخواهند منتفي گردند.
در پايان اين مبحث، شايسته است كه خلاصه وجه صحيح را در باب حكمت ورود متشابهات در قرآن يادآور شويم و براي اين منظور، نيكوست كه ابتدا متشابهات را به دو دسته اساسي تقسيم كنيم:
دسته اوّل: متشابهاتي كه تأويل و مصداق آنها را جز خداوند متعال كسي نميداند.
دسته دوّم: متشابهاتي كه تأويل آنها را جز خداوند متعال و راسخون در علم كسي نميداند؛ هر چند كه آنان نيز با تعاليم الهي از تأويل آن آيات با خبر ميگردند.
حال ميگوييم: ورود دسته اوّل از متشابهات در قرآن، به خاطر آن است كه يكي از اهداف اساسي كه قرآن به خاطر آن آمده، عبارت است از پيوند دادن و مرتبط ساختن انساني كه در اين زندگاني دنيا به سر ميبرد با مبدأ اعلي كه خداوند سبحان است، و نيز با معاد كه سراي آخرت ميباشد با عوالم مختلفش؛ و اين ارتباط نميتواند تحقّق يابد، مگر از طريق مطرح كردن موضوعاتي كه به عالم غيب تعلّق داشته باشد، و افكار و مفاهيم مرتبط با آن عالم، تا «فطرت ايماني» را كه انسان را بر آن سرشته است، پرورش دهد، و او را با عالمي كه به آن خواهد برگشت همبسته و پيوسته سازد. براي اين منظور، در برابر قرآن راهي به جز استفاده از متشابهات نبوده است تا جايگزين آن گرداند، بويژه اين كه استفاده از متشابهات تنها راهي بوده است كه ميتوانسته رسيدن به اين هدف اساسي را تحقّق بخشد.
امّا، راجع به ورود دسته دوم از متشابهات در قرآن كريم، با اين اسلوب، بايد گفت به خاطر آن بوده كه خداوند متعال خواسته است مسايل نويني را از قبيل برخي مطالب مربوط به جهان آفرينش و انسان و ديگر مفاهيم غيبي در برابر عقل بشري قرار دهد، تا انسان راه تدبّر در حقيقت آنها را پيش بگيرد و ظلمات و مجهولات آنها را بزدايد، و به اندازهاي كه معرفت او و درجه و مرتبه او در معرفت آن مسايل به او اجازه ميدهد، به آن حقايق نزديك شود؛ چنان كه علّامه طباطبايي بيان كردند.
در عصر حاضر، كه ما در سر فصل تحوّل عظيم در ميدانهاي مختلف علمي به سر ميبريم، معناي بعضي از آيات قرآني را در مييابيم كه به برخي از حقايق علمي اشاره كردهاند، و آنها را تحت تصرّف انسان قرار دادهاند تا از آنجا راه بحث و تحقيق را پيش بگيرد؛
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 195
و همچنين است بعضي مصداقهاي انساني. «1» به اين وسيله ميتوانيم تفسير و تعليلي براي حكمت ورود متشابهات در قرآن كريم ارائه كرده باشيم.
______________________________
(1) توضيح بخشي از اين مباحثات در مبحث «تفسير در مكتب اهل بيت عليهم السّلام» همچنين، در كتاب ديگر ما «الهدف من نزول القرآن الكريم» در فصلي كه به پديده محكم و متشابه پرداختهايم خواهد آمد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 197
وقتي ميخواهيم مسأله «نسخ» را باز شناسيم، نيكوست كه از لابهلاي هماننديهايي كه با زندگاني روزمرّه اجتماعي انسان در روزگار ما دارد، با آن آشنا شويم:
امروزه، مشاهده ميكنيم كه برخي دولتها، يا برخي جوامع، قانوني را براي تنظيم روابط مردم با يكديگر، اعمّ از دولتمردان و شهروندان، وضع ميكنند. آن گاه ميبينيم كه مدّتي پس از اجراي آن قانون، قانون ديگري را جايگزين آن ميگردانند، تا نظم نويني به روابط ميان مردم بخشيده باشند. در چنين مواقعي ميتوانيم بگوييم كه قانون بعدي قانون قبلي را نسخ كرده و جايگزين آن شده است.
همچنين، مشاهده ميكنيم كه بعضي از دولتها مادّه معيني را در يك قانون در حال اجرا وضع كردهاند، آن گاه جاي آن مادّه را با مادّه ديگري عوض ميكنند؛ امّا، خود قانون را به عنوان يك روش عمومي براي نظم اجتماعي نگاه ميدارند.
اين دو نوع نسخ، نسخ قانون با قانون، و نسخ مادّهاي با مادّه ديگر از خود آن قانون را، ميتوانيم در تشريعات الهي به اين ترتيب تصور كنيم كه يك شريعت آسماني يك شريعت
______________________________
(1) اين بحث اساسا بر مبناي مبحث «النسخ في القرآن» از كتاب البيان في تفسير القرآن، نوشته آيت الله خويي قدّس سرّه و كتاب «النسخ في القرآن» نوشته دكتر مصطفي زيد، نگاشته شده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 198
آسماني ديگر را نسخ كند، يا در يك شريعت آسماني، حكمي از احكام آن را، حكم ديگري از همان شريعت نسخ كند.
امّا، يك تفاوت اساسي ميان نسخ و تشريع الهي با نسخ در قانونگذاريها و تشريعات قراردادي وجود دارد، و آن اين است كه نسخ در تشريع الهي، هر گاه صورت بگيرد، از پيش، وقوع آن نسخ در شرايط معيّني و در وقت مشخّصي، معلوم بوده است؛ بر خلاف نسخ در قوانين قراردادي بشري، كه در بيشتر اوقات كاشف از جهل به واقعيت موضوعي است كه آن قانون براي تدارك آن وضع ميشود؛ و آن گاه، زماني كه معلوم ميشود قانون نتوانسته است آرمانهاي مربوطهاش را تحقّق بخشد، در راستاي تحقّق آن اهداف و آرمانها با قانون ديگري آن قانون قبلي را نسخ ميكنند.
آري، در قوانين قراردادي امروزي، گاه قانون از همان آغاز به شكل موقّت وضع ميشود، و در انتهاي مدّت زمان اجراي آن، مانند ديگر قانونهاي موقّت، پس از حصول يك سلسله تغييرات اساسي در جامعه نسخ ميشوند، و اين نوع از نسخ، تا حدود زيادي، به نسخ در شريعت الهي شباهت دارد؛ زيرا، حكم منسوخ، از همان آغاز صدور از ناحيه شارع مقدّس، در واقع، موقّت بوده است.
«نسخ» معاني متعدّدي دارد كه در كتابهاي لغت آوردهاند، و بيشتر بر محور معاني «نقل»، «ازاله» و «ابطال» دور ميزند. چنان كه گوييم: «نسخ زيد الكتاب» يعني از آن نسخهبرداري كرد؛ و ميگوييم: «نسخ النّحل» يعني زنبورها را از يك كندو به كندوي ديگر نقل مكان داد؛ نيز ميگوييم: «نسخ الشّيب شبابه» يعني: پيري جواني او را از بين برد و جايگزين آن گرديد؛ و نيز گوييم: «نسخت الرّيح آثار القوم» يعني: باد ويرانههاي ديار آن قوم را محو كرد و از ميان برد. «1» اصحاب لغت كه اين معاني متعدّد را براي «نسخ» ذكر ميكنند، درباره هر يك از اين معاني اختلاف ميكنند كه كدام يك معناي حقيقي كلمه «نسخ» است، يا همه آنها معاني حقيقي اين كلمهاند.
______________________________
(1) در اين مورد مراجعه كنيد به «لسان العرب»، 4/ 28، چاپ بولاق
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 199
تشخيص معناي حقيقي كلمه و بازشناسي آن از معناي مجازي، در واقع، به اندازه تشخيص معناي لغوي «نسخ» كه با خود مسأله، همراهي و همخواني دارد، اهميّت ندارد. در اين ارتباط، ميبينيم كه «ازاله» سازگارترين معناي لغوي كلمه از نظر همراهي و همخواني با مسأله نسخ است كه ميخواهيم به آن بپردازيم. بويژه اگر اين نكته را در نظر بگيريم كه مسأله نسخ در قرآن كريم همراه با تعبيراتي بيان شده است كه همه آن تعبيرات با «ازاله» همراهي و همخواني دارند. هيچ واقعه و رويدادي نيست كه از يك حكم شرعي خالي باشد؛ بنابراين، هر گاه حكمي برداشته شود، ناگزير، بايد حكم ديگري جايگزين آن حكم قبلي گردد. در قرآن كريم نيز وقتي در اين آيه شريفه چنين ميخوانيم: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها ... «1»؛ نيز ميخوانيم: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ «2»؛ نيز ميخوانيم: وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ، بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ «3»؛ درمييابيم كه «ازاله» همان معنايي است كه ميتواند با «محو» و «تبديل» نيز همخواني داشته باشد.
وقتي كاربردهاي كلمه «نسخ» را در آثار علماي علوم قرآني و آثار مفسّرين ملاحظه ميكنيم، ميبينيم كه اين كلمه مراحل چندي از تحوّل را پشت سر نهاده است، تا به خصوص معنا و مفهومي كه براي آن آورديم، رسيده است. اين مراحل از نخستين دورانهاي پيدايش اين عمل آغاز ميگردد. بعضي از صحابه، عنوان «نسخ» را براي مجرّد مخالفت آيهاي با آيه ديگر از جهت ظهور لفظي اطلاق ميكردهاند، حتّي اگر اين مخالفت از قبيل عموم و خصوص من وجه يا از قبيل تخصيص بوده باشد، يا آن كه يكي از دو آيه مطلق و ديگري مقيّد باشد.
اين توسّع در اطلاق عنوان «نسخ» ميتواند نتيجه نوعي توسعه در فهم اصل مسأله نيز باشد. چنان كه ميتواند نتيجه فهم ساده بعضي از آيات قرآني بوده باشد. اختلاف ميان علماي قرآني در جهت تعيين آيات ناسخ و آيات منسوخ در قرآن نيز از همين مسأله برآمده
______________________________
(1) بقره/ 106
(2) رعد/ 39
(3) نحل/ 101
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 200
است؛ چنان كه ميبينيم بعضي از آنان بر تعداد آيات ناسخ و منسوخ قرآن بسي افزودهاند، و بعضي ديگر به تعداد اندكي از آنها اكتفا كردهاند.
مدّت زماني كه بر مطالعات قرآني ميگذرد، بعضي از علما را ميبينيم كه در صدد جداسازي «نسخ» از «تقييد» و «تخصيص» و «بيان» بر ميآيند و «نسخ» را به تعريفي كه ما براي آن آورديم، محدود ميگردانند. گفتهاند كه نخستين كوشش در اين ارتباط از سوي شافعي صورت گرفته است.
اصوليّون براي «نسخ» تعاريف فراواني ذكر كردهاند كه همواره ميدان وسيعي براي ردّ و ايراد و گفتوگو بوده است. ما در اينجا به تعريفي كه آقاي خويي قدّس سرّه براي «نسخ» آوردهاند، اكتفا ميكنيم؛ زيرا، مقصود ما از آن حاصل است:
«نسخ» عبارت است از: «برداشته شدن امري ثابت در شريعت مقدّسه با سر آمدن مدتش و سپري شدن زمانش، خواه آن امر برداشته شده از احكام تكليفي بوده باشد، مانند وجوب و حرمت، يا از احكام وضعي بوده باشد، چون صحّت و بطلان، و خواه از مناصب الهي يا جز آن باشد، از اموري كه به خداوند متعال از آن رو كه شارع است باز ميگردد». «1»
در اين تعريف، بايد اين نكته را نيز در نظر گرفت كه در نسخ، يك امر ثابت در شرع مقدّس به خاطر آن كه مدّت و زمانش سپري شده است برداشته ميشود. بنابراين، شامل مواردي (مانند برداشته شدن يك حكم شرعي به سبب پايان پذيرفتن موضوع آن نميشود.
مانند برداشته شدن وجوب روزه با پايان پذيرفتن ماه رمضان، يا برداشته شدن مالكيّت شخص نسبت به اموالش به موجب مرگ وي) كه اين نوع برداشته شدن حكم «نسخ» ناميده نميشود، و كسي را سراغ نداريم كه در مورد امكان يا وقوع اين نوع برطرف شدن احكام، مخالفتي ابراز كرده باشد. آقاي خويي قدّس سرّه تفاوت ميان مواردي را كه برداشته شدن حكم «نسخ» به حساب ميآيد، با مواردي كه برداشته شدن حكم «نسخ» به حساب نميآيد، با بيان ذيل، توضيح ميدهند:
يك حكم كه در شريعت مقدّسه جعل ميشود، دو مرحله از ثبوت دارد:
مرحله اوّل: ثبوت حكم در عالم تشريع و انشا، كه حكم شرعي در اين مرحله به شكل
______________________________
(1) البيان، آقاي خويي، 277، چاپ دار الزهراء، بيروت.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 201
يك «قضيه حقيقيّه» تشريع ميشود؛ به اين معنا كه وجود موضوع يا عدم موضوع در خارج، در صدق و ثبوت اين گونه قضايا هيچ تأثيري ندارد. در عين حال، قوام و وجود ثبوت حكم در اين گونه قضايا با فرض وجود موضوع است.
به عنوان مثال، هر گاه شارع بگويد: «شرب خمر حرام است»، معنايش آن نيست كه در خارج شرابي وجود دارد و آن شراب موجود محكوم به حرمت شرب آن است. بلكه معنايش اين است كه هر زمان وجود شراب در خارج فرض شود، شرب آن در شرع محكوم به حرمت است؛ خواه در خارج، شرابي بالفعل موجود باشد يا نباشد. برداشته شدن چنين حكمي در اين مرحله از ثبوت آن جز با «نسخ» امكانپذير نخواهد بود.
مرحله دوم: ثبوت حكم در خارج، به اين كه حكم به صورت يك حكم بالفعل درآيد، به موجب بالفعل شدن موضوع آن و تحقّق آن در خارج. چنان كه هر گاه وجود شراب در خارج، در مثال پيشين ما، تحقّق يابد، حرمتي كه در شريعت براي شراب جعل شده است، بالفعل و در خارج براي آن ثابت ميگردد، و وجود اين حرمت در گرو وجود موضوع در خارج است و با استمرار آن استمرار پيدا ميكند. بنابراين، هر گاه موضوع از ميان برود يا برداشته شود، چنان كه مثلا شراب به سركه تبديل گردد، بيشك آن حرمت بالفعل نيز كه براي شراب در حال شراب بودن آن ثابت بود، برداشته ميشود، و حكم حليّت براي سركه جاي آن حكم حرمت قبلي را ميگيرد. «1»
اين نوع برداشته شدن حكم ارتباطي با نسخ ندارد، و هيچ كس شكّي در جواز يا در وقوع اين موارد ندارد.
مشهور ميان خردورزان جهان، چه از ميان مسلمانان و چه از غير مسلمانان، آن است كه از نظر عقلي نسخ جايز است. با اين رأي عقلاني، تنها بعضي از دانشمندان يهود و نصارا مخالفت كردهاند. انگيزه اينان در اين مخالفت، طعن زدن بر اسلام، و تمسّك به اعتبار
______________________________
(1) البيان، آقاي خويي، 278، چاپ دار الزهراء، بيروت.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 202
هميشگي ديانتهاي يهودي و مسيحي و استمرار حجّيّت و شرعيّت آنها بوده است. مخالفان نسخ براي پشتيباني از اين موضع مخالف عقل كه اتخاذ نمودهاند، چند شبهه را با شيوههاي مختلف قالبريزي و مطرح كردهاند. چنان كه بعضي از آنان نيز كوشيدهاند اين نظريّه را با بعضي نصوص وارده كه امروز متداول شدهاند، تأييد كنند؛ ما نيز ساختار اصلي اين شبهات را در ارتباط با اين موضوع همراه با پاسخ آن ميآوريم، به گونهاي كه پاسخ شبهات ديگر از اين دست، خود به خود واضح گردد.
خلاصه اين شبهه اين است كه لازمه نسخ دو پديده باطل است: يكي، بداء؛ و ديگري عبث. زيرا نسخ از دو حال خارج نيست: يا به موجب حكمتي است كه براي نسخ كننده آشكار نبوده، و سپس آشكار گرديده است؛ يا مصلحت و حكمتي از نسخ مورد نظر نيست؛ و هر دوي اين لوازم نسخ در ارتباط با خداوند سبحان باطل است. توضيح اين كه تشريع حكم از جانب حكيم مطلق كه خداوند سبحان است، ناگزير بايد به موجب مصلحتي باشد كه آن حكم هدف و مقتضي تشريع آن بوده است؛ زيرا، تشريع حكم از روي گزاف با حكمت شارع منافات دارد. در اين صورت، برداشتن اين حكم ثابت براي موضوع حكم به موجب مصلحت، يا در حالي است كه حكم باقي بر وضعيّت نخستين است و همان وجه مصلحت را دارد و ناسخ نيز عالم به آن مصلحت است، كه اين با حكمت جاعل حكم منافات دارد و عين عبث و بيهوده كاري است؛ يا از جهت بداء است و از جهت جهل جاعل حكم به واقعيّت مصلحت و حكمت، و آن گاه مكشوف شدن مطلب براي او، چنان كه غالبا در احكام و قوانين وضعي بشري پيش ميآيد؛ و بر هر دو فرض، وقوع نسخ در شريعت محال خواهد بود؛ زيرا، مستلزم محال است (و لازمه محال طبعا محال است). بداء (تبدّل رأي) و عبث (بيهوده كاري) نيز بر خداوند محال است؛ زيرا، دو نقص عمدهاند كه خداوند متعال هرگز به آنها متصّف نميگردد. «1»
براي آن كه جواب اين شبهه روشن گردد، حكم مجعول از ناحيه شارع را به دو نوع اصلي تقسيم ميكنيم:
نوع اوّل، آن حكم مجعول است كه پشت سر آن طلب و زجر حقيقي وجود نداشته باشد،
______________________________
(1) البيان، آقاي خويي قدّس سرّه، 279
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 203
مانند آن اوامر و نواهي كه جعل ميشوند، و مقصود از آنها امتحان است، و ميزان استجابت بندگان در برابر حكم، بدون آن كه شرع، فعاليّت خاصي را از مكلّف انتظار داشته باشد. چنان كه در داستان ابراهيم عليه السّلام پيامبر الهي پيش آمد، كه خداوند متعال او را به قرباني كردن فرزندش اسماعيل امر فرموده بود. اين نوع حكم را ما «حكم امتحاني» ميناميم.
نوع دوم، آن حكم مجعولي است كه با انگيزه حقيقي بعث و زجر صادر شده است؛ و تحقّق يافتن متعلّق آن در خارج، مقصود شارع است، و اين نوع حكم را «حكم حقيقي» ميناميم.
به نظر ما پذيرش نسخ در نوع اوّل از احكام (احكام امتحاني) سهل است. زيرا، رفع حكم به دنبال اثبات آن، از آنجا كه حكمت در خود اين اثبات و رفع بوده است، مانعي ندارد. زيرا، دوران چنين حكمي با خود امتحان، به سر ميرسد، و همين كه امتحان به سر رسيد، به دليل حصول فايده و غرض حكم، برداشته ميشود.
در اين نوع از احكام، نسخ، به هيچ روي، مستلزم عبث و بيهوده كاري نيست. به بداء نيز، كه در ارتباط با خداوند متعال محال است، كشيده نميشود.
در مورد نوع دوم از احكام نيز، ميتوانيم به گونهاي جواز نسخ را در آنها بپذيريم كه لازمه آن، هيچ يك از دو پديده بداء و عبث نباشد. توضيح مطلب اين كه ما ميتوانيم به دو فرضي كه صاحبان شبهه مطرح كردهاند، يك فرض ثالث بيفزاييم؛ و آن فرض ثالث اين است كه نسخ به خاطر حكمتي باشد كه براي خداوند سبحان از آغاز كار معلوم بوده و بر او پوشيده نبوده است؛ هر چند كه نزد مردم معلوم نبوده است. در اين صورت، بداء در كار نخواهد بود. زيرا، در مسأله نسخ هيچ چيز براي خدا تازگي ندارد؛ چرا كه خداوند سبحان حكمت آن را از پيش ميدانسته است. همچنين عبث و بيهوده كاري به هيچ وجه در كار نخواهد بود.
زيرا، در متعلّق حكم ناسخ، حكمت موجود بوده است، و در متعلّق حكم منسوخ آن حكمت زايل گرديده است؛ و هيچ گردنهاي بر سر راه تعقّل و تصوّر چنين نسخي نيست، مگر آن توهّم بيمايه و بياساسي كه حاضر نيست ارتباط مصلحت حكم را با زمان معيّن، به گونهاي كه در پايان آن زمان مصلحت حكم منتفي گردد، تصوّر كند؛ و نيز به جز آن توهّم بي پايه و بنياد كه در كتمان آن زمان معيّن از مردم، جهل خداوند را به اندازه و مدّت زمان اجراي حكم
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 204
و ميزان بقاي مصلحت حكم ميبيند.
اين گونه توهّمات بيپايه و اساس، هنگامي كاملا زايل ميشود كه بعضي نظاير اجتماعي مسأله نسخ را لحاظ كنيم، و ببينيم كه تا چه اندازه اين پديده عادي و معمولي است، و اثري از محال بودن يا «عبث» و «بداء» در آن مشاهده نميشود.
پزشك، زماني كه دارد بيماري را معالجه ميكند، و ميبيند كه مرحلهاي از مراحل بيماري كه اينك بيمار در حال گذر از آن مرحله است، داروي معيّني را ميطلبد، آن دارو را براي مدّتي معيّن براي او تجويز ميكند، و آن گاه آن دارو را پس از مدّتي با داروي ديگري كه در خور آن مرحله ديگر است عوض ميكند، كار او را هيچ گاه به عبث و جهل توصيف نميكنند، با وجود آن كه وي احكام معيّني را براي اين بيمار در يك زمان محدود وضع كرده و پس از مدّت زماني آن احكام را برداشته است؛ آن گاه كه حكم را وضع كرده، مصلحتي آن را اقتضا ميكرده است، و آن گاه كه حكم را برداشته، مصلحتي اقتضاي برداشتن آن حكم را ميكرده است، و در هر يك از دو حالت نسبت به مدت زماني كه بايد حكم استمرار داشته باشد و حكمتي كه اقتضاي رفع آن را دارد، عالم بوده است.
نظير اين مطلب را ميتوانيم در باب نسخ تصوّر كنيم. خداوند سبحان آن هنگام كه حكم منسوخ را وضع فرمود، به خاطر مصلحتي بود كه آن را اقتضا ميكرد، و خداوند سبحان ميدانست كه در چه مدّت زماني اين حكم به نهايت ميرسد و مصلحتي كه به خاطر آن تشريع شده است تحقّق مييابد؛ همچنان كه به هنگام جايگزين كردن حكم ناسخ به جاي حكم منسوخ، به خاطر مصلحت معيّني كه اقتضاي آن را داشت، چنين فرمود. بنابراين، هم وضع حكم و هم رفع حكم به خاطر حكمتي بود كه به هنگام جعل حكم منسوخ، معلوم خداوند متعال بود.
با اين ترتيب، جهل و بداء، به هيچ روي، در كار نبود، همچنان كه عبث و بيهوده كاري نيز در كار نبود، زيرا هم در جعل حكم و هم در رفع حكم، عنصر علم و حكمت حضور تعيين كننده داشت.
آري، جهل مردم به واقعيّت جعل حكم منسوخ (و موقّت بودن آن) در كار بود. زيرا، به نظر ميرسيد كه چون حكم به هنگام وضع، به طور مطلق بيان شده است، تا ابد استمرار
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 205
خواهد داشت؛ امّا نسخ حكم كاشف از آن گرديد كه اين حكم موقّت بوده و اين امر براي خداوند سبحان از آغاز معلوم بوده است.
علاوه بر آنچه آورديم، مبني بر ترسيم چهرهاي از نسخ كه مستلزم بداء و عبث در ارتباط با خداوند سبحانه و تعالي نباشد، ميتوان مطلب ديگري را نيز، در راستاي ريشهكن كردن شبهه قائلين به محال بودن نسخ، اعمّ از علماي يهود و نصارا و ديگران، افزود، و آن عبارت است از اين كه موارد تحقّق نسخ را چه در شريعت حضرت موسي عليه السّلام و چه در شريعت حضرت عيسي عليه السّلام و چه در شريعت اسلام، بررسي كنيم. در تورات و انجيل و نيز در شريعت اسلام نصوص متعدّدي داريم كه دربردارنده نسخاند، و احكامي را كه در خود آن شريعت يا در شريعت ديگر پيشين ثابت بودهاند، برداشتهاند. براي نمونه، موارد ذيل را يادآور ميشويم:
1. يهوديان اشتغال به امور دنيوي را در روزهاي شنبه هر هفته تحريم كردند، با آن كه خود اعتراف داشتند به اين كه اين حكم در هيچ يك از شريعتهاي پيشين ثابت نبوده است، و كار اشتغال در روزهاي شنبه نيز مانند ديگر روزهاي هفته جايز بوده است. «1»
2. خداوند سبحان به دنبال گوسالهپرستي بني اسرائيل، آنان را امر فرمود كه يكديگر را به مجازات گوسالهپرستي گردن بزنند، آن گاه ديري نپاييد كه اين حكم را برداشت. «2» علوم قرآني(حكيم/لساني) متن 205 ب) وقوع نسخ در خارج ..... ص : 205
3. خداوند متعال ابتدا امر فرموده بود كه مرد به سنّ 30 سالگي كه ميرسد در اجتماع آغاز به خدمت كند؛ آن گاه، اين حكم برداشته شد و سن 25 سالگي جايگزين آن گرديد.
باز، بار ديگر اين حكم نيز برداشته شد و سن 20 سالگي جا افتاد. «3»
4. در شريعت حضرت عيسي مسيح عليه السّلام سوگند خوردن به خداوند مورد نهي قرار گرفت
______________________________
(1) رك: سفر خروج، 16/ 25- 26، 20/ 8- 12، 23/ 12، 31/ 7- 16، 35/ 1- 3؛ سفر لاويان، 23/ 1- 3؛ سفر تثنيه، 5/ 12- 15.
(2) سفر خروج، 32/ 21- 29
(3) سفر اعداد، 4/ 2- 3، 8/ 23- 24؛ سفر اخبار روزهاي نخستين، 23/ 24 و 32
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 206
با آن كه در شريعت حضرت موساي كليم عليه السّلام معمول بود و مورد نهي نبود؛ البتّه، در نذر و قسم به هر آنچه سوگند خورده باشد بايد وفا كند. «1»
5. در شريعت حضرت موساي كليم عليه السّلام فرمان قصاص آمده بود، «2» امّا، اين حكم در شريعت حضرت عيسي مسيح عليه السّلام منسوخ گرديد، و قصاص مورد نهي قرار گرفت. «3»
6. طلاق در شريعت حضرت موسي عليه السّلام حلال بود، «4» امّا اين حكم در شريعت حضرت مسيح عليه السّلام منسوخ گرديد. «5»
در كنار مسأله «نسخ» مسأله ديگري نيز مورد بحث قرار گرفته است، و آن مسأله «بداء» است، كه از گوشه و كنار گفتار سابقمان درباره نسخ (بخصوص، آن قسمت كه به شبهه يهود و نصارا دائر بر محال بودن نسخ مربوط ميشد) معلوم گرديد كه بداء براي خداوند سبحان محال است. با اين همه، مشهور است كه در مذهب اماميّه اثنا عشري بداء را براي خداوند متعال جايز ميدانند.
بر اين اساس، ميبينيم كه بعضي از محققان از برادران اهل سنّت، بر برادران امامي مذهب خويش به صورتي خشن حمله ميبرند، و آنان را به انحراف و ضلالت متّهم ميگردانند. حتّي بعضي از آنان تقريبا خواستهاند بگويند كه اماميّه از يهود و نصارا، در مقام اهتمام به انكار نسخ، منحرفترند؛ زيرا، يهود و نصارا در جهت كوشش براي تنزيه خداوند سبحان از نقص، منكر نسخ شدند، و اينان قائل به بداء شدهاند و جهل و نقص هر دو را براي خداوند سبحان اثبات كردهاند. «6»
______________________________
(1) سفر اعداد، 30/ 2؛ انجيل متّي، 5/ 33- 34
(2) سفر خروج، 21/ 23- 25
(3) انجيل متّي، 5/ 138
(4) سفر تثنيه، 14/ 1- 3
(5) انجيل متّي، 5/ 31- 32؛ انجيل مرقس، 10/ 11- 12
(6) در اين زمينه، ر. ك. فخر رازي در تفسير يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ، رعد/ 39؛ نيز دكتر مصطفي زيد، النسخ في القرآن، 1/ 27
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 207
از اين رو شايسته است، در مقام مطالعه و گفتگو درباره نسخ، نگاهي نيز بر مسأله «بداء» بيفكنيم، تا بتوانيم موضع خود را در برابر اين مسأله به طور دقيق و واضح روشن كنيم، و ميزان صحّت اين تهمتهايي را كه بعضي از مسلمانان در ارتباط با قول به بداء متوجّه مذهب اماميّه نمودهاند، باز شناسيم.
«بداء» را يك بار اين گونه ميفهميم كه خداوند معتقد به امري بوده، سپس براي او مكشوف ميگردد كه كار از آن قرار كه اعتقاد وي بر آن بوده، نيست. مانند آن كه در حكمي مصلحتي ببيند، آن گاه خلاف آن برايش آشكار گردد؛ مثل اين كه آفريدن چيزي يا كسي از مخلوقات خويش را نيكو ببيند، آن گاه خلاف آن برايش روشن شود؛ اين مطلب مسلّما باطل است، و احدي از مسلمانان قائل به آن نيست، و در اين ارتباط اماميّه با ديگر مسلمانان تفاوتي ندارند. حتّي يهود و نصارا نيز آن را انكار كردهاند و خداوند را از آن تنزيه كردهاند.
از طريق ائمّه اهل بيت عليهم السّلام نيز نصوصي به ما رسيده است كه اين معنا را تأكيد ميكند، از جمله، شيخ صدوق قدّس سرّه در اكمال الدين از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«من زعم انّ اللّه عزّوجلّ يبدو له في شيء لم يعلمه أمس فابرؤا منه» «1» يعني: هر آن كس چنين پنداشت كه خداوند عزّوجل چيزي براي او مكشوف ميگردد كه ديروز آن را نميدانسته است، از او بيزاري جوييد.
«بداء» را- بار ديگر- بر مبناي ديگري ميتوانيم اين گونه بفهميم كه آن نيز نسخي در تكوين است، و ماهيت آن با ماهيت نسخ تفاوت اساسي ندارد؛ تنها تفاوت ميان نسخ و بداء در موضوعي است كه نسخ يا بداء در آن واقع ميگردد: «ازاله» و «تبديل» هر گاه در تشريع واقع شوند، آن دو را «نسخ» ميناميم، و هر گاه در امور تكويني از قبيل آفرينش و روزي رسانيدن و صحّت و مرض و غيره باشد، آن دو را «بداء» ميناميم.
شايان ذكر است كه اين طرز تفكّر درباره بداء، ميراث شبهه افكني يهوديان پيرامون قدرت و فرمانروايي خداوند متعال است، اين مطلب را قرآن كريم اشاره فرموده و مورد
______________________________
(1) در ارتباط با نصوصي كه در موضوع «بداء» ميآوريم، ر. ك. آيت الله خويي قدّس سرّه، البيان في تفسير القرآن، 270- 277.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 208
مناقشه نيز قرار داده است: وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا؛ بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ ... «1».
خلاصه شبهه اين است كه خداوند سبحان هر گاه چيزي را آفريد و فرمان خود را درباره آن مقرّر فرمود، بر او محال خواهد بود كه مشيّت او بر خلاف آن تعلّق بگيرد. به عنوان مثال، هنگامي كه خداوند قانون جاذبه را براي زمين ميآفريند، در برابر اين قانون، قدرت و فرمانروايي از او سلب خواهد گرديد، و ديگر نميتواند خلاف آن را بخواهد يا آن را نسخ كند. وضع خداوند در چنين موقعيّتي وضع يك تفنگدار است؛ هنگامي كه انگشت بر ماشه تفنگ ميفشارد، ديگر قدرت فرمانروايي بر گلوله را از دست خواهد داد. اين معنا همان است كه قرآن كريم از آن چنين تعبير كرده است: وَ قالَتِ الْيَهُودُ: يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ؛ چنان كه در روايت شيخ صدوق قدّس سرّه از امام صادق عليه السّلام آمده است كه آن حضرت فرمودند:
«لم يعنوا انّه هكذا و لكنّهم قالوا فرغ عن الامر فلا يزيد و لا ينقص» يعني: يهوديان منظورشان اين نبود كه خداوند واقعا دست در بند دارد، آنان گفتند: خداوند از امر آفرينش كاملا پرداخته و فراغت حاصل كرده است؛ ديگر نه ميافزايد و نه ميكاهد.
قرآن كريم اين شبهه را در مواضع چندي پاسخ گفته است، از جمله، آيه شريفهاي كه مذكور افتاد، و ديگر، آيه شريفه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ «2»، و آيات ديگر.
بنابراين، قول به بداء در مذهب اماميّه، عبارت است از پياده كردن مسأله نسخ در حوزه تكوين، و از مفهوم اين سخن خداوند الهام گرفته است كه فرمود: بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ و نيز اين سخن ديگر او كه فرمود: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.
اماميّه، به علم خداوند سبحان نسبت به هر آنچه پيش مياندازد يا پس ميافكند، و هر آنچه ميكاهد يا ميافزايد يا جايگزين ميگرداند، ايمان دارند. همان گونه كه، به قدرت
______________________________
(1) مائده/ 64
(2) رعد/ 39
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 209
خداوند بر اين تقديم و تأخير و استبدال مؤمن هستند.
نصوص فراواني داريم كه تأكيد دارند بر اين كه اعتقاد و نگرش اماميّه در مسأله «بداء» از حدود اين معنا نميگذرد و از آن فراتر نميرود. از جمله: در روايت عيّاشي از امام جعفر صادق عليه السّلام آمده است كه آن حضرت ميفرمودند:
«انّ اللّه يقدّم ما يشاء و يؤخّر ما يشاء و يمحوا ما يشاء و يثبت ما يشاء و عنده امّ الكتاب» يعني: مفاد آيه شريفه اين است كه خداوند هر آنچه را كه ميخواهد، مقدم ميدارد، و هر آنچه را كه ميخواهد تأخير ميافكند، و هر آنچه را كه بخواهد محو ميكند، و هر آنچه را كه بخواهد اثبات ميكند، و امّ الكتاب (كتاب مادر يا مادر كتاب) نزد او همچنان استوار و پابرجاست.
نيز فرمودند:
«فكلّ امر يريده الله فهو عمله قبل ان يصنعه، و ليس شيء يبدوله الّا و قد كان علمه انّ الله لا يبدو له عن جهل» «1» يعني: هر آنچه را كه خداوند اراده فرمايد پيش از آن كه آن را بسازد، نسبت به آن علم داشته است. براي خداوند بداء از روي جهل پيش نميآيد. «2»
شيخ كليني قدّس سرّه از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمودند:
«ما بدا اللّه في شيء الّا كان في علمه ان يبدو له» يعني: براي خداوند در مورد چيزي بداء حاصل نميشود مگر آن كه پيش از حاصل شدن بداء، در علم او گذشته است.
شيخ طوسي قدّس سرّه در كتاب الغيبة از حضرت امام رضا عليه السّلام نقل كرده است كه فرمودند:
«قال علي بن الحسين و علي بن ابي طالب قبله و محمّد بن علي و جعفر
______________________________
(1) تفسير عيّاشي، 2/ 218، حديث 71
(2) كافي، 1/ 148، حديث 9
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 210
بن محمّد عليهم السّلام: كيف لنا بالحديث مع هذه الآية: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ فامّا من قال بانّ الله تعالي لا يعلم الشيء الّا بعد كونه فقد كفر و خرج عن التوحيد» «1» يعني: اين سخن حضرت عليّ بن الحسين است و حضرت عليّ بن ابي طالب پيش از آن حضرت، و حضرت محمّد بن علي، امام باقر، و حضرت جعفر بن محمّد، امام صادق عليه السّلام كه گفتهاند: با وجود اين آيه:
يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ، ما چه ميتوانيم بگوييم؟ كسي كه بگويد خداوند متعال نسبت به اشيا علمي ندارد مگر پس از پديد آمدن آنها، كافر شده و از توحيد خارج شده است.
با توجه به مطالب ياد شده، ديگر جايي براي تشكيك در مسأله بداء باقي نميماند، البّته اگر بداء را بر همان محور نسخ بگيريم و در حوزه تكوين پيادهاش كنيم. اتّهام اماميّه به انحراف نيز، به خاطر قائل شدن به بداء، چيزي جز همانند اتّهام مسلمانان، به خاطر قائل شدن به نسخ، از سوي يهود و نصارا نخواهد بود.
نسخ در شريعت اسلام امر ثابتي است كه تقريبا احدي از علماي مسلمين در آن شك نكرده است؛ چه نسخ احكام شريعتهاي پيشين بوده باشد، و چه نسخ بعضي از احكام خود شريعت اسلام. بعضي از موارد نسخ در شريعت مقدّسه اسلام را، قرآن نيز تصريح فرموده است. چنان كه خداوند حكم روي كردن به قبله نخستين در نماز را نسخ فرمود، و پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و مسلمانان را امر فرمود كه از آن پس در نماز به طرف مسجد الحرام روي كنند. با وجود اين، ميبينيم كه نسخ معركه آرا و ميدان اختلاف نظر علماي اسلامي در علوم قرآن شده و اختلاف سر گرفته است كه آيا عملا برخي از احكام ثابت در قرآن كريم به واسطه خود قرآن يا به واسطه سنّت نبوي متواتر منسوخ گرديده يا خير؟
اين اختلاف نظر با دو طرح پيشنهاد شده است:
______________________________
(1) كتاب الغيبة، 430، مؤسسة المعارف الاسلاميّة
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 211
طرح اوّل، نظر مخالف ابو مسلم اصفهاني (متوفي 322. ق) كه- بنابر بهترين احتمالات كلام وي- بر آن رفته است كه وقوع نسخ در قرآن كريم جايز نيست. وي به اين آيه شريفه در بيان اوصاف قرآن استدلال كرده است كه خداوند متعال ميفرمايد: لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «1». اين آيه ميگويد كه قرآن در معرض بطلان قرار نميگيرد، و از آنجا كه نسخ ابطال حكمي ميباشد كه در آيهاي از قرآن آمده است، بر قرآن كريم وارد نخواهد گرديد.
امّا، اين آيه شريفه نميتواند دليلي براي اثبات نظريه ابو مسلم باشد. زيرا، نسخ «باطل» نيست، تا آن كه ورود آن بر قرآن كريم خلاف منطوق اين آيه شريفه باشد. نسخ، محض حق است و موافق با واقع حكمت و مصلحت، بر پايه آنچه در باب حقيقت نسخ يادآور شديم.
وانگهي اگر نسخ باطل باشد، ديگر براي ردّ آن نيازي به استمداد از آيه شريفه نخواهيم داشت، و همان بطلان آن براي مردود بودن آن كافي خواهد بود.
اين نظريه ابو مسلم، در حقيقت، بر اساس يك مغالطه و ايهام استوار است. زيرا، منظور وي از «باطل» در اينجا هر آن چيزي است كه در برابر «حق» قرار گيرد، خواه در عقايد، خواه در نظام، و خواه در شيوه بياني؛ و قرآن كريم از سوي هيچ يك از اين جوانب در معرض هيچ يك از انواع باطل قرار نميگيرد، و «ابطال» و «ازاله» را كه به معناي نسخاند، منظور ندارد.
طرح دوم، از سوي بعضي از علماي قرآن، كه منكر وقوع نسخ- عملا- در قرآناند، پيشنهاد شده است. اين دسته از علماي اسلامي، هر چند معتقدند كه نسخ هيچ گونه مانع عقلي يا شرعي ندارد، منكر آنند كه در خارج، عملا، نسخ در قرآن صورت پذيرفته باشد.
آيت الله خويي قدّس سرّه در كتاب البيان في تفسير القرآن- تقريبا- قائل به اين رأي شدهاند. ايشان در باب نسخ به مناقشه وسيعي پرداختهاند، و طيّ آن، به آياتي كه در آنها احتمال نسخ رفته است اشاره كردهاند، و مبناي نسخ را در يكايك آنها- به استثناي آيه نجوا «2»- در پرتو تحقيق دقيق علمي مورد نقد قرار دادهاند، و مآلا به نظريّهاي كه پيشتر، از ايشان نقل كرديم، رسيدهاند.
______________________________
(1) فصّلت/ 42
(2) مجادله/ 12 و 13
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 212
پيش از ورود به بحث تفصيلي پيرامون آيات منسوخه قرآن كريم، شايسته است اقسام نسخ را كه محققان علوم قرآني يادآور شدهاند، باز شناسيم؛ بيش از هر چيز، به خاطر اين كه دريابيم كدام يك از اين اقسام نسخ هدف اصلي اين بحثها بودهاند: نسخ را- علماي اسلامي- به سه قسم تقسيم كردهاند كه آن اقسام را به ايجاز، ذيلا ميآوريم.
قسم اوّل: نسخ تلاوت بدون نسخ حكم؛ منظور از اين قسم نسخ آن است كه يك آيه قرآني بر پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله نازل شده باشد، سپس تلاوت آن و نصّ لفظي آن منسوخ شده باشد، امّا احكامي كه آن آيه دربرداشته است، نگاه داشته شده باشد.
براي اين قسم از نسخ «آيه رجم» را مثال زدهاند كه متن آن، از عمر بن خطاب چنين روايت شده است: «اذا زني الشيخ و الشيخة فارجموهما البتّة، نكالا من الله، و الله عزيز حكيم». گفتهاند: اين آيهاي از قرآن كريم بوده است كه تلاوت آن منسوخ شده است، امّا حكم آن نگاه داشته شده است.
هر چند اين قسم از نسخ، مورد قبول بيشتر محققّان از جمهور علماي قرآن است، مع الوصف، تقريبا هيچ شكّي در بطلان آن و عدم ثبوت آن در قرآن كريم نداريم، بويژه، هنگامي كه به طور موضوعي به مطالعه آن ميپردازيم. توجّه كنيد:
اوّلا، ميبينيم كه پذيرفتن اين گونه نصوص و روايات كه بعضي از كتب حديث و صحاح اهل سنّت آوردهاند، ما را به اعتقاد به تحريف قرآن ميكشانند. زيرا، منطوق اين روايات بر ثبوت اين آيه و آيات ديگر در قرآن كريم، تا زمان وفات رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و اين كه مدّتي پس از وفات آن حضرت، اين آيات از قرآن ساقط شدهاند، تكيه دارد.
ثانيا، ميبينيم كه اين روايات جز از طريق آحاد به دست ما نرسيدهاند، و براي ما روا نيست كه در برابر اجماع مسلمين، بر پايه خبرهاي واحد، معتقد به نسخ شويم. گذشته از اين كه سير طبيعي حوادث و وقايع حكم ميكند به اين كه مسايل مهم در ميان مردم شيوع داشته باشد، و نسخ يك آيه از قرآن كريم از جمله اين امور مهم است، آن وقت چگونه ممكن است چنين مطلبي تنها از طريق اخبار آحاد نقل شده باشد؟
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 213
قسم دوم: نسخ تلاوت و نسخ حكم با هم؛ منظور از اين قسم نسخ آن است كه يك آيه قرآني در برههاي از عهد رسالت و تشريع شريعت، هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا ثابت بوده باشد، آن گاه پس از مدّتي تلاوت و مضمون آن هر دو نسخ شده باشد.
براي اين قسم از نسخ، «آيه رضاع» را مثال زدهاند كه با اين عبارت از عايشه روايت شده است: «در آنچه از قرآن نازل شد، اين آيه بود: «و عشر رضعات يحرمن» يعني: ده بار شير دادن محرم ميگرداند، سپس نسخ شد به «خمس معلومات» يعني: پنج مرتبه قطعي.
رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله از دنيا رفت و اين آيات جزو آيات قرآني بودند كه قرائت ميشد» «1». اين قسم نيز با همان دو پاسخي كه در ارتباط با قسم اوّل نسخ آورديم، بايد مورد نقد قرار گيرد.
قسم سوم: نسخ حكم بدون نسخ تلاوت؛ منظور از اين قسم نسخ، آن نسخي است كه در كنار مضمون آيه قرآني قرار ميگيرد، و ساختار و شيوه تعبير آن آيه قرآني را هيچ تغيير نميدهد و محفوظ نگاه ميدارد. اين قسم از نسخ است كه نزد دانشمندان و مؤلفان شهرت دارد و در باب آن كتابهاي جداگانه نوشتهاند.
اين قسم از نسخ را ميتوان در سه وضعيت ملاحظه كنيم:
الف) حكم ثابت در قرآن كريم به واسطه سنّت متواتر يا به واسطه اجماع قطعي كه كاشف از صدور نسخ از سوي معصوم بوده باشد، نسخ شود.
ب) حكم ثابت در قرآن كريم به واسطه آيه ديگري از قرآن كه در شيوه طرح و بيان مطلب، ناظر بر حكم منسوخ باشد، نسخ شود.
اين دو حالت، از نظر واقع مطلب، بياشكالاند، هر چند در وقوع نسخ به اين دو صورت، عملا و در خارج ترديد كردهاند.
ج) حكم ثابت در قرآن كريم به واسطه آيه ديگري از قرآن، كه ناظر بر حكم منسوخ، و نه بيان كننده رفع حكم منسوخ باشد، نسخ شود. مبناي پذيرش نسخ در چنين موردي، تعارض ميان دو آيه از قرآن كريم است، كه در نتيجه، بر ناسخ بودن آيه متأخّر كه زمان نزول آن ديرتر است، و منسوخ بودن آيه متقدّم كه پيش از آن نازل گرديده است، حكم ميكند.
آقاي خويي قدّس سرّه جواز اين گونه نسخ را بر اين اساس كه با منطوق آيه شريفه:
______________________________
(1) صحيح مسلم، 4/ 167
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 214
أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «1» منافات دارد، مورد اشكال قرار دادهاند؛ زيرا، هر گاه بين دو آيه از قرآن كريم منافات وجود داشته باشد، اختلافي كه خداوند سبحان وجود آن را در قرآن نفي فرموده است، بايد تحقّق پيدا كند؛ و ادّعاي اين كه نسخ خود اختلاف را از ميان ميبرد، سودي نخواهد داشت. زيرا، نظير اين ادّعا در مورد هر گونه اختلاف كه در كلام غير خداي سبحان نيز وجود داشته باشد، ميتواند مطرح بشود.
افزون بر اين ردّ و ايراد، ميبينيم كه آقاي خويي قدّس سرّه تقريبا- بر آنند كه در قرآن كريم حكم ثابتي كه به واسطه قرآن يا غير قرآن منسوخ شده باشد، وجود ندارد.
ما، هر چند كه با استادمان، آقاي خويي قدّس سرّه، در برخي از جوانب ردّ و ايراد و مناقشه ايشان، اختلاف نظر داريم، و چه بسا، به همان لحاظ، در ارتباط با فراگير بودن نگرش ايشان نسبت به همه آيات قرآني نيز با ايشان اختلاف داريم؛ امّا، در اين تحقيق، در مقام بررسي بعضي از آيات مورد بحث از نظر نسخ، تقريبا به همان شيوه ايشان، سلوك خواهيم كرد.
همراه با بررسي آنها
وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «2» جماعتي از صحابه و تابعين و ديگران «3» اين قول را روايت كردهاند كه اين آيه به واسطه «آيه سيف» منسوخ شده است: قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ «4». زيرا، آيه نخست امر به عفو و صفح درباره اهل كتاب ميفرمايد، با وجود آن كه از صميم قلب، دلخواهشان آن است كه مسلمانان را به كفر باز گردانند؛ و آيه دومي، امر
______________________________
(1) نساء/ 82
(2) بقره/ 109
(3) مجمع البيان، 10/ 185
(4) توبه/ 29
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 215
به قتال اهل كتاب تا جايي كه تن به حقارت و جزيه بدهند؛ و از آنجا كه آيه دومي از نظر زمان نزول متأخّر بر آيه نخست است، ناگزير، بايد معتقد شويم به اين كه «آيه سيف»، آيه 109 از سوره بقره را نسخ كرده است.
آقاي خويي قدّس سرّه اين مورد از قول به نسخ را از دو جهت مورد ايراد قرار ميدهند:
جهت اوّل، اين كه نميتوان گفت آيه مذكور به واسطه آن آيه دومي نسخ شده است، در جايي كه آيهاي كه منسوخ قلمداد شده است، نهايت و مدّتي دارد؛ و اين نهايت و مدّت، هر چند بر سبيل اجمال در آيه ذكر شدهاند نه بر سبيل تعيين، جز اين كه همين مقدار براي نپذيرفتن نسخ آيه كفايت ميكند. زيرا، نسخ در ارتباط با حكم موقّتي كه با سر آمدن زمانش برداشته ميشود، مطرح نميشود؛ و تنها در مورد حكمي صادق است كه ظاهر آن استمرار و ابديّت حكم باشد، بر حسب اطلاق لفظ، نه آن كه در مورد هميشگي بودن حكم تصريح كرده باشد. بر اين پايه، نقش آيه دومي بيان مدّت و سر رسيد حكم ياد شده در آيه نخست است، بدون آن كه ناسخ آن باشد.
جهت دوم، اين كه آيه سيف به طور مطلق امر به قتل اهل كتاب نميكند، تا با آيه اوّلي در تعارض قرار گيرد، بلكه تنها در صورت پرداخت نكردن جزيه از سوي آنان به پيكار با آنان امر مينمايد. «1»
بنابراين، صرف اين كه آنان اهل كتاباند براي جواز پيكار با آنان كافي نيست، بلكه براي مشروعيّت پيكار با آنان چنان كه از مجموع آيات قرآني استفاده ميشود، تحقّق يكي از اين سه شرط لازم است:
الف) اهل كتاب پيكار با مسلمانان را آغاز كرده باشند: وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ «2».
ب) اهل كتاب در صدد آن باشند كه مسلمانان را از دينشان خارج كنند: ... وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ... «3».
______________________________
(1) البيان، 288
(2) بقره/ 190
(3) بقره/ 191
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 216
ج) اهل كتاب از پرداخت جزيه خودداري كنند؛ به دليل آيه پيشين.
در غير حالات سه گانه فوق، نبرد و پيكار با اهل كتاب جايز نيست، و بايد با همان بخشش و گذشت با آنان رفتار كنند، چنان كه در آيه اولي كه ادّعا ميكنند منسوخ است، آمده است. بنابراين، آيه دومي تقييدي است براي اطلاق آيه اوّلي، نه آن كه ناسخ آن بوده باشد.
وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا. وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما؛ فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما، إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً «1» از جماعتي از صحابه و تابعين و ديگران روايت شده است كه آيه اوّلي از اين دو آيه مخصوص به زناي زنان است، و كيفر آنان را آزار دادن با دشنام و توهين و زدن با نعلين، تعيين ميكند، چنان كه از ابن عبّاس رسيده است، «2» و اين هر دو كيفر شامل زنان شوهر ديده و شوهر نديده هر دو ميشود. گفتهاند كه اين هر دو آيه به واسطه حكم صد مرتبه تازيانه زدن براي زنان و مردان بيهمسر نسخ شده است؛ آنجا كه خداوند متعال فرموده است: الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ؛ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ ... «3»؛ و نيز به واسطه حكم رجم (سنگسار كردن) براي زنان و مردان همسردار، چنان كه در سنّت نبوي ثابت است.
آقاي خويي قدّس سرّه مبناي نسخ در اين آيه را مورد اشكال قرار دادهاند، بر اين پايه كه هر يك از اين آيات حكمي را بيان ميكنند كه با حكم بيان شده در آيه ديگر اختلاف دارد، و از آنجا كه موضوعات اين احكام با يكديگر متفاوتند، مانعي ندارد كه همه احكام با هم به مورد اجرا گذاشته شوند.
______________________________
(1) نساء/ 15- 16
(2) مجمع البيان، 2/ 21
(3) نور/ 2
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 217
به خاطر آن كه اين ردّ و ايراد وضوح بيشتري بيابد، ناگزير بايد بعضي از مسايلي را كه در ارتباط تنگاتنگ با تفسير دو آيه منسوخ قلمداد شده هستند، به بررسي بگذاريم، تا ميزان صحّت ادّعاي نسخ در مورد آنها را دريابيم.
1. كلمه «فاحشة» در لغت و در قرآن كريم، معنايي گسترده و فراگير دارد، كه هر چيزي را كه زشتي و رسوايي عمدهاي به همراه داشته باشد، شامل ميگردد، بدون آن كه، به تنهايي، اختصاصي به زنا داشته باشد، ممكن است لواط بوده باشد، يا مساحقه، و يا زنا؛ و كلمه «فاحشة» ظهور و انصرافي در خصوص «زنا» ندارد.
2. به واسطه «آيه سيف» مراد از «سبيل» در آيه شريفه راه گريز و راه فرار و نجاتي است كه در واقعيّت و طبيعت خودش براي آن زن، از زنداني شدن در خانه، دشواري و زيان كمتري داشته باشد؛ زيرا، تعبير آيه شريفه «لهنّ» است، و نه «عليهنّ». در اين صورت «سبيل» را در آيه شريفه به عقوبت و كيفري كه آيين حنيف اسلام براي زن و مرد زناكار وضع فرموده است، چه همسردار باشد و چه بيهمسر، نميتوان تفسير كرد؛ زيرا، اين كيفر «سبيل» يا راهي براي زن كه به واسطه آن از دشواري و شكنجه زندان رهايي يابد، نخواهد بود؛ بلكه از آن زنداني شدن به مراتب دشوارتر و خشنتر است.
3. كلمه «ايذاء» در آيه شريفه، ظهوري در دشنام و ناسزاگويي و توهين و زدن با نعلين و جز اينها ندارد. بلكه معنايي است كه همه اينها و نيز ديگر انواع آزار رسانيدن از قبيل تازيانه زدن و سنگسار كردن و غيره را شامل ميشود.
با ملاحظه اين سه نكته، ميتوانيم در خصوص آيه اوّل (آيه 15، سوره نساء) بر آن شويم كه مقصود از «فاحشه»، «مساحقه» است، كه حكم آن در آيه شريفه زنداني كردن زن است تا زماني كه بميرد، يا آن كه خداوند سبحان براي او راهي باز كند؛ به اين ترتيب كه شرايطي فراهم شود و آن زن از بابت ارتكاب آن عمل زشت در امان قرار گيرد، مانند آن كه ازدواج كند، يا به سنّي برسد كه غريزه جنسي او ديگر از كار بيفتد، يا فروكش كند، يا آن كه راه توبه و صلاح پيش گيرد.
با اين نحوه تفسير از آيه شريفه، ميتوانيم معتقد شويم كه اين آيه نسخ نشده است؛ زيرا، حكم آن همچنان باقي است، در حالي كه اگر آيه را ناظر به عقوبت زنا ميديديم، بايد معتقد
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 218
به نسخ ميشديم. افزون بر اين، ميتوانيم بر آن شويم كه حكم به زنداني كردن، عقاب و كيفري براي ارتكاب فاحشه نيست؛ بلكه، تنها يك طرح پيشگيري براي جلوگيري از بازگشت به ارتكاب منكرات است؛ و اين پيشگيريها در همه احوال و اوضاعي كه احساس خطر بشود و احتمال وقوع در منكرات برود، حتّي پيش از آن كه عملا موردي به وقوع پيوسته باشد، واجب است. در اين صورت، ضرورتي براي اعتقاد به نسخ وجود ندارد؛ حتّي اگر بپذيريم كه مقصود از «فاحشه» در آيه شريفه، در خصوص همان زناي زنان باشد. زيرا، پذيرفتن حكم تازيانه زدن و سنگسار كردن نيز ميتواند با پذيرفتن ثبوت اين حكم پيشگيرانه و اين تدبير احتياطي، همراهي داشته باشد.
در خصوص آيه دوم (آيه 16 از سوره نساء) مقصود از «فاحشه»، «لواط» است، و حكم آن «ايذاء» است. خواه، اين «ايذاء» را به گونهاي كه ابن عبّاس تفسير كرده، تفسير كنيم، يا به گونه ديگر كه معنا و مصداق آن وسعت داشته باشد. زيرا، در هر يك از دو فرض، ميتوانيم حدّ شرعي ثابت در شريعت مقدّسه را نيز در كنار آن بپذيريم. گذشته از اين كه تفسير مفهوم «ايذاء» به گونهاي كه شامل تازيانه زدن و سنگسار كردن نيز بشود، «آيه جلد» «1» و ديگر نصوص را در جايگاه مفسّر و تعيين كننده آن نوع از «ايذاء» كه بايد در برابر زنان و مردان زناكار معمول گردد، قرار ميدهد، بدون آن كه بخواهند ناسخ آيه بوده باشند.
در اين آيه، يك قرينه لفظي نيز موجود است كه دلالت ميكند بر اين كه مراد از اسم موصول (اللذان) دو مرد است، نه يك مرد و يك زن، چنان كه قايلان به منسوخ بودن آيه گفتهاند. توضيح اين قرينه لفظي اين است كه با ملاحظه سياق اين دو آيه معلوم ميشود كه مراد از ضمير جمع مخاطب كه در دو آيه سه مرتبه ذكر شده است (نسائكم- منكم- منكم)، از يك جنس واحد است، به گونهاي كه سومي با اوّلي و دومي تفاوتي ندارد؛ و از آنجا كه مراد از اوّلي و دومي خصوص مردان است، به دليل آن كه در اوّلي ضمير «كم» به كلمه نساء اضافه شده است، و در دومي سخن از شهادت مردان است نه زنان؛ مراد از ضمير جمع مخاطب سومي نيز بايد خصوص مردان باشد. اين بررسي ما را به اينجا ميرساند كه- قطعا- مراد از اسم موصول (اللذان) نيز خصوص مرداناند؛ و با اين قرينه، ناگريز بايد معتقد
______________________________
(1) نور/ 2
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 219
شويم به اين كه مراد از فاحشه در آيه دوّم خصوص لواط است.
... فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً ... «1»
اين آيه شريفه را پيش از آن كه بخواهيم درباره منسوخ بودن حكم آن به تحقيق بپردازيم، ناگزيريم مفاد آن را دريابيم.
در اين ارتباط، روايات بسياري از طريق اهل سنّت و اماميّه رسيده است، حاكي از اين كه مقصود از آيه شريفه نكاح متعه (ازدواج موقّت) است. به همين جهت، مشهور ميان علماي عامّه اين است كه آيه منسوخ است. زيرا، علماي اهل سنّت معتقدند كه حليّت نكاح متعه، پس از آن كه تشريع شد و مدّت زماني در شريعت مقدّسه حلال و معمول بود، منسوخ گرديد. از سوي ديگر، محقّقان درباره اين كه ناسخ اين آيه شريفه چيست، دچار اختلاف نظر شدهاند كه جمعا چهار قول در اين باب ذكر شده است:
قول اوّل: ناسخ آن، آيه شريفه يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ... «2»
است. بر اين مبنا، كه نكاح متعه طلاق ندارد، و پيوند نكاح در اين نوع ازدواج، با پايان گرفتن مدّت تعيين شده يا گذشت كردن مرد از ما بقي مدّت، خود به خود نسخ ميگردد. همچنان كه عدّه اين نكاح نيز با عدّه طلاق در نكاح دايم متفاوت است، و از آنجا كه اين آيه شريفه طلاق را تنها طريق انفصال زوجيّت معرّفي ميكند، حكم هر نكاحي كه انفصال زوجيّت در آن، از طريق ديگري به جز طلاق صورت پذيرد، به واسطه اين آيه منسوخ خواهد گرديد، به اضافه اين كه عدّه اين نكاح نيز با عدّه نكاحي كه در آن طلاق صورت ميگيرد متفاوت است.
اين قول، ميتواند سستترين اقوال در اين زمينه و دورترين آنها از فهم قرآني باشد.
زيرا، آيه دوم (ناسخ) هيچ گونه اشارهاي- نه نزديك، و نه دور- به موارد طلاق يا اين كه ناگزير هر ازدواجي بايد انفصال آن به واسطه طلاق واقع شود، ندارد. آيه تنها درصدد بيان ضرورت و لزوم عدّه گرفتن در حالت وقوع طلاق است. گذشته از اين كه، عدّه گرفتن براي
______________________________
(1) نساء/ 24
(2) طلاق/ 1
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 220
نكاح متعه نيز واجب ميباشد، امّا در آيه به مقدار و مدّت عدّه آن نكاح پرداخته نشده است.
بنابراين، آيه از مسأله نسخ بسيار دور بوده، و ارتباطي با آيه متعه ندارد.
قول دوم: ناسخ آن آيه شريفه: وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ ... «1» است؛ بر اين اساس كه در نكاح متعه ارث بردن زوجين از يكديگر وجود ندارد، در صورتي كه اين آيه با اطلاقي كه دارد، ارث بردن زوج را از هر زوجهاي مقرّر داشته است. بنابراين، امر داير ميشود بين اين كه به ارث بردن زوج از زوجه در نكاح متعه قائل شويم، كه عدم آن ثابت است؛ يا آن كه قائل به نسخ حكم متعه شويم تا اطلاق آيه به همان وضع بماند، كه مطلوب مدّعيان نسخ نيز همين است.
اين قول نيز مانند قول پيشين، هم از واقعيّت دوري ميكند و هم از نظر فهم عرفي. زيرا، ميتوان بنا را بر آن نهاد كه آنچه دليل بر عدم توارث زوجين در نكاح متعه است، هر چه كه هست، مخصّص مفاد آيه شريفه باشد و ناگزير از پناه بردن به قول به نسخ آيه متعه نباشيم.
چنان كه در برخي موارد ديگر از احكام ارث، مسلمانان به همين منوال عمل ميكنند. مانند آن كه زوجه اگر كافر باشد، از شوهرش ارث نميبرد. همچنين، اگر يكي از زوجين ديگري را به قتل برساند، در آن صورت، قاتل از مقتول ارث نميبرد.
قول سوم: ناسخ آن، نصوصي است كه دلالت دارد بر نسخ شدن نكاح متعه پس از آن كه جزئي از تشريع اسلامي بوده است. اين نصوص از طرق مختلف روايت شده است كه بعضي از آنها به حضرت امام علي بن ابي طالب عليه السّلام و بعضي به ربيع بن سبرة، و بعضي به سلمة و ديگران منتهي ميگردد. «2»
بر اين نصوص مورد استناد به عنوان ناسخ آيه متعه، سه اشكال به شرح ذيل وارد است:
اوّلا، نسخ با خبر واحد به اثبات نميرسد. زيرا، چنان كه پيش از اين اشاره كرديم، اجماع بر اين است كه نسخ نياز به تواتر دارد. از نظر عقلي نيز ماهيت نسخ اقتضا دارد كه اگر نسخي صورت گيرد، ميان مسلمانان شيوع و شهرت پيدا كند، نه به عنوان اخبار آحاد نقل شود.
ثانيا، يك دسته نصوص متواتر نيز داريم كه از طريق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده است، و
______________________________
(1) نساء/ 12
(2) البيان، آقاي خويي/ 317
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 221
مضمون آن احاديث با مضمون نصوص مورد استناد در تعارض است و آنها را تكذيب ميكند. به عبارت ديگر، ما ملزم هستيم در چنين مواردي تنها به نصوص اهل بيت عليهم السّلام استناد بجوييم كه ثقل ثاني براي كتاب الهي هستند، و از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به طور يقين اين تأييد صادر شده است كه ايشان از كتاب خدا جدا نميشوند.
ثالثا، نصوص فراواني در دست است كه در صحاح سنّت نيز نقل شده است. اين نصوص تأكيد دارند بر اين كه حلّيّت اين نوع نكاح، تا زمان وفات پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله باقي بوده است. نسخ نيز از جانب غير نبيّ اكرم صلّي اللّه عليه و آله جايز نيست. آقاي خويي ضمن بررسي و ردّ و ايراد راجع به نصوص ديگري كه بر نسخ نكاح متعه دلالت دارند، در كتاب خود البيان برخي از اين نصوص را كه در صحيح مسلم، سنن بيهقي، مسند احمد و غيره نقل شده است، آوردهاند. از جمله اين روايات، روايت مسلم از ابو الزبير است كه گفت: «از جابر بن عبد الله شنيدم كه ميگفت: ما در عهد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و ابو بكر، با يك مشت خرما يا آرد متعه ميكرديم، تا آن كه عمر در ارتباط با عمرو بن حريث نكاح متعه را نهي كرد» «1».
قول چهارم: ناسخ آيه متعه، اجماع امّت است بر حرمت نكاح متعه.
اين دليل را از دو جهت ميتوان مورد اشكال قرار داد:
جهت اوّل، اين كه ادّعاي اجماع درست نيست. زيرا جماعتي از مسلمانان، از جمله جمعي از اصحاب رسول الله صلّي اللّه عليه و آله قائل به جواز متعه بودهاند، و اين قول آنان با قول اهل بيت عليهم السّلام نيز كه ثقل ثاني كتاباند، و مشمول «آيه تطهير» ند مطابقت دارد؛ و حضرت علي بن ابي طالب عليه السّلام، جابر بن عبد الله انصاري، عبد الله بن مسعود، و ابن عبّاس از اين جملهاند.
جهت دوم، آن كه اگر اجماع، به فرض، تحقّق يافته باشد، نيز، حجّت نيست. زيرا، حجيّت اجماع، چنان كه در علم اصول به تحقيق پيوسته است، توقّف بر اين دارد كه كاشف از رأي معصوم عليه السّلام باشد. تحريم نكاح متعه نه در عهد حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله بوده است، و نه پس از آن، تا آن كه مدّت زماني نيز از دوران خلافت عمر گذشته است. به هر حال، اعراض از كتاب خدا و سنّت پيامبر خدا تنها به خاطر آن كه جمعي از مسلمانان كه معصوم از خطا و
______________________________
(1) صحيح مسلم، باب «نكاح المتعة»، 4/ 141؛ ر. ك. البيان، 318- 324.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 222
اشتباه نيز نبودهاند، اجماع كردهاند، درست نيست؛ وگرنه، همه احكام شرعي ميتوانستند يك به يك به همين ترتيب، منسوخ گردند!
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 223
1. تفسير و تأويل 2. تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله 3. تفسير در عصر صحابه و تابعين 4. تفسير در مكتب اهل بيت عليهم السّلام
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 225
«تفسير» در لغت به معناي بيان و كشف است، «2» و در قرآن كريم نيز- كه يك بار آمده است- به همين معنا به كار رفته است: وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «3». بنابراين، «تفسير» يك «كلام»، عبارت است از كشف مدلول آن، و بيان معنايي كه لفظ به آن اشاره دارد.
بر اين پايه، ميتوانيم سؤال ذيل را عنوان كنيم: آيا ميتوان بيان كردن معناي ظاهر لفظ را كه به ذهن متبادر ميشود، «تفسير» ناميد، به گونهاي كه لفظ تفسير با معناي لغوي خويش آن بر آن صدق كند، يا نه؟
در اينجا يك ديدگاه بيان ميدارد كه «كشف» و «بيان» كه در معناي تفسير در كار آوردهايم فرض وجود درجهاي از ناآشكاري و پيچيدگي معني را در دل خود دارد، و «كار» تفسير پردهبرداري از همين ناآشكاري، و گرهگشايي همين پيچيدگي است. بنابراين، «تفسير» تنها
______________________________
(1) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
(2) لسان العرب، مادّه «فسر»
(3) فرقان/ 33
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 226
در حالت پيچيدگي و ناآشكاري كلام صدق خواهد كرد، و كسي كه يك كلام داراي معناي ظاهر و آشكار و متبادر به ذهن را بشنود، و همان معناي ظاهر را باز نمايد و بازگو كند، «مفسّر» آن كلام نيست؛ زيرا پرده از چهره پديده پنهان و ناآشكاري برنداشته است. مصداق «تفسير»- در واقع- آن «بذل جهد» و كوششي است كه شخص در مسير اكتشاف معناي كلام كه همراه با قدري پيچيدگي و ناآشكاري است، صورت ميدهد. به عبارت ديگر، كسي كه معناي لفظ را ظاهر ميسازد و آشكار ميكند، ميتوان گفت كه آن را «تفسير» كرده است؛ و گرنه، در جايي كه معناي لفظ به خودي خود ظاهر و متبادر باشد، نه «ظاهر كردن» در كار خواهد بود، و نه «تفسير».
مطابق اين رويكرد، «تفسير» دو نوع مصداق بيشتر ندارد: يكي، ظاهر كردن و روشن گردانيدن يكي از محتملات معاني لفظ است و اثبات اين كه مراد همان يك معني ميباشد؛ ديگري، ظاهر كردن معنايي كه ناآشكار و نامتبادر باشد، و اثبات اين كه همان معنا مراد است، به جاي معناي ظاهر متبادر كلام؛ امّا اين كه شخص، معناي ظاهر متبادر را باز گويد و باز نمايد، «تفسير» نخواهد بود.
اين رويكرد، نظر غالب اصوليّون است؛ البتّه نظر صحيح آن است كه ياد آور شدن معناي ظاهر، گاه، در بعضي حالات، تفسير نيز هست، و نوعي آشكار گردانيدن معناي پنهان است.
چنان كه در بعضي حالات ديگر، گاه، تفسير نيست. زيرا، عامل ناآشكاري و پيچيدگي را فاقد است، و در نتيجه، ظاهر گردانيدن يك پديده پنهان و ناآشكار يا گرهگشايي پيچيدگي از كلام دربارهاش صدق نميكند.
براي باز شناسي دقيق مواردي از «ظهور» كه «تفسير» بر آنها منطبق ميشود، از مواردي كه «تفسير» بر آنها منطبق نميگردد؛ «ظهور» را به دو قسم تقسيم ميكنيم:
قسم اوّل: ظهور بسيط؛ كه عبارت است از يك ظهور واحد مستقّل منفصل از ديگر ظهورات.
قسم دوم: ظهور پيچيده (معقّد)؛ كه عبارت است از ظهوري كه تكوين يافته و نتيجه مجموعهاي از ظهورات است كه به يكديگر تأثير گذاردهاند.
براي روشن شدن هر چه بيشتر اين تقسيم، مثالي از عرف ميزنيم: شخصي يك بار به
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 227
فرزندش ميگويد: همه روزه پيش دريا برو؛ و بار ديگر، ميگويد: همه روزه پيش دريا برو و به سخن او گوش فرا ده.
ظهور كلام اين شخص را در نوبت اوّل «ظهور بسيط» ميناميم؛ زيرا، در سخن وي جز يك صورت واحد كه متبادر به ذهن ميشود، و عبارت است از دريا و آب، احتمال ديگري وجود ندارد. پدر از پسرش خواسته است كه همه روزه به دريا برود. امّا، در نوبت دوم، سخن پدر در عين اين كه ظهور دارد، ظهور آن پيچيده و معقّد است؛ زيرا، دو ظهور در سخن وي با هم گره خورده است. در اين نوبت، آن ظهور سابق همچنان وجود دارد؛ و از كلمه «دريا» همان درياي معهود (آب) به ذهن متبادر ميگردد، كه بايد فرزند همه روزه به سوي دريا برود. امّا يك ظهور ديگر هم در اين سخن پدر هست كه بايد فرزند به سخن «دريا» گوش فرا دهد.
از اين تعبير متبادر به ذهن ميگردد كه دريا، «درياي آب» نيست، بلكه «درياي علم» است. زيرا، درياي آب را به سخنش گوش فرا نميدهند. اين دريا سخني ندارد؛ نهايت، به صداي امواجش ميتوان گوش فرا داد كه منظور پدر اين نيست. به اين ترتيب، در سخن پدر، در نوبت دوم، با دو ظهور بسيط روبهرو هستيم كه با يكديگر تعارض دارند. اگر بخواهيم اين سخن را به صورت كامل و با توجّه به داد و ستد اجزايش در نظر بگيريم، بايد نتيجه داد و ستد ميان اين دو ظهور را نيز در نظر بگيريم، و ببينيم كه پس از تصفيه تناقضهاي دروني ميان اين دو ظهور، چه ظهوري براي سخن پدر، از اين دو ظهور سر بر ميزند. اين ظهور سر زده از داد و ستد دو ظهور متعارض با يكديگر را «ظهور معقّد» يا «ظهور مركّب» ميناميم.
حال، كه ظهور بسيط و ظهور مركّب را از يكديگر جدا ساختيم، ميتوان گفت كه تفسير عبارت است از روشن گردانيدن ظهور معقّد و مركّب در كلام، و مشخّص كردن معنا بر اساس آن؛ زيرا، همان تعقيد و تركيب در كلام، درجهاي از ناآشكاري و پيچيدگي وارد ميكنند كه در خور كشف و ابانه است، و در نتيجه، عنوان «تفسير» بر آن صدق ميكند. امّا، در مواردي كه ظهور كلام از نوع ظهور بسيط است، غالبا روشن كردن معناي كلام بر اساس آن، «تفسير» شناخته نميشود. زيرا معناي كلام به خودي خود «ظاهر» است و نيازي به
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 228
«اظهار» ندارد.
نتيجه اين كه در اين مسأله كه آيا «تفسير» بر «بيان معنا» در موارد «ظهور» صدق مي كند يا نه؟ دو رويكرد وجود دارد: يك رويكرد، قائل است به اين كه مطلقا صدق نميكند، خواه ظهور بسيط باشد و خواه معقّد.
رويكرد ديگر، كه رويكرد صحيح همين است، قائل است به اين كه «تفسير» بر «بيان معنا» در موارد «ظهور معقّد» صدق ميكند، امّا در بعضي موارد ظهور بسيط صدق نميكند.
تفكيك ميان «تفسير لفظ» در سطح «مفاهيم»، و «تفسير معنا» با مجسّمسازي و قالبريزي آن در يك قالب و صورت مشخّص، در سطح «مصاديق»، يك نكته بسيار جوهري و اساسي در تفسير قرآن كريم ميباشد و وسيلهاي است براي حلّ آن تناقض ظاهري كه گاه ميان اين دو حقيقت قرآني به نظر ميرسد:
حقيقت اوّل اين كه قرآن كتاب هدايت براي بشريّت است. خداوند سبحان قرآن را نازل فرموده است تا بشريّت را از ظلمات به نور ببرد، و انسانها را در جهت بهترين روش در جنبههاي مختلف زندگاني آنان ارشاد كند. قرآن نيز خود را به اين كه «هدي للناس» «1»، «نور و كتاب مبين» «2» و «تبيانا لكلّ شيء» «3» توصيف كرده است. اين حقيقت ايجاب ميكند كه قرآن فهمش ساده باشد، و به انسان اين امكان داده شود كه معاني قرآن را از آن استخراج كند. زيرا، قرآن اگر براي مردم مفهوم نباشد، نخواهد توانست اهداف خود را تحقّق بخشد و رسالت خود را ادا كند.
حقيقت دوم آن كه بسياري از موضوعاتي كه قرآن مطرح ميكند، يا به آنها اشاره دارد، فهم آنها به آساني ممكن نيست، بلكه گاه در برابر ذهن بشر بسيار سرسختي از خود نشان ميدهند، و انسان در ميدان تفكّر در آنها سرگردان ميماند. زيرا، آن موضوعات و مسايل
______________________________
(1) بقره/ 185
(2) مائده/ 15
(3) نحل/ 89
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 229
بسيار دقيقاند، و از حوزه حواسّ و احساس و زندگي عادي و معمولي كه انسان در آن به سر ميبرد، سخت به دورند. مسايلي از قبيل: لوح، قلم، عرش، ميزان، ملك، شيطان، فرستادن آهن (به آدميان)، بازگشت بشريّت به سوي خداوند، خزاين، ملكوت، تسبيح گفتن همه موجودات در آسمانها و زمين، و ديگر موضوعات و مسايل اين چنين.
حاصل مطلب اين كه، حقيقت اهداف قرآن كريم و رسالت آن ايجاب ميكند كه فهم قرآن ساده باشد. از سوي ديگر، بعضي موضوعات قرآن در برابر فهم انسان بسيار سرسختي ميكند، و ذهن بشر در آنها سرگردان ميماند.
حلّ اين تناقض ظاهري ميان اين دو حقيقت، تنها با تفكيك و تمايز بخشيدن ميان «تفسير لفظ» و «تفسير معنا» ممكن است. زيرا، حقيقت اوّلي، ناظر به اين است كه اهداف قرآن و رسالت آن ايجاب كند كه قرآن آسان فهم باشد. در همين حد كه كلامي باشد دلالت كننده بر معنايي؛ يعني، بر حسب لفظ. قرآن با اين توصيف و در اين سطح، آسان فهم است، و استخراج معاني قرآن براي مردم امر سادهاي ميباشد. دشواري و صعوبت كار در آنجاست كه بخواهيم صورتها و قالبهاي واقعي معاني و مفاهيم قرآن را مشخص سازيم.
همه آيات قرآني كه آن موضوعات دشوار را در بر دارند (همان موضوعاتي كه در توضيح حقيقت دوم به آنها اشاره كرديم) از نظر لغت و زبان كاملا مفهوماند، و هيچ دشواري در «تفسير لفظي» آنها نيست. هر چه دشواري است، در تفسير معناي لفظ، پنهان است نه در تفسير خود لفظ. دليلش هم اين است كه آن موضوعات به عوالمي ارتباط دارند كه از عالم حسّ كه انسان در آن به سر ميبرد، برترند؛ بنابراين طبيعي است كه انسان وقتي بخواهد معناي آنها را در مصداقهاي معيّن و مشخّص محدود گرداند و مفهوم آنها را در ذهن خويش در قالب يك واقعيت بخصوص مجسّم سازد، با دشواريهاي بسياري روبهرو گردد.
گاهي همين نكته مورد سؤال قرار ميگيرد كه چه ضرورتي وجود داشته است كه قرآن كريم به اين گونه معاني كه تفسيرش از عهده ذهن بشر ساخته نيست، بپردازد، و دشواريها و مشكلاتي را پيش بياورد كه از طرح و ايجاد آن مشكلات بينياز است؟
امّا واقعيت اين است كه قرآن كريم برايش مقتضي نبوده است كه از اين دشواريها و مشكلات برهد. زيرا، قرآن، به عنوان يك «كتاب دين»، يكي از اهداف اصلياش مرتبط
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 230
ساختن بشريّت به عالم غيب است، و رشد دادن گرايش ايمان به غيب در بشر، يا دست كم نزديك ساختن تصوير و تصوّر عالم غيب به ذهن انسان مادّي؛ «1» و اين مهم تحقّق نميپذيرد، مگر از طريق آن موضوعاتي كه انسان را از رابطهاش با عالم بزرگتري نسبت به اين عالم مشهود وي آگاه سازد، هر چند نتواند به همه رازها و ويژگيهاي آن عالم غيب احاطه پيدا كند. «2»
در پرتو رويكرد صحيح باز در مييابيم كه تفسير يك پديده نسبي ميباشد، زيرا، تفسير عبارت است از بيان معنا و روشن گردانيدن آن حتّي در مواردي كه لفظ ظهور دارد. گاه اين معناي واحد نسبت به يك شخص، نيازمند بيان و كشف است، ولي وقتي نسبت به شخص ديگري در نظر ميگيريم، نيازي به بيان و كشف ندارد. در اين صورت، بيان آن معنا، تنها نسبت به كسي كه نياز به بيان دارد، «تفسير» است، نه نسبت به شخص ديگر. «3»
امّا، اگر به آن رويكرد ديگر بپيونديم كه معتقد است «تفسير» موارد حمل لفظ بر معناي ظاهرش را در بر نميگيرد، هر چند كه ظهور لفظ در معناي ظاهر آن پيچيده و معقّد باشد؛ و «تفسير» اختصاص دارد به حمل لفظ بر معنايي كه لفظ در آن ظهور نداشته باشد؛ خواهيم توانست كه براي تفسير، يك معناي مطلق در نظر بگيريم كه نسبت به افراد مختلف، متفاوت
______________________________
(1) توضيح بيشتر اين مطلب در مبحث «محكم و متشابه» آمده است.
(2) در رابطه با سئوال مطرح شده فوق يادآوري اين نكته اهميت بسيار دارد كه قرآن كريم اقيانوس بيكراني است كه در آن گنجهاي فراواني نهفته است. بيترديد اين گنجها كه همانا معارف الهيه هستند و هدف ارسال رسل و انبياء عظام سلام الله عليهم اجمعين نيز رسانيدن اين معارف به بشريت است. اما اينگونه نيست كه اين گنجها به راحتي شكار هر كس بشود. بلكه آدميان به قدر مرتبه و سعه وجودي خويش و به قدر سلوك معنوي خويش ميتوانند غواصي كنند و از گنجهاي به ظاهر نهفته و پنهان اين اقيانوس استفاده نمايند. از اينرو درب باب معرفت به روي همه آدميان باز است و بر هيچ كس محدوديتي در دستيابي به معارف نيست كه اگر محدوديتي در كار باشد نقض غرض از ارسال رسولان الهي است. ليكن اين آدمياناند كه خود خويشتن را در جهل و بيخبري از معارف الهي محصور مينمايند و يا در سطوح عميق درياي معارف قرآني و الهي غواصي نميكنند (ويراستار).
(3) با اين بيان اخير مؤلف روشن ميگردد مراد مؤلف از نسبيّت تفسير نسبيّت حقيقت و معرفت و يا حتي نسبيّت ادراك نميباشد (ويراستار).
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 231
نگردد. زيرا، در آن صورت ما فقط خود لغت را مينگريم. اگر معنايي كه براي لفظ ميآورند، همان معنايي باشد كه استعمال لغت به طور طبيعي اقتضاي آن را دارد، «تفسير» نخواهد بود، حتّي اگر آن معنا براي بعضي اشخاص، قدري پوشيده و پيچيده باشد؛ و اگر آن معنا، معناي ديگري باشد كه استعمال لغت به طور طبيعي اقتضاي آن را ندارد، و ما به واسطه دليل خارجي آن معنا را مشخّص كردهايم، «تفسير» خواهد بود.
«تفسير» به اعتبار «مفسّر» بر دو قسم است:
1. تفسير لفظ 2. تفسير معنا «تفسير لفظ» عبارت است از بيان معناي لفظ از نظر لغت. «تفسير معنا» عبارت است از مشخّص كردن آن مصداق خارجي كه آن معنا بر آن منطبق ميگردد (تطابق واقعيت معنا با حقيقت خارجي) «1».
به عنوان مثال، وقتي ميشنويم شخصي ميگويد: «دولتهاي استكباري كافر سلاحهاي سنگيني دارند»، يك بار ميپرسيم: معناي «سلاح» چيست؟ و پاسخ ميدهيم به اين پرسش، كه سلاح عبارت است از وسيلهاي كه صاحب آن براي قهر و غلبه بر دشمن خويش از آن مدد ميگيرد. يك بار ديگر ميپرسيم: سلاحي كه آن دولتها دارند از چه نوعي است؟ و پاسخ ميدهيم كه سلاح آنان بمبهاي اتمي، موشكهاي دور برد يا ماهوارههاي اطّلاعاتي در فضا، يا زيردرياييهاي اتمي است، و ...
در نوبت اوّل، لفظ را تفسير كرديم، و معناي آن را يادآور شديم؛ و در نوبت دوم، معنا را تفسير كرديم و مصداق را كه معناي جمله بر آن منطبق ميگردد و به آن اشاره مي كند، مشخّص گردانيديم. مرحله اوّل را مرحله «تفسير لفظ» يا «تفسير لغوي» نامند، كه مرحله تعيين مفاهيم است؛ و مرحله دوم را مرحله «تفسير معنا» (يا تفسير مصداقي و معنوي) مينامند، كه مرحله مجسّم ساختن آن مفاهيم در صورتها و قالبهاي محدود و معيّن است.
______________________________
(1) ويراستار.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 232
مثالهاي اين مطلب در قرآن كريم فراوان است. مثلا، ميبينيم كه در قرآن خداوند سبحان با اوصاف حيات و علم و قدرت و شنوايي و بينايي و سخنگويي توصيف ميشود، در ارتباط با اين كلمات و عناوين با دو حوزه تحقيق و گفتگوي علمي روبهرو ميشويم:
حوزه اوّل، بحث درباره اين كلمات و اوصاف از ناحيه لغوي حوزه دوم، بحث در تعيين مصداق آن مفاهيم نسبت به خداوند متعال.
خداوند سبحان چگونه ميشنود؟ آيا عضو شنوايي دارد يا ندارد؟ چگونه ميداند؟ آيا به گونهاي ميداند كه اين دانستن زايد بر ذات اوست؟
بحث اوّلي، تفسير لفظي آيه است، يا «تفسير لفظ»؛ و بحث دومي، تفسير معنوي آيه است، يا «تفسير معنا».
مثال ديگر اين كه خداوند متعال ميفرمايد: وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ ... «1»، و نيز ميفرمايد: ... وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ .. «2»، و نيز ميفرمايد: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ ... «3». ميبينيم كه اين آيات همه از چيزهايي سخن ميگويند كه نازل شدهاند، از قبيل: «كتاب»، «آهن» و «آب». «تفسير لفظ»- در ارتباط با اين آيات شريفه- عبارت از اين خواهد بود كه معناي «نزول» را در لغت شرح دهيم، و مفهوم كلمه «أنزلنا» را كه در اين هر سه آيه آمده است مشخص گردانيم، و باز شناسيم كه «انزال» معناي «فرود آمدن از سمت بالا و از ارتفاع» را در بر دارد؛ «تفسير معنا» عبارت از اين است كه حقيقت اين «فرود آمدن يا فرو فرستادن» و نوع آن «سمت بالا و ارتفاع» كه از آنجا كتاب و آهن و آب فرود آمدهاند، و اين كه اين جهت و سمت مادّي است يا معنوي؟ را مطالعه و بررسي كنيم.
«تفسير» به عنوان يك «علم» عبارت است از «علمي كه از قرآن كريم به عنوان كلام
______________________________
(1) انعام/ 92
(2) حديد/ 25
(3) مؤمنون/ 18
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 233
خداوند متعال، بحث ميكند» «1».
توضيح مطلب اين كه قرآن كريم جنبههاي متعدّدي دارد: يك بار قرآن كريم به عنوان حروف مكتوبي كه بر روي اوراق ترسيم ميشوند، در نظر گرفته ميشود؛ بار ديگر به عنوان اصواتي كه آنها را ميخوانيم و زير زبان زمزمه ميكنيم؛ و جنبه سوم اين كه قرآن كريم را به اعتبار اين كه كلام خداوند متعال است در نظر بگيريم.
قرآن، از هر يك از جنبههاي مذكور كه لحاظ شود، موضوع يك علم قرار خواهد گرفت كه از بحثهاي مربوط به آن جنبه از قرآن كريم تشكيل ميشود.
قرآن، از آن جهت كه حروفي است مكتوب، موضوع علم «رسم المصحف» يا «رسم الخط قرآن» ميباشد كه قواعد كتابت متن قرآن را تشريح ميكند.
قرآن، از آن جهت كه خوانده ميشود، موضوع «علم قرائت» و «علم تجويد» است.
قرآن، از آن جهت كه كلام الله است، موضوع علم تفسير قرار ميگيرد.
بنابراين، «علم تفسير» همه بحثهاي مربوط به قرآن، به عنوان اين كه كلام الله است، را شامل ميگردد، و بحث درباره شيوه كتابت حروف و كلمات قرآن يا شيوه تلفظ و اداي صوتي قرآن، داخل در حوزه تفسير نيست. زيرا، نگارش و تلفّظ از اوصاف قرآن به عنوان «كلام الله» و «سخن خداوند» نيستند، و كلام خدا بودن قرآن مدخليّتي در نحوه كتابت يا قرائت آن ندارد.
بحثهايي كه- با توجّه به تعريفي كه ما براي علم تفسير آورديم- داخل در علم تفسير ميشوند، به قرار ذيلاند:
اوّلا، بحث درباره مدلول هر لفظ و مدلول هر جمله در قرآن كريم؛ زيرا، اين كه اين معنا يا آن معنا مدلول يك لفظ قرآني باشد، از اوصاف قرآن به عنوان كلام خداست، و ديگر، از اوصاف حروف و يا اصوات، فقط به آن حساب كه اصوات و حروفاند، نيست.
ثانيا، بحث درباره اعجاز قرآن و كشف جوانب و نواحي مختلف اعجاز در قرآن؛ زيرا،
______________________________
(1) «التفسير علم يبحث فيه عن القرآن الكريم كلاما للّه تعالي»، اين تعريف را مقايسه كنيد با تعريفي كه زركشي در برهان (1/ 13) آورده است. نيز با تعاريفي كه ذهبي در التفسير و المفسّرون (1/ 15) نقل كرده است؛ همچنين با تعاريفي كه زرقاني در مناهل العرفان (1/ 481) يادآور شده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 234
«اعجاز» از اوصاف قرآن به عنوان «كلام» دلالت كننده بر مراد خداوند متعال ميباشد.
ثالثا، بحث درباره اسباب نزول؛ زيرا، وقتي ما درباره سبب نزول آيهاي مطالعه ميكنيم، آن را به عنوان يك «كلام» لحاظ كردهايم، و به عنوان يك لفظ مفيد دلالت كننده بر يك معنا؛ و اگر كلام نبود، يا بر دلالتي معنا نداشت، به حادثه معيّني نيز ارتباط پيدا نميكرد، كه آن حادثه معيّن نزول آيه باشد.
رابعا، بحث درباره ناسخ و منسوخ و خاصّ و عامّ و مقيّد و مطلق؛ زيرا، اينها همه با متن قرآن به عنوان كلام دلالت كننده بر معنا سر و كار دارند.
خامسا، بحث درباره تأثيرگذاريهاي قرآن در تاريخ، و نقش عظيمي كه در پايهگذاري و هدايت مكتب انسانيّت داشته است و دارد؛ زيرا، بازگشت تأثير قرآن و نقش آن، به كاركرد اين كتاب به عنوان كلام خداست، نه به عنوان اين كه حروفي مكتوب يا اصواتي مقروء ميباشد.
از راه «تعريف» علم تفسير، «موضوع» آن نيز براي ما مشخّص ميشود، كه عبارت است از «قرآن»، چرا كه كلام خداي متعال است.
در همين ارتباط، باز درمييابيم كه اطلاق عنوان «علم ناسخ و منسوخ» يا «علم اسباب نزول» يا «علم اعجاز قرآن» بر بحثهايي كه به اين موضوعات تعلّق دارند، معنايش آن نيست كه اين علوم مختلف نميتوانند همگي در يك علم واحد به نام «علم تفسير» مندرج شوند؛ اينها همه در حقيقت، جنبههاي مختلفي از علم تفسيرند، كه در هر يك از اين جنبهها تحقّق بخشيدن به هدف خاصّي كه به بحث در جنبه خاصّي از كلام الله مربوط ميشود، لحاظ شده است:
در علم «اعجاز قرآن» كلام خدا را در قرآن با محصولات كلامي بشري يا برآورد توان بشر در سخن مقايسه ميكنند، تا ثابت گردد كه قرآن فوق آن توانايي ميباشد، و اين است معناي «اعجاز»؛ در علم «اسباب نزول». سخن خدا در قرآن از جهت ارتباط آن با حوادث و وقايعي كه مقارن نزول آن بوده است مورد بحث و گفتگو قرار ميگيرد؛ و همچنين در ديگر جنبههاي قرآن.
امّا اين كه چرا اين نامهاي مستقل و عناوين جداگانه را به اين علوم دادهاند، به اين حساب
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 235
است كه دانشمندان اسلامي به دنبال آن كه در علم تفسير گسترش فراواني پديد آوردند، گاه جداگانه نيز به بحث درباره مسايل اين علوم پرداختند تا بتوانند بر اهداف تفصيلي اين دانشهاي قرآني تأكيد كنند؛ چنان كه در باب «آيات الاحكام»، «قصص قرآن»، «امثال قرآن»، «اسلوب قرآن» و غيره چنين كردند؛ با وجود آن كه همه بحثها در آغوش علم تفسير پيدا و پديدار شده و نشو و نما كردهاند.
«تأويل» عنوان ديگري است كه در كنار كلمه «تفسير» از ديرباز، در بحثهاي قرآني، در نزد مفسّران پديدار شده است، و مفسّران آن را به صورت ذاتي و جوهري، با عنوان «تفسير»، متّفق و متحد در معنا به حساب ميآورند. هر دو كلمه با هم بر بيان معناي لفظ و پردهبرداري از چهره لفظ دلالت دارند. صاحب قاموس گفته است: «اوّل الكلام تأويلا» «2» يعني در كلام تدبّر كرد و معنايش را برآورد كرد و آن را «تفسير» كرد.
مفسّران، در عين آن كه تقريبا اتّفاق نظر دارند بر اين كه اين دو كلمه به طور كلّي با يكديگر در معنا توافق دارند، در تعيين ميزان تطابق ميان اين دو كلمه اختلاف نظر دارند. ما در اينجا، برخي از ديدگاهها و نظريّات را در اين ارتباط يادآور ميشويم:
رويكرد عموم قدماي مفسّرين ميباشد كه تقريبا قائل به مترادف بودن دو كلمه «تفسير» و «تأويل» است. هر تفسيري تأويل است، و عكس آن نيز صحيح است.
بنابراين، نسبت ميان تفسير و تأويل «تساوي» است؛ و شايد قول مجاهد كه ميگويد: عالمان «تأويل» قرآن را ميدانند؛ و ابن جرير طبري كه به هنگام تفسير هر آيه ميگويد: «القول في «تأويل» قوله كذا ...» يا: «اختلف اهل «تأويل» في الآية ...»، از سنخ همين معنا بوده باشد.
رويكرد عموم متأخّرين از مفسّرين است كه تقريبا قائل به اين است كه «تفسير» در بعضي جهات مخالف «تأويل» است: يا در ماهيت «مفسّر» و «مؤوّل»؛ يا در نوع حكمي كه «مفسّر» و «مؤوّل» صادر ميكنند؛ يا در ماهيت دليلي كه «تفسير» و «تأويل» بر آن
______________________________
(1) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
(2) قاموس، ماده «اوّل»
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 236
تكيه ميكند. در اين ارتباط نظريّات مختلفي وجود دارد كه ما در اينجا سه نظريّه را ميآوريم:
الف) تفكيك ميان تفسير و تأويل از جهت ماهيت «مفسّر» و «مؤوّل»؛ اين نظريّه بر اساس اعتقاد به اين كه تفسير مخالف تأويل است و با آن نسبت عموم و خصوص دارد، مبتني است.
«تأويل» در ارتباط با هر كلامي كه داراي يك معناي ظاهر باشد، ولي آن كلام را بر غير آن معناي ظاهر حمل كنند، مصداق پيدا ميكند، و آن حمل بر معناي غير ظاهر «تأويل» ناميده ميشود. تفسير اعمّ از تأويل است؛ زيرا، «تفسير» عبارت است از بيان مدلول لفظ، به طور مطلق، اعّم از اين كه آن مدلول، بر خلاف معناي ظاهر بوده باشد يا نبوده باشد.
ب) تفكيك ميان تفسير و تأويل در نوع حكم؛ اين نظريّه بر اساس اعتقاد به اين كه تفسير و تأويل «متباين» يكديگرند، مبتني است. «تفسير» عبارت است از يقين به اين كه مراد خدا چنين و چنان است. و «تأويل» عبارت است از ترجيح يكي از محتملات معناي لفظ بدون يقين نسبت به آن. اين بدان معنا است كه «مفسّر» احكامي كه صادر ميكند «قطعي» است و «مؤوّل» احكامي كه صادر ميكند «ترجيحي» است.
ج) تفكيك ميان تفسير و تأويل از جهت دليلي كه مستند آن دو است؛ اين نظريه بر پايه اين اعتقاد استوار است كه «تفسير» عبارت است از بيان مدلول لفظ قرآني با تكيه بر يك دليل شرعي، و «تأويل» عبارت است از بيان مدلول لفظ قرآني با تكيه بر يك دليل عقلي.
بحث در باب تعيين مدلول كلمه «تأويل» و مقايسه آن با كلمه «تفسير»، در حقيقت، وسعتي دامنهدار دارد و همه اين وجوه را ميتواند دربرگيرد و بپذيرد؛ بخصوص وقتي كه بحث، يك بحث فنّي و اصطلاحي بوده، و هدف از آن تعيين معناي اصطلاحي معيّني براي كلمه «تأويل» در علم «تفسير» باشد. زيرا، همه اين معاني كه ذكر شد، داخل در حوزه نياز مفسّر است، و مفسّر ميتواند كلمه «تأويل» را براي تعبير از هر يك از اينها كه مورد نظرش است، به كار ببرد، تا اين كه به فضايي خاص يا دليل معيّن و ويژهاي اشاره داشته باشد، و از اين بابت، حرجي بر او نيست. امّا، وقتي كه بحث درباره معناي كلمه «تأويل» كه در كتاب و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 237
سنّت آمده، باشد، وضع متفاوت ميگردد. زيرا، اين خطر وجود خواهد داشت كه آن معناي مصطلح (و قراردادي) را تنها معناي لفظ «تأويل» بگيرند، و كلمه «تأويل» را در نصوص شرعي قرآن يا سنّت، بخواهند بر اساس آن بفهمند.
ما وقتي كلمه «تأويل» را در قرآن لحاظ ميكنيم، و موارد كاربرد اين كلمه را در قرآن در نظر ميگيريم، معناي ديگري براي آن پيدا ميكنيم، كه با آن معناي اصطلاحي كه آن را به معناي تفسير ميگيرد، و تنها در حدود و شرايط و تفصيلات، با تفسير متمايز ميبيند، سازگار نميآيد. براي فهم كلمه «تأويل»، علاوه بر معناي اصطلاحي آن، معنايي را كه اين كلمه در قرآن كريم به خود گرفته است، بايد در نظر بگيريم:
كلمه «تأويل» در هفت سوره از قرآن كريم آمده است:
1. سوره آل عمران، در اين آيه شريفه: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ ... «1».
2. سوره نساء، در اين آيه شريفه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا «2».
3. سوره اعراف، در اين آيه شريفه: وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلي عِلْمٍ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ، يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ ... «3».
4. سوره يونس، در اين آيه شريفه: بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ... «4».
5. سوره يوسف، در اين آيه شريفه:
______________________________
(1) آل عمران/ 7
(2) نساء/ 59
(3) اعراف/ 52
(4) يونس/ 39
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 238
وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ ... «1»
6 و 7. سوره اسراء و سوره كهف، «2» كه در اين دو سوره نيز كلمه «تأويل» بر همين منوال به كار رفته است.
با مطالعه اين آيات، درمييابيم كه كلمه «تأويل» در آنها به معناي «تفسير» و «بيان مدلول لفظ» نيامده است، بلكه به نظر ميرسد كه امكان نداشته باشد، كلمه «تأويل» در اين آيات به معناي «تفسير» آمده باشد، مگر در آيه نخست، كه در آن آيه شريفه، كلمه «تأويل» به «آيات متشابهات» اضافه شده است، و به همين جهت، بسياري از مفسّرين در تفسير آيه، بر آن شدهاند كه تأويل آيات متشابه در قرآن تفسير و بيان مدلول آنهاست، كه در اين صورت، آيه بر عدم جواز تفسير آيات متشابه دلالت خواهد داشت، و در نتيجه، قسمتي از معناي آن آيه شريفه اين خواهد بود كه بخشي از قرآن در فهم انسان نميگنجد و جز خداوند متعال و راسخان در علم، كسي دانش آنها را ندارد؛ بنابر دو احتمال وقف بر سر كلمه «الله» يا وصل آن به «و الراسخون في العلم»؛ و تنها آن بخش از قرآن كه فهم و تفسير و شناخت معناي آن براي انسان معمولي امكان دارد، آيات محكمات قرآناند.
اين موضعي كه اين مفسّران در تفسير اين آيه شريفه گرفتهاند، و كلمه «تأويل» را در آيه، بر نوعي از «تفسير» حمل كردهاند، پيامد آن است كه دنبالهرو معناي اصطلاحي كلمه تأويل شدهاند، و ما در ارتباط با اين قبيل موضعگيريها، بايد پيش از هر چيز به اين نكته بپردازيم، كه آيا اين معناي اصطلاحي در عصر قرآن وجود داشته؟ و آيا در آن زمان، كلمه «تأويل» به اين معنا آمده است؟ اين كافي نيست كه معناي اصطلاحي ما به نوعي با سياق آيه همراهي داشته باشد، و ما بيدرنگ كلمه «تأويل» را در آيه شريفه بر معناي مصطلح خودمان حمل كنيم.
بررسي آيات ديگر، به جز آيه اوّلي، از اين مجموعه آيات كه در آنها «تأويل» آمده است، دلالت دارد بر اين كه اين كلمه در قرآن كريم در معنايي غير از معناي «تفسير» به كار ميرفته، و هيچ دليلي در دست نداريم بر اين كه «تأويل» حتّي در يك مورد در قرآن به معناي «تفسير»
______________________________
(1) يوسف/ 6
(2) اسراء/ 35؛ كهف/ 78
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 239
به كار رفته باشد.
معناي مناسب اين آيات آن است كه مراد از «تأويل» هر چيز، آن چيزي ميباشد كه مآل و منتهي اليه و مرجع آن چيز در خارج و در حقيقت است، چنان كه ريشه كلمه نيز خود بر اين معنا دلالت دارد، و به همين جهت است كه «تأويل» گاه در ارتباط با رجوع به خدا و رسول، و گاه در ارتباط با كتاب (قرآن)، و گاه در ارتباط با خواب و رؤيا، و گاه در ارتباط با سنجيدن با قسطاس مستقيم، به كار رفته است.
مراد از «تأويل»، همان گونه كه پيش از اين ديديم، در آيه نخستين، نيز كه در ارتباط با آيات متشابه مطرح شده و خداوند فرموده است: ... فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ ... «1»، همين معناست. تأويل آيات متشابه هرگز به معناي بيان مدلول آنها و تفسير معاني لغوي آنها نيست. بلكه «تأويل» متشابهات قرآن عبارت از آن چيزي است كه آن معاني به آن باز ميگردد و منتهي ميشود. زيرا، براي هر معناي عامّ كه عقل بخواهد آن را محدود و معيّن، مجسّم گرداند، و در قالب و صورت معيّني قرار دهد، آن صورت معيّن تأويل آن معناي عام خواهد بود.
بر اين پايه، معناي «تأويل» در اين آيه، همان است كه ما بر آن نام «تفسير معنا» نهاديم.
زيرا، «الذين في قلوبهم زيغ»، كساني كه كژيها و كاستيهايي در قلوب خويش دارند، همواره، در صدد آن بر ميآيند كه به قصد فتنهانگيزي صورت معيّني براي مفاهيم آيات متشابه معيّن كنند، و از آنجا كه معاني بسياري از آيات متشابه در قرآن كريم، به عوالم غيب مربوط ميشود، كوشش در جهت محدود و مشخص كردن آن معاني و مجسّم ساختن آنها در قالبهاي ذهني بخصوص، كه مادّي يا هماهنگ و همخوان با هوي و رأي و خواست مؤوّل است، پيوسته زمينه خطر و فتنه ميباشد. از بيان اين مطلب، دو نتيجه ميگيريم:
نتيجه اوّل، اين كه كلمه «تأويل» در قرآن به معناي «ما يؤول اليه الشيء»، يعني آن چيزي كه مآل و منتهي اليه يك شيء است، آمده، نه به معناي تفسير؛ و به همين معنا نيز براي دلالت بر تفسير معنا، و نه تفسير لفظ، استخدام شده است، يعني براي مجسّم ساختن معناي عام در يك صورت و قالب ذهني معيّن و مشخّص.
______________________________
(1) آل عمران/ 7
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 240
نتيجه دوم، اين كه اختصاص يافتن خداوند سبحان و راسخان در علم، به دانستن تأويل متشابهات، به اين معني نيست كه آيه متشابه معناي مفهومي ندارد، و تنها خداوند است كه مدلول لغوي و تفسير الفاظ آيه متشابه را ميداند، بلكه به آن معني ميباشد كه تنها خداوند است كه ميداند آن معاني به چه واقعيّتي اشاره دارند، و از حدود و اعماق آن معاني با خبر است. امّا، معناي الفاظ در آيه متشابه، در حدّ تفسير لفظ، قابل فهم است؛ به دليل آن كه قرآن سخن از پيروي بيماردلان از آيه متشابه به ميان ميآورد، و اگر آيه متشابه معناي مفهومي نداشته باشد، لفظ «اتّباع» در اينجا صدق نخواهد كرد.
بنابراين، وقتي آيه متشابه را ميتوان «اتّباع» كرد، طبيعي است كه معناي مفهومي داشته باشد. وانگهي، چگونه ممكن است متشابهات معناي مفهومي نداشته باشند، در حالي كه بخشي از قرآن كريماند، و قرآن كريم براي هدايت مردم آمده و تبيان براي همه چيز است! واقعيّت اين است كه همين عدم تفكيك ميان «تفسير لفظ» و «تفسير معنا» است كه منجر به اين اعتقاد شده كه آن تأويلي كه علمش به خداوند اختصاص دارد، عبارت از تفسير لفظ است، و در نتيجه، اين اعتقاد براي جمعي از مفسّران آن پديد آمده كه بخشي از آيات قرآني (متشابهات) معناي مفهومي ندارند، به دليل آن كه تأويل آنها به خداوند اختصاص دارد! امّا، اينك، كه ما تفسير لفظ را از تفسير معنا تفكيك كرده و متمايز گردانيدهايم، ميتوانيم دريابيم كه آنچه به خداوند متعال اختصاص دارد، تأويل آيات متشابه، به معناي تفسير معاني آنهاست نه به معناي تفسير الفاظ آنها.
و به اين ترتيب، در پرتو اين بحث، ميتوانيم به معاني اصطلاحي كلمه «تأويل» كه تا كنون مطرح شده است، يك معناي ديگر نيز بيفزاييم كه ميتوان آن را از قرآن كريم استنباط كرد، و آن عبارت است از اين كه «تأويل» را به معناي «تفسير» معناي لفظ بگيريم، و كاوش و تحقيق در راستاي دست يافتن و احاطه پيدا كردن به آنچه آن مفهوم عام به آن بازگشت دارد، و صورت و قالب و مصداقي كه آن مفهوم عام در آن قالب مجسّم ميگردد.
در كنار اين فهم از «تفسير» و ذهنيّت قبلي كه مفسّر بايد از آن برخوردار باشد، ميتوانيم،
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 241
تفسير صحيح را كه تكيه بر قرآن كريم و سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله دارد، و ميتوان آن را «تدبّر» نام نهاد، از تفسير باطل كه نام «تفسير به رأي» بر آن اطلاق ميشود، متمايز گردانيم.
اين موضوع از قضايايي است كه داراي بعد تاريخي است، و به عهد رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله باز ميگردد، چنان كه از آن حضرت نهي از تفسير به رأي مأثور است. از آن حضرت نقل كردهاند كه فرمودند:
«من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النّار» «1» يعني: «هر كس قرآن را با رأي خويش تفسير كند، جايگاه خويش را در آتش دوزخ پيشاپيش مهيّا كرده است».
شايد آيه شريفه: فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ ... «2» به يكي از مصداقهاي همين نوع از تفسير (تفسير به رأي) اشاره داشته باشد.
علاوه بر آن، تعداد زيادي احاديث وارده از معصومين عليهم السّلام، و روايت شده از طريق «فريقين»، كه همه چنين مضموني دارند، بر چنين معنايي دلالت دارند. «3»
ما نيز، براي آن كه مقصود از «تفسير به رأي» كه امر مهمّي است، روشن گردد، نيكوست كه به بحث درباره موضوع بپردازيم. «4»
______________________________
(1) ترمذي (11/ 67) اين حديث را با الفاظ مختلف به روايت از ابن عبّاس آورده است. شيخ صدوق قدّس سرّه نيز در كتاب الغنية ضمن يك حديث طولاني از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله با عبارت ديگري اين حديث نبوي صلّي اللّه عليه و آله را روايت كرده است.
شيخ حرّ عاملي قدّس سرّه در كتاب معروفش وسائل الشيعه مجموعهاي از اين احاديث را در جزء هجدهم، باب سيزدهم از ابواب صفات قاضي آورده است. از جمله آنها اين حديث قدسي است كه خداوند فرموده است: «ما آمن بي من فسّر كلامي برأيه»، يعني: «به من ايمان ندارد، آن كس كه كلام مرا با رأي خودش تفسير كند»، حديث 28؛ همچنين «من فسّر القرآن برأيه فقد افتري علي الله الكذب» يعني: هر آن كس كه قرآن را با رأي خويش تفسير كند، بر خداوند دروغ بسته است»، حديث 37؛ و نيز «من فسّر القرآن برأيه ان اصاب لم يوجر و ان اخطأ فقد خرّ ابعد من السماء». يعني: هر آن كس كه قرآن را با رأي خويش تفسير كند، اگر به حق اصابت كند، اجري ندارد، و اگر خطا كند و به حق اصابت نكند، گويي از دورترين جاي آسمان بر زمين سقوط كرده است، حديث 66؛ و احاديث متعدّد ديگر.
(2) آل عمران/ 7
(3) علماي اصول، به اين بحث به طور مفصّل در ارتباط با موضوع ديگري در بحث «حجّيّت ظاهر» پرداختهاند؛ و شايد از متأخّرين، بهترين كسي كه به اين بحث پرداخته است استاد ما آيت الله شهيد صدر قدّس سرّه بوده باشند، چنان كه در تقريرات ايشان به قلم حجة الاسلام سيّد محمود هاشمي- حفظه الله- آمده است.
(4) به اين مسأله ما نيز در اينجا به اندازهاي كه با مبحث اصلي تناسب داشته است، به اختصار، پرداختهايم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 242
در معناي «تفسير به رأي» كه موضوع نهي وارد از معصومين عليهم السّلام در روايات متواتر است، از نظر مضمون (تواتر اجمالي) سه احتمال وجود دارد كه بايد روشن گردد؛ و آن احتمالات سه گانه عبارتند از:
اين كه مراد از «تفسير به رأي» آن است كه انسان نصّ قرآني را با تكيه بر رأي و ذوق خودش «تفسير» كند؛ در برابر فهم عمومي از قرآن كه در ظهور عرفي از كلام خدا نمودار است، و بر قراين پيشين تكيه دارد.
توضيح مطلب اين كه علماي اصول متذكّر ميشوند كه ظهور كلام ممكن است بر دو نحو باشد:
يكي «ظهور نوعي» و آن اين است كه ظهور كلام، ظهوري باشد كه در نزد عرف عام جا افتاده باشد، و همه مردم آن را بفهمند.
ديگري «ظهور شخصي»، و آن عبارت است از فهمي كه به يك شخص و يك فرد از ميان مردم اختصاص دارد، و معمولا بر شرايط ذهني و رواني و ذوقي صاحب آن تكيه دارد كه او را تحت تأثير مشخّص و معيّني قرار ميدهند، به گونهاي كه از كلام معناي خاصّي را ميفهمد كه شخص ديگري، آن فهم وي را از آن كلام ندارد.
اين گونه فهميدن قرآن كريم، كه عبارت است از فهم شخصي آن، و بر ظهور شخصي نزد مشخص مفسّر تكيه دارد، «تفسير به رأي» است، و همان تفسير مورد نهي؛ مانند تفسير (برخي از) متصوّفه، يا تفسير صاحبان بعضي عقايد فاسد كه ذهنيّات و مصطلحات خاصّي دارند كه با فرهنگ آنان در آميخته است، و قرآن را بر پايه آن تصوّرات و مصطلحات، تفسير ميكنند.
اين نحوه از تفسير، بكلّي، با فهم و تفسير قرآن، با تكيه بر ذهنيّت قبلي و عقايد صحيح مفسّر، تفاوت دارد. اين تفسير، تفسيري است مبتني بر رأي شخصي، و همراه با شرايط و اوضاع شخص مفسّر؛ امّا، آن تفسير ديگر، ديدگاه و برداشتي از قرآن با قرينه عقيده صحيح و مأخوذ از خود قرآن است، چنان كه پيش از اين آورديم.
اين كه نهي وارد بر زبان حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله نسبت به تفسير رأي، نوعي علاج براي پديدهاي است كه در زمان آن حضرت در تفسير قرآن، به طور محدود بروز
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 243
و ظهور پيدا كرد، و آن گاه به طور گسترده متحوّل گشت تا جايي كه مكتبهاي تفسيري مختلف در جامعه اسلامي تشكيل يافت.
در آن زمان، بحث درباره تفسير آيات اعتقادي يا تاريخي تحت تأثير اديان پيشين، و فلسفه و تاريخ صاحبان آن اديان، مانند يهوديّت و نصرانيّت و بوداييگري و غيره مورد نهي قرار گرفته بود. همان مسألهاي كه به دور شدن بعضي از مسلمانان از مفاهيم قرآني منجر گرديد و باعث آن شد كه بعضي از مسلمانان صدر اوّل، اين آراء را بر قرآن تحميل كنند، و بر خلاف مضمون و معناي صحيح آيات قرآني، قرآن را تفسير كنند، و در اين راستا، از مباني ذهني و فكري و عقيدتي سابق بر قرآن تأثير بپذيرند: ... وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ ... «1»؛ ... يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ ... «2»؛ و بيشك، اين نوع از تفسير، با تفسير قرآن بر پايه عقايد استنباط شده از خود قرآن، كاملا متفاوت است.
اين كه حديث نبوي مشهور و احاديث هممضمون آن را به گونهاي معنا كنيم كه با معناي «رأي» در «مكتب رأي» در فقه اسلامي، همخواني داشته باشد.
توضيح اين كه در فقه اسلامي دو ديدگاه در «استنباط احكام» وجود دارد:
يكي، ديدگاهي است كه در استنباط احكام و فهم حكم شرعي، بر قرآن و سنّت معصوم عليه السّلام تكيه ميكند، به اعتبار اين كه دو منبع اصلي براي استنباط احكاماند، و «عقل» و «اجماع» نيز هر دو به آن دو رجوع ميكنند. ديگري، ديدگاهي است مبتني بر اين كه فقيه در استنباط حكم شرعي- در صورتي كه در كتاب و سنّت، نصّي كه بر آن دلالت كند، نيابد- به جاي نصّ صادر از ناحيه خدا و رسول، بر «اجتهاد» و «رأي» اعتماد ميكند؛ و «اجتهاد» در اينجا يعني رأي شخصي فقيه، مانند قياس و استحسان و مصالح مرسله و غيره؛ و در اين صورت، اجتهاد، يكي از ادلّه فقه، در كنار كتاب و سنّت، و منبعي ديگر از منابع آن ميگردد.
در طول تاريخ اسلام، مكتبهاي بزرگي در فقه اهل سنّت منادي اين مطلب بودهاند. از اواسط قرن دوم هجري، مكتب فقهي بزرگي تشكيل گرديد كه نام «مكتب رأي و اجتهاد»
______________________________
(1) بقره/ 75
(2) مائده/ 13
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 244
بر خود داشت. نزد ابو حنيفه بنيانگذار و صاحب اين تعاليم، تنها تعدادي كمتر از بيست حديث صحيح به ثبوت رسيده بود.
امامان اهل بيت عليهم السّلام اين مكتب و رويكرد خاصّ آن را سخت به انتقاد گرفتند، و چه بسا اين انتقاد شديد امامان اهل بيت عليهم السّلام قرينهاي باشد بر اين كه مراد از «تفسير به رأي» كه مورد نهي قرار گرفته است، «رأي» مورد توجّه در همين مكتب بوده باشد، به اعتبار اين كه روش مخاطرهآميزي را در تفكر اسلامي شكل ميداد، نه تنها از ناحيه نتايج و دستاوردهاي فقهي چنين مكتبي، بلكه به اعتبار ديدگاه و روش اشتباهي كه اين مكتب در كار استنباط پيش نهاده بود، و اساسا بر قياس و استحسان و مصالح مرسله و امثال اينها اعتماد ميكرد، كه بازگشت همه اينها به «رأي» بود، در پايان كار به انحرافي سهمگين در فهم قرآن و سنّت منتهي ميگرديد. «1»
با اين ترتيب، انتقادي كه اهل بيت عليهم السّلام به اين رويكرد متوجّه ساختهاند، بسي بيشتر و سرسختانهتر از انتقاد مذاهب فقهي ديگر بوده است. چنان كه در مكتب اهل بيت عليهم السّلام در كار استنباط احكام، اين شيوه، حتّي اگر به نتايج درستي ميرسيد، به هيچ وجه مورد قبول قرار نگرفت.
از اين قرار، گاه مراد از «تفسير به رأي» همين نوع از رأي ميباشد كه عبارت است از اعتماد در فهم مضامين قرآني بر ذوق و استحسان شخصي، به اين صورت، كه مفسّر اين نوع از مضمون را دلپسندتر و دلنشينتر از مضامين ديگر بيابد.
تفاوت اين «رأي» با «رأي» در احتمال اوّل، آن است كه آن حالت دروني، در احتمال اوّل براي معناي «رأي» در فهم و «تفسير لفظ» ايفاي نقش ميكرد، و بنابراين احتمال، در فهم و «تفسير معنا و تشخيص مصداق» ايفاي نقش ميكند.
بر اين پايه، درمييابيم كه بسياري از مفسّرين سخت به اشتباه افتادهاند، هنگامي كه بعضي مفاهيم قرآني را تحت تأثير بسياري از پديدهها و مسايل غربي، كه در جان و روان آنان
______________________________
(1) همين نتايج سهمگين بود كه بعدها به «سدّ باب اجتهاد» در همين مكتبها منتهي گرديد. در آغاز كار، خطّ انحراف آشكار نبود. امّا، همين كه زمان استمرار يافت و از فعاليّت اين مكتب مدّتي گذشت. ميزان مشكلات و انحرافات پديد آمده در راه و روش اصيل استنباط در فقه اسلامي كه اين مكتب باني و مسبّب آن بوده است، به وضوح پيوست.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 245
استحسانهاي بخصوصي را پديد آورده است، تفسير كردهاند. مثلا، آيه شوري «1» را چنان تفسير كردهاند كه مفهوم «شوري» را در اسلام مفهومي مطابق با مفهوم «دموكراسي» يا «انتخابات پارلمان غربي» قرار دادهاند، و همچنين.
اين نوع از استحسان و قياس و اعتماد بر گرايش شخصي در «تفسير معنا» (و تعيين مصداق)، در واقع، نوعي از تفسير قرآن به رأي است، و از همين رو، در مسير نهي وارد در خصوص تفسير به رأي قرار ميگيرد.
اين احتمال سوم، برخوردي با آنچه پيش از اين ذكر كرديم، ندارد؛ مبني بر اين كه تفسير قرآن با اعتماد بر ذهنيّت عقيدتي صحيح مفسّر درست است. زيرا، آن ديگر كار استحسان و قياس نيست، بلكه تأثير يك سلسله تصوّرات صحيح عقيدتي ميباشد كه از قرآن كريم و مفاهيم آن گرفته شده است.
بعضي از مفسّران خواستهاند براي قضيّه «تفسير به رأي» و مفهوم «رأي» دايره وسيعتري ترسيم كنند به گونهاي كه هر نوع كوششي را كه انسان محقّق و مفسّر عالم در فهم قرآن كريم صورت دهد، شامل گردد، و چنين فرض كردهاند كه اين نتايج، همان «رأي» است؛ زيرا، محقّق و مفسّر از طريق كوشش و نگرش خويش به آن نتايج رسيده است، و در نتيجه، مصداق آن حديث: «من فسّر القرآن برأيه فقد هوي» خواهد بود. يعني: «هر آن كس كه قرآن را با رأي خويش تفسير كند، سقوط كرده است».
با اين شيوه، اين دسته از مفسّران، ميخواهند تحقيق در قرآن كريم و تفسير آن را تعطيل كنند، و قائل به اين شوند كه تنها چيزي كه در تفسير قرآن كريم ميتواند مورد اعتماد قرار گيرد، نصوص وارده از معصومين عليهم السّلام است. اين ديدگاه را بعضي از نصوص رسيده از اهل بيت عليهم السّلام نيز تأكيد ميكند، و صاحبان اين ديدگاه خواستهاند اين روايات را چنين بفهمند كه از كار تفسيري مادام كه بر نصوص وارده از سوي معصومين عليهم السّلام تكيه نداشته باشد، در اين روايات نهي و منع شده است. «2»
______________________________
(1) شوري/ 38
(2) بحث پيرامون اين روايات، معمولا، در علم اصول، تحت عنوان «حجّيّت ظواهر قرآن» صورت ميپذيرد. و در آنجا به طور واضح، استدلال ميشود بر اين كه استنباط چنين معنايي از اين روايات صحيح نيست. نك: وسائل
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 246
شايد از جمله آثاري كه وجود اين نوع تفكّر در مكتب اهل بيت عليهم السّلام، از خود بر جاي نهاده است، اين باشد كه حركت تفسيري در اين مكتب آن چنان تحوّلي را كه با ديگر تحوّلات پراهميّت در حوزه دانشهاي ديگر، در اين مكتب پربركت و بخشنده، در سطح عالي، متناسب باشد، به خود نديده است؛ چنان كه ميتوان ميزان فعاليّت و توانمندي اين مكتب را در دستاوردهاي تحقيقاتي و نظريّهپردازيهاي آن در فقه و حديث و اصول و كلام، مشاهده كرد؛ بلكه تفسير در اين مكتب همواره دوشادوش حركت عمومي در تفسير نزد مسلمين حركت كرده است.
اين فهم از «تفسير به رأي» يك فهم خطا و اشتباه است، و مجموعهاي از دلايل و براهين به عدم صحّت آن اشاره دارند. در اينجا از دو راه براي اثبات نادرستي اين فهم، ياد ميكنيم:
راه نخست: تحقيق در روايات و نصوص وارده در موضوع تفسير به رأي، به تفصيل؛ كه در پرتو چنين بررسي تفصيلي به اين نتيجه ميرسيم كه مضامين اين روايات با مفهوم وسيع مذكور براي تفسير به رأي منطبق نيست؛ و ما اين بحث را به بحث «محكم و متشابه» در بحثهاي تفسيري، موكول ميكنيم.
راه دوم: انجام همين كار را از طريق رجوع به مجموعهاي از قراين و دلايل و شواهد موجود در كتاب كريم و سنّت شريف كه ناقض فرضيّه مذكور هستند؛ فرضيهاي كه ميپندارد «رأي» مورد نظر در روايات نهي كننده از «تفسير به رأي»، يك معناي وسيع است كه حتّي كوششهاي شخصي افراد در مسير صحيح، براي رسيدن به يك رأي تفسيري معيّن را شامل ميگردد؛ هر چند كه آن تفسير مرتبط به روايت از معصومين عليهم السّلام نباشد. از جمله، قراين و دلايل و شواهد ذيل:
دليل نخست: آيات قرآني كه تأكيد دارند بر اين كه قرآن كريم به زبان عربي مبين نازل شده است، و قرآن نور است و هدي للعالمين، و در قرآن تبيان همه چيز هست؛ مانند اين آيات شريفه:
... لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «1».
______________________________
الشيعه، 18/ 141- 142، ح 38- 39، باب 13 از ابواب «صفات قاضي»
(1) نحل/ 103
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 247
... قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ «1».
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا، وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2».
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ «3».
... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ ... «4».
اين آيات و آيات بسيار ديگر، هر چند كه با شيوهها و مضمونهاي مختلف، سخن گفتهاند، امّا همه آنها در يك مصبّ واحد ميريزند، و آن اين است كه قرآن كريم بر حسب ماهيت خود، ميتواند با انسان عادي تفاهم داشته باشد، و در چنين صورتي قرآن سرچشمه هدايت و تبيان هر چيز ميشود؛ و اين خود دليل است بر آن كه فهم بسياري از مضامين و معاني و هدايتها و نورهاي موجود در قرآن امكان دارد، آن هم به طور مستقيم و بدون واسطه؛ و اين نوع از فهم، از قبيل «تفسير به رأي» نيست، حتّي اگر فاقد استناد به يك روايت يا يك حديث معيّن باشد؛ بلكه نتيجه كوشش شخصي انسان، از طريق مراجعه به مجموعه معلومات و قرائن فراواني است كه در اختيار داشته است.
تأكيد قرآن نيز بر اين كه به زبان عربي مبين است، اين حقيقت را تأكيد ميكند. زيرا، اين «ابانه» نميتواند در مورد كتابي فرض شود كه فهم آن جز با رجوع به روايات موجود در كتب حديث ممكن نيست؛ در آن صورت، «ابانه» در واقع كار قرآن كريم نيست، بلكه كار احاديث است و اين است كه بايد «مبين» توصيف شوند؛ و اين خلاف فرض اوّلي است، مبني بر اين كه قرآن، به خودي خود، حالت و طبيعت «ابانه»، «توضيح» و «هدايت» دارد.
گاه اين «ابانه» به خود نصّ قرآن منسوب ميشود، از قبيل اين آيه شريفه ... هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «5»، و عنوان «لسان» تعبيري است از حالت نصّ و جنبه لفظي قرآن نه جنبه مضموني آن؛ بنابراين، مجالي براي اين ادّعا نميماند كه اين مضمون قرآني را ما نميفهميم
______________________________
(1) مائده/ 15
(2) شوري/ 52
(3) بقره/ 2
(4) نحل/ 89
(5) نحل/ 103
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 248
مگر از طريق رواياتي كه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام رسيده باشد؛ كه در آن صورت، پس از فهميده شدن آن از طريق روايات، «مبين» خواهد گرديد! دليل دوم: آياتي است كه به «تدبّر» و تأمّل و فهم قرآن و دريافت معاني آن و اهتداي به هدايت آن تشويق ميكند؛ مانند اين آيات شريفه:
أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها «1»؛ كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «2»؛ أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «3».
اين آيات، با آن آياتي كه به وجود نور و هدايت در قرآن كريم اشارت داشتند، متفاوتند؛ زيرا، دربردارنده فرمان خداوند به مسلمانان در ارتباط با تفكّر و «تدبّر» در معاني و مفاهيم قرآناند؛ و چنين اوامري، در صورتي كه فرض كنيم قرآن كريم را نميتوان مستقيما فهميد، مگر با مدد گرفتن از روايات و احاديث شريفه، اوامر بيهودهاي خواهند بود؛ به خصوص كه اين روايات، در دورانهاي بعدي و مدّتها پس از نزول قرآن پديدار شدهاند.
دليل سوم: روايات متواتر از ائمّه اهل بيت عليهم السّلام است، مبني بر اين كه از همگان خواستهاند، اخبار ايشان را و همچنين شروطي را كه در عقود و معاملات گذاشته ميشود، بر قرآن عرضه كنند، تا بدانند كه آيا مضمون آن شرط يا خبر هماهنگ و همخوان با شريعت هست يا نه؟ چنان كه از حضرت امام صادق عليه السّلام مروي است كه فرمودند:
«ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف» «4» يعني: احاديثي كه با قرآن موافقت نداشته باشند، بيهودهاند.
همچنين، از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند: «الوقوف عند الشّبهة خير من الاقتحام في الهلكة؛ انّ علي كلّ حقّ حقيقة و علي كلّ صواب نورا؛ فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه» «5»
______________________________
(1) محمّد/ 24
(2) ص/ 29
(3) نساء/ 82
(4) وسائل الشيعه، 18/ 78، باب 9، ابواب «صفات قاضي»، ح 12
(5) همان مأخذ، ح 35
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 249
يعني: در برابر شبهه توقّف كردن، از در افتادن در مهلكه بهتر است. هر حقّي حقيقتي دارد، و هر صوابي نوري دارد. بنابراين هر آنچه را كه موافق كتاب خداست برگيريد، و هر آنچه را كه مخالف كتاب خداست وانهيد.
همچنين:
«و كلّ شرط خالف كتاب الله فهو ردّ» «1» يعني: «هر آن شرطي كه با كتاب خدا مخالف باشد، مردود است».
و نيز:
«فاذا كان شرط يخالف كتاب الله فهو ردّ الي كتاب الله عزّ و جل» «2» يعني: «هر گاه شرطي مخالف كتاب خدا باشد، بايد به كتاب خداي عزّ و جل رجوع داده شود».
به اين ترتيب، ائمّه معصومين عليهم السّلام خود قرآن كريم را ميزان و فرقان براي بازشناسي شرط صحيح از غير صحيح و اخبار صحيح المضمون از غير آن قرار دادهاند؛ و اين مهم امكانپذير نخواهد بود، مگر با فرض ممكن بودن فهم نصّ قرآن، و تفاهم با آن به طور مستقيم، و مفروض گرفتن صحّت اين داد و ستد و نتايجي كه از آن حاصل ميگردد، حتّي اگر در اين ارتباط، به اعمال نظر و بذل جهد نياز باشد. همچنين، در اين امر دلالت است بر اين كه روايات خود نياز دارند كه نصّ قرآن مضامين آنها را تأييد كند؛ آن گاه چگونه ميتوان طريق فهم نصّ قرآن را تنها به روايات منحصر گردانيد؟ اين امر، در مكتب اهل بيت عليهم السّلام بلكه در تفكر تمامي مسلمانان جهان، بسيار روشن است.
دليل چهارم: سيره روشن و متواتر ائمّه عليهم السّلام است در تعليم مسلمانان مبني بر اين كه خود مستقيما از قرآن كريم مطالب را فرا گيرند. در بسياري از احاديث ائمّه اهل بيت عليهم السّلام مشاهده ميشود كه براي احكامي كه صادر فرمودهاند، به آيهاي از قرآن استشهاد ميكردهاند؛ كه اين نكته خود دلالت دارد بر اين كه فهم آن حكم به طور مستقيم از طريق آيات قرآني قابل فهم
______________________________
(1) وسائل الشيعه، 13/ 43، باب 15 از ابواب «بيع حيوان»، ح 1
(2) همان مأخذ، 13/ 165، باب 4 از ابواب «صلح»، ح 1
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 250
بوده است؛ و اگر نص قرآن مغلق و پيچيده بود، اين استشهاد معنا نداشت، و امام عليه السّلام ميتوانست بگويد: من از اين آيه قرآني- مثلا- چنين ميفهمم! به عنوان مثال، از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مروي است كه فرمودند: «اين و امثال اين، از كتاب خداوند عزّ و جل فهميده ميشود: ... وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ... «1». امام عليه السّلام در مقام استنباط يك حكم شرعي از يك قاعده كلّي فقهي به اين آيه استشهاد كردهاند، و آن «قاعده لا حرج» است. امام عليه السّلام، همچنين به پرسند. ياد ميدهند كه چگونه آن حكم را از آن قاعده كلّي استنباط كند؛ و اين، معنايش آن است كه آيه مباركه وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ را انسان ميتواند مستقيما بفهمد، و اين خود دليل است بر اين كه فهم معنا به طور مستقيم از نصّ قرآن صحيح است؛ هر چند بر كوشش شخصي محقّق تكيه كرده باشد.
خلاصه سخن اين كه «تفسير به رأي» كه مورد نهي است، چه بسا گاه، بر يكي از احتمالات سه گانه ياد شد. صدق كند، امّا، هيچ رابطهاي با قضيّه «تدبّر» در قرآن و فهم معاني آن، كه انسان را به هدايت ميرساند، و به سوي صراط مستقيم رهنمون ميگردد، ندارد «2».
به علاوه، خود قرآن كريم، خود، امر به «تدبّر» فرموده است، چنان كه در آيات پيشين خوانديم.
كار حوزه، «تفسير» به عنوان يك «علم» متوقّف بر شروط بسياري است كه بدون آنها امكان ندارد تحقيق در قرآن به ثمر برسد، و مفسّر در انجام وظيفه خويش موفّق گردد. در عين حال، اين شروط را ميتوان در چهار مورد ذيل خلاصه كرد:
______________________________
(1) وسائل الشيعه، 1/ 327، باب 39 از ابواب «طهارت»، ح 5 (حج/ 78)
(2) اين سخن دالّ بر بينيازي از احاديث تفسيري پيامبر و اهل بيت عليهم السّلام نميباشد؛ زيرا ممكن است آن احاديث همانند ديگر قراين موجود، قرينههاي منفصلهاي تشكيل دهند، و دانستن آنها ناگزير است، تا بستر مناسبي جهت فهم كامل قرآن فراهم گردد؛ كه البته اين مطلب به آن معنا نيست كه بدون روايات نميتوان قرآن را فهميد.
(3) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 251
شرط اوّل: مفسّر بايد قرآن را با يك ذهنيّت اسلامي مطالعه و تفسير كند، يعني در چارچوب تفكّر اسلامي؛ و تحقيقات خود را در تفسير قرآن كريم، همواره بر اين اساس استوار بدارد كه قرآن كتاب هدايت الهي ميباشد، و براي راهنمايي انسانها و سازندگي انسانيّت به بهترين شيوه ممكن، نازل شده است، و اين پديده عظيم الهي، به هيچ روي، تحت تأثير عوامل و شرايط و فشارهاي مختلف، كه دستاوردهاي بشري در زمينههاي مختلف معرفت انساني تحت تأثير آنهايند، قرار نميگيرد. زيرا، اين تنها پايهاي است كه فهم قرآن و تفسير ظواهر آن را به شيوه صحيح ممكن ميسازد.
امّا، وقتي كه مفسّر در مطالعه قرآن همان مقياسهايي را به كار ميبرد كه هر كتاب و مكتب ديگر و هر دستاورد بشري با آن مقياسها سنجيده ميشود، در نتيجه اين طرز نگرش، به اشتباهات بزرگي دچار ميشود، و از استنتاجهاي خطا سر برميآورد؛ وضعيتي كه براي خاورشناسان بسيار روي ميدهد. زيرا، اين مستشرقان، قرآن را در پرتو همان مقياسهايي مطالعه و بررسي ميكنند كه هر پديده ديگري از پديدههاي موجود در جامعه محلّ زيست خود را؛ و طبعا، آن پديدهها همه تحت تأثير عوامل محيطاند و به اقتضاي آنها حالت ميگيرند.
اين شرط را ماهيت موضع علمي ايجاب ميكند. زيرا، مفهومي كه مفسّر از قرآن به عنوان يك «كلّ» براي خود پديد ميآورد قاعده اساسي را براي فهم تفصيلات و بررسي جوانب مختلف آن تشكيل ميدهد. بنابراين، تفسير، ناگزير بايد بر يك پايه صحيح و يك مفهوم صحيح از قرآن، كه با چارچوب تفكّر اسلامي همخواني داشته باشد، پايهريزي ميگردد، تا در نتيجه در راستاي شرح و تحليل آيات قرآني رويكردي صحيح داشته باشد.
امّا هنگامي كه تفسير بر پايه يك ارزيابي غلط و يك برداشت و مفهوم نادرست از قرآن، قرار بگيرد، آن انحراف موجود در پايه و ريشه، بيترديد بر تفصيلات نيز بازتاب خواهد داشت، و رويكرد بحث را در تحليل و استنتاج به انحراف ميكشاند.
اينك، بعضي از مثالهايي را ميآوريم كه در آنها ميزان تفاوت در رويكرد ميان مطالعه قرآن به عنوان يك پديده الهي و كتاب هدايت مردم، با مطالعه قرآن به عنوان يك پديده در جامعه بشري كه تحت تأثير آن است و با عوامل و تأثيرات آن در داد و ستد است، روشن
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 252
ميگردد؛ و در مييابيم كه چگونه آن قاعدهاي كه تفسير بر پايه آن استوار ميگردد، در تفصيلات كار و روشهاي تحليل و استنتاج بازتاب پيدا ميكند.
الف) پذيرش و تقرير قرآن نسبت به معدودي از عرفها و شيوههاي رفتار كه در ميان اعراب پيش از طلوع خورشيد رسالت جديد رايج بوده است، براي كساني كه از يك قاعده و مبناي غلط شروع كردهاند، و ميخواهند قرآن را با مقياسهاي ديگر فرآوردهها و دستاوردهاي زميني تفسير كنند، ممكن است اين پندار را به وجود بياورد كه آن تقرير و پذيرش بيانگر تأثيرپذيري قرآن از جامعهاي است كه در آن پديد آمده است. امّا، وقتي كه از يك قاعده و مبناي صحيح شروع كنيم، و قرآن كريم را به عنوان يك كتاب الهي براي هدايت و سازندگي انسانيّت باز شناسيم، به گونهاي كه ميخواهد فطرت پاك و پاكيزه انسان را به او باز گرداند، و او را به اهداف بزرگ و حقيقي، توجّه دهد؛ (معلوم ميشود كه اين پندار تا چه پايه، سخيف و بيمايه است) «1».
حتّي، بر اساس اين قاعده و مبناي صحيح، ميتوانيم آن تقرير قرآن را نيز به درستي بفهميم. براي كتاب هدايتي اين چنين، ضرورتي ندارد كه همه اوصافي را كه انسانيّت پيش از آن داشته است بر هم بزند. زيرا، انسانيّت هر چند فاسد و منحرف گردد و از راه فطرت و اهداف بزرگ و حقيقي خود دور شود، كلّا فاسد نميگردد؛ بلكه معمولا بعضي جنبههاي شايسته در زندگي انساني باقي ميماند كه فطرت انسان يا تجارب خوب انسان را بنماياند.
براي قرآن طبيعي بوده است كه بعضي از آن جنبههاي زندگي انساني را تقرير كند و بپذيرد، و بيشتر جنبههاي آن را در انقلاب و تغيير عظيمي كه سامان داد، محكوم كند؛ و حتّي آن مواردي را نيز كه پذيرفته و تقرير كرده است، در چارچوب خاص خود قرار داده و با اصول خود مرتبط ساخته، و رابطه آن را با جاهليّت و ريشههاي آن قطع كرده است.
ب) حركت مرحلهاي و تدريجي قرآن كريم در مقام تشريع نيز، گاه براي كساني كه از يك قاعده و مبناي خطا شروع كردهاند كه قائل به بشري بودن قرآن است، اين پندار را به وجود ميآورد كه قرآن كريم، در مقام قانونگذاري پا به پاي حركت جامعهاي كه در آن ظهور كرد، پيش ميرفته است؛ در جايي كه اين گرايش قرآن به حركت تدريجي، به ماهيت آن برنامه
______________________________
(1) جمله داخل دو ابرو () از ويراستار است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 253
سازندگي كه قرآن در مقام اجراي آن است، مرتبط ميگردد. قرآن براي آن نازل نشده است كه يك كتاب علمي باشد و علما آن را بخوانند و تدريس كنند؛ بلكه قرآن نازل شده تا انسانيّت را دگرگون سازد، و از نو بسازد، و بناي انسانيّت را بر روي برترين پايهها و بنيادها قرار دهد؛ و كار تغيير و انقلاب، تدريجگرايي را ميطلبد.
ج) در قرآن كريم، بسياري از قوانين شرع و مفاهيم تمدّن را كه از سوي شريعتهاي آسماني پيشين همانند يهوديّت و نصرانيّت، پذيرفته شده بوده است، مييابيم؛ كه گاه، براي كساني كه قرآن را بر اساس يك مبنا و قاعده غلط مورد مطالعه قرار دادهاند، اين پندار به وجود ميآيد كه قرآن در اين ارتباط تحت تأثير اين اديان قرار گرفته است، و اين تأثيرپذيري، نخست پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله را توجيه كرده و سپس در خود قرآن نيز انعكاس يافته است. امّا، واقع مطلب اين است كه بر اساس يك مفهوم و برداشت صحيح از قرآن، قرآن نماينده اسلام است. اسلام نيز امتداد رسالتهاي آسماني و خاتم آنها ميباشد، و طبيعي است كه رسالت خاتم بر بسياري از محتواهاي رسالتهاي آسماني پيشين مشتمل بوده باشد، و در ضمن جنبههايي را كه با تغيير و تحوّلات رواني، فكري و اجتماعي مردم عصر و زمان نزول قرآن نسبت به زمان نزول اديان گذشته، سازگار نميآيد، نسخ كند. زيرا، منبع و سرچشمه همه اين رسالتها يكي است، و آن خداوند سبحان است؛ بويژه، اگر در نظر بگيريم كه اسلام خود به اين وحدت منابع اديان ايمان دارد و آن را مورد تأكيد قرار ميدهد.
شرط دوم: پس از احراز سلامت و صحّت قاعده اساسي در فهم و ارزيابي قرآن، بايد در شخص مفسّر سطح بالايي از آشنايي با زبان عربي و نظام و اسلوب بيان آن موجود باشد.
زيرا، قرآن مطابق اين نظام آمده است، و اگر نزد ما، تصويري از نظام عمومي زبان عربي نباشد، نخواهيم توانست معاني قرآن را در اختيار بگيريم. بنابراين، مفسّر نيازمند آشنايي با علم نحو و صرف و معاني و بيان و ديگر علوم عربي است، و قدر لازم از واجد بودن اين شرط، بسته به جنبههاي مختلفي كه مفسّر در قرآن ميخواهد به آنها بپردازد، متفاوت ميگردد. مثلا، وقتي مفسّر ميخواهد «فقه القرآن» را مطالعه كند، به آن درجهاي كه مفسّر به هنگام مطالعه فنّ داستانسرايي در قرآن يا مجاز در قرآن نياز دارد، احتياج به تعمق در اسرار زبان عربي ندارد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 254
شرط سوم: مفسّر بايد ناگزير بكوشد كه تا بالاترين درجه ممكن، با قرآن درآميزد. منظور ما از آميختن با قرآن اين است كه نصّ قرآني را بخواند و مطالعه كند، و معناي آن را الهام بگيرد، بدون آن كه هيچ قيد قبلي از رويكردي معيّن كه از خود قرآن الهام گرفته نشده باشد، به خود بگيرد؛ همچنان كه بسياري از ارباب مذاهب كه ميخواهند در تفسير خود نصّ قرآن را تابع عقايد خودشان گردانند، چنين ميكنند. هدف آنان از مطالعه نصّ قرآن اين نيست كه رويكرد آن را كشف كنند؛ بلكه ميخواهند رويكرد مذهبي و گروهي خودشان را بر بيان قرآن تحميل نمايند، و لذا پيوسته ميكوشند تا آيات قرآني را در چارچوب عقيدتي خاص خود بفهمند. اين «تفسير» نيست، بلكه كوششي است در راستاي توجيه يك مذهب و يك نظريّه، و تطبيق دادن آن با نصّ قرآني.
به اين جهت، يكي از مهمترين شروط مفسّر اين است كه به آن درجه رسيده باشد كه بتواند با قرآن در آميزد، و خود قرآن را قاعده و مبنايي براي پديد آوردن هر چارچوب مذهبي و نظري قرار دهد، نه آن كه رويكرد مذهبي و نظري خويش را كه از پيش مشخّص و معيّن ساخته است، قاعده و مبنايي براي فهم قرآن.
شرط چهارم: مفسّر ناگزير بايد يك طرح و برنامه عمومي براي تفسير خود داشته باشد، كه در آن از روي كوشش علمي، شيوه تفسير خود را معيّن و مشخّص كرده، و همچنين مسايلي را كه براي اثبات و استدلال به كار خواهد برد، و ميزان اعتماد خود بر ظهور لفظ و نصوص سنّت، و بر اخبار آحاد، و نيز بر قرائن عقلي در تفسير نصّ قرآن معلوم گردانيده باشد؛ زيرا در هر يك از اين امور و مسايل اختلاف نظرهاي علمي و نگرشهاي متعدّد وجود دارد؛ بنابراين دستاندركار تفسير شدن بدون بررسي دقيق آن اختلاف نظرهاي علما، امكان ندارد؛ و در نهايت، مفسّر ميبايد از اين مطالعه و تحقيق، با نگرشهايي مشخّص و معيّن بيرون بيايد، كه يك برنامه عمومي را براي او تشكيل دهد، و معلوم كند كه تفسير وي در چه مسيري سير خواهد كرد؛ و از آنجا كه اين اختلاف نظرهاي علمي در تفسير به گوشههايي از اصول و كلام و رجال و غيره مربوط ميشوند، بر مفسّر، به هنگام طرّاحي برنامه تفسيرياش، لازم است آن اختلاف نظرها را به تفصيل مطالعه كند، تا حضور ذهن و اشراف كافي بر دستاوردهاي آن علوم به دست آورد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 255
به رغم آن كه قرآن كريم در اسلوب بيانش در زبان و ادبيّات عربي، بيهمتا، و در سطح «اعجاز» است؛ با اين همه، موافق نظام عمومي زبان عربي، و منطبق بر قواعد و شيوههاي تعبير اين زبان، و همراه با ذوق عمومي عرب در فنون سخنوري ميباشد. بر همين پايه، معاصران وحي قرآني، به طور عموم، از فهم اجمالي قرآن برخوردار بودند، و به همين خاطر، بيان قرآني دلهاي مشركان را مجذوب ميكرد، و روزنه دلهاي آنان را به سوي نور ميگشود، و بسيار اتفاق ميافتاد كه اشخاصي كه در معرض استجابت دعوت اسلام بودند، و همين كه آياتي از كلام الله مجيد ميشنيدند، خداوند به آنها شرح صدر و آمادگي لازم براي پذيرش اسلام را عطا ميفرمود.
اگر فهم اجمالي كلّي از قرآن در كار نبود، امكان نداشت كه قرآن اين تأثير عظيم و سريع را در نفوس افرادي كه در محيط جاهليّت زيسته و با تاريكيهاي جاهليّت خوي گرفته
______________________________
(1) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 256
بودند، داشته باشد.
امّا، اين، به هيچ روي، به آن معنا نيست كه معاصران وحي، در آن زمان، از تمامي قرآن فهم كامل و شامل و فراگيري در حوزه مفردات و تركيبات داشتند، به گونهاي كه به آنان اين امكان را بدهد كه مدلول لفظي تمامي كلمات و جملات و عبارات و مطالب را در قرآن كريم مشخّص گردانند. چنان كه ابن خلدون در مقدّمه خود پنداشته است كه «قرآن به زبان قوم عرب نازل شد و مطابق شيوههاي بلاغت ايشان؛ بنابراين، همگي قرآن را ميفهميدند و معاني آن را اعم از مفردات و تركيباتش، در مييافتند».
نزول قرآن به زبان قوم عرب و مطابق شيوههاي بلاغت عربي به تنهايي نميتواند دليل بر آن باشد كه قوم عرب، به طور عموم، قرآن را ميفهميدهاند، و معاني قرآن را اعمّ از مفردات و تركيبات آن در مييافتهاند، و همه مدلولات الفاظ قرآني را اعمّ از احكام و مفاهيم درك ميكردهاند.
زيرا، صرف اين كه شخص از اهل يك زبان معيّن باشد، به معناي آشنايي گسترده او با آن زبان، و اطّلاع فراگير او از آن زبان، و اين كه همه مفردات و شيوههاي تعبير و بيان را در آن زبان ميداند، و فنون مختلف سخنوري در آن زبان را بشناسد، نميباشد؛ بلكه تنها به اين معنا خواهد بود كه وي از آن زبان به اندازهاي كه در زندگي روزمرّهاش دخيل است، درك و فهم دارد.
از سوي ديگر، فهم و فراگيري سخن، تنها متوقّف بر معلومات لغوي نيست، بلكه علاوه بر آن، بر استعداد فكري خاص، و ورزيدگي عقلاني متناسب با سطح كلام و نوع معاني و مفاهيمي كه كلام در مقام بيان آن است نيز متوقّف ميباشد. براي قوم عرب كه در آن روزگاران، از پايين تا بالا، در يك زندگاني جاهلي به سر ميبردند، و تجسّمي از يك ميراث فرهنگي جاهل بودند كه بر همه زواياي زندگاني آنان طيّ قرنهاي متمادي چيره گشته بود، طبيعي به نظر ميرسيد كه هنگام ورود به حوزه اسلام، خود به خود، يك ارتقاي ذهني و روحاني برايشان پيش نيايد، آن هم در سطحي كه به آنان اجازه دهد كه مدلولات الفاظ را يكجا فرا گيرند، و تمامي معاني كتاب كريم را كه براي ويرانسازي و ريشهكن كردن فرهنگ جاهليّت آمده بود، و ميخواست انسان و انسانيّت را از نو بسازد، بيدرنگ دريابند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 257
و نيز، از ديگر سوي، ما ميدانيم كه در كار فهم قرآن كريم، تنها اين كفايت نميكند كه يك جمله قرآني يا يك مطلب قرآني را از نظر بگذرانيم، بلكه غالبا فهم اين مطلب يا آن جمله نيازمند آن است كه با جملات و مطالب ديگر در كتاب كريم مقايسه شود، يا شرايط و اوضاع درگير با آن مطلب و بيان مشخّص گردد؛ و اين مطالعه مقايسهاي، ذوق و قريحه ويژه و آمادگي فكري بخصوصي، فراتر از فهم لغوي ساده ميطلبد. با اين ترتيب، ما در مييابيم كه به حكم سير طبيعي وقايع و حوادث و تاريخ دوران جاهليّت، عرب زبانان هم روزگار قرآن، تنها يك فهم اجمالي از قرآن كريم داشتند، و آنان به طور عموم، تنها به حكم عرب زبان بودن، به هيچ وجه، يك فهم تفصيلي از قرآن كه همه مفردات و تركيبات آن را فراگير باشد، نداشتهاند.
اين برداشت فوق كه از سير طبيعي حوادث و وقايع در دوران نزول قرآن داشتيم، مورد تأكيد و تأييد روايات و سرگذشتهاي فراوان است و همگي بر آن دلالت دارند كه هم روزگاران رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بسيار ميشد كه بيان قرآن را در نمييافتند و معناي آن را نميفهميدند. گاه به خاطر آن بود كه از مدلول يك كلمه قرآني و معناي يكي از مفردات قرآن از نظر لغوي بياطّلاع بودند؛ و گاه به خاطر آن بود كه آن آمادگي فكري لازم را كه به آنان امكان فهم كامل مدلول عبارات قرآني را بدهد، نداشتند؛ و گاه نيز به خاطر آن بود كه آن جمله يا آن مطلب قرآني را از قضايا و مسايلي كه به هنگام آن بايد در نظر گرفته ميشد، جدا ميساختند. «1»
برخي از اين روايات و سرگذشتها را ذيلا ملاحظه ميكنيد:
1. از حاكم در مستدرك روايت شده است كه انس گفت:
روزي عمر در ميان اصحاب خويش نشسته بود كه اين آيات را تلاوت كرد:
______________________________
(1) شواهد فراواني بر اين حقيقت، در كتب حديث و تفسير، مانند مجمع البيان طبرسي قدّس سرّه، صحيح بخاري.
مستدرك حاكم نيشابوري و مانند آن موجود است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 258
فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا، وَ عِنَباً وَ قَضْباً، وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلًا، وَ حَدائِقَ غُلْباً، وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا «1»؛ آن گاه گفت: اينها همه را فهميديم و دريافتيم؛ امّا، «ابّ» چيست؟ انس ميگويد: در آن حال، عمر چوبدستي كوچكي در دست داشت كه آن را به زمين ميزد. گفت: اين، به جان خدا سوگند (لعمر اللّه)، عين تكلّف است! ايّها الناس، هر آنچه را كه براي شما بيان كردهاند، برگيريد و عمل كنيد، و هر آنچه را كه درنيافتيد، به صاحبش واگذاريد (فكلوه الي ربّه).
نيز مروي است كه عمر بر سر منبر بود و اين آيه شريفه را قرائت كرد:
أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلي تَخَوُّفٍ ... «2»، آن گاه معناي «تخوّف» را به پرسش گذاشت. مردي از هذيل گفت: «تخوّف» به زبان ما «تنقّص» است؛ يعني، كاهش تدريجي.
از ابن عبّاس نيز رسيده است كه گفت:
من نميدانستم «فاطر السموات» چيست، تا آن كه روزي دو تن اعرابي نزد من آمدند و بر سر يك چاه نزاع داشتند. يكي از آن دو گفت: «انا فطرتها»، منظورش اين بود كه «انا ابتدأتها»، يعني، در آغاز كار من آن را حفر كردهام.
همچنين، در تفسير طبري از او آورده است كه از ابو الجلد معناي كلمه «برق» را در آيه 12 سوره رعد پرسيد، و او به وي پاسخ داد كه در اينجا، به معناي «باران» است.
2. در تفسير طبري آمده است كه عمر روزي از اطرافيانش درباره اين آيه شريفه سؤال كرد:
أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ ... «3»، پاسخ هيچ كس براي او مقبول نيفتاد؛ تا آن كه ابن عبّاس كه پشت سر او ايستاده بود، گفت: يا امير المؤمنين! من در درون خود از اين آيه چيزي
______________________________
(1) عبس/ 27- 31
(2) نحل/ 47
(3) بقره/ 266
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 259
مييابم. عمر به او روي كرد و گفت: بيا اينجا! چرا خود را كوچك ميشمري؟! ابن عبّاس گفت: اين مثلي است كه خداوند عزّوجل زده است و فرموده: آيا هيچ يك از شما چنين دوست دارد كه يك عمر عملش عمل اهل خير و اهل سعادت بوده باشد، آن گاه هنگامي كه بيش از هميشه نيازمند آن است كه عمرش را به عمل نيك ختم كند در زماني كه عمرش فنا شده، و اجلش فرا رسيده است، آن عمر سراسر عمل نيك را با عملي از اعمال اهل شقاوت ختم كند، و همه آن اعمال نيك را تباه گرداند و آتش بزند، در حالي كه بيش از هميشه به آنها نيازمند است؟
بخاري آورده است كه عديّ بن حاتم معناي اين آيه شريفه را نفهميده بود: ... وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ... «1»، و كارش به آنجا كشيد كه دو طناب سفيد و سياه برداشت، و چون شب به نيمه ميرسيد، پيوسته به آن دو مينگريست؛ امّا، از يكديگر متمايز نشدند، وقتي بامداد فرا رسيد، رويداد خويش را براي حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله باز گفت، و آن حضرت مراد از آيه را به او فهمانيدند.
3. آوردهاند كه عمر، قدامة بن مظعون را والي بحرين گردانيده بود. جارود بر عمر وارد شد و گفت: قدامه آنقدر شراب نوشيد تا مست گرديد. عمر گفت: چه كسي بر آنچه تو ميگويي گواه است؟ جارود گفت: ابو هريره. عمر گفت: اي قدامه، تو را تازيانه خواهم زد! قدامه گفت: به خدا سوگند، كه اگر شراب نيز نوشيده بودم، چنان كه ميگويند، تو حق نداشتي مرا تازيانه بزني. عمر گفت: چرا؟ قدامه گفت: زيرا خداوند ميفرمايد: لَيْسَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا ... «2»؛ من نيز از اهل ايمان و عمل صالح و تقوا و احسان هستم، در ركاب رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بدر و احد و خندق و ديگر جبهههاي جنگ را درك كردهام. عمر گفت:
هيچ يك از شما پاسخي به وي نميدهد؟! ابن عبّاس گفت: اين آيات در مقامي نازل شدهاند
______________________________
(1) بقره/ 187
(2) مائده/ 93
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 260
كه عذرخواه خطاي درگذشتگان باشند و حجّت براي بازماندگان. زيرا، خداوند ميفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ ... «1». عمر گفت: راست گفتي.
اين رويدادها همه بر آن دلالت دارند كه بعضي از صحابه بسيار ميشده است كه قرآن را خود به خود و بيدرنگ نميفهميدهاند، و براي فهم قرآن به پرسش و گفتگو نياز داشتهاند؛ گاه به خاطر آن كه از مدلول لغوي يك كلمه بياطّلاع بودهاند، چنان كه در سرگذشتهاي دسته اوّل ديديم؛ گاه به خاطر آن كه از نظر فكري در سطح اغراض و مقاصد و معاني قرآن نبودند، چنان كه در رويدادهاي دسته دوم ديديم؛ گاه نيز، به خاطر نگرش تفكيكي به آيهاي از قرآن كريم بود كه قدامة بن مظعون را به فهم غلطي از آيه شريفه گرفتار كرده بود، چنان كه در روايات دسته سوم ديديم.
اينك، ميتوانيم بر آنچه گذشت، يك نكته ديگر را نيز بيفزاييم، و آن اين كه گاه آيه از نظر لغوي در سطح معلومات شخص هست، ولي با وجود اين، به هنگام كوشش براي درك و فراگيري معنا، همچنان نيازمند گفتگو و پرسش است، تا بتواند آن مصداقي را كه مدلول لفظ در آن مجسّم و متعيّن ميشود، پيدا كند.
به عنوان نمونه، در اين آيه شريفه: وَ الْفَجْرِ، وَ لَيالٍ عَشْرٍ «2»؛ طبيعي بوده است كه همگي صحابه، به حكم خاستگاه عربي خود، معناي كلمه «ليال» (شبها) و معناي كلمه «عشر» (دهگانه) را بفهمند؛ امّا، از اين پس نوبت به بازشناسي مصداق ميرسد و اين كه «ليالي عشر» كه خداوند متعال در اينجا اشاره فرموده است، كداماند؟ همچنين، در آياتي مانند «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» «3»؛ «وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً» «4»؛ كه دانستن لغت به تنهايي در اين زمينهها كفايت نميكند.
به اين ترتيب، نتيجه ميگيريم كه مسلمانان در عصر حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله، فهم
______________________________
(1) مائده/ 90
(2) فجر/ 1- 2
(3) عاديات/ 1
(4) ذاريات/ 1
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 261
تفصيلي قرآن كريم، به طور عموم، برايشان ميسّر نبوده است؛ بلكه، بيشتر، براي فهم عبارات قرآني به پرسش و كاوش و گفتگو و روشنگري نياز داشتهاند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 262
اين طبيعي بوده است كه رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله در عالم تفسير نقش پيشوا و پيشتاز را ايفا بفرمايند؛ و آن حضرت نخستين مفسّر قرآن بودند كه به شرح متن قرآن ميپرداختند، و اهداف آن را آشكار ميساختند، و مردمان را به فراخور قابليّتها و استعدادهايي كه داشتند، به سطح معارف قرآن نزديك ميساختند، و دشواريهايي را كه مسلمانان در مسير فهم متن پر بركت قرآن كريم داشتند، از ميان بر ميداشتند، و دادهها و گفتهها و احكام و مفاهيم قرآني را كه براي مسلمانان مشتبه ميگرديد، مشخّص و معيّن ميساختند. زيرا پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به عنوان صاحب رسالت، و گيرنده وحي الهي، براي اين مأموريت نيز مانند ديگر مأموريتهاي دعوت و رسالت آماده شده بود، و خداوند متعال حفظ و بيان قرآن را براي آن حضرت بر عهده گرفته بود: إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ. فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ «1». به هر روي، مسلمانان در ارتباط با نقش پيشوايي و پيشتازي نبيّ اعظم صلّي اللّه عليه و آله، به عنوان «مفسّر اوّل قرآن» در كنار نقش پيشرو و پيشتاز آن حضرت در ميدان اجراي مفاهيم قرآني و تثبيت ديدگاه كلّي قرآن به آفرينش و زندگي، با يكديگر اختلاف نظر ندارند.
امّا پرسشي كه معمولا در اين ارتباط مطرح ميشود، پيرامون حدود و ميزان تفسير قرآن از سوي رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله است؛ آيا همه قرآن را فرا گرفته است، به گونهاي كه آن حضرت همه آيات قرآني را به طور فراگيري تفسير كرده باشند؟ يا آن كه بر بخشي از قرآن بسنده كردهاند؟ يا آن كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله تنها به آياتي ميپرداخته كه صحابه در فهم آنها دچار اشكال شده و از آن حضرت سؤال ميكردهاند؟
بعضي معتقدند كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله جز تعداد معدودي از آيات قرآني را تفسير نكردهاند.
صاحبان اين نظريّه به رواياتي استناد ميكنند كه حاكي از نفي اين مطلباند كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله همه قرآن را به صورت فراگير تفسير فرموده باشند؛ و در رأس اين گروه، سيوطي قرار دارد. «2»
از جمله اين روايات، روايتي است كه بزّار از عايشه آورده است، مبني بر اين كه رسول
______________________________
(1) قيامت/ 17- 19
(2) الاتقان في علوم القرآن، 4/ 196، 200، سيوطي، چاپ دوم، انتشارات رضي- بيدار.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 263
خدا صلّي اللّه عليه و آله قرآن را تفسير نفرمودند ... مگر آياتي معدود و انگشت شمار ...» «1».
مهمترين مؤيّد اين نظريّه سير طبيعي حوادث، و واقعيّت مشهود است. زيرا حجم اندك احاديث صحيح نبوي صلّي اللّه عليه و آله در حوزه تفسير قرآن، نشانگر آن است كه آن حضرت براي صحابه، به طور عموم، همه آيات قرآني را يك تفسير گسترده و فراگير نفرمودهاند، و گر نه، روايات صحابه از آن حضرت در اين زمينه بسيار ميبود، و اين طور نبود كه ببينيم گروه كثيري از صحابه حتّي بزرگان ايشان، در معناي آيهاي از قرآن سرگردانند، يا معناي كلمهاي را در قرآن نميدانند، و حتّي مدلول لفظي متن قرآن را نيز در ذهن خويش نمييابند، يا آن كه پيام مستقيم آيه را كه هدف از نزول آن است، باز نميشناسند، چنان كه در روايات و سرگذشتهاي پيشين ديديم.
در عين حال، در برابر اين ادلّه و شواهد، ادلّه و شواهد ديگري نيز از قرآن و حديث و تاريخ موجودند كه اشاره به اين مطلب دارند كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله اقدام به تفسير كامل و شامل سراسر آيات و سور قرآن كريم فرمودهاند، و شايد در طليعه آن شواهد و دلايل، اين آيه شريفه باشد: كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ، يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا، وَ يُزَكِّيكُمْ، وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ، وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ «2».
و نيز اين آيه شريفه: ... وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «3».
همان سير طبيعي حوادث و وقايع را، وقتي كه از زاويه ديگري، جز زاويه سابق كه در چارچوب نظريه اوّل به آن نگريستيم، مورد تأمّل قرار دهيم، دلالت كافي دارند بر اين كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله قرآن را به طور كامل و شامل تفسير فرمودهاند. زيرا، ديديم كه:
از يك سوي، فهم اجمالي قرآن، براي آن كه صحابه قرآن را به طور دقيق و فراگير بفهمند، كافي نبود، و اين كه صحابه غالبا خود عرب زبان بودند، يك تضمين كافي براي فراگيري و درك كامل متن و شرح و فهم و درك معاني و معارف قرآن نبود؛
______________________________
(1) التفسير و المفسّرون، 1/ 51، ذهبي، دار الكتب الحديثة.
(2) بقره/ 151
(3) نحل/ 44
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 264
از ديگر سوي نيز، ما ميدانيم كه قرآن در زندگاني مسلمانان، تنها يك متن ادبي و يا آهنگها و سرودهايي مذهبي كه در عبادات و مراسم به ترتيل خوانده شود، نبود؛ بلكه براي آنان كتابي بود كه به منظور بيرون كشانيدن مردمان از ظلمات و پيش بردن آنان به سوي نور، و تزكيه آنان و فرهنگ مدار نمودن آنان و بركشيدن سطوح مختلف فهم و درك ايشان، و سازندگي شخصيت اسلامي و آگاه فرد مسلمان و خانواده و جامعه اسلامي، نازل شده بود.
پرواضح است كه اين نقش عظيم را قرآن كريم هرگز نميتوانسته است به صورت كامل و شامل ايفا كند، مگر اين كه فهم كامل و شاملي از قرآن در اختيار مسلمانان بوده باشد، و مسلمانان به اهداف و معاني آن رسيده، و با مفاهيم و معارف و مصطلحات آن در آميخته باشند.
امّا، اگر قرآن بدون آن كه توسط مقام رسالت تفسير شود، رها ميشد، از سوي مسلمانان و در چارچوب افكار آن روز آنان، و در سطح ذهنيّت و فرهنگي كه مسلمانان و ديگر مردمان در آن روزگاران داشتند، فهميده ميشد، و تمامي رسوبات فرهنگ و تمدّن جاهلي، و ذهنيّتهاي پيشين باستاني، كه همچنان بر اذهان مسلمانان حاكميّت داشتند، در تفسير قرآن ميداندار ميشدند.
چنان كه ميبينيد، ما در اين بحث، خود را در برابر تناقض بيان اين دو نظريّه مييابيم، كه هر يك از آن دو، شواهد و مؤيّدات خود را دارد؛ و اين تناقض، نيازمند حلّ است.
چه بسا، يك حلّ منطقي، نزديك به قبولتر از اين نظريّه نيابيم كه بگوييم: پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله قرآن كريم را در دو سطح تفسير فرمودهاند:
- در سطح عموم، آن حضرت، قرآن را در حدود نياز، و بر حسب رويدادهاي عيني و عملي، تفسير فرمودهاند، كه لزوما دربرگيرنده تمام آيات و سور قرآن نبوده است.
- در سطح خواص نيز، آن حضرت قرآن را به طور شامل و كامل تفسير كردهاند، به منظور آن كه افرادي را پديد آورند كه بتوانند حامل ميراث قرآن شوند، و آن چنان به طور مطلق با قرآن در آميزند كه به آنان اين امكان را بدهد كه بعدها مرجع امّت در فهم قرآن باشند، و نيز تضميني كافي باشند براي آن كه امّت اسلامي در مسير فهم قرآن تحت تأثير چارچوبهاي فكري بخصوص، و ذهنيّتهاي پيشين، و رسوبات جاهليّت قرار نگيرند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 265
وقتي كه ما موقعيت را اين چنين لحاظ ميكنيم، ميبينيم كه با مسير طبيعي وقايع و حوادث و سيره و تاريخ و غيره از هر جهت هماهنگي دارد.
اندك بودن احاديث صحيح نبوي صلّي اللّه عليه و آله كه صحابه از آن حضرت در تفسير قرآن نقل كردهاند، بدان جهت است كه تفسير پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله در سطح عموم، به تمامي آيات و سور قرآن نپرداخته، بلكه منحصر به مقدار مورد نياز در عمل بوده است تا مسئوليّت پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله را نيز داير بر اين كه بايد فهم صحيح امّت را از قرآن، به نحوي، تضمين كرده، و حريم آن را از انحراف مصون نگاه دارد؛ تفسير قرآن در سطح خواص، كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله پيوسته به آن ميپرداختند، پاسخگو بوده است. براي تضمين ياد شده، ناگزير بايد اين سطح خواص در تفسير قرآن در كار ميبود، و تفسير در سطح عموم براي پديد آمدن اين تضمين كافي نبود، حتّي اگر تفسير قرآن در آن سطح به طور فراگير انجام ميشد. زيرا در آن صورت، تفسير قرآن متفرّق و پراكنده ميشد و آن در آميختن مطلق با قرآن، كه شرط ضروري براي حمل امانت قرآن است، براي تعدادي از مسلمانان به دست نميداد؛ و همين برنامه در جنبههاي مختلف فكري رسالت، اعّم از تفسير و فقه و غيره نيز بايد دنبال ميشد.
اين حلّ منطقي كه ما براي حلّ تناقض ياد شده پيش نهاديم، مورد تأييد نصوص متعدّد و متواتر است مبني بر اين كه حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله اصل مرجعيّت اهل بيت عليهم السّلام را در حوزههاي مختلف فكري (و علمي) رسالت تثبيت فرمودهاند. تفصيلات ويژهاي نيز كه در زمينههاي تفسير و فقه و غيره نزد اهل بيت عليهم السّلام موجود بوده، و آنها را از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرا گرفته بودهاند، تأييد ديگري بر بيان مذكور است.
نصوصي كه اصل مرجعيّت اهل بيت عليهم السّلام را در جنبههاي فكري (و علمي) رسالت مور تأكيد قرار ميدهند، بسيارند، كه در اينجا چند نمونه را ميآوريم:
اوّل حديث ثقلين؛ كه در متون مختلف و متعدّد نقل شده است. و ما آن را به روايت ترمذي در صحيح به سند خود از اعمش از عطيّه از ابو سعيد، و نيز از همو از حبيب بن ابي ثابت از زيد بن ارقم ميآوريم، كه آن دو گفتند:
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 266
رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمودند: «انّي تارك فيكم ما ان تمسّكتم به لن تضلّوا بعدي، احدهما اعظم من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السّماء الي الارض و عترتي اهل بيتي؛ و لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض، فانظروا كيف تخلّفوني فيهما» «1».
دوم حديث «امان»؛ حاكم نيشابوري در مستدرك الصحيحين به سند خود از ابن عبّاس روايت كرده است كه وي گفت:
رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمودند: «النجوم امان لاهل الارض من الغرق، و اهل بيتي امان لامّتي من الاختلاف؛ فاذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس». حاكم نيشابوري گفته است: اين حديث صحيح الاسناد است؛ چنان كه ابن حجر در كتاب صواعق خويش آن را آورده و صحيح دانسته است. «2»
سوم حديث «سفينه»؛ حاكم نيشابوري در مستدرك روايت كرده، و ديگران فراوان در جاهاي ديگر آوردهاند كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله ميفرمودند:
«مثل اهل بيتي مثل سفينة نوح، من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق» «3».
______________________________
(1) صحيح ترمذي، 2/ 308 حديث ثقلين به اسناد و طرق عديده از جمعي صحابه و تابعين مانند زيد بن ارقم و زيد بن ثابت و ابو سعيد خدري و حذيفه بن اسيد غفاري و علي بن ابي طالب و ابو هريره روايت شده است. همچنان كه اين حديث با عبارات متعدّد نقل شده است، چنان كه ترمذي و مسلم در صحيحين، حاكم در مستدرك الصحيحين احمد بن حنبل در مسند خود، ابو نعيم در حلية الاولياء، هيثمي در مجمع خود، ابن حجر در صواعق خود، متّقي در كنز العمّال. طبراني در معجم كبير، ابن اثير جزري در اسد الغابة، ابن جرير در تهذيب الآثار، خطيب بغدادي در تاريخ بغداد و بسياري ديگر، روايت كردهاند. سمهوري، بنا به نقل مناوي از وي در كتاب فيض الغدير، گويد: در اين باب بيش از بيست تن صحابي نام برده شدهاند. ابن حجر در صواعق خود گويد: اين حديث داراي طرق فراواني است از بيست و چند صحابي، كه ما را نيازي به بسط آنها نيست. رجوع كنيد به: فضائل الخمسة في الصّحاح السّتّة و غيرها من كتب اهل السّنّة، 20/ 52- 60
(2) مستدرك الصحيحين 30/ 149؛ صواعق: 140.
(3) حاكم نيشابوري در مستدرك (2/ 342) اين حديث را آورده و گفته است: اين حديث صحيح است بر شرط مسلم. همچنين اين حديث را به طريقي ديگر از حنش، از ابوذر غفاري (3/ 16) نقل كرده است. متّقي نيز در
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 267
چهارم حديث «حقّ»؛ ترمذي در صحيح خود از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند:
«رحم اللّه عليّا، اللّهم ادر الحقّ معه حيث دار» «1». همچنان كه اين حديث با متون ديگري نيز نقل شده است: «عليّ مع الحقّ، و الحقّ مع عليّ و لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض يوم القيامة» «2».
پنجم حديث «قرآن»؛ حاكم نيشابوري در مستدرك و ديگران آوردهاند كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرمودند:
«عليّ مع القرآن و القرآن مع عليّ، و لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» «3».
ششم حديث حكمت؛ ترمذي در صحيح خود و ديگران روايت كردهاند كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمودند:
«انا دار الحكمة و عليّ بابها» «4».
مناوي در حاشيه فيض الغدير، كلمه «عليّ بابها» را چنين شرح كرده است كه عليّ بن ابي طالب عليه السّلام آن بابي است كه از آن باب، بايد به حكمت داخل شوند.
هفتم حديث مدينه؛ حاكم در مستدرك و ديگران از ابن عبّاس روايت كردهاند كه گفت:
رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمودند: «انا مدينة العلم و عليّ بابها، فمن اراد المدينة فليأت الباب» «5».
حاكم نيشابوري گفته است: اين حديث صحيح الاسناد است.
هشتم حديث اختلاف؛ حاكم نيشابوري در مستدرك و ديگران روايت كردهاند كه پيامبر
______________________________
كنز العمّال؛ ابن جرير هيثمي، بزّار، طبراني هر سه در معجم كبير و اوسط و صغير؛ ابو نعيم، احمد بن حنبل، خطيب بغدادي، سيوطي، مناوي، محبّ طبري و ديگران، اين حديث را نقل كردهاند. رجوع كنيد به: فضائل الخمسة، 2/ 64- 66.
(1) ترمذي، 2/ 298
(2) خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، 14/ 321؛ نيز براي تفصيل روات حديث، ر. ك. فضائل الخمسة، 2/ 122- 124.
(3) مستدرك الصحيحين، 3/ 124؛ فضائل الخمسة، 2/ 126.
(4) ترمذي، 2/ 299؛ ديگران نيز اين حديث را روايت كردهاند؛ ر. ك. فضائل الخمسة، 2/ 279- 280.
(5) مستدرك الصحيحين، 3/ 126؛ ر. ك. فضائل الخمسة، 2/ 281- 283.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 268
اكرم صلّي اللّه عليه و آله به علي عليه السّلام فرمودند:
«انت تبيّن لامّتي ما اختلفوا فيه بعدي».
حاكم نيشابوري پس از نقل اين حديث گفته است: اين حديث صحيح است بر شرط شيخين (بخاري و مسلم) «1».
نهم حديث سئوال، جماعتي از محدّثين، از جمله متّقي در كنز العمّال، ابن سعد در طبقات، ابن جرير در تفسير، ابن حجر در تهذيب التهذيب، ابن عبد البرّ در استيعاب و ديگران با متون مختلف روايت كردهاند كه علي بن ابي طالب عليه السّلام (مطابق روايت متّقي در كنز العمّال) فرمود:
«سلوني فو اللّه لا تسألونني عن شيء يكون الي يوم القيامة الّا حدثتكم.
سلوني عن كتاب اللّه. فو اللّه ما من آية الّا انا اعلم ابليل نزلت ام بنهار، ام في سهل نزلت ام في جبل ...» «2».
گذشته از اين احاديث و امثال آنها كه فراوان است، ميبينيم كه صحابه در عصر اوّل خلافت، در ارتباط با قضاياي مختلف و مسايل مهمّ و دشوار، بويژه در زمينههاي تفسير قرآن و قضا و معرفت احكام شريعت، به علي عليه السّلام مراجعه ميكردهاند. چنان كه نصوص فراوان، به تصحيح و تصويب اصحاب حديث، اين موضع علمي صحابه و اين حقيقت درخشان را مورد تأكيد قرار دادهاند. از جمله: بخاري در كتاب تفسير از صحيح خود در باب آيه شريفه: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها ... «3» به سند خود از سعيد بن جبير، از ابن عبّاس، ضمن حديثي آوردهاند كه عمر گفت: «قاضيترين ما علي است». ديگر رجال حديث نيز مانند حاكم در مستدرك، احمد بن حنبل در مسند خود، و ... اين حديث را روايت كردهاند. «4»
چنان كه ابن ماجه در صحيح خود حديثي به دو سند از انس بن مالك روايت كرده است كه وي ضمن آن حديث گفته است:
پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرمودند: «و اقضاهم عليّ بن ابي طالب».
______________________________
(1) مستدرك 3/ 122، نيز ر. ك. فضائل الخمسة، 2/ 284- 285.
(2) كنز العمّال، 1/ 228؛ نيز ر. ك. فضائل الخمسة، 2/ 226- 227.
(3) بقره/ 106 علوم قرآني(حكيم/لساني) متن 268 مرجعيت فكري اهل بيت عليهم السلام ..... ص : 265
(4) ر. ك. فضائل الخمسة، 2/ 296- 298.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 269
نيز، در روايت ديگري از حاكم نيشابوري، صحيح بر شرط شيخين (بخاري و مسلم) آمده است كه ابن مسعود ميگفت: قاضيترين اهل مدينه علي بن ابي طالب است.
ابو نعيم در حليه از ابن مسعود روايت كرده است كه گفت: قرآن بر هفت حرف نازل شد؛ هيچ حرفي از آنها نيست مگر آن كه ظهري دارد و بطني، و علي بن ابي طالب نزد اوست علم ظاهر و باطن. «1»
به اين حقيقت، حتّي دشمنان علي عليه السّلام نيز، امثال حجّاج بن يوسف ثقفي خونخوار، اعتراف داشتهاند. وي ميگويد: ما قضاوت علي را بر او خرده نگرفتهايم. ما ميدانستيم كه علي از همه صحابه قاضيتر بوده است. «2»
ابو بكر، عمر بن خطّاب، عثمان بن عفان، حتّي معاوية بن ابي سفيان، به رغم دشمني سخت ميان او با حضرت علي عليه السّلام، و همچنين با بسياري از بزرگان صحابه، مانند عايشه همسر پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله، عبد الله بن عمر و ديگران، در قضاياي متّعدد به حضرت علي عليه السّلام مراجعه كرده يا مردم را به آن حضرت دلالت ميكردهاند. اين سرگذشتها را رجال اهل حديث و تاريخ امثال بخاري و احمد بن حنبل و مالك بن انس و ابن داوود و حاكم نيشابوري و بيهقي و ديگران، بويژه در عهد خليفه دوم؛ عمر بن خطّاب حكايت كردهاند. «3»
اين «مرجعيّت»، حقيقتي آشكار در سطح واقعيّت و عينيّت عملي در نزد خلفا و بعضي از اهل معرفت از صحابه بود، امّا تنها به هنگام ضرورت و در دشواريها و تنگناها، چنين بود؛ و، با كمال تأسف، در سطح رسمي از سوي خلفا و حكمرانان، به موجب دلايل متعدّدي كه جاي ذكر آنها در اين بحث نيست، مورد اعتراف قرار نگرفت. «4» در نتيجه، باب تفسير قرآن در برابر صحابه و تابعين و ديگران، حتّي نامزدان صحابيگري، با بهرهگيري از آن سطح
______________________________
(1) حلية الاولياء، 1/ 65
(2) ر. ك. فضائل الخمسة، 2/ 296- 298.
(3) همان مأخذ، 2/ 306- 344
(4) امويان، دشمنان اهل بيت عليهم السّلام از آن پس، خواستند حالت انحراف را در امّت ريشهدارتر كنند، و اصرار ورزيدند بر اين كه اين نامزدان صحابيگري را به عنوان مرجع امّت در امور ديني مطرح كنند، درست در موقعيّتي كه هر كس نام علي عليه السّلام را ميآورد، يا از علي عليه السّلام روايتي ميكرد، از وطن آوارهاش ميساختند؛ چنان كه وقايع و حوادث و نصوص تاريخي اشاره دارند. عباسيان نيز اين خطّ انحرافي را پذيرفتند، زيرا ميترسيدند كه اگر امّت از نظر فكري و مذهبي (دانش و بينش) با علويان ارتباط حاصل كنند، فرزندان علي عليه السّلام در صحنه سياست بر ايشان غلبه كنند و چيره شوند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 270
عمومي فهم قرآن كريم به كار تفسير قرآن كريم پرداختند.
اين مرجعيّت بيحدّ و حصر صحابه، خيلي زود آثار اسفبار خود را نشان داد؛ چرا كه از يك سو، اين ويژگيهاي بينظير، كه به اهل بيت عليهم السّلام و در صدر آنان علي عليه السّلام اختصاص داشت، براي تفكيك سره از ناسره مورد توجه قرار نگرفت؛ و از سوي ديگر در ميان آنهايي كه «صحابي» قلمداد ميشدند، كساني بودند كه اندوخته علميشان ناچيز بود، بويژه كساني كه در حقيقت از اصحاب پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله نبودند، و تنها نامزد صحابيگري پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بودند، و ميكوشيدند اين موقعيّت روحاني و مقدّس را پس از وفات رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله براي خود كسب كنند، و خود را به آن حضرت بچسبانند.
شايد بهترين پديدهاي كه سرآغازهاي اين آثار اسفبار را براي ما ترسيم ميكند، و وجود اين دو سطح را در تفسير قرآن مشخّص ميگرداند، روايتي باشد كه شيخ كليني و شيخ صدوق و ديگران از سليم بن قيس هلالي، از علي بن ابي طالب عليه السّلام روايت كردهاند. سليم گفت:
«به امير المؤمنين علي عليه السّلام گفتم: من از سلمان و مقداد و ابوذر چيزهايي از تفسير قرآن و احاديثي از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله شنيدم كه با آنچه در دست مردم است متفاوت بود، آن گاه از تو تصديق آنچه را از آنان شنيده بودم، شنيدم. از سوي ديگر، در دست مردم چيزها از تفسير قرآن و از احاديث پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله ديدم، كه شما در مورد آنها با آنان مخالفت داريد، و چنان ميپنداريد كه همه باطل است. آيا فكر ميكنيد كه مردم عمدا بر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله دروغ ميبندند، و قرآن را با آراي خودشان تفسير ميكنند؟.» سليم گويد: آن حضرت روي به من كردند و گفتند:
«پرسيدي، اينك جواب را درياب: در دست مردم هم حق هست و هم باطل؛ و هم راست هست و هم دروغ ... و هم محفوظات و هم موهومات. در عهد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله آن قدر بر آن حضرت دروغ بستند كه به خطابه ايستاد و فرمود: «ايّها النّاس! قد كثّرت عليّ الكذابة، فمن
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 271
كذب عليّ متعمّدا فليتبوّأ مقعده من النار»، پس از رحلت آن حضرت نيز بر وي دروغ بستند. حديث نادرست از طريق چهار كس به شما ميرسد، كه پنجمي ندارند:
1. مرد منافقي كه تظاهر به ايمان ميكند، و خود را اسلامي مينماياند؛ در اين كه عمدا دروغ بر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ببندد، نه احساس گناه نمايد، و نه دشواري احساس ميكند. اگر مردم ميدانستند كه اين شخص منافق است و كذّاب، از او حديث نميپذيرفتند و او را تصديق نميكردند؛ امّا گفتند: اين شخص صحابي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بوده است؛ او را ديده و از او حديث شنيده است؛ و خبر از واقعيّت حال او ندادند؛ در جايي كه خداوند در قرآن كريم خبرها را از منافقين باز گفته است، و توصيفهايي از منافقين كرده است، و از جمله فرموده است:
وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ... «1»؛ آن گاه پس از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله باقي ماندند ... اين گونه اشخاص، يكي از آن چهار كساند.
2. مردي كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله حديث شنيده است، امّا آن چنان كه بوده، حديث را حفظ نكرده و در ارتباط با آن دچار وهم شده است؛ تعّمد در دروغ بستن ندارد؛ حديث در دست اوست، به اين و آن ميگويد و به آن نيز عمل ميكند. ميگويد: من از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيدم. اگر مسلمانان ميدانستند كه «وهم» است نه «حفظ» از او نميپذيرفتند؛ خود او نيز اگر ميدانست دچار «وهم» شده است، آن را فرو مينهاد.
3. مردي كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله چيزي را شنيده است كه آن حضرت به آن امر فرمودهاند؛ آن گاه آن حضرت از آن چيز نهي فرمودهاند، امّا او بيخبر مانده؛ يا آن كه شنيده است پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از
______________________________
(1) منافقون/ 4
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 272
چيزي نهي فرمودهاند؛ آن گاه آن حضرت بر آن چيز امر فرمودهاند، امّا او بيخبر مانده است. وي منسوخ را حفظ كرده و ناسخ را حفظ نكرده؛ اگر ميدانست كه منسوخ است، دست از آن برميداشت؛ مسلمانان نيز اگر ميدانستند آنچه از او شنيدهاند منسوخ است، دست از آن برميداشتند.
4. مردي كه بر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله دروغ نبسته، و دروغ را از ترس خداوند، و به خاطر بزرگداشت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله دشمن ميدارد؛ سهو نيز نكرده است؛ بلكه آنچه را شنيده، چنان كه بايد و شايد حفظ كرده و به همان گونه نيز حديث آورده است؛ نه بر آن افزوده و نه از آن كاسته است؛ ناسخ را از منسوخ باز شناخته و به ناسخ عمل كرده و از منسوخ دست برداشته است؛ چرا كه در ميان فرمانهاي نبيّ اكرم صلّي اللّه عليه و آله ناسخ است و منسوخ، خاص است و عام، محكم است و متشابه. گاه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله كلامي صادر ميشده كه دو وجه داشته است: كلام عام و كلام خاص، همانند قرآن. چنان كه خداوند عزّوجل در كتاب خود فرموده است: ... وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ...؛ آن وقت بر كسي كه نميدانسته است مشتبه گرديده، و درنيافته است كه خدا و رسول چه منظوري داشتهاند. اين طور نبوده است كه همه اصحاب رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله از آن حضرت راجع به هر چيزي سؤال كنند و جواب را بفهمند.
بعضي از آنان بودند كه هيچ گاه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله سؤال نميكردند و فهم چيزي را طلب نميكردند، حتّي چنين بودند كه دوست داشتند يك اعرابي و رهگذر بيايد و از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله چيزي را سؤال كند و آنان گوش دهند. امّا، من هر روز يك بار، و هر شب يك بار بر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله وارد ميشدم. آن حضرت با من خلوت ميفرمود، و من در هر حال كه او بود با او بودم؛ و اصحاب رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ميدانستند كه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 273
آن حضرت چنين رفتاري را با احدي جز من ندارد. بسيار ميشد كه من در خانه خود بودم و رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نزد من ميآمد. هر گاه من بر آن حضرت وارد ميشدم، در هر يك از منازل خود كه بود، خانه را براي من خلوت ميفرمود، و همسرانش را از نزد خويش دور ميساخت و جز من كسي نزد آن حضرت نميماند. امّا، هر گاه او به نزد من ميآمد تا با من در منزل من خلوتي داشته باشد، فاطمه از نزد من برنميخاست و هيچ يك از پسرانم نيز برنميخاستند. هر گاه من از آن حضرت سؤال ميكردم، مرا پاسخ ميفرمود، و هر گاه من ساكت ميشدم، و سؤالات من تمام ميشد، خود آن حضرت سخن با من آغاز ميفرمود. هيچ آيهاي از قرآن بر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نازل نشد، مگر آن كه آن را به من قرائت فرمود، و بر من املا فرمود و من آن را به خط خود نگاشتم، و آن حضرت تأويل و تفسير آن، ناسخ و منسوخ آن، محكم و متشابه آن، و خاص و عام آن را به من تعليم فرمود، و خداوند را خواند كه فهم و حفظ آن آيه را به من عطا فرمايد. من نيز از آن زمان كه آن حضرت آن چنان خدا را خوانده و در حقّ من دعا فرمود، هيچ آيهاي را از آيات كتاب خداوند متعال، و هيچ دانشي را كه آن حضرت بر من املا فرمود و من نوشتم، فراموش نكردم. پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله هيچ چيز را از آنچه خداوند متعال به آن حضرت تعليم فرموده بود، از حلال و حرام، امر و نهي، گذشته و آينده، و كتابهايي كه بر هر كس پيش از آن حضرت نازل شده بود، و هر طاعت و معصيت، فرو نگذاشت؛ همه را به من تعليم فرمود و من حفظ كردم، و يك حرف از آن را فراموش نكردم».
______________________________
(1) نوشته شهيد صدر قدّس سرّه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 274
نقش رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله را در تفسير قرآن، و تفسير كردن آن حضرت قرآن كريم را در دو سطح عموم و خواص، و تعيين كردن پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله اهل بيت عليهم السّلام را براي مرجعيّت ديني، پس از آن كه قرآن كريم را به نحوي اختصاصي براي آنان تفسير فرمودند، دريافتيم.
پس از آن، نيكوست مسير پيدايش علم تفسير را نزد مسلمانان، در سايه اوضاع و شرايط و مقتضيات سياسي و اجتماعي و ويژگيهايي كه جامعه مسلمانان در عصر نزول قرآن كريم و بعد از آن داشته است، قطع نظر از رهنمودي كه رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله براي مسلمين در اين ارتباط داشتهاند، زير نظر بگيريم.
اين از جمله بديهيّات اسلامي است كه قرآن كريم يك كتاب علمي نبوده كه رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله به منظور تفسير و تشريح مجموعهاي از نظريّات علمي آورده باشند. قرآن كتابي است كه هدف اساسي اسلام از آن، دگرگونسازي جامعه جاهلي بوده است و ساختن يك امّت اسلامي بر پايه مفاهيم و افكار جديدي كه دين جديد آن را آورده است. به خاطر تحقّق يافتن همين هدف، و رسيدن به اين دستاورد اساسي و اصلي، قرآن، بخش بخش و پراكنده آمده است، تا قضايا و مسايل را در وقت خودش علاج كند، و راه حلهاي مشكلات را در اوقات مناسب خودش پيشنهاد كند؛ و در اين ارتباط، همه شيوههايي را كه دگرگونسازي و سازندگي ايجاب ميكند، از جمله اقدام مرحله به مرحله و حوصله كردن، مراعات كرده است، تا انقلاب و تغيير را در همه جنبههاي اجتماعي و انساني تحقّق بخشد، و از محتواي دروني يك فرد مسلمان شروع كرد، و دگرگونسازي و سازندگي را تا همه ساختارهاي فوقاني جامعه پيش برد.
بر اين اساس، احساس مسلمانان، به طور عموم، در برابر محتواي قرآن، آن چنان احساسي نبود كه موجب گردد آنان به قرآن كريم چنان بنگرند كه به كتابهاي علمي مينگرند، كه به تدريس و تشريح نياز دارند؛ بلكه يك احساس ساده و بسيط بود. زيرا، قرآن همه جا در زندگي روزمره آنان، با همه رنگها و نيرنگهاي گوناگون آن زندگي همراه بود، و بحرانهاي روحي و سياسي آنان را علاج ميكرد، و افكار و مفاهيم جاهلي را به باد انتقاد ميگرفت، و با اهل كتاب در مورد انحرافات عقيدتي و اجتماعيشان به گفتگو ميپرداخت، و مشكلاتي را كه برايشان پيش ميآمد، فوري حل ميكرد، و همه اين حوزههاي مختلف را
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 275
با ارائه مفاهيم ديني جديد مرتبط با آفرينش و جامعه و اخلاق، به يكديگر پيوند ميبخشيد.
همه اين كارها را قرآن كريم همزمان و در كنار هم انجام داد، امّا به گونهاي تدريجي كه عموم مسلمانان بتوانند آن تغييرات فرهنگي و اجتماعي را به مثابه جزئي از زندگي اجتماعي خويش بنگرند. مسلمانان قرآن را با چنين نگرشي ميفهميدند، و نيز بر پايه آن اطّلاعات عمومي كه خود داشتند. منظور از اطّلاعات عمومي، همه معلوماتي است كه انسان در مسير زندگي عادي خويش به دست ميآورد. حال، اين اطّلاعات عمومي كه مسلمانان نصّ قرآن را به موجب آن، در آن روزگار، ميفهميدند، داراي عناصر مختلفي بود كه ما در مقام بررسي آنها در مييابيم كه آنان، با وجود بسيط بودن اين اطّلاعات عموميشان، به واسطه آن نسبت به ما و دورانهاي بعدي متأخّر از روزگار خود، امتيازاتي داشتهاند، كه ميتوان اهمّ آنها را در موارد ذيل خلاصه كرد:
قرآن به زبان عربي نازل شد، و زبان عربي زبان مسلمانان در آن روزگار بود، و هنوز اسلام در آن زمان براي ملّتهاي ديگر اعلام وجود نكرده بود. اين اطّلاعات لغوي و زباني به مسلمانان فهم اجمالي قرآن را از نظر لغوي ارزاني ميداشت.
توضيح اين كه قرآن، چنانكه ميدانيم، در بسياري از اوقات به سبب حوادث معيّني نازل ميشد كه نزول وحي را بر ميانگيخت، و مسلمانان به حكم ارتباطي كه با آن حوادث داشتند، و اطّلاعي كه از اوضاع و احوال خاصّي كه نزول آن آيه يا آيات را دربرميگرفت، به هم ميرسانيدند، به نحوي اجمالي، محتواي نصّ قرآن و دادهها و اهداف آن را نيز در مييافتند.
ما ميدانيم كه قرآن كريم با برخي عادات اجتماعي و آداب و رسوم عربي به نبرد
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 276
برخاست و آنها را محكوم كرد. قوم عرب به حكم شرايط اجتماعي كه در آن ميزيستند، خوب ميفهميدند كه آن عادات چيستند، و در نتيجه، برداشت و مفهوم جديدي را كه به جاي آنها ارائه ميشد، خوب در مييافتند. به عنوان نمونه، طبيعي بود اين آيه شريفه را خوب بفهمند: إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ ... «1»، يا اين آيه شريفه را: ... وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها ... «2»، و يا اين آيه شريفه را: ... إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ ... «3»؛ زيرا آنان «نسيء» و «وارد شدن به خانه از پشت آن» و «انصاب» و «ازلام» را كه عملا در جامعه جاهلي رواج داشتند و با آنها ميزيستند، خوب درمييافتند.
رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله احيانا در مسير زندگي معمولي مسلمانان، چنان كه ديديم، دست به تفسير قرآن ميزدند، پرسشهايي را كه در اذهان مسلمانان درباره قرآن و معاني آن دور ميزد، پاسخ ميگفتند، و در مناسباتي كه سمت رهبري آن حضرت اقتضا ميكرد، در مقام موعظه، توجيه و تشويق مسلمانان بر كار و كوشش هر چه بيشتر در راه خدا و اسلام، آيات و سور قرآني را شرح ميدادند.
اين عوامل، در حقيقت، آن فهم بسيط و سادهاي را كه مسلمانان از قرآن داشتند، شكل و سامان ميداد. و اين عوامل و عناصر، همه به گونهاي بود كه در جريان عادي زندگاني مسلمانان با آنان همراهي ميكرد، و هيچ گونه كوشش ذهني يا رنج علمي را بر آنان تحميل نميكرد.
ما نصوصي در دست داريم كه اين فهم ساده از قرآن را كه مسلمانان در اين مرحله از زندگي فكري خود از آن برخوردار بودند، مورد تأكيد قرار ميدهد.
ما ميبينيم كه عمر بن خطاب در يك مرحله بعدي، براي فهم كلمه «ابّ» احساس تكلّف ميكند؛ همچنين، عديّ بن حاتم، وقتي ميخواهد عبارت
______________________________
(1) توبه/ 37
(2) بقره/ 189
(3) مائده/ 90
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 277
حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ «1» را بفهمد، دچار سرگرداني ميشود، و جماعتي از مسلمانان نيز در اين سرگرداني با او شريكاند، و اين سرگرداني پايان نميپذيرد، مگر پس از آن كه به رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله مراجعه ميكنند؛ «2» نيز، ابن عبّاس را ميبينيم كه نميفهمد «فاطر السموات» يعني چه، تا آن كه از ناحيه يك اعرابي بر معناي «فاطر» اطّلاع حاصل ميكند. «3»
اين رويدادها، در عين ناچيزي، مرحلهاي را كه مسلمانان در عصر نزول قرآن در آن به سر ميبردهاند، نمايش ميدهند.
شايد يكي از دلايل و شواهد وجود اين فهم ساده از قرآن از سوي مسلمانان، قرائات متعدّدي باشد كه از مسلمانان صدر اوّل به ثبت رسيده است؛ پديدهاي كه ميتواند بر آمده از سادگي بعضي قاريان از صحابه در ضبط كلمات قرآني، و خواندن آن كلمات به شكلي كه با برخي رويكردهاي لغوي معاصر نزول قرآن هماهنگي كند، بوده باشد. آن گاه، مسلمانان اين قرائتهاي متفاوت را به عنوان اين كه قرائات اسلامي هستند و انتساب قطعي به شخص پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله دارند، متداول گردانيدند.
يكي از عواملي كه ميتوانسته تأثير فعّال در اين فهم ساده مسلمانان از قرآن داشته باشد، زندگاني شخصي رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله بوده است كه آكنده از فعّاليتها و رويدادهاي گوناگون بوده، و زندگاني مسلمانان نيز به طور كلّي تحت تأثير آن قرار داشته است.
حضرت امام علي عليه السّلام در حديث پيشين كه ثقة الاسلام كليني قدّس سرّه از آن حضرت روايت كرده است، به اين وضعيّت عمومي كه شامل حال همه صحابه ميشد، اشاره فرمودهاند:
«... مردي كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله حديث شنيده و به نحوي آن را حفظ نكرده، و در آن دچار وهم شده، و تعمّد در دروغ بستن نيز ندارد ... سوم، مردي كه از رسول خدا چيزي را شنيده كه آن حضرت به آن امر فرمودهاند؛ آن گاه از آن نهي فرمودهاند و او بيخبر مانده، يا شنيده كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از چيزي نهي فرمودهاند؛ آن گاه به آن امر
______________________________
(1) بقره/ 187
(2) ر. ك. بخاري، در: فتح الباري، 9/ 249 و ديگر نصوصي كه در فصل «تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله» آورديم.
(3) ر. ك. فصل سابق: «تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله».
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 278
فرمودهاند، و او بيخبر مانده؛ پس منسوخ را حفظ كرده و ناسخ را حفظ نكرده ...» «1».
در اينجا، نيازي نداريم تأكيد كنيم بر اين كه اين فهم ساده عموم مسلمانان از قرآن كريم، با نقش رهبري كه شخص رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله بر عهده داشتهاند، منافاتي نداشته است. زيرا، ديديم كه زندگي آن حضرت چنان آكنده از فعاليّتها و رويدادهاي مختلف بوده، كه به ايشان فرصت كافي براي آن كه مفسّر قرآن براي عموم مسلمانان باشند، نميداده است.
در كنار اين فهم ساده از قرآن، كه به ما اجازه نميدهد نام «علم» بر آن بگذاريم، نخستين مظاهر يك مهارت و كارشناسي بخصوص را نزد تني چند از صحابه ملاحظه ميكنيم كه آغاز به نشو و نما كرده است. اين كارشناسي و مهارت، برآيند عواملي چند، اعم از دروني و بيروني بوده است. مانند آن كه بعضي از صحابه، خيلي بيش از ديگران براي استفاده از محضر و مجلس حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله حريص بودهاند و سخنان آن حضرت را كه شرحي بر يك قسمت از متن قرآن يا حاشيهاي براي آن به شمار ميرفته است، حفظ ميكردهاند؛ يا آن كه بعضي از آنان كه باهوشتر بودهاند، ميكوشيدهاند تا هر چه بيشتر تفصيلاتي را از معناي قرآن دريافت كنند؛ يا آن كه بعضي ديگر، به موجب پارهاي شرايط بيروني، حضورشان، مثلا، در مدينه در كنار پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله يا در غزوات متعدّد در ركاب آن حضرت، بيشتر بوده است.
رواياتي چند در دست داريم كه به اين مطلب در مورد تعدادي از صحابه اشاره دارند:
1. از عبد الرحمن سلمي آوردهاند كه گفت: آنان كه به ما قرآن را ياد دادند، براي ما حديث كردند كه روش كار آنان چنان بوده است كه از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله ده آيه فرا ميگرفتند و از آن ده آيه در نميگذشتند تا هر آنچه را كه از علم و عمل در آن ده آيه است، دريابند ... گفتند:
در نتيجه، ما قرآن و علم و عمل را با هم فرا گرفتيم؛ و به همين جهت بوده است كه مدّتي در
______________________________
(1) كافي، 1/ 62، ح 1
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 279
حفظ سورهاي درنگ ميكردهاند. «1»
2. از شقيق بن سلمه آوردهاند كه گفت: روزي عبد الله بن مسعود براي ما ايراد خطابه كرد و گفت: به خدا سوگند، از دهان رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله هفتاد و چند سوره را فرا گرفتهام. به خدا سوگند، اصحاب نبيّ اكرم صلّي اللّه عليه و آله همه ميدانند كه من يكي از عالمترين آنان به كتاب خدا هستم، و البتّه بهترين آنان نيستم. «2»
3. از ابو طفيل آوردهاند كه گفت: من حاضر بودم و علي عليه السّلام خطابه ايراد ميفرمود و ميگفت: از من سؤال كنيد؛ كه به خدا سوگند، هيچ چيز را از من سؤال نكنيد جز آن كه شما را از آن باخبر سازم. و درباره كتاب خدا از من سؤال كنيد؛ كه به خدا سوگند، آيهاي از آيات قرآن نيست، مگر آن كه من ميدانم در شب نازل شده است يا در روز، و در دشت نازل شده است يا در كوهستان.
4. از نصير بن سليمان احمسي از پدرش از علي عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: «به خدا سوگند، هيچ يك از آيات قرآن نازل نشد، مگر آن كه من دانستم در چه موردي نازل شد و كجا نازل شد. پروردگار من به من قلبي خردمند و زباني پرسشگر داده است». «3»
در لابهلاي اين نصوص ملاحظه ميكنيم كه بذرهاي نخستين معرفت تفسيري كه بر نوعي آگاهي و تخصّص استوار است، تنها در سطح عدّه خاصّي از صحابه بوده است، و همين امر موجب شده است كه در همه معارف اسلامي، ميان مسلمانان تفاوت به وجود آيد، و در نتيجه بويژه در معرفت تفسيري، مسلمانان يكسان نباشند.
از اين پس، ميتوانيم به روشني بپردازيم به سير تحوّل اين معرفت بخصوص تا آنجا كه به يك فارق و جدا كننده بزرگ منتهي گرديد؛ فارقي كه اندك اندك سطح اطّلاعات تفسيري خواص را از سطح اطّلاعات تفسيري عوام جدا كرد و به محقّقان اجازه داد كه عنوان «علم تفسير» را بر اين سطح اطّلاعات تفسيري خواص كه اين اشخاص از آن برخوردار بودند،
______________________________
(1) الاتقان، 2/ 176، چاپ 1368
(2) بخاري، در فتح الباري، 1/ 423
(3) همان مأخذ، 2/ 187
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 280
اطلاق كنند.
اگر بخواهيم نشانهها و علايم اين حدّ فاصل را باز شناسيم، ناگزير بايد دو عامل زير را در نظر بگيريم:
نخست، اين كه معرفت تفسيري مسلمانان، به طور كلّي، تحت تأثير محدود شدن اطّلاعات عمومي آنان، رو به كاهش و محدوديّت گذاشت. زيرا، توسعه قلمرو حكومت اسلامي انبوهي از افراد و ملّتها را به جماعت اسلامي پيوند ميداد، كه همان سطح عمومي از اطّلاعات اسلامي را نيز نداشتند. در نتيجه، به تدريج، مسلمانان بعضي از عناصري را كه آن اطّلاعات عمومي بر آنها تكيه داشتند، از دست دادند؛ خواه در ارتباط با جنبه لغوي و زباني قرآن، خواه در ارتباط با جنبه اجتماعي و زندگاني روزمره مسلمانان. آن افراد و ملّتهاي جديد، ديگر آن معرفت لغوي را كه عموم مسلمانان معاصر نزول وحي در اختيار داشتند، نداشتند. همان طور كه از حوادث تاريخي مرتبط با برخي آيات قرآني و عادات اجتماعي و آداب و رسوم عربي نيز، به نحوي كه پيش از آنان، عدّهاي از مسلمانان با آن رويدادها و عادات اجتماعي و آداب و رسوم، سالها زيسته بودند، اطّلاع نداشتند.
دوم، اين كه از سوي ديگر ميبينيم، سطح اطّلاعات خواص، آهسته آهسته، در نتيجه احساس نياز روزافزون به فهم قرآن، و رويارويي با مشكلات جديد، در پرتو مفاهيم و افكار قرآني، و فراواني تقاضاي فهم قرآن از سوي تازه مسلمانان كه ميخواستند با جنبههاي متعدّد و متنوّع اسلام آشنا شوند (از طريق آشنايي با قرآن كريم كه معتقد بودند، نقش سخنگو و مفسّر راستين اسلام را ايفا ميكند) روي به نشو و نما و رشد و تكامل نهاد.
در سند تاريخي ذيل، تفاوت ميزان معرفت صحابه از قرآن كاملا مشهود است، و ما ميخواهيم همين پديده آشكار را آغازي براي پيدايش و شكلگيري علم تفسير تصوّر كنيم.
از مسروق (شاگرد ابن مسعود) روايت كردهاند كه گفت: «با اصحاب پيامبر نشست و برخاست داشتم. آنان را چونان بركههاي آب يافتم؛ كه گاه يك بركه تنها يك مرد را سيراب ميكند؛ گاه يك بركه دو مرد را سيراب ميكند؛ گاه، بركهاي ده تن را سيراب ميكند؛ و گاه بركه ديگري يكصد تن را؛ و ممكن است بركهاي هم وجود داشته باشد كه اگر
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 281
تمامي اهل زمين بر آن درآيند، همه را سيراب و ظرفهايشان را نيز پر آب گرداند!» «1» اين چنين بود تكوين علم تفسير در آغاز پيدايش آن.
______________________________
(1) اين حديث در كتاب التفسير و المفسّرون (1/ 36) آمده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 283
طيّ بحث پيشين، ديديم كه علم تفسير در عصر صحابه شكل گرفت و اعلام وجود كرد، و در عصر تابعين به نحو مشهودي تحوّل يافت. با وجود اين، براي دست يافتن به ابعاد تفسير در اين دوران، نيازمند آنيم كه با ماهيت كلّي تفسير در اين دوران و منابع اصلي آن، آشنا شويم، و به نقد و ارزيابي اين دوره از تاريخ تفسير قرآن كريم بپردازيم.
ميتوانيم به قطع بگوييم، پديدهاي كه در اين مرحله تفسير را در بر ميگيرد، برخورد قرآن كريم با يك مشكل لغوي و تاريخي است؛ و براي آن كه ماهيت اين مرحله از تفسير را بيشتر درك كنيم، ناگزير بايد ببينيم «مشكل لغوي و تاريخي» چه معنايي ميتواند داشته باشد.
در زبان، و بويژه زبان عربي، عوامل مختلفي در مشخّص گردانيدن معناي كلام دخالت دارند، كه ميتوانيم آنها را در چند مورد زير خلاصه كنيم:
الف) وضع لغوي الفاظ؛ در لغت، براي هر لفظي در كنارش معنايي خاصّ و معيّن براي آن لفظ وجود دارد.
ب) قرائن لفظي داراي تأثير خاص بر وضع لغوي الفاظ، كه موجب دور گردانيدن و جدا ساختن لفظ از معناي حقيقياش ميگردد؛ اين همان پديدهاي است كه در استعمالات
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 284
مجازي روي ميدهد؛ و البتّه در اينجا «مجاز» يك مدلول عمومي دارد كه استعاره و كنايه و غيره را نيز شامل ميشود.
ج) قرائن حاليّه كه اينها نيز تأثيري خاص بر مدلول لفظي دارند؛ منظور از «قرائن حاليّه» اوضاع و شرايط بيروني است كه كلام از يك جنبه بخصوص با آن در ارتباط است.
اين عوامل سهگانه در تكوين مدلول كلّي لفظ و كلام مشتركاند؛ وقتي كه با كلام روبهرو ميشويم و ميخواهيم بر مدلول آن دست يابيم، و در اين مسير با يكي از اين سه عامل برخورد ميكنيم، در واقع، با يك مشكل لغوي (زباني) روبهرو هستيم. همين طور، وقتي ميخواهيم ويژگيهاي اوضاع و شرايط عصر نزول قرآن را باز شناسيم، يا اوضاع و شرايط امّتهاي پيشين و داستانهاي پيامبران الهي را، كه قرآن از آنان سخن گفته است، و به دورانهاي پيش از نزول قرآن مربوط ميشود، باز شناسيم، يا رويدادهاي آينده را كه قرآن كريم از آنها خبر داده است، مورد تأمّل قرار دهيم، اينها نيز، مشكل تاريخي در مسير كار ما خواهند بود.
در پرتو اين مفهومي كه براي مشكل لغوي (زباني) و تاريخي، باز نموده شد، ما ميتوانيم طبيعت اين مرحله تفسيري را كه صحابه و تابعين در رويارويي با كلام الهي، (قرآن كريم) از آن گذشته، و در صدد شناخت هر چه بيشتر و بهتر مدلولات الفاظ قرآن كريم بر آمدند، روشن گردانيم.
ما، وقتي ميراث تفسيري اين عصر را كه به دست ما رسيده است، ورق ميزنيم، ميبينيم سه مسأله اصلي مورد توجّه و موضع اهتمام صحابه و تابعين بوده است، كه عبارتند از:
1. بازشناسي معاني مفردات قرآني در زبان عربي، همراه با مقايسه كلام قرآني با كلام عربي به منظور مشخّص گردانيدن استعاره قرآني.
2. تتبّع و جستجوي اسباب نزول يا اشخاص و حوادث تاريخي و قضايا و مطالبي كه به برخي آيات قرآني مرتبط ميگردند.
3. تفصيلاتي كه در بيانات رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله وارد شده است، يا آنچه كه متون روايات اسرائيلي درباره داستانهاي پيامبران الهي و ...، و حوادثي كه قرآن كريم به آنها اشاره كرده است، برساخته و شايع كردهاند.
اين سه مسأله سهم بسزايي در مشخّص كردن «معنا» از نظر لغوي (زباني) و تاريخي
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 285
داشتهاند، زيرا همه آنها به عوامل مؤثّر در تكوين مدلول لفظ و كلام يا تشخيص اوضاع و شرايط حاكم بر حركت تاريخ باز ميگردند.
از جمله شواهد اين گزارش كه ما از ماهيت اين مرحله داريم، تفسيري است كه از ابن عبّاس ميشناسيم، كه وي از شاخصترين افراد صحابه در كار تفسير بوده و بيشتر اوقات در تفسير قرآن، بر مفردات زبان عربي كه ميدانسته، و اشعار فراوان عربي كه محفوظ داشته، يا اسباب نزول كه از آن با خبر بوده، تكيه كرده است؛ و همين اطّلاعات گسترده ابن عبّاس از مفردات زبان عربي، اساس امتياز او در تفسير و مقام والاي او در اين حوزه محسوب ميشده است.
اين كليشه كلّي را در كوششهاي ديگر صحابه و تابعين نيز مييابيم. وقتي كه ما صحيح بخاري را كه يكي از كتابهايي است كه به تفسير در اين مرحله پرداخته است، ملاحظه ميكنيم، ميبينيم وي تفسير را در پيرامون همين مشكل لغوي (زباني) مطرح ميسازد و تقريبا از آن در نميگذرد. به هنگام بررسي دقيق كتابهاي تفسيري ديگر نيز كه آراي تفسيري صحابه و تابعين را براي ما نقل ميكنند، همين وضعيت را مشاهده ميكنيم.
در كنار اين استقرا، برخي شواهد تاريخي نيز در دست داريم كه دلالت روشني بر ماهيت اين مرحله دارند و نشانگر آنند كه صحابه در فعاليّتهاي تفسيري خود حدود و ضوابطي را قائل، و به آن حدود و ضوابط ملتزم نيز بودهاند. از جمله، مروي است كه مردي به نام ابن صبيغ، در زمان عمر بن خطاب، وارد مدينه شد، و اين سوي و آن سوي به راه افتاد و پيرامون متشابهات قرآن سؤال ميكرد. خليفه او را احضار كرد و با دو تركه درخت خرما آن قدر بر پشت او نواخت كه در پشت آن مرد برآمدگي شديدي پديد آمد. آن گاه او را رها كرد تا بنگرد كه چه ميكند. بار ديگر چنان كرد، و پس از آن كه براي بار سوم در پي او فرستاد تا مانند پيش تأديب كند، ابن صبيغ متضرّعانه گفت: اگر ميخواهيد مرا بكشيد، درست بكشيد، و اگر نه، مرا به سرزمينم بصره باز گردانيد. خليفه اجازه داد كه وي به وطن خودش باز گردد، و به ابو موسي اشعري (والي بصره) نوشت كه احدي از مسلمين نبايد با وي مجالست داشته باشند! «1»
______________________________
(1) گلد زيهر، مذاهب التفسير الاسلامي، به نقل از لوائح الانوار البهيّة
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 286
اين روايت براي ما مدلّل ميسازد كه صحابه تا چه اندازه ناخوش ميداشتهاند كه در مسايل دشوار عقلي در ارتباط با فهم و تفسير قرآن كريم وارد شوند؛ زيرا بحث درباره متشابهات داراي يك كليشه عقلي بود نه لغوي. «1»
همين مطلب را از همه نصوص وارد شده در باب نهي از تفسير قرآن به رأي يا تفسير قرآن به طور مطلق، «2» ميتوانيم بفهميم. زيرا، شك نداريم در اين كه صحابه به كار تفسير ميپرداختهاند و در حدود حلّ دشواريهاي لغوي و تاريخي آيات و عبارات قرآن به تفسير قرآن دست ميزدهاند، و اين تفسير آنان در محدوده اين حدود، نه «تفسير قرآن به رأي» بود و نه «قول بغير علم»؛ و موردي براي شكّ و نهي، جز روياروي شدن با قرآن به گونهاي عميقتر كه با طبيعت آن مرحله سازگار نبوده، و در محدوده شرح و بيان لغوي و زباني قرآن نميگنجيده است؛ نميماند.
بر همين پايه، ما ميتوانيم، هر كوشش تفسيري ديگري را كه به صحابه نسبت داده شود، و در حدود اين نگرش لغوي و زباني و جنبههاي مختلف آن نگنجد، و اين مشخّصات و كليشههايي را كه باز شناختيم نداشته باشد، مورد تشكيك و ترديد قرار دهيم.
بنابراين، معقول خواهد بود كه در ارتباط با صحّت انتساب تفسير مشهور ابن عبّاس براي سوره نصر، به وي، آن گاه كه ميكوشد معنايي را بر سوره نصر تحميل كند، كه بيش از كشش لغوي مضمون آن است، و اشاره به «فتح» را در اين سخن خداوند إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ
______________________________
(1) نام اين شخص، ابن صبيغ نبوده است، بلكه نام وي، صبيغ بن عسل تميمي است. سؤال وي نيز در باب متشابهات قرآن نبوده است، بلكه معناي وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً را ميپرسيده است (نقش ائمّه در احياء دين، 6/ 117) كه يك بحث تفسيري لغوي است، و اگر به آيه شريفه ... فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ ... (كهف/ 45) مراجعه كنيم، تفسير لفظي وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً را در خواهيم يافت. چنان كه خليفه عمر بر سر منبر اين آيات را قرائت كرد: فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا. وَ عِنَباً وَ قَضْباً ... وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا. آن گاه گفت: همه اينها را فهميديم؛ امّا «ابّ» چيست؟ آن گاه چوبدستياي را كه در دست داشت افكند و گفت: سوگند به خدا اين تكلّف است! چه اشكالي دارد كه تو نداني «ابّ» يعني چه؟! هر آنچه از هدايت كتاب خدا برايتان مبيّن گرديد، پيروي كنيد و به آن عمل كنيد. و هر آنچه را كه درنيافتيد به صاحبش واگذاريد (الدرّ المنثور، 6/ 317)؛ همچنين وقتي از او پرسيدند: و فاكهة و ابّا» يعني چه؟ با تازيانه با آنان مواجه گرديد (الدرّ المنثور، 6/ 317)؛ در حالي كه تفسير هر دو كلمه «فاكهه» و «ابّ» در آيه بعدي آمده است: مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (عبس/ 32).
(2) براي اين روايات، ر. ك. ترمذي، 11/ 68.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 287
رمز و علامتي براي فرا رسيدن اجل رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله، قرار دهد، چنان كه در صحيح بخاري «1» آمده است، دچار شكّ و ترديد بشويم.
گذشته از اين كه اين گزارش تفسيري منسوب به ابن عبّاس از محدوده طبيعي تفسير در اين مرحله خارج است، نكته ديگري كه بر اين روايات ميتوانيم بگيريم، اين گونه خاص، از تجليل و بزرگداشت ابن عبّاس است. هر چند كه به حساب قرآن كريم بوده است. اين گونه ستايش و تمجيد از ابن عبّاس ما را بر ميانگيزد تا روايت ياد شده را به احاديث عصر عبّاسي ملحق گردانيم. «2»
______________________________
(1) بخاري از طريق سعيد بن جبير از ابن عبّاس نقل ميكند كه گفت: عمر مرا همراه با بزرگان بدر به مجلس خويش ميخواند. گويي بعضي از آنان را خوش نيامده بود، گفت: چرا اين با ما ميآيد، در حالي كه پسران ما هم سنّ و سال اويند؟! عمر گفت: وي از آن كساني است كه من ميدانم! روزي آنان را فرا خواند و مرا نيز با آنان وارد مجلس خويش كرد. جز اين درنيافتم كه آن روز مرا با آنان به حضور طلبيد تا مرا به آنان نشان بدهد. گفت: چه ميگوييد درباره قول خداوند متعال: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ؟ بعضي از آنان گفتند: در اين سوره مأمور شدهايم كه هر گاه خداوند فتح و پيروزي نصيب ما فرمود، حمد خدا كنيم و از او طلب مغفرت كنيم. بعضي ديگر نيز سكوت كردند و هيچ نگفتند. به من گفت: تو نيز چنين گويي، ابن عبّاس؟ گفتم: نه. گفت: تو چه ميگويي؟ گفتم: اين اجل رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بوده است كه خداوند متعال به او چنين اعلام فرموده است: هر گاه نصر و فتح خداوندي براي تو فرا رسيد، آن علامت فرا رسيدن اجل تو خواهد بود. تو نيز حمد و تسبيح پروردگارت كن و از او طلب مغفرت كن كه او توّاب است. عمر گفت: من هم از اين سوره جز آن كه تو ميگويي نميفهمم. الاتقان، 2/ 187
(2) از جمله مسايل قابل ملاحظه در تفسير، اين همه تأكيد بر نقش فعّال ابن عبّاس در حوزه تفسير است، با وجود آن كه ابن عبّاس جز مدّت كوتاهي از زندگانيش معاصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله نبوده است. بعضي خواستهاند اين مسأله را تعليل كنند به اين كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله دعاي علم و فهم براي ابن عبّاس كرده بودهاند، و در نتيجه اين توليد انبوه تفسير از ابن عبّاس نتيجه آن استجابت است. قطع نظر از اين تفسير غيبي، اين پديده را به سه نحو ميتوانيم تفسير كنيم، كه البتّه همه تفسيرهاي رسيده از ابن عبّاس را با توجّه به اين سه مسأله بايد بررسي كرد:
نخست، اين كه عبّاسيان، نظر به اهداف سياسي بسيار، كوشيدند تا نقش ابن عبّاس را در زمينههاي تفسير و علوم ديني مهم جلوه دهند، و به اين وسيله اهل بيت عليهم السّلام و نقش پر اهميّت آنان را تحت الشعاع قرار دهند. اين آن چيزي است كه ما در متن اشاره كرديم.
دوم، اين كه ابن عبّاس از شاگردان حضرت امام علي عليه السّلام بوده است؛ چنان كه، مجموعه ديگري از نصوص و قرائن گواهي ميدهند. تمامي تفاسيري كه از ابن عبّاس به دست ما رسيده است، آنها را ابن عبّاس از حضرت امام علي عليه السّلام فرا گرفته است؛ جز اين كه به موجب شرايط خفقان و فشارهاي اجتماعي دوران امويان و عبّاسيان، به حضرت علي عليه السّلام نسبت داده نشده است. بعدها نيز همه را بدون هيچ قيدي به ابن عبّاس نسبت دادهاند.
سوم، اين كه ابن عبّاس تجربه عميقي در برخوردهاي علمي و سياسي و اجتماعي داشته است؛ به خصوص، در عهد عمر كه وي ابن عبّاس را به جهات مختلف سياسي و علمي مقرّب خويش ميگردانيده است. امّا، آنچه در تفسير
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 288
نظير اين شكّ و ترديد در ارتباط با تفسير إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ نيز ميتواند به سراغ ما بيايد. وقتي كه ميبينيم از زبان ابن عبّاس براي ما گزارش كردهاند كه وي ميكوشد تا «ليلة القدر» مذكور در قرآن كريم را، شب بيست و هفتم ماه رمضان تعيين كند، و اساس اين فهم خود را اهتمام اسلام به عدد هفت (7)، چنان كه در متعلّق بعضي احكام اسلامي قيد شده است، قرار ميدهد. «1»
اين استنتاج، علاوه بر اين كه از منطق صحيح به دور است، با سادگي و حال و هواي عربي كه ابن عباس با آنها ميزيسته، همراهي ندارد.
به هر حال، طبيعي آن بود كه در اين مرحله به قرآن به عنوان يك «مشكل لغوي» نگريسته شود. «2» زيرا، اين مرحله نمايانگر آغاز تحوّل در معرفت تفسيري نزد مسلمين است، بعد از آن كه مدتّها قرآن را با فهمي ساده ميفهميدند، و در سطح اطّلاعات عمومي كه آن زمان داشتند قرآن را نيز در مييافتند.
______________________________
از ابن عبّاس رسيده است، اجتهاد شخصي او بوده و روايت از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله نبوده است.
ما به احتمال سوم نظر داريم، به دليل همان نصوص و قرايني كه اشاره كرديم؛ هر چند دو عامل اوّل و دوم را نيز به گونهاي خاص نميتوان منكر تأثيرشان در تفسير گسترده روايت شده از ابن عبّاس گرديد.
(1) ابو نعيم از محمّد بن قرظي از ابن عبّاس آورده است كه عمر بن خطاب با گروهي از مهاجرين صحابه نشسته بود.
سخن از «ليلة القدر» به ميان آمد. هر يك هر چه ميدانست گفت. عمر گفت: تو چرا ساكت و صامت ماندهاي و سخن نميگويي؟ سخني بگو؛ نوجواني مانع سخن گفتنت نشود! ابن عبّاس گفت: اي امير مؤمنان! خداوند خود فرد است و عدد فرد را دوست دارد. روزهاي دنيا را طوري قرار داده است كه بر هفت (هفته) بگردند. روزيهاي ما را هفت نوع قرار داده است. انسان را از هفت عنصر آفريده است. بالاي سر ما هفت آسمان آفريده است. زير پاي ما هفت زمين آفريده است. «سبع من المثاني» به ما ارزاني داشته است. در كتاب خود از ازدواج با هفت خويشاوند نزديك نهي فرموده است. ميراث را در كتاب خود به هفت سهم الارث تقسيم كرده است. در هنگام سجده هفت موضع از بدنمان را به زمين ميرسانيم. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله كعبه را هفت شوط طواف فرمود، سعي بين صفا و مروه را هفت مرتبه انجام داد، جمرات را هفت مرتبه رمي فرمود ... بنابراين، من ليلة القدر را هفتمين شب از شبهاي دهه آخر ماه رمضان ميدانم. عمر به شگفت آمد و گفت: در مورد ليلة القدر، كسي جز اين پسر بچّه كه هنوز استخوان سرش درست شكل نگرفته است، با رأي من موافقت نكرد. آن گاه گفت: اي حاضران! كيست كه در اين باب مانند ابن عبّاس به من پاسخ بدهد؟! الاتقان، 2/ 188.
(2) رجوع شود به الاتقان، 1/ 115- 142. طيّ اين صفحات ميبينيم كه همه روايات تفسيري از ابن عبّاس و ديگران با همين مشكل لغوي سر و كار دارند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 289
در پرتو شناختي كه نسبت به طبيعت اين مرحله از تفسير قرآن كريم پيدا كرديم، ميتوانيم منابعي را كه اين مرحله از تفسير براي معرفت مدلول نصّ قرآني مورد استناد قرار ميداده، و ابزارهايي را كه براي رويارويي با مشكل لغوي و تاريخي در مسير فهم و تفسير قرآن به كار ميبرده است، نيز باز شناسيم. اين منابع عبارتند از:
با توجّه به شيوه نزول قرآن، و اهدافي كه در فراسوي اين شيوه تدريجي منظور نظر قرآن بود؛ بعضي اوقات، آيات قرآني نازل شده، براي «مجمل» هاي قبلي، «مبيّن» بودند براي «مطلق» هاي پيشين، «مقيّد» بودند براي «عام» هاي قبلي، «مخصّص» بودند و يا براي حكمي ثابت در گذشته، «ناسخ» بودند و اين شيوه بيان و تدريج در قرآن كريم به ما اجازه ميدهد كه از برخي آيات قرآني براي فهم بعضي آيات ديگر استفاده كنيم.
مفسّران همواره در مسير بازشناسي معاني قرآن و كشف اسرار آيات آن، اين شيوه را دنبال كردهاند، و ميتوانيم رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله را، با توجه به شواهد موجود، نخستين پيشتاز اين راه و روش به حساب آوريم. راه و روشي كه بعضي از صحابه پس از ايشان آن را دنبال كردند، و بعضي از مفسّران نيز آن را شيوهاي كلّي در تفسير قرآن اتخاذ نمودند.
عبد الله بن مسعود روايت كرده است، هنگامي كه آيه شريفه الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ «1»، نازل شد براي اصحاب رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله گران آمد و گفتند: كدام يك از ما بر ايمان خويش جامه ستم نپوشانيده است؟! آن حضرت فرمودند: آن گونه نيست كه دريافتهايد. منظور جامه «شرك» است. مگر نشنيدهايد كه لقمان چه گفته است؟ ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ. «2»
كما اين كه تاريخ به ما ميگويد، حضرت علي بن ابي طالب عليه السّلام چنين شيوهاي را براي بازشناسي بعضي معاني قرآني پيش گرفتهاند. حافظ بن ابي حاتم، و حافظ بيهقي ازدئلي
______________________________
(1) انعام/ 82
(2) توبه/ 13
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 290
روايت آوردهاند كه زني را نزد عمر بن خطاب آوردند كه شش ماهه زاييده بود. عمر آهنگ سنگسار كردن او را نمود. خبر به حضرت علي عليه السّلام رسيد. آن حضرت فرمودند: اين زن مستوجب سنگسار شدن نيست! خبر فوق به عمر رسيد، عمر كسي را نزد آن حضرت فرستاد و از ايشان سئوال كرد. حضرت فرمودند: خداوند متعال فرموده است: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ ... «1»، و نيز فرموده است: ... وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ... «2»، كه با كسر 24 از 30، شش ماه براي حمل باقي ميماند. عمر زن را آزاد گردانيد.
در اين مقام، حضرت امام علي عليه السّلام حداقل مدّت حمل را بر پايه آيه ديگري كه مدّت شيرخوارگي را دو سال كامل، عنوان كرده است، شش ماه تعيين و تفسير كردهاند.
رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله چنان كه در بحث «تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله» ديديم، به تفسير قرآن كريم در سطح عموم ميپرداختند. آن حضرت، در اين سطح، هر چند كه تمامي قرآن را تفسير نكردند، امّا آن اندازه كه اوضاع و شرايط اجازه ميداد و به عنوان صاحب رسالت و رئيس دولت، مرجع مشكلات و سئوالات مسلمانان قرار ميگرفتند، و آن مقدار كه دعوت به سوي خدا و تبيين مفاهيم كلّي اسلام و تشريعات آن اقتضا ميكرد، قرآن را تفسير كردند. اين تفاسير نبوي صلّي اللّه عليه و آله كه در اين ارتباطها صادر ميگرديد، مسلمانان از آن حضرت فرا ميگرفتند، و بسياري از آنان اين احاديث را حفظ ميكردند، و پس از وفات آن حضرت اين توضيحات را در جهت روشن ساختن بعضي آيات و سور قرآني براي ديگران مورد استناد و استفاده قرار ميدادند.
بر اين مطلب، شواهد فراواني در كتب حديث موجود است. از سعيد بن جبير، در تأويل آيه شريفه وَ إِذْ قالَ مُوسي لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّي أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً «3» آوردهاند كه گفت:
______________________________
(1) بقره/ 233
(2) احقاف/ 15
(3) كهف/ 60
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 291
به ابن عبّاس گفتم: نوف چنين ميپنداشت كه موساي مصاحب خضر، همان موساي مصاحب بني اسرائيل نيست. ابن عبّاس گفت:
ابيّ بن كعب با من حديث گفت كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيده بود كه فرمود: موسي در ميان بني اسرائيل به خطابه ايستاد و از مردم سئوال كرد: از مردمان كدام يك داناتر است؟ آن گاه خود پاسخ داد: من.
خداوند با او عتاب فرمود؛ زيرا، دانايي خود را به خداوند متعال منتسب نگردانيد. آن گاه خداوند به او فرمود: مرا بندهاي است در محلّ مجمع البحرين كه او از تو داناتر ميباشد. موسي گفت: خدايا، من چگونه ميتوانم نزد او روم؟ خداوند متعال فرمود: يك ماهي بر ميداري و آن را در سبدي مينهي؛ هر كجا كه ماهي گم شد، او آنجاست ...» «1».
مشهور است كه نزول قسمتي از آيات و سور قرآن كريم، با برخي رويدادهاي جاري در سير دعوت اسلامي در مراحل مختلف آن، در ارتباط بوده است. و از آنجا كه اين حوادث بخشي از عوامل تشخيص و تعيين معناي قرآني را تشكيل ميدادند، و در جهت حلّ آن مشكل لغوي (زباني) و تاريخي داراي ابعاد مختلف، كه مسلمانان پس از وفات حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله با آن مواجه شدند، سهمي بسزا داشتند. طبيعي بود كساني كه براي حلّ اين مشكل مورد سؤال مردم قرار ميگرفتند، به اشخاصي كه زمان وقوع رويدادها را درك كرده بودند، مراجعه كنند، تا اوضاع و شرايط و خصوصيّاتي را كه اين سرگذشتها روشن ميگردانند، باز شناسند. و از آنجا به روشنگريها و تبيينهايي براي معاني آيات قرآني مورد نظر برسند.
محقّقان در تفسير قرآن، بر آن پايه به معرفت اسباب نزول اهتمام ميورزيدند كه معتقد بودند پيوند محكمي ميان منابع اسباب نزول با تشخيص و تعيين معاني قرآن وجود دارد، و
______________________________
(1) بخاري، در: فتح الباري، 10/ 24
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 292
فهم قرآن كريم را متوقّف بر معرفت آن يافته بودند.
واحدي گويد: بدون وقوف بر قصّه آيه، معرفت تفسير آيه امكان ندارد؛ و بيان سبب نزول طريقي پرتوان در فهم معاني قرآن است.
ابن تيميّه گفته است: معرفت سبب نزول به فهم آيه كمك ميكند. «1»
در زندگاني صحابه، شواهد اين ارتباط ميان اسباب نزول و فهم آيات قرآني فراوان است؛ (مثلا داستان قدامة بن مظعون). «2» سيوطي نيز مثالهاي متعدّدي براي اين مطلب آورده است. «3»
قرآن كريم، چنان كه ميدانيم، به زبان قوم عرب نازل شده است، و صحابه اطّلاع فراگير و گستردهاي از مفردات زبان عربي نداشتهاند. به همين جهت بعضي اوقات در بعضي كلمات قرآني، به خاطر ندانستن معاني آنها در ميماندند، تا وقتي كه شاهدي براي آن در كلام عرب به دستشان ميافتاد، و آن قسمت پيچيده از آيات قرآني كه برايشان دشوار افتاده بود به وضوح ميپيوست.
در بحث پيشين، به بعضي شواهد كه به چنين برداشتهايي منتهي ميشد، اشاره كرديم؛ «4» كما اين كه ماهيت مرحلهاي كه با قرآن به عنوان يك مشكل لغوي و زباني روبهرو ميشود، ايجاب ميكند كه شاخصترين منبع تفسير در اين مرحله، خود زبان عربي، به عنوان شرط اساسي براي شروع تفسير قرآن كريم باشد. «5»
ظاهرا، مدّت زماني پس از اين، در همين دوران، پيرامون درستي يا نادرستي اعتماد و استناد به شواهد موجود در زبان عربي براي شناخت معاني قرآن جدالي بر پا شده است.
چنان كه سيوطي در سخني كه از ابو بكر بن انباري نقل ميكند به اين مطلب اشاره دارد:
______________________________
(1) اين اقوال را سيوطي در مقدمه كتاب خود لباب النقول في اسباب النزول نقل كرده است، ص 3.
(2) ر. ك. بحث: «تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله».
(3) الاتقان، 1/ 29
(4) «تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله»، در همين كتاب.
(5) البرهان، زركشي، 2/ 160، 164
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 293
«از صحابه و تابعين، فراوان در معاني لغات غريب قرآن و عبارات و معاني مشكل آن، احتجاج و استدلال به اشعار عربي به دست ما، رسيده است؛ در عين حال، جماعتي بيدانش، اين مطلب را بر نحويان اشكال گرفته و گفتهاند: وقتي شما چنين ميكنيد، در واقع، شعر را اصل و قرآن را فرع قرار دادهايد. گفتهاند: چگونه جايز باشد براي فهم قرآن به شعر استناد بشود، در جايي كه شعر در لسان قرآن و حديث مذموم و نكوهيده است! ابن انباري ميافزايد:
مطلب چنان كه اينان پنداشتهاند، نيست، كه ما شعر را اصل براي (فهم) قرآن قرار داده باشيم؛ بلكه ما تنها خواستهايم كه (تنها) كلمات غريب قرآن را به مدد شعر تبيين كنيم و دليلمان اين است كه خداوند متعال فرموده است: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا ... «1»، و نيز فرموده است: بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ «2».
ابن عباس گويد:
«الشعر ديوان العرب»: «شعر ديوان (كارنامه و برنامه) قوم عرب است. هر گاه كلمهاي از قرآن، كه خداوند آن را به زبان عرب نازل فرموده است، بر ما پوشيده ماند، به ديوان عرب مراجعه ميكنيم و معرفت آن مفردات قرآني را در آن ميجوييم» «3».
در اين سند تاريخي، ميبينيم كه ابن انباري مسأله را بر پايه ماهيت موضع تفسيري صحابه، برخوردي كه ايشان با مسأله فهم قرآن داشتهاند، و شيوهاي كه مبني بر اعتماد بر شواهد موجود در زبان عربي، به هنگام كوشش براي بازشناسي معاني قرآن معمول ايشان بوده است، قرار ميدهد؛ و در اين ارتباط، به روايتي از ابن عبّاس، استشهاد ميكند.
______________________________
(1) زخرف/ 3
(2) شعراء/ 195
(3) الاتقان، 1/ 119، المكتبة التّجاريّة الكبري
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 294
شواهد علمي در زندگاني صحابه و تفاسير مأثور از آنان، بر اين مطلب، فراوان است. ما را بسنده است كه از اين انبوه شواهد، نمونهاي را كه سيوطي در الاتقان به سند متّصل از حميد اعرج و عبد الله بن ابي بكر بن محمّد از پدرش نقل كرده است، بياوريم، كه اينان گفتند:
«عبد الله بن عبّاس در جوار كعبه معظّمه نشسته بود، و مردم او را در ميان گرفته بودند و از او در باب تفسير قرآن پياپي ميپرسيدند.
نافع بن ازرق به نجدة بن عويمر گفت: برخيز تا نزد اين مردي كه به تفسير قرآن به واسطه آنچه علمي به آن ندارد جرأت ميورزد، برويم.
برخاستند و نزد ابن عبّاس رفتند و گفتند: ما ميخواهيم مواردي را از كتاب خدا از شما سؤال كنيم و شما آنها را براي ما تفسير كنيد و مصاديق آنها را در كلام عرب به ما نشان بدهيد؛ كه خداوند متعال قرآن را به زبان عربي مبين نازل فرموده است. ابن عبّاس گفت: هر آنچه به ذهنتان رسيده است، سؤال كنيد.
نافع گفت: براي من باز گوييد كه اين آيه شريفه: عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ «1» چه ميگويد؟ ابن عبّاس گفت: «عزون» (عزين) حلقههاي نازك را گويند. نافع گفت: آيا عرب زبانان نيز اين معنا را باز ميشناسند؟ ابن عبّاس گفت: آري، مگر نشنيدهاي كه عبيد بن الابرص ميگويد:
فجاؤا يهرعون اليه حتّييكونوا حول منبره عزينا «2» به همين ترتيب، نافع پيوسته سؤال ميكند، و ابن عبّاس پيوسته جواب ميدهد، تا به حدود 200 مسأله ميرسد. «3»
______________________________
(1) معارج/ 37
(2) الاتقان، 1/ 120
(3) بسيار معقول است كه ما از بابت صحّت اين روايت با تفاصيلي كه در الاتقان براي آن آورده است، دچار شكّ و ترديد شويم كه چگونه ممكن است چنين گفتگويي طولاني در يك نشست صورت پذيرفته باشد، و ابن عبّاس اين همه نصوص و شواهد عربي را- چنان كه روايت ادّعا ميكند- حاضر الذهن بوده باشد. امّا، اين نيز بسيار معقول است كه اين روايت مذكور داراي اصلي بوده باشد، تنها مشتمل بر قسمتي از اين گفتگو، و بعدها قسمتهاي ديگر را به
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 295
بعضي مصطلحات و نامها نيز كه در آن دوران متداول بوده، و معاصران صحابه، و دانايان زبان عربي معاني آنها را ميدانستهاند، ملحق به مفردات زبان عربي است؛ مانند: «انصاب»، «ازلام»، «لات»، «عزّي»، «منات» و ديگر عادات اجتماعي و آداب و رسوم قوم عرب.
قرآن كريم به دو موضوع مهم پرداخته است كه به اهل كتاب مربوط ميشوند:
يكي اين كه، قرآن كريم، حوادث و وقايعي را كه براي بعضي از پيامبران و امتّهاي پيش از اسلام روي داده است، به منظور عبرت انگيزي و استخراج موارد پند و موعظه براي مسلمانان مطرح ميكند. و به همين جهت، گزارش قرآني آن داستانها در بردارنده تفاصيل و جزئياتي كه با اين هدف پند و موعظه و عبرت ارتباطي ندارند نخواهد بود؛ در حالي كه تورات و انجيل متداول ميان يهوديان و مسيحيان، عملا اين داستانها و رويدادها را به زبان يك مورّخ ميآورند، و حوادث و وقايع را به تفصيل و به طور مشخّص ثبت ميكنند.
ديگر آن كه، قرآن كريم از اهل كتاب در ارتباط با بسياري از عادات اجتماعي و آداب و رسوم و روشها و شيوههاي آنان انتقاد كرده است؛ همچنانكه تحريفاتي را كه در تورات و انجيل صورت گرفته است، فاش ساخته، و گاه گاه خود اهل كتاب را مخاطب قرار داده و انحرافات را به آنان گوشزد كرده است: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ، وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ «1».
از اين رو، طبيعي بود كه صحابه به اهل كتاب مراجعه كنند و از آنان براي جوانب و جزئيات اين گزارشهاي قرآني توضيح بخواهند، (و با توجه به اين كه اهل بيت عليهم السّلام را از مرجعيّت فكري دور گردانيده بودند) اهل كتاب وقتي راجع به تفصيلات اين مسايل مورد سؤال قرار ميگرفتند، و ميديدند كه از آن چنان معرفت تفسيري كه پاسخگوي اين مسايل
______________________________
منظور تكميل اين مجموعه، يا به موجب اغراض سياسي كه پيش از اين اشاره كرديم، بر آن افزودهاند. بويژه اگر ملاحظه كنيم محدّثان كه پيش از سيوطي اين حديث را آوردهاند، با اين تفاصيل نياوردهاند؛ چنان كه سيوطي خود نيز به اين مطلب اشاره كرده است. آنچه ما در اينجا با استناد به اين روايت در مقام اثبات آن هستيم اين است كه شواهد و نصوص زبان عربي منبعي براي تفسير قرآن بودهاند.
(1) مائده 103
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 296
باشد برخوردار نيستند، و نميتوانند اين خلأ را پر كنند، به سراغ اهل كتاب ميرفتند؛ بويژه آن كه بايد توجّه داشته باشيم كه بعضي از اين يهوديان و مسيحيان كه صحابه براي تفصيلات مسايل قرآني به آنان مراجعه ميكردند، اسلام آورده، و با رهبران مسلمين در حكومت و ديگر نهادهاي اجتماعي در ميآميختند، و كار به جايي كشيده شده بود كه مقرّب و مستشار اين رهبران اسلامي شدند، مانند كعب الاحبار.
بهترين گواه ما بر اين كه بعضي از صحابه در تفسير قرآن به اهل كتاب مراجعه كردهاند، تفصيلاتي است كه بر زبان صحابه، در تفسير رويدادهاي تاريخي پيشين در ارتباط با قصّههاي پيامبران، جاري شده است. زيرا ميدانيم كه حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله در آن شرايط خاص و اوضاع و احوال فرصت نيافتند كه با اين وسعت و دقّت، در سطح عموم مسلمانان تمامي قرآن را تفسير كنند؛ از اين گذشته، تفاسير اين دسته از صحابه با آنچه در تورات و انجيل آمده جزء به جزء انطباق دارد. «1»
منظور ما از اين سخن آن نيست كه در نصوص تاريخي و روايي، مسأله اعتماد صحابه بر گفتههاي اهل كتاب، فراوان و به صراحت عنوان نشده باشد؛ «2» بلكه دانشمندان اسلامي، هر گاه خواستهاند در باب تفسير سخني بگويند، به اين حقيقت تاريخي اعتراف كردهاند. «3»
______________________________
(1) تفسير طبري، 1/ 225- 227 و ...
(2) ر. ك. تفسير طبري، 1/ 151، 152، 230، 231، 235.
(3) ر. ك. الاتقان، 2/ 205، كه از ابن كثير نقل كرده است كه ابن عبّاس، احاديث طولاني در باب اسرائيليات فرا گرفته است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 297
اينك كه ميخواهيم دستاورد اين مرحله از تاريخ تفسير قرآن كريم را برآورد و ارزيابي كنيم، شايسته است كه چكيده بحثهاي پيشين را فراروي خويش داشته باشيم. بويژه در ارتباط با آمادگيها و تواناييهاي شخصي صحابه و تابعين. زيرا، معرفت تفسيري اين دوران، طبيعتا، تحت تأثير ويژگيهاي اين آمادگيها و تواناييها خواهد بود؛ چرا كه داده و فرآورده آنهاست.
منظور اين است كه دريابيم صحابه تا چه اندازه از فرهنگ اسلامي پايه و مايه داشتهاند، و تا چه اندازه در برابر فرهنگ اسلامي خود را مسئول ميديدهاند، و نسبت به اين مسئوليت آگاهي داشتهاند، و راه و روشهاي حمايت از فرهنگ اسلامي را ميدانستهاند.
منظور اين است كه (صحابه) تا چه اندازه در درون خويش با فرهنگ اسلامي داد و ستد داشتهاند، و تا چه اندازه با فرهنگ اسلامي آميزش وجداني و روحي، و به صحّت آن ايمان، و نسبت به آن اخلاص داشتهاند.
در اين ارتباط، پيش از اين ديديم كه صحابه، در نگرش به جنبه اوّل، انديشهاي ساده و بسيط داشته، و اين به خاطر آن بوده است كه رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله براي آمادهسازي عموم صحابه به منظور رهبري جريان اسلامي به صورت اصلي برنامهريزي نفرموده بودند. زيرا، در مجموع، اوضاع و شرايط براي انجام پذيرفتن چنين منظوري با آن حضرت مساعدت نداشت. به همين خاطر بود كه آن حضرت رهبري سياسي و فكري را به اشخاص معيّني كه آنان را براي اين مأموريت و وظيفه رهبري آماده ساخته بودند، محوّل فرمودند و اين گروه
______________________________
(1) وقتي به بررسي تفسير در عصر صحابه ميپردازيم، فراموش نكنيم، براي پيشگيري از آن كه بعضي خوانندگان به اشتباه افتند، دو مسأله را مورد تأكيد قرار دهيم:
اوّلا، ما صحابه را بر پايه سطح عمومي فرهنگي كه اين رجال اسلامي از آن بهرهمند بودهاند، و روح زمان را از نظر فكري و اجتماعي باز مينمايد، بررسي كنيم؛ و اين وجود برخي رجال در ميان صحابه و تابعين كه از درجاتي متفاوت و عالي در آگاهي و دانايي و اخلاص برخوردار بودهاند را نفي نميكند.
ثانيا، به رغم همه نقاط ضعفي كه معرفت تفسيري در عصر صحابه و تابعين از آنها رنج ميبرده است، نميتوانيم خدمات عظيم اين رجال اسلامي و دادهها و فرآوردههاي عنايت ايشان به معرفت تفسيري را- كه از آن روز تا به امروز و در عصر حاضر، الهام بخش بسياري از مكاتب تفسيري بودهاند- انكار كنيم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 298
منتخب اهل بيت عليهم السّلام بودند. «1» امّا، پس از وفات حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله اهل بيت عليهم السّلام از اين سمت دور گردانيده شدند. «2» و در نتيجه، اين پيامدها را در پي داشت:
الف) فرهنگ و علوم اسلامي عموم صحابه را دربرنگرفت، به دليل آن كه رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله قرآن را به طور سراسري در سطح عموم تفسير نفرمودند.
ب) اسباب و وسايلي كه صحابه در جهت ثبت و ضبط و حراست اقوال و افعال پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به كار ميگرفتند، اسباب و وسايلي بسيار ساده بود.
ج) صحابه بر همان سادگي فكري و تمايل به سطحي بودن و عدم تعمّق كه پيش از اسلام داشتند، باقي ماندند، و در مقام فهم اسلام تحت تأثير (رسوبات و) چارچوبهاي فكري بخصوصي، كه با آنها از پيش آشنا بودند، قرار گرفتند.
در نگرش به جنبه دوم، ديديم كه صحابه از آنجا كه اوضاع و شرايط و نحوه انتساب و ارتباطشان با پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و خواستهاي دروني و آرمانهايشان، با يكديگر متفاوت بود، از نظر ميزان تأثيرپذيري از فرهنگ اسلامي و اخلاص نسبت به آن نيز متفاوت بودند. بعضي از آنان از جهت تأثيرپذيري روحاني و نفساني از مايههاي فرهنگ اسلامي، در سطح عالي بودند؛ بلكه ميتوان گفت اين داد و ستد دروني با محتواي فرهنگي اسلام، وضعيت عمومي سابقين اوّلين و مهاجرين و انصار بود كه با يقين و معرفت به مكتب اسلام وارد شده بودند؛ بر خلاف عموم مسلمانان كه در مراحل بعدي و پس از فتوحات نخستين اسلامي به اسلام گرويدند، (همچون كساني كه) در اصل از اعراب بياباني بودند.
با اين حال، در پي وسعت گرفتن دايره اسلام و فتوحات بزرگ مسلمين، امّت اسلام به همه اين صحابيان مراجعه كردند، بدون آن كه بتوانند اشخاص مخلص را از آن صحابيان ديگر كه اخلاص كمتري داشتند، يا حتّي منافق بودند، تميز دهند. علّت اين امر آن بود كه به خاطر وجود خلأ مرجعيّت (اهل بيت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله)، صحابه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله همگي به عنوان مراجع فكري و فرهنگي اسلام براي امّت مسلمان مطرح شدند، و نتيجه آن شد كه آن فرهنگ اسلامي كه به مسلمانان داده شد، از دو جهت عمده تحت تأثير صحابه قرار گرفت:
______________________________
(1) ر. ك. «تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله».
(2) اين مطلب را در «پيدايش علم تفسير» يادآور شدهايم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 299
الف) گرايشهاي سياسي مختلف يا رسوبات فرهنگي جاهليّت كه در آن دوران تعيين كننده بود.
ب) گرايشهاي مصلحت طلبانه، اعم از منفعتطلبيهاي شخصي و مصلحتطلبيهاي گروهي و قبيلهاي.
معرفت تفسيري نيز همانند ديگر حوزههاي فرهنگ اسلامي، تحت تأثير دستاوردهاي اين مرحله كه از روشها و منشهاي مختلف صحابه نشأت گرفته بود، قرار گرفت، و به همان نقاط ضعفي كه فرهنگ اسلامي به طور كلّي در اين دوران از آنها رنج ميبرد، گرفتار آمد.
براي آن كه بتوانيم اين نقاط ضعف را مشخّص كنيم، و ميزان تأثيرپذيري معرفت تفسيري را از اين نقاط ضعف روشن گردانيم، شايسته است برخي شواهد را كه نشان دهنده حضور آشكار اين نقاط ضعف در معرفت تفسيري هستند، يادآور شويم، و هر يك را به طور مستقل زير نظر بگيريم.
در اينجا، نياز نداريم كه بار ديگر برگرديم، و ميزان صحّت اين داوري را باز شناسيم. اين قسمت از بحث را تحت عنوان «تفسير در عصر رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله» گذرانيديم. در اين بحث ميخواهيم به آثار نامطلوبي كه اين نقطه ضعف بخصوص، در معرفت تفسيري بر جاي نهاد، بپردازيم. اين آثار را ميتوانيم در نواحي ذيل جستجو كنيم:
الف) پيش از اين ديديم كه ماهيت اين مرحله از تاريخ تفسير قرآن كريم در عصر صحابه، آن بود كه با قرآن كريم به عنوان يك مشكل لغوي و تاريخي كه بايد آن را حل كنند، روياروي ميشوند. به عبارت ديگر، صحابه، از آنجا كه آن عنصر بيروني اصيل «1» را كه ميتوانست در
______________________________
(1) مقصود ما از «عنصر بيروني اصيل» فراوردههاي وحي الهي است كه به واسطه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و از طريق تعليم و تفسير آن حضرت حاصل ميگرديد، و نقش تعليمي مهمّي كه از حضرت امام علي عليه السّلام و مكتب تفسيري ايشان ميتوانست انتظار برود است. مقصود؛ از «عنصر بيروني غير اصيل» نيز، اهل كتاباند كه عملا يكي از منابع تفسير
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 300
معرفت تفسيري آنان به طور فعّال سهيم باشد، فاقد بودند. طبيعي بود كه دستاوردهاي تفسيري ايشان نيز منحصر به همان دادهها و يافتههايي باشد كه از امكانات دروني آنان و نيز آن اطّلاعات عمومي كه در اثناي معاشرت عمومي با پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به دست آورده بودند، نشأت ميگرفت؛ و اين حدّ محدود از آمادگي و ظرفيّت دروني و اطّلاعات عمومي بيروني، در سطحي نبود كه بتواند با قرآن كريم، به گونهاي عميقتر از شناخت آن به عنوان يك موضوع لغوي يا تاريخي، برخورد كند. در رهآورد، اين مرحله از معرفت تفسيري به هيچ وجه بر آن جنبههاي عقلي و اجتماعي كه در مراحل بعدي، تفسير به آنها پرداخت، عنايتي نداشت. در حالي كه بعكس، اين دوران از نظر اجتماعي شاهد تحوّلات مهمّي بود كه بر اثر فتوحات اسلامي و گسترش قلمرو اسلام در جامعه بزرگ اسلامي روي ميداد.
ب) گشوده شدن باب رأي و استحسان، كه آثار سهمگيني از خود در معرفت تفسيري بر جاي نهاد، و به بروز و ظهور آن نبرد دامنهدار تاريخي ميان مكتبهاي تفسير به مأثور و مكتبهاي تفسير به رأي منتهي گرديد.
ج) اعتماد صحابه بر اهل كتاب در حوزه تفسير قرآن. علّت اصلي اين بيگانهگرايي نيز آن بود كه صحابه در معرفت تفسيري از خلأ فرهنگي رنج ميبردند. زيرا، از يك سوي، از مايههاي فرهنگ اسلامي طرفي نبسته بودند، و از سوي ديگر، به عنوان رهبران فكري عالم اسلام مورد سؤال قرار ميگرفتند. اندكي پس از اين، بر ميزان خطا و اشتباهي كه بعضي از صحابه بر اثر مراجعه به اين منبع تفسيري، به آن گرفتار آمدند، وقوف حاصل خواهيم كرد.
د) بعضي كجرويها و نابسامانيها كه در نقاط ضعف بعدي به آنها خواهيم پرداخت.
اگر براي صحابه شرايطي فراهم ميآمد كه آنان را در سطح فرهنگ اسلامي در حوزه تفسير قرار دهد، اين همه اشتباهات ميتوانستند روي ندهند. برخي از اين خطاهاي مضاعف عبارت بود از تأثيرپذيري آنان از بعضي چارچوبهاي فكري خاص در تفسير قرآن، يا اين كه استعارات قرآني را به گونه ديگري ميفهميدند كه با واقعيت قرآني همخواني نداشت، و دليل عمده اين كجفهمي آن بود كه از چارچوب فكري و نظرگاه كلّي آن استعارات قرآني بياطّلاع بودند.
______________________________
قرآن را تشكيل دادند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 301
بيشتر صحابه در عصر رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله به اندازه كافي، از فراز و نشيبها و نابسامانيهاي زيانمندي كه معرفت اسلامي با آنها در آينده روياروي ميگرديد، و مشكلاتي كه بر اثر گذشت زمان و پايان پذيرفتن عصر وحي، ميخواست پيش بيايد، آگاهي نداشتند.
از همين روي، نميبينيم كه هيچ گونه برنامهريزي متمركزي مبادرت به پيشنهاد وضع ضمانتهايي به منظور حمايت معرفت تفسيري و ديگر حوزههاي معرفت اسلامي و تدوين آن، كرده باشد. پيامد اين اهمال، مجموعهاي از نابسامانيها و نقاط ضعف بود كه معرفت تفسيري را از جوانب مختلف مورد آسيب قرار داد.
توضيح مطلب اين كه، چنان كه ديديم، معرفت تفسيري در عصر صحابه و تابعين، بر مجموعهاي از منابع تكيه داشت. از آن جمله، متن قرآن، احاديث نبوي صلّي اللّه عليه و آله، اقوال صحابهاي كه با رويدادهاي اسلامي مربوط به آيات و سور قرآني زيسته بودند. براي آن كه اين منابع اصيل بتوانند نقش ايجابي در كار تفسير داشته باشند، بايد نسبت به صيانت و ضبط و حمايت آنها اهتمام ميشد، تا آن منابع بتوانند وظيفه خود را در راستاي تغذيه معرفت تفسيري ادا كنند.
بر اثر سادگي و سطحينگري صحابه در حفظ و حمايت و تدوين و صيانت منابع معرفت تفسيري، در راستاي استفاده از اين منابع تفسيري نيز، مجموعهاي از نقاط ضعف را مييابيم، كه به نوبه خود مجموعهاي از مشكلات را به وجود آوردند:
1. مشكل تعدّد قرائات: ملاحظه ميشود كه بعضي از الفاظ قرآني به گونههاي مختلف خوانده ميشوند، كه برخي اوقات به اختلاف در معنا و مفاد لفظ نيز ميانجامد؛ مسألهاي كه در پايان سير تحوّل خود به پيدايش «علم قرائات» انجاميد.
بعضي از مفسّرين كوشيدهاند، پديده تعدّد قرائات را در بحثهاي كلّي تفسيري، بر اين اساس تفسير و توجيه كنند كه قرآن كريم به همه اين اشكال گوناگون و متعدّد به رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله وحي شده است؛ و قرآن بر چندين حرف نازل شده است، و قرائات متعدّد قرآني همين حروف متعدّدهاند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 302
به فرض آن كه اين توجيه و تفسير را در برخي حالات بپذيريم، در همه حالات و به طور مطلق نميتوانيم بپذيريم؛ بويژه در حالاتي كه اختلاف قرائت در معنا تأثير ميگذارد، و معنا، به نوبه خود، به يك حكم شرعي مربوط ميشود، چنان كه در «يطهرن» و «يطّهّرن» مشاهده ميشود، اين توجيه غير قابل قبول است. زيرا، در چنين حالتي نميتوانيم دريابيم كه چگونه ممكن است حكم شرعي با ترديد صادر شده باشد. «1»
در اين صورت، اين پديده را، به طور كلّي، يا دست كم در بعضي موارد، به دو گونه ميتوانيم تفسير كنيم:
يكي اين كه، بعضي از صحابه نسبت به ضبط كلمات قرآني با شكل معيّن و قطعي آنها در عهد حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله اهمال كرده باشند، يا آن كه شيوه صحيح اداي برخي الفاظ قرآن در نتيجه عدم تدوين فراموش شده باشد.
ديگر آن كه، بر اثر فقدان حلقه اتّصالي كه بعضي از صحابه را به رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله پيوند داده است، عنصر اجتهاد و استحسان در زمينه قرائت قرآن در كار آمده باشد.
هر دو علّت نيز ميتوانند مشتركا در تكوين اين پديده مؤثّر بوده باشند.
تأثير اختلاف قرائات بر فهم نصّ قرآني، وقتي به طور واضح براي ما آشكار ميگردد، كه اين سند تاريخي را ملاحظه كنيم. در اين گزارش، از مجاهد، يكي از بزرگان مفسّران تابعين، آوردهاند كه ميگفته است: «اگر به قرائت ابن مسعود قرائت ميكردم، نيازمند آن نبودم كه بسياري از مسايل قرآني را از ابن عبّاس سؤال كنم» «2».
2. پديده ادّعاي نسخ تلاوت: يكي از بارزترين نمودهاي عدم ضبط دقيق متن قرآن، كه در تثبيت موقعيّت قرآن در افكار عمومي امّت اسلامي بيش از نمودهاي ديگر مؤثّر بوده، چيزهايي است كه پيرامون نسخ تلاوت ميگويند. بعضي از روايات حاكي از اين گونه نسخ در قرآن را- اگر بخواهيم نسبت به آن صحابي كه چنين مواردي را روايت ميكند، حسن ظنّ داشته باشيم- جز بر اين پايه نميتوانيم تفسير و توجيه كنيم كه وي حديث يا دعايي را از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله ميشنيده و آن را قرآن تصوّر ميكرده است، يا آن كه بعدها امر بر او مشتبه
______________________________
(1) در اين ارتباط نيكوست رجوع شود به البيان في تفسير القرآن، آيت الله خويي قدّس سرّه، 102- 117.
(2) ترمذي، 11/ 6
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 303
ميشده است. و گر نه، ادّعاي عمر بن خطاب را در ارتباط با آيه «رجم»، يا ادّعاي عايشه را در ارتباط با آيه «رضاع»، چگونه تفسير كنيم؟ آن هم همراه با تصريح عايشه بر اين كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از دنيا رفتهاند و هنوز به عنوان آيهاي از قرآن خوانده ميشده است! «1» معناي اين حرفها آن است كه بايد قائل به تحريف قرآن بشويم، يا اين كه بايد بپذيريم كه اين صحابيان نصّ قرآن را به طور كامل ضبط نكردهاند. «2»
3. پديده اختلاف حديث و تاريخ: در كنار قرآن كريم، احاديث نبوي صلّي اللّه عليه و آله نيز از آسيب اين پديده در امان نماند و ما ميبينيم كه در روايات تفسيري از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نيز اختلاف پديدار شده است. «3»
نظير همين مطلب را در نقل حوادث تاريخي مربوط به برخي آيات قرآني مشاهده ميكنيم. در اين روايات اختلاف به قدري فراوان است كه در بعضي دورانهاي بعدي به پيدايش فرقهها و مذاهب گوناگون منجر گرديده است. با مراجعه به هر كتابي از كتابهاي اسباب نزول، اين مسأله روشن ميشود. «4» بخوبي واضح است كه تفسير اين پديده همان
______________________________
(1) بخاري، 8/ 26، چاپ بيروت؛ الاتقان، 1/ 58؛ صحيح مسلم، 4/ 167. متن آن دو روايت چنين است:
1) ابن عبّاس روايت كرده است كه عمر بر سر منبر، ضمن سخناني گفت: «خداوند محمّد صلّي اللّه عليه و آله را به حق مبعوث گردانيد، و كتاب را بر او نازل فرمود. از جمله آنچه خداوند نازل فرمود، آيه رجم بود. اين آيه را خوانديم، و فهميديم و دريافتيم؛ و به همين جهت، رسول الله صلّي اللّه عليه و آله حكم سنگسار را اجرا فرمود، و ما نيز پس از وي اين حكم را اجرا كرديم. از آن هراسانم كه اگر زماني طولانيتر از اين بر مردم بگذرد، كسي بگويد: به خدا سوگند، آيه رجم را در كتاب خدا نمييابيم! و با ترك فريضهاي كه خداوند نازل فرموده است گمراه شوند. رجم در كتاب خدا حق است بر كسي كه زنا كند، اگر از مردان همسردار باشد ...».
2) عمر از عايشه روايت كرده است كه وي گفت: از جمله آنچه از قرآن نازل شد، اين آيه بود: «عشر رضعات معلومات يحرّمن» آن گاه نسخ شد به «خمس معلومات». رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله از دنيا رفت، و اين عبارات به عنوان آيهاي از قرآن خوانده ميشدند.
(2) در مبحث نسخ متذكّر شديم كه ادّعاي نسخ تلاوت صحّت ندارد. زيرا، نظريه به تحريف قرآن منجر ميگردد. به شواهدي نيز مبني بر نادرستي روايات اشاره داشتيم.
(3) به عنوان نمونه، رواياتي را كه سيوطي در الاتقان (2/ 191- 205) آورده است با يكديگر مقايسه كنيد.
(4) در باب اسباب نزول، مشاهده ميكنيم كه علماي تفسير، اقوال صحابه را در ارتباط با اسباب نزول، بدون هيچ گونه ترديدي به منزله «مرفوع» ميگيرند. بسياري از آنان نيز اين حكم را به حوزههاي ديگر معرفت تفسيري تعميم ميبخشند. در حالي كه بر ما به عنوان محقّق، فرض است كه ميان صحابهاي كه از نزديك با اين حوادث زيستهاند و تفاصيل آن را شاهد بودهاند، با ديگران كه نقل آنان تكيه بر شايعات و خبرسازيها دارد، و در نتيجه در بيشتر اوقات،
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 304
چيزي ميباشد كه در مقام تعليل پديده اختلاف و تعدّد قرائات آورديم. مبني بر اين كه ناگزير بايد اين پديده را به عدم ضبط صحابه نسبت به اقوال و افعال و سلوك پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله باز گردانيم، يا آن كه بگوييم عدم تدوين سيره قولي و عملي پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله در عصر ما بعد صحابه، موجب اين درهم ريختگي و نابساماني شده است.
4. پديده اسرائيليّات: در نتيجه سادگي و سطحينگري صحابه در احساس مسئوليّت، و عدم تشخيص آگاهانه نسبت به اوضاع و احوال و شرايط حمايت و حفاظت از فرهنگ اسلامي و روشهاي آن، معرفت تفسيري در عصر صحابه و تابعين دچار يك نقطه ضعف مهمّ ديگر گرديد. در اين مرحله، به طور اساسي، در تفسير قرآن، بر اقوال و نظريّات اهل كتاب اعتماد كردند، و بعضي از صحابه، بر اثر اين اعتماد گرفتار برخي تكرويهاي فكري و عقيدتي شدند كه با گرايشهاي اسلامي صحيح اختلاف داشت؛ و در نتيجه همين ارتباط تفسيري ميان وقايع راجع به عوالم غيبي، كه كتب اسرائيلي نقل ميكردند يا اسرائيليها خود روايت مينمودند، با حوادثي كه قرآن كريم براي گرفتن پند و عبرت اشاره ميكند، بسياري از افكار اسرائيلي با آموزههاي اسلامي آميخته و مخلوط شد.
شواهد اين تكرويها و اختلافات در متون تفسيري (صحيح!) كه از صحابه رسيده، فراوان است. چند نمونه از آنها را در زير ملاحظه ميكنيد:
الف) از ابو هريره در تفسير اين آيه شريفه: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ... «1» آوردهاند كه گفت: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود:
«چون خداوند آدم را آفريد، دست بر گرده او كشيد. همه نفوسي كه خداوند ميخواست تا روز قيامت از ذريّه او بيافريند، بر زمين
______________________________
به اشتباه در نقل خصوصيّات و تفصيلات منجر ميگردد، قائل به تفكيك شويم. وقتي ما مشاهده ميكنيم كه بعضي از مسلمانان در زمان حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله در اين كه «لمسجد اسّس علي التّقوي» (توبه/ 108) كدام مسجد است؟
آيا مسجد قباست يا مسجد النبي؟ اختلاف نظر داشته و اين اختلاف را نزد رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله ميبرند، تا داوري بفرمايد ... (ترمذي، 11/ 245- 246)، به خودمان اجازه ميدهيم كه درباره هر آنچه از صحابه در اين ارتباط روايت شود، تشكيك كنيم، مگر آن كه شخص راوي خود شاهد عيني قضيّه بوده باشد. ترمذي به دنبال روايت مذكور، روايت ديگري ميآورد كه به دلالت التزامي حاكي از آن است كه مسجد مزبور مسجد «قبا» بوده باشد، در حالي كه ميبينيم اين روايت تصريح دارد بر اين كه آن مسجد، مسجد النبي است.
(1) اعراف/ 172
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 305
ريختند. خداوند ميان دو چشم هر يك از آن انسانها نقطهاي از نور نهاد. آن گاه آنان را بر آدم عرضه فرمود. آدم گفت: خدايا، اينان كيستند؟ فرمود: اينان ذرّيّه تواند. مردي را در ميان آنان ديد و نقطه نوراني ميان دو چشمانش او را به شگفت آورد. گفت: خدايا، اين كيست؟ فرمود: مردي از آخرين امّتها از ذرّيّه تو كه او را داوود خوانند.
گفت: خدايا، عمر او را چقدر دادهاي؟ فرمود: 60 سال، گفت: خدايا، از عمر من 40 سال بر او بيفزاي. چون مرگ آدم فرا رسيد، ملك الموت به نزد وي آمد. گفت: مگر از عمر من 40 سال باقي نمانده است؟! ملك الموت گفت: مگر آن 40 سال را به پسرت داوود، نبخشيدي؟ آدم حاشا كرد؛ ذرّيّه او نيز حاشا كردند. آدم فراموش كرد؛ ذرّيّه او نيز فراموش كردند. آدم خطا كرد؛ ذرّيّه او نيز خطاكار شدند» «1».
اين حديث، هر چند ابو هريره آن را از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روايت ميكند، امّا ما يقين داريم بر اين كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله صادر نشده است. زيرا، اين روايت در ديدگاهي كه نسبت به پيامبران الهي القا ميكند، آنان را به كارهاي ناروا متّهم ميگرداند، كه با اسرائيليّات همانندي دارد.
همچنين، ميكوشد كه بني اسرائيل را به عنوان آخرين امّت جا كند. گذشته از آن كه ارتباط روشني ميان اين فقرات سه گانه اخير، با اصل داستان نيست، اگر نگوييم با آن در تناقضاند.
ب) از ابن عبّاس از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمودند:
«وقتي خداوند فرعون را غرق كرد، فرعون گفت: آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ ... «2». جبرئيل گفت: اي كاش بودي و ميديدي كه من چگونه مشتي از لجن دريا بر گرفته بودم و در دهان او ميفشردم، مبادا كه رحمت خداوندي او را در يابد». «3»
______________________________
(1) ترمذي، 11/ 196- 199
(2) يونس/ 90
(3) ترمذي، 11/ 271، به حديث بعدي نيز رجوع شود.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 306
اين روايت، جبرئيل را در نظر ما، شخصي قلمداد ميكند كه دوست دارد از مردم انتقام بگيرد و آنان را هلاك گرداند. اگر اين مطلب را در كنار ديدگاه يهوديان نسبت به جبرئيل بگذاريم كه آنان وي را فرشته عذاب ميدانند، چنان كه بعضي اسناد تاريخي مربوط به سبب نزول آيه شريفه مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ ... «1»، آوردهاند، متقاعد ميشويم كه اين روايت از حضرت ختمي مرتبت صلّي اللّه عليه و آله نرسيده است، بلكه بر زبان ايشان جعل شده است تا يك نگرش اسرائيلي را تأييد كند. يا آن كه تحت تأثير افكار اسرائيلي برساخته شده است. و گر نه، ما نميفهميم چرا بايد جبرئيل از آن بترسد كه رحمت خداوندي كسي را دريابد، حتّي اگر آن كس فرعون باشد؟! ج) از ابوهريره مرفوعا نقل كردهاند كه ابراهيم عليه السّلام دروغ نگفت، مگر سه مرتبه: يكي، آنجا كه گفت: ... إِنِّي سَقِيمٌ «2» و بيمار نبود؛ ديگري آنجا كه گفت: ساره خواهر من است؛ و سومي آنجا كه گفت: ... بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا ... «3».
اين حديث را نميتوانيم به اسرائيليّات منسوب نگردانيم؛ زيرا به صورت زشت و ننگين ابراهيم عليه السّلام را به دروغگويي متّهم ميگرداند. بويژه، اگر در نظر بگيريم كه داستان ادّعاي ابراهيم عليه السّلام داير بر اينكه ساره خواهر اوست، در قرآن كريم نيامده است. براي دو مورد ديگر هم توجيه روشني وجود دارد كه به هيچ روي به اتّهام آن حضرت به دروغگويي نميانجامد.
د) در تفسير طبري آمده است كه سعيد بن مسيّب سوگند ياد ميكرد بر اين كه آدم از ميوه آن درخت نخورد، مگر پس از آن كه شراب نوشيد. «4»
همين سعيد بن مسيّب را در جاي ديگري ميبينيم كه حاضر نميشود در تفسير قرآن سخني بگويد! چگونه ميتوانيم ميان آن سوگند و اين ديدگاه، هماهنگي ايجاد كنيم؟! ه) از ابو سعيد خدري نقل كردهاند كه گفت: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله اين آيه را قرائت فرمود:
______________________________
(1) بقره/ 98
(2) صافّات/ 89
(3) انبياء/ 63؛ ترمذي، 12/ 24
(4) تفسير طبري، 1/ 237
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 307
وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ ... «1»؛ آن گاه فرمود: «مرگ را در كالبد قوچي خاكستري رنگ ميآورند، و بر ديوار ميان بهشت و دوزخ نگاه ميدارند. آن گاه ندا در ميدهند: اي اهل بهشت! همه بر آشفته ميشوند. ندا در ميدهند: اي اهل آتش! همه بر آشفته ميشوند. به آنان ميگويند: اين (قوچ) را ميشناسيد؟ همه ميگويند: آري، آن، مرگ است. آن گاه آن قوچ را بر سر ديوار ميخوابانند و ذبح ميكنند.
اگر نبود كه خداوند مقرّر فرموده است كه اهل بهشت در بهشت زنده بمانند و باقي باشند، از شدّت شادماني ميمردند! و اگر نبود كه خداوند مقرّر فرموده است كه اهل دوزخ در دوزخ زنده بمانند، از شدّت ناكامي و اندوه ميمردند!» «2».
ميزان صحّت اين متن روايي را وقتي بدقّت در خواهيم يافت كه نوع رواياتي را كه از اين ابو سعيد روايت ميكنند، مرور كنيم و دريابيم كه همه آنها در يك نقطه به هم ميرسند، و آن نقطه مشترك در اين روايات اين است كه همواره عجايب و غرايبي را در ارتباط با عالم آخرت مطرح ميكند، و گويا او يك فرد متخصص است كه تنها از اين نوع تفسير سررشته دارد! «3»
حال كه از تكرويها و اختلاف انگيزيهايي كه بعضي از صحابه و تابعين، بر اثر اعتماد بر اسرائيليات در تفسير، گرفتار آن شدند سخن به ميان آورديم، شايسته است كه ارزش اين منبع تفسيري و جايگاه آن را در معرفت تفسيري از ديدگاه اسلامي باز شناسيم.
ما به سادگي ميتوانيم يقين پيدا كنيم بر اين كه اين منبع از نگرش اسلامي هيچ ارزش حقيقي نميتواند داشته باشد. زيرا ملاحظه ميكنيم:
______________________________
(1) مريم/ 39
(2) ترمذي، 12/ 14
(3) روايات تفسيري وي را ميتوان در كتاب سيوطي، الاتقان (2/ 191- 205) و نيز ترمذي در كتاب تفسير دريافت.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 308
اوّلا، داستانها و تفصيلاتي كه تورات و انجيل، با وضع موجودشان، به هم بافتهاند، قابل اعتماد نيستند. زيرا همه تحريف شدهاند؛ و توأم با برخي گرايشهاي اخلاقي و عقيدتي هستند كه اسلام حنيف بر آنها صحّه نميگذارد. قرآن در مواضع مختلف بر اين تحريفي كه اين دو كتاب دچار آن شدهاند، تصريح، و اهل كتاب را به طور عموم به خاطر اقدام به اين تحريف، و پذيرفتن آن، نكوهش كرده است. آن وقت، با اين همه، چگونه درست خواهد بود كه ما در تفسير قرآن به گوشهاي از اين تفصيلات اعتماد كنيم؟! ثانيا، صحابه و تابعين، زماني كه اين تفصيلات را از اهل كتاب فرا ميگرفتند، وسيلهاي در اختيار نداشتند كه به خود تورات و انجيل دست يابند. صحابه و تابعين در پذيرش و نقل اين مطالب، تنها به عدّهاي از تازه مسلمانان، اعمّ از اهل كتاب و ديگران، اعتماد ميكردند. از آن تازه مسلمانان نيز بعضي متظاهر به اسلام بودند كه اخلاص نداشتند، و طبيعي بود كه با وارد كردن برخي گرايشهاي فكري و اخلاقي كه توأم با روايات محرّف از تورات و انجيل بود، روايت ميكردند، دست به كار دگرگون ساختن معارف اسلامي شوند. به اين ترتيب، هر چند در عصر حاضر، با انتشار عهد قديم و عهد جديد (كتب مقدّس) [قبول آن تحريفات] ديگر كارساز نيست؛ امّا در روزگار صحابه و تابعين ميتوانست تأثيرات عمدهاي در دگرگونسازي انديشه اسلامي مسلمانان داشته باشد.
در فرهنگ اهل كتاب، مطالب و افكاري ميتوان يافت كه پيوسته نسل به نسل به يكديگر سپردهاند و تحت تأثير عوامل مختلف، تغييرات و تحريفات فراواني نيز در آنها ايجاد كردهاند، و به هيچ روي، در تورات و انجيل اثري از آنها مشهود نيست، بلكه از قبيل فرهنگ عامّه آنان است؛ و به همين لحاظ است كه قرآن آنان را عتاب ميفرمود و گهگاه آنان را فرا ميخواند كه براي باز شناختن حقيقت، به همان تورات و انجيلي كه در دست دارند، باز گردند.
عملكرد بعضي از صحابه، داير بر اعتماد و استناد به اسرائيليّات در تفسير قرآن كريم، ميتواند طليعه مشكلاتي باشد كه در عصر تابعين در اين عرصه پديد آمد. اين گرايش به اسرائيليّات در عصر تابعين تبديل به يك رويكرد اصلي شد، و برخي مكاتب تفسيري پايه كار خود را بر آن نهادند، و بعضي ديدگاههاي فرهنگي اسرائيليات را به مثابه يكي از منابع تغذيه فرهنگي گرفتند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 309
در همين برهه از زمان، در جهان اسلام جرياني پديدار گرديد كه نقل وقايع تاريخي را يك حرفه بخصوص قرار داد. «1» اسرائيليّات در كنار سيره نبوي صلّي اللّه عليه و آله و تفصيلات آن جاي گرفت، و همواره به عنوان بخشي از فرهنگ عامّه اسلامي، درباره زندگاني پيامبران پيشين سخن ميگفت.
فراتر از اين نيز، راويان سيره نبوي صلّي اللّه عليه و آله و مورّخان فتوحات اسلامي، و حماسه سرايان تاريخ جاهليّت عرب، تحت تأثير اسرائيليّات قرار گرفتند، و با نقل قصص و ملاحم و مغازي پرداختند، و درباره غزوات اسلامي و صحنههاي نبرد ميان مسلمانان و اعراب جاهلي كتابها نوشتند و اسطورهها ساختند، كه اهداف سياسي و فرهنگي معلوم و مشخّص آنها را پشتيباني ميكرد.
داستانها و اسطورههاي موهوم بر محور شخصيّتهاي حقيقي برساختند، كه هدف از ساختن و پرداختن و شايع كردن آنها، دگرگون ساختن حقايق سياسي و اجتماعي، و توجيه يا پوشش دادن اختلافات قبيلهاي يا سياسي و مذهبي كه در عهد امويان ظهور و بروز پيدا كرد، بود. حتّي برخي از آنان گامي فراتر رفتند، و شخصيّتهايي دروغين را برساختند، و نقشهاي مهمّي را بر اساس همان اهداف به آنها نسبت دادند. مانند داستانهاي عنترة بن شدّاد، يا عبد الله بن سبا، يا قعقاع تميمي، يا ايّام العرب. اين تاريخهاي برساخته و دور از هر گونه واقعيّت، آكنده از شخصيّتهاي موهوم يا شخصيّتهاي حقيقي كه هالههاي موهوم و صحنههاي موهوم و قهرمانيهاي موهوم، آنها را در برگرفته بودند.
بعد از همه اينها، ميتوان به روشني دريافت كه در نتيجه اين سادهانگاري و سطحينگري در مقام حفظ و حمايت، چه تباهيها و چه نابسامانيها متوجّه فرهنگ اسلامي گرديد.
دوم: سادگي عموم صحابه و تفكّر سطحي آنان، و تمايل ايشان به سطحينگري، و تأثيرپذيري آنان در مقام فهم اسلام از چارچوب خاصّ افكار خودشان [موجب برخي پيآمدها گرديد]؛ سادگي جمهور صحابه و تفكّر سطحي، و تأثيرپذيري ايشان از چارچوبهاي فكري
______________________________
(1) مطلبي كه هبة الله بن سلامة در كتاب خود الناسخ و المنسوخ، چاپ شده در هامش اسباب نزول واحدي (ص 6- 8) آورده است، اشاره به همين سابقه تاريخي دارد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 310
خودشان در مقام فهم اسلام، يكي از محورهاي تعيين كننده بود كه بازتابهاي خودش را در معرفت تفسيري بر جاي نهاد. ذيلا، بعضي از آن دستاوردها را يادآور ميشويم:
1. يكي از مظاهر آن، كه قبلا نيز مورد اشاره قرار گرفت و از آن به عنوان ماهيت اين مرحله ياد كرديم، روحيّه و برداشتي بود كه موجب گرديد صحابه با قرآن به عنوان يك مشكل لغوي و تاريخي برخورد كنند، و اين نحوه برخورد آنان تحت تأثير دو عامل بود:
يكي، عامل بيروني، كه عبارت از بيگانه ماندن صحابه از فرهنگ اسلامي بود.
ديگري، عامل دروني، كه عبارت از سطح عقلي و فكري رجال اين مرحله بود، به گونهاي كه بحث و تأمّل فراتر از مرزهاي مسايل لغوي و تاريخي را بحثهاي غير اسلامي تلقّي ميكردند كه آنان را به انحراف در فهم دين و گمراهي در دين كشانيد.
اين در حالي است كه ميبينيم قرآن كريم، همگان را به تأمّل در آفرينش، و تدبّر در آيات قرآن كريم و مفاهيم قرآني، و به كار گرفتن عقل به مثابه ابزاري براي درك مفاهيم علمي و اجتماعي، البتّه از طريق نظريّه اسلامي و مفاهيم اسلامي، تشويق ميكند.
2. موضع خاصّ صحابه در برابر قرآن كريم به عنوان يك منبع مهم از منابع معرفت تفسيري در آن عصر، نيز، يكي از دستاوردهاي همين سادهانگاري و سطحينگري بود.
صحابه هرگز نتوانستند استفاده كاملي از دادههاي قرآني در اين زمينه داشته باشند. اين مطلب را ميتوان در اين واقعيّت لحاظ كرد كه كوششهاي تفسيري صحابه در فهم قرآن كريم كه بر خود قرآن تكيه داشته باشد بسيار نادر بوده است؛ در حالي كه ما ميدانيم، ماهيت نزول قرآن كريم و اسلوب آن و همبستگي و كمال جمعي نظريّه اسلامي بر ما حتم و فرض ميگرداند كه هر مقطع از بيان قرآن را در پرتو تمامي آنچه در قرآن كريم در مقام توضيح معناي آن مقطع آمده است، بفهميم.
در برخي موارد، صحابه در صدد آن برآمدهاند كه از دادههاي اين منبع اصيل استفاده كنند؛ امّا، ميبينيم كه نصّ قرآن را تابع چارچوبهاي فكري خاصّ خودشان ميگردانند.
از جمله شواهدي كه بر اين مطلب دلالت دارند، كوششي است كه به يكي از صحابه نسبت ميدهند. او ميكوشيد تا حقيقت و ماهيّت ابليس را باز شناسد، كه از جنّ است يا از ملائكه. آن گاه با كنار هم قرار دادن آيه شريفه: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 311
إِبْلِيسَ، أَبي ... «1» و آيه شريفه ديگر: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ، كانَ مِنَ الْجِنِّ ... «2» به يك نتيجه مشخص رسيد و آن اين كه ابليس به قبيلهاي از ملائكه منتسب بود كه «جنّ» ناميده ميشد! «3» 3. همين تابع قرار دادن نصّ قرآني در برابر چارچوبهاي فكري اختصاصي بعضي از صحابه و تابعين، يكي از مصيبتهاي معرفت تفسيري در آن دوران بود، كه نتيجه ديگري از همان سادگي و سطحي نگريستن آنان بود. شواهد فراواني بر اين تأثير پذيري در كارهاي تفسيري منسوب به بعضي از صحابه و تابعين موجود است. «4»
4. علاوه بر اينها، سادهنگري در فهم معاني قرآن، و سطحينگري در مقام دريافت استعارات قرآني، با وضوح تمام، در تفاسير بعضي از صحابه و تابعين مشهود است:
عكرمه، يكي از تابعين، در معناي اين آيه شريفه: لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ «5» نظرش بر اين بود كه در آيه تقديم و تأخير صورت پذيرفته است، و آيه را چنين ميفهميد كه تركيب اصلي آن «لهم عذاب شديد يوم الحساب بما نسوا» باشد. «6» يعني: آنان را عذابي شديد در روز حساب است به خاطر آن كه به فراموشي دچار شدند! آشكار است كه عكرمه فكر نميكند كه فراموش كردن روز حساب ميتواند سبب معقولي براي عذاب شديد باشد.
همچنين، ابن عبّاس در اين آيه شريفه: ... فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً ... «7» چنين نظر ميدهد كه كلمه «جهرة» جا داشته است در اين كلام خدا مقدّم داشته شود؛ امّا عملا مؤخّر گرديده است، زيرا، معقول نيست كه «رؤيت» (ديدن) با كلمه «جهرة» (با صداي بلند) مقيّد گردد؛ وقتي ببينند، ديگر ديدهاند؛ و آن سخني كه گفتند، و طيّ آن رؤيت خداوند را طلب كردند،
______________________________
(1) بقره/ 34
(2) كهف/ 50
(3) طبري، تفسير آيه 34 سوره بقره، دار المعرفة، بيروت.
(4) ر. ك. الاتقان، 1/ 144، 2/ 141؛ ترمذي، 11/ 246.
(5) ص/ 26
(6) الاتقان، 2/ 13
(7) نساء/ 153
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 312
«جهرة» و علني بوده است. «1»
به اين ترتيب، در اين نمونه و نظاير آن، ميبينيم صحابه قرآن را بر حسب مدركات خود و اجتهاد عقلي شخصي تفسير ميكنند، و نظام اعجازآميز مجازپردازي قرآن را با انواع مجازهاي قرآني، تابع اين ادراكات بسيط و ساده خويش ميگردانند.
5. در نتيجه همين ساده انديشي و تفكّر بسيط و سطحي، بعضي از صحابه و تابعين به برخي افكار اسرائيلي و نيز تفسيرهايي كه براي بعضي الفاظ قرآني داشتند، راه دادند. زيرا، ميان اين مطالب اسرائيلي و افكار شخصي و مدركات عقلي خويش منافاتي نميديدند.
بويژه، اطّلاعاتي كه به عالم غيب مربوط ميشد، عالمي كه نسبت به بسياري از تفاصيل و دقايق آن جاهل بودند؛ «2» و در نتيجه، مجموعهاي شگفت از افكار و مفاهيم بر فرهنگ قرآني تحميل گرديد، و در دورانهاي بعدي، همگان به عنوان بخشي از فرهنگ اسلامي به آنها نگريستند.
رابعا، تفسير در قالب اغراض سياسي و شخصي (صورت گرفت) پيش از اين ديديم كه صحابه پس از وفات پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله رهبري فكري مسلمانان را بر عهده گرفتند، و اين تصدّي مقام رهبري، بر پايه تفكيك و جداسازي همراهان با اخلاص نسبت به آن حضرت و رسالت آن حضرت، از ديگر همراهاني كه به اندازه كافي از رسالت اسلام تأثير نپذيرفته بودند، و با فرهنگ اسلامي امتزاج روحي پيدا نكرده بودند، صورت نپذيرفت.
اين توجيه انحرافي، آثار فراوان خود را در فرهنگ اسلامي، به طور كلّي، بر جاي نهاد.
معرفت تفسيري نيز از بازتابها و آثار آن، در امان نماند و فرهنگ قرآن كريم در معرض انواع تزوير و تغيير، با انگيزه سودجوييهاي سياسي و شخصي، قرار گرفت.
يك پژوهشگر، در معرفت تفسيري اين دوران، موضعگيريهاي بسياري را مينگرد، كه نشان از اين رويكرد خاص دارد، و اغراض و اهداف مشخّصي را تحقّق ميبخشد.
شواهد بسياري به اتّهام اين قهرمانان اشاره دارد. قهرماناني كه آيات الهي را به بهاي اندك ميفروختند، و در خدمت گروههاي مشخّص سياسي يا شخصي در ميآمدند، و دستمزد
______________________________
(1) الاتقان، 2/ 13
(2) ر. ك. ترمذي، 11/ 284؛ الاتقان، 2/ 141، ...
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 313
خود را به صورت منصبي زودگذر يا كيسههايي پر از زر مطالبه ميكردند.
يكي از بارزترين شواهد، از آنجا به دست ميآيد كه سخن علماي قرآن را درباره مفسّرين صحابه، در نظر بگيريم كه از يك سو ميگويند: علي عليه السّلام از همه صحابه بيشتر تفسير قرآن كرده است، و ابو هريره از همه كمتر تفسير داشته است ... «1» و از سوي ديگر، كتب تفسير (صحيح!) را در نظر بگيريم كه به گواهي آن كتب، روايات تفسيري ابو هريره به مراتب بيش از روايات تفسيري حضرت علي عليه السّلام است. «2»
بيشك، اين ناهمخواني، خود دلالت دارد بر اين كه اوضاع و احوال سياسي حاكم، (فراگيري) روايت از علي عليه السّلام را ممنوع كرده، و مردم را به فراگيري تفسير نزد ابو هريره واداشته است؛ همان اوضاع و احوالي كه به اينان اجازه ميداد گفتههاي خودشان را به رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و قرآن كريم منسوب دارند.
1. ابو بكر در روز سقيفه در برابر انصار به اين آيه شريفه احتجاج كرد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» «3»، و «صادقين» را در اين آيه به «مهاجرين» تفسير كرد، به قرينه اين آيه شريفه: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ «4». آشكار است كه پشتوانه اين نحوه تفسير كردن قرآن، جز يك مقصد و مقصود سياسي نيست؛ گذشته از آن كه بسي از غرض اصيل قرآني از بيان اين آيات به دور است.
______________________________
(1) الاتقان، 2/ 187- 189
(2) مطلب متن را با روايات تفسيري منقول از علي عليه السّلام و ابو هريره در دو «كتاب تفسير» ضمن صحيحين بخاري و ترمذي قياس كنيد.
(3) توبه/ 119
(4) حشر/ 8؛ اين ماجرا را زركشي در كتاب خود البرهان في علوم القرآن آورده است (1/ 156). امّا، ما يقين نداريم كه چنين تفسيري از شخص ابو بكر سرزده باشد. علاوه بر اين، روايت آشكارا رنگ اوضاع سياسي دوراني متأخّرتر از ابو بكر را با خود دارد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 314
2. از علي بن ابي طالب عليه السّلام نقل كردهاند كه فرمود: عبد الرحمن بن عوف براي ما غذايي آماده كرد و ما را دعوت كرد و به ما شراب نيز نوشانيد. شراب بر ما كارگر شده بود، و در همان اثنا وقت نماز نيز در رسيد. مرا پيش انداختند. در نماز خواندم: قل يا ايّها الكافرون. لا اعبد ما تعبدون. و نحن نعبد ما تعبدون! آن حضرت افزودند: آن گاه خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري حَتَّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ... «1».
هر مسلماني كه اندك شناختي از شخصيّت امام علي عليه السّلام داشته باشد، شك نميكند در اين كه اين حديث را به زبان ايشان ساختهاند و جعل كردهاند. امام علي عليه السّلام از اوان طفوليّت در آغوش حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله تربيت يافته و به اخلاق آن حضرت متخلّق شده بود.
آنگاه، چگونه ميتوانيم سرزدن چنين كاري را از آن حضرت تصوّر نماييم؛ بخصوص اگر اين نكته را در نظر بگيريم كه پيش از چنين زماني، بعضي آيات ديگر قرآني در نكوهش شراب نازل شده بود.
از سوي ديگر، وقتي وجود روايات ديگري را نيز لحاظ كنيم كه يادآور نزول اين آيه درباره شخص ديگري از بزرگان صحابه ميشود كه وي در دوران جاهليّت معتاد به ميگساري بوده است؛ هدف سياسي روايت مذكور براي ما بيشتر روشن ميگردد.
1. از عمر بن خطاب نقل كردهاند كه گفت: «رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در روز احد فرمود: اللّهمّ العن ابا سفيان، اللّهمّ العن الحرث بن هشام، اللّهمّ العن صفوان بن اميّة؛ آن گاه اين آيه شريفه نازل شد: لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ ... «2»؛ و خداوند توبه آنان را پذيرفت، و اسلام آوردند و اسلامشان نيز نيكو گرديد.» «3»
آشكار است كه اين حديث را به نفع امويان بر زبان عمر بن خطاب جعل كردهاند. زيرا اين حديث، به هيچ روي با واقعيّت تاريخي رفتار اين سه نفر پس از اسلام آوردن، در عهد
______________________________
(1) نساء/ 43؛ ترمذي، 11/ 157
(2) آل عمران/ 128
(3) ترمذي، 11/ 131
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 315
پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و پس از آن، كه شهره آفاق است، همخواني ندارد. امّا، به نظر ميرسد كه جعل كننده فاقد دقّت و محكم كاري لازم بوده؛ زيرا، فرض صدور توبه از سوي خداوند نسبت به آنان را، پيش از اسلام آوردنشان قرار داده است! 2. از ابو بكر نقل كردهاند كه گفت: «نزد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بودم كه اين آيه بر آن حضرت نازل شد: ... مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً «1». گفتم:
يا رسول الله صلّي اللّه عليه و آله، پدر و مادرم فداي شما باد! كدام يك از ما هست كه عمل بدي انجام نداده باشد؟ بنابراين همه ما براي عمل بدمان كيفر خواهيم شد. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: امّا تو اي ابو بكر و ديگر مؤمنان، در همين دنيا سزاي كارهاي بدتان را خواهيد ديد، تا وقتي كه خداوند را ملاقات ميكنيد، گناهي بر شما نباشد؛ امّا ديگران، اعمال بدشان برايشان انباشته ميشود تا در روز قيامت به كيفر آن برسند». «2»
اين حديث به رغم مخالفت با ظاهر بسياري از آيات قرآني و احاديث نبوي، ميكوشد تا مردگان مسلمانان را، چنان كه ملاحظه ميكنيد، از گرفتاري اخروي به خاطر اعمال بدشان تبرئه كند، تا در نظر مردم، به هر نحو ممكن به عنوان اولياي الهي باقي بمانند! 3. مسلم از ابن عبّاس به روايت باذان، آورده است كه وي گفت: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله خالد بن وليد را با سريّهاي به سوي قومي از اعراب باديه نشين اعزام فرمود. عمّار بن ياسر نيز با او بود. خالد به سير خود ادامه داد تا به نزديكي محلّ سكونت آنان رسيد. شب را همان جا اردو زد، تا سحرگاهان بر آنان بتازد. كسي آنان را خبر كرد. جملگي فرار كردند به جز مردي كه اسلام آورده بود. خانوادهاش را بر سر گذر نگاهداشت و منتظر گذاشت. آن گاه خود به راه افتاد تا به اردوگاه خالد رسيد و بر عمّار وارد شد و گفت: يا ابا اليقظان، من از شمايم. قوم من همين كه خبر رسيدن شما را شنيدند گريختند. امّا، من چون مسلمان بودم ماندم. آيا اين به من سودي ميرساند؟ يا آن كه من نيز مانند ديگر افراد قوم خود بگريزم؟ گفت: بمان، كه حتما اسلام آوردن پيشين تو به سود تو خواهد بود. آن مرد نزد خانوادهاش بازگشت و به آنان گفت كه بمانند و نگريزند.
______________________________
(1) نساء/ 123
(2) ترمذي، 11/ 169- 170
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 316
صبحگاهان، خالد، به قصد غارت كردن آن قوم يورش برد و احدي را جز همان مرد نيافت. او را دستگير كرد و اموالش را گرفت. عمّار نزد وي آمد و گفت: اين مرد را راحت بگذار، كه او مسلمان است، و من به او امان دادهام و او را فرمودهام كه بماند و نگريزد. خالد گفت: تو از جانب من، سر خود، امان ميدهي در حالي كه امير منم؟ گفت: آري، من از جانب تو، سر خود، امان ميدهم در حالي كه امير تويي. اين سخن ميان خالد و عمّار ماند، تا آن كه به سوي پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بازگشتند و خبر آن مرد براي آن حضرت باز گفتند. پيامبر اكرم آن مرد را امان داد، و امان عمّار را تأييد كرد، و او را (ضمنا) نهي فرمود كه از آن پس، ديگر از جانب اميري، سر خود، بدون اجازه او كسي را امان ندهد.
راوي گويد: عمّار و خالد در حضور رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله يكديگر را به باد دشنام گرفتند. عمّار با خالد درشتي كرد. خالد خشمگين شد و گفت: يا رسول الله، شما ميگذاريد كه اين برده زر خريد مرا دشنام دهد؟ به خدا سوگند، اگر شما نبوديد مرا دشنام نميداد؛ عمّار مولاي هاشم بن مغيره بود. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله گفت: اي خالد، دست از عمّار بدار، كه هر كه عمّار را دشنام دهد، خداوند را دشنام داده است، و هر كه عمّار را دشمن بدارد خداوند را دشمن خواهد داشت. عمّار برخاست كه برود. خالد دنبال او رفت و دامان او را گرفت و از او درخواست كرد كه از او راضي گردد. عمّار نيز رضايت داد. خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «1» و با اين آيه به اطاعت اولي الامر فرمان داد. «2»
آثار تلفيق در اين روايت مشهود است، احكامي كه صادر ميشود و موضعهايي كه گرفته ميشود، به گونهاي است كه با اوضاع و احوال قهرمانان سه گانه اين نمايشنامه:
رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله، عمّار و خالد، همخواني ندارد. چرا بايد اين مرد مسلمان را فردي از اعضاي سريّه اعزامي از سوي پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله امان بدهد، تا در امان باشد، و مسلمان بودن او براي آن كه در امان باشد كافي نيست؛ تا جايي كه نزاع ميان عمّار و خالد درگيرد كه چه كسي بايد امان بدهد؟! وانگهي چگونه ممكن است عمّار پس از آن كه به هدف خودش رسيده، و از
______________________________
(1) نساء/ 59
(2) واحدي، اسباب النزول، 118
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 317
رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله براي آن مرد امان گرفته، و رسول خدا، بنا به گفته روايت، وي را از مخالفت با امير سريّه نهي فرمودهاند؛ خالد را دشنام دهد؟! از سوي ديگر، چگونه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله جانب عمّار را در برابر خالد ميگيرند، در حالي كه روايت عمّار را ستم كننده به خالد نشان ميدهد؟! نيز، چگونه خالد از عمّار با وجود آن كه عمّار به او ستم كرده است، حلاليّت ميطلبد؟ آن هم پس از آن روحيّه جاهلي كه در همين داستان، خالد از خود نشان ميدهد و قاعدتا بايد از پذيرش اين خواري ابا داشته باشد.
از همه اينها گذشته، آيا ما حق نداريم حكم كنيم كه اين روايت را به سود خالد بن وليد بر ساختهاند، و صحابي مجاهد دشمن ستيز، عمّار ياسر را وجه المصالحه قرار دادهاند؟!
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 319
براي آن كه بتوانيم شاخصهاي اصلي و امتيازات ويژهاي را كه معرّف مكتب اهل بيت عليهم السّلام در تفسيرند، روشن گردانيم، ناگزير بايد، ابتدا به دو مسئله مهم اشاره كنيم:
نخست: يكي نگرش اهل بيت عليهم السّلام نسبت به قرآن كريم.
دوم: نگرش كلّي اهل بيت عليهم السّلام به راههاي اثبات حقايق و شيوههاي دستيابي به فهم قرآن كريم، و شناخت عميق از شريعت مقدّس اسلام، و معرفت سيره و سنّت نبوي.
در آغاز، ناگزير بايد اشاره كنيم به اين كه اهل بيت عليهم السّلام نگرشي خاص و متمايز از ديگران در تقديس قرآن كريم داشتهاند. قرآن را در رتبه دوم پس از خداوند متعال قرار دادهاند؛ به حفظ و ضبط و تعليم و تعلّم قرآن كريم و قرائت و تلاوت آن كه برترين عبادت است، اهتمام ميورزيدهاند؛ قرآن را فراوان احترام ميكردهاند؛ براي قرآن بينهايت ارزش قائل بوده، و با آن داد و ستد داشتهاند؛ و در آيات آن تفكّر و تدبّر ميكردهاند. در مضامين صدها حديث پيرامون قرآن كه از اهل بيت عليهم السّلام به دست ما رسيده است ميتوان مشاهده كرد كه تا چه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 320
اندازه همگان را به اين امور تشويق ميكنند؛ همواره حاملان قرآن را مورد ستايش و احترام قرار ميدهند؛ بر موقعيّت ممتاز حاملان قرآن در زندگي اجتماعي و در ميان مردم، و نيز مقامات عاليه آنان نزد خداوند متعال تأكيد ميكنند؛ اجر و ثواب كوششهاي مرتبط با قرآن را بيان ميدارند؛ و گوشزد ميكنند كه قرآن شفاعتكننده است، و روز قيامت شفاعت ميكند، بلكه برترين شفيع به درگاه الهي است ... علاوه بر همه اينها، دو مطلب اساسي ديگر را يادآور ميشويم:
قرآن كريم، كه ميان مسلمانان است، مجموعهاي است تشكيل يافته از تمامي آنچه به عنوان كلام خدا، بر پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله در طول مدّت نبوّت و رسالت ايشان نازل شده است، بدون بيش و كم، و بدون هيچ افزوده يا كاستي. اين نوع تعريف از قرآن و اعتقاد به قرآن را، «اصالت قرآن» نام مينهيم و منظور و مقصودمان از اين سخنان و عناوين، تأكيد بر مصونيّت و سلامت قرآن كريم از هر گونه تحريف است، چه از باب افزوده شدن بر آن، و چه از باب كاسته شدن از آن. ما در بحث پيشين در همين كتاب تحت عنوان «اصالت قرآن»، قرائن و ادلّهاي را كه بر اين حقيقت مهم دلالت دارند روشن گردانيديم.
در اين مقام، ناگزير بايد به دو مسأله بسيار با اهميّت كه وضع و موضع همگان را در برابر قضيّه تحريف قرآن مشخّص ميگرداند، اشاره كنيم:
1. مسلمانان همگي، چه سنّي و چه شيعي- به رغم اختلاف فراوان در مذاهب فقهي و كلامي، و تعدّد و تنوّع آراء و نظريّات و مواضعشان در فهم تاريخ و سنّت و تفسير حوادث- بر اين نكته اتّفاق نظر دارند كه در تمامي دورانهاي اسلامي همواره يك متن واحد از قرآن كريم در دست مسلمانان بوده است؛ چنان كه در تمامي سرزمينها و كرانههاي بلاد اسلامي و حتّي غير اسلامي، و در زواياي كتابخانههاي قديم و جديد، هيچ متن ديگري از قرآن، جز همان متن متداول در ميان عموم مسلمانان وجود نداشته است. اين امر، حقيقت سلامت و مصونيّت محتواي قرآن را مورد تأكيد قرار ميدهد، و همه شبههها و شايعههايي را كه بعضي اشخاص براي متّهم كردن فرقه يا جماعتي از مسلمانان به اين كه معتقد به تحريف قرآناند،
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 321
مطرح ميكنند و از اين سوي به آن سوي ميبرند، باطل ميگرداند.
بيشك، اين شايعهها و شبههها از ذهنيّتها و غرضهاي سياسي و اجتماعي، يا تعصّبات مذهبي نشأت ميگيرد؛ هر چند بعضي از دست اندركاران اين گونه شبههها، بدون آن كه نيّت بدي داشته باشند در پرتگاه ناداني و گمراهسازي مردم سقوط كردهاند.
2. گاه در لابهلاي روايات و احاديث، و گاه در نتايج بحثهاي علمي و اظهار نظرها و نگرشهاي علمي، مواردي مشاهده ميشود كه ممكن است ايهام به تحريف قرآن و وجود نقايصي در آن داشته باشد؛ خواه در سطح علما و محدّثان جمهور مسلمين، مانند بخاري و مسلم و ديگران، يا در سطح محدّثين و علماي پيرو مكتب اهل بيت عليهم السّلام. اين، مسألهاي است كه بايد با تكيه بر موضع آشكار و توافق قطعي مسلمانان بر سلامت و مصونيّت قرآن از تحريف؛ يا تأويل روايات و احاديث و نظريّات به گونهاي كه به تحريف قرآن نينجامد، آن را علاج كرد؛ چنان كه در مبحث «اصالت قرآن» اشاره داشتيم.
از اين شايعات و شبهات، جز دشمنان اسلام و قرآن، خاورشناسان نامسلمان، مبلّغان مسيحي، صهيونيستها، استكبار جهاني غرب، يا ملحدان و مرتدّان در ميان اقشار مختلف جوامع اسلامي، كسي بهره نميبرد.
نكتهاي كه حتما در اينجا بايد به آن اشاره كنيم اين است كه اين روايات و شايعات يكي از دستاوردهاي پرمخاطرهاي است كه علّت آن- بنا به توضيحي كه در بحث پيشين داشتيم- عبارت بوده از عدم تفكيك ميان دو سطح عمومي و خصوصي تفسير، و دور گردانيدن اهل بيت عليهم السّلام از نقشي كه در مرجعيّت ديني، در سطح خصوصي، و بويژه در تفسير، داشتهاند. چنان كردند و نتيجه اين شد كه ميبينيم. همه چيز در ذهن و نظر مسلمانان در هم ريخت؛ و اگر نبود عنايت الهي و اهتمام ويژه حضرت رسالت پناه صلّي اللّه عليه و آله و اهل بيت آن حضرت عليهم السّلام و بزرگان صحابه و همه مسلمانان به طور كلّي، نسبت به حفظ و ضبط و فراگيري قرآن، در عالم اسلام نيز فاجعهاي مشابه آنچه در اديان الهي پيشين روي داده بود، رخ ميداد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 322
قرآن كريم مرجع اوّلي و اصلي، و منبع فراگير و در برگيرنده و جامع رسالت اسلام با همه ابعاد آن است، كه به هيچ روي، نه از رو و نه از پشت سر، مورد هجوم باطل قرار نميگيرد؛ «1» و از جمله ابعاد رسالت اسلام اصول اعتقادات، تفاصيل شريعت، سنن تاريخي، و ديدگاه كلّي اسلام نسبت به آفرينش و زندگي و جامعه و رفتار انساني است.
سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله نيز، هر چند، دومين مرجع رسالت اسلام را تشكيل ميدهد؛ امّا، قرآن كريم دو امتياز اساسي افزون بر سنّت نبوي دارد: يكي آن كه متن و محتواي لفظي آن يقيني است؛ و ديگر آن كه به اعتبار كلام الله بودن، قداست ويژهاي دارد؛ و به همين جهت است كه هر گاه مضامين و متون روايات مورد شكّ و ترديد قرار گيرد، قرآن مرجع سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله خواهد بود، و اصولا، جز احاديثي كه موافق قرآن كريم باشند، پذيرفته نخواهند شد.
حتّي، اهل بيت عليهم السّلام به سنّت نبوي قطعي نيز به ديده تقديس نگريسته، و آن را حكم قرار ميدادند. به گونهاي كه پيروانشان بتوانند ميزان صحّت احاديث آنان را با محك موافقت با سنّت نبوي قطعي بهدست آورند. همچنين بتوانند آن دسته از احاديث اهل بيت عليهم السّلام را كه با سنّت نبوي قطعي مخالفت دارند، مردود بشناسند، و بر باطل بودن آنها حكم كنند؛ (يعني آن احاديث از ائمه عليهم السّلام صادر نشده است) تا چه رسد به مخالفت حديث با قرآن. به هر حال، اهل بيت عليهم السّلام براي اجتهاد در برابر نصّ قرآني، قائل به هيچ توجيهي نبودهاند. به طور اجمال، ميتوانيم ابعاد مختلف نگرش اهل بيت عليهم السّلام را نسبت به قرآن كريم، از اين لحاظ، به شرح ذيل مورد بررسي قرار دهيم:
اوّلا، قرآن كريم در مقام شناخت و بررسي مضامين احاديث و رواياتي كه به پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله يا اهل بيت عليهم السّلام نسبت داده ميشوند، ملاك حقّ و باطل شناخته ميشود، و با محك قرآن است كه حق از باطل تفكيك ميگردد.
ثقة الاسلام كليني قدّس سرّه در كافي، از عليّ بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلي، از سكّوني، از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه آن حضرت فرمودند:
«قال رسول الله صلّي اللّه عليه و آله: «انّ علي كلّ حقّ حقيقة و علي كلّ صواب نورا،
______________________________
(1) اشاره به آيه 42 از سوره فصّلت
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 323
فما وافق كتاب الله فخذوه، و ما خالف كتاب الله فدعوه». برقي در محاسن و شيخ صدوق قدّس سرّه در امالي نيز به سند خود از نوفلي و سكّوني، اين حديث را آوردهاند. «1»
در روايت ديگري، به سند صحيح، شيخ كليني قدّس سرّه از هشام بن حكم و ديگران، از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام نقل كرده است كه ايشان فرمودند:
پيامبر اكرم در مني خطبه خواندند و فرمودند: «ايّها الناس، ما جاءكم عنّي يوافق كتاب الله فانا قلته، و ما جاءكم يخالف كتاب الله فلم اقله» «2» يعني: «اي مردم! هر آنچه از جانب من به شما رسيد كه موافق كتاب خداست، من آن را گفتهام؛ و هر آنچه به شما رسيد كه مخالف كتاب خداست، من آن را نگفتهام».
اين حديث را برقي نيز به سند خود در محاسن روايت كرده است.
در صحيحه ديگري از شيخ كليني قدّس سرّه، از جميل بن درّاج، از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام آمده است كه فرمودند:
«الوقوف عند الشبهة خير من اقتحام الهلكة؛ انّ علي كلّ حقّ حقيقة و علي كلّ صواب نورا، فما وافق كتاب الله فخذوه، و ما خالف كتاب اللّه فدعوه» «3» يعني: «به هنگام رويارويي با شبهه، توقّف كردن، بهتر از به هلاكت افتادن است ...».
ثانيا، در برخي از روايات از اهل بيت عليهم السّلام رسيده است كه هر چيزي در شريعت اسلام اصلي در قرآن كريم دارد، امّا، عامّه مردم نميتوانند آن ارتباط را دريابند، و يكايك مسايل و احكام شريعت اسلام را به قرآن كريم باز گردانند؛ چنان كه حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام فرمودهاند:
______________________________
(1) وسائل الشيعه، 18/ 78
(2) همان مأخذ، 18/ 79، ح 15
(3) همان مأخذ، 18/ 86، ح 35، نيز، ح 37.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 324
«ما من امر يختلف فيه اثنان، الّا و له اصل في كتاب الله، و لكن لا تبلغه العقول» «1» يعني: «هيچ مسألهاي نيست كه دو نفر بر سر آن اختلاف كنند جز آن كه اصل آن مسئله در كتاب خداست؛ امّا، خردهاي مردمان به آن مسايل نميرسد».
توضيح بيشتري راجع به اين بعد در همين مبحث، خواهد آمد.
ثالثا، اهل بيت عليهم السّلام چنين تعليم دادهاند كه تمامي شروط، تعهّدات، قول و قرارها، و عقود و قراردادها، همه بايد به قرآن كريم بازگردند؛ به طوري كه هيچ يك از آنها را، در صورتي كه مخالف كتاب باشد، نپذيريم.
در اين زمينه، احاديث بسياري از طريق فريقين رسيده است، و مسأله مورد اتفّاق عموم مسلمانان است. براي نمونه:
در حديثي از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام آمده است:
«المسلمون عند شروطهم، الّا كلّ شرط خالف كتاب الله عزّ و جلّ فلا يجوز» يعني: «مسلمانان بايد به شرطهايشان پايبند باشند، مگر هر شرطي كه با كتاب خداي عزّ و جل مخالف باشد، كه جايز نيست».
در حديث ديگر، آن حضرت ميفرمايند: «و ان كان شرطا يخالف كتاب الله عزّ و جلّ فهو ردّ الي كتاب اللّه» «2».
رابعا، مراجعه به كتاب عزيز، قرآن كريم، براي تشخيص و ترجيح يكي از دو حديثي كه در حالت تعارض با يكديگر مختلفاند؛ اين حالت در مواردي پيش ميآيد كه حديث، مخصّص يا مقيّد يا مبيّن براي قرآن كريم قرار گرفته باشد، امّا روايت يا رواياتي معارض با مضمون آن نيز در دست باشد. در اين صورت، آن حديثي كه موافق با عامّ قرآني و اطلاق كتاب كريم است؛ مقدّم و مرجّح بر حديث يا احاديث ديگر خواهد بود. براي نمونه:
______________________________
(1) همان مأخذ، 17/ 581، ح 3
(2) وسائل الشيعه، 12/ 353، ح 2 و 4
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 325
سعيد بن هبة الله راوندي به سند خود از عبد الرحمن بن ابي عبد الله روايت كرده است كه حضرت امام صادق عليه السّلام فرمودند:
«هر گاه دو حديث مختلف به دست شما رسيد، آن دو را به كتاب خدا عرضه كنيد، آن يك را كه با كتاب خدا موافق درآمد، برگيريد، و آن يك را كه مخالف با كتاب خدا درآمد، مردود شماريد ...» «1».
همچنين، شيخ صدوق قدّس سرّه در عيون الاخبار، به سند صحيح، از محمّد بن عبد الله سمعي، از احمد بن حسن ميثمي روايت كرده است كه:
روزي حضرت امام رضا عليه السّلام در ميان جمعي از اصحابشان كه درباره دو حديث مختلف از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله درباره يك مسأله با يكديگر بگو مگو پيدا كرده بودند، طيّ حديثي فرمودند: «هر گاه دو خبر مختلف به شما رسيد، آن دو را بر كتاب خدا عرضه كنيد. آن گاه طبق آنچه به صورت حلال و حرام در كتاب خدا موجود است، آن حديثي را كه موافق كتاب باشد پيروي كنيد ...». «2»
در احاديثي نيز كه در مقام بيان بعد اوّل از ناحيه اهل بيت عليهم السّلام رسيده است، تأييدات و تأكيداتي بر اين بعد دوم وجود دارد.
بايد توجّه داشته باشيم كه اهل بيت عليهم السّلام در بسياري از احاديث و روايات، بر اهميّت سلوك طريقت علم و دانش و استفاده از برنامهها و روشهاي علمي در راستاي دست يابي به حقايق اسلام و قرآن، تأكيد دارند.
در اينجا، سئوالي ممكن است پيش بيايد، و آن اين كه ما ميدانيم قرآن كريم در آياتي چون آيه شريفه ... إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً «3» و آيه شريفه
______________________________
(1) همان مأخذ، 18/ 84، ح 29
(2) همان مأخذ، 18/ 82، ح 21
(3) نجم/ 28
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 326
وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ، إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا «1» و ديگر آيات فراوان، به اين موضوع پرداخته است.
سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله نيز كه نزد جميع مسلمين به ثبوت رسيده، بر اين مطلب تأكيد داشته است، بخصوص در زمينه تفسير قرآن؛ چنان كه حتّي از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله رسيده است كه هر آن كس قرآن را با رأي خويش تفسير كند، كافر شده. حال، سؤال اين است كه با اين همه وضوح و ثبوت مطلب، علّت آن همه تأكيد اهل بيت عليهم السّلام بر اين موضوع چه بوده است؟ آيا تنها يك همخواني با قرآن كريم و سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله در مقام بيان اين مطلب بوده است، يا آن كه اوضاع و احوال زندگاني مسلمانان در آن روزگار اقتضاي اين همه تأكيد را داشته است؟
پاسخ اين است كه: با مراجعه به تاريخ اسلامي، بويژه تاريخ تطوّر علوم حديث، از يك سو، و اوضاع و شرايطي كه بر جهان اسلام در صدر اوّل اسلام حاكم بوده است، از سوي ديگر، و نيز با مطالعه نصوص فراواني كه از طريق اهل بيت عليهم السّلام در دست داريم، معلوم ميگردد كه امّت اسلامي در آن زمان، با مجموعهاي از قضايا و مشكلات و پديدههاي گوناگون درگير بوده است، كه منجرّ به اين سفارشها و تأكيدات از سوي مكتب اهل بيت عليهم السّلام گرديده است؛ از جمله:
1. ممنوعيّت نگارش و تدوين حديث كه خليفه دوم، عمر، مقرّر كرده بود و تا عهد خليفه اموي، عمر بن عبد العزيز، استمرار يافت؛ اين مسئله با قطع نظر از علل و اسباب و مسايل پشت صحنهاش، به طور طبيعي، موجب گرديد كه بخش عظيمي از سنّت نبوي از ميان برود، يا با ترتيب مناسبي ضبط و تدوين نگردد؛ و همين امر، دروازهاي بزرگ را به سوي جريان گرايش به «رأي» و «ظنّ» و «اجتهاد» براي دست يافتن به احكام شرع گشود.
2. مشكلات تازهاي كه جهان اسلام بر اثر فتوحات وسيع اسلامي، چه در صحنه امور اجتماعي و اقتصادي و چه در زمينه حكومت و كشورداري، و نيز در ارتباط با مسايل فرد و جامعه، و روابط سياسي، و ديگر مسايلي كه بايد در پرتو شريعت اسلام حلّ و فصل ميشد؛ يك باره با آنها روياروي گرديد.
3. «مشرعيّت» و «حجّيّت» بخشيدن به همه اقوال و اعمال همه كساني كه معاصر
______________________________
(1) اسراء/ 36
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 327
پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بودند، يا از آن حضرت حديثي شنيده بودند، هر چند براي مدّتي اندك، يا در اماكن عمومي؛ به گونهاي كه اين افراد با اقوال و اعمالشان مرجع مسلمانان در امور ديني باشند. با استناد به اين كه همه اين افراد (صحابه) علي الاطلاق واجد عدالتاند. بدون آن كه اصول و ضوابطي براي اين كار، از قبيل: تقوا و ورع، حفظ و ضبط، اطّلاع و احاطه نسبت به قراين و جوانب حالي و مقالي نصوص وارده در قرآن و حديث، يا حتّي اطّلاع از ديگر روايات و آيات، و شاخصهاي ديگري كه اعمّ از قول و فعل و تقرير در سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله كار آمد بوده در نظر گرفته شود، كه ميتوانسته است راه دستيابي مضمون درست يا تفسير و توضيح و تبيين نصوص را هموار و روشن گرداند. در نتيجه، وضعيّت مسلمانان در آن اوان، درست مانند وضعيت كساني بوده است كه در دورانهاي متأخّر، با صرف رجوع به يك روايت كه آن را در يكي از كتابهاي حديث يافتهاند، در صدد استنباط حكم شرعي برآيند، بدون آن كه راجع به روايات ديگر مربوط به آن، يا رجال روايت مورد نظرشان، جستجو و تحقيقي كنند! مصاحبت با رسول الله صلّي اللّه عليه و آله امر مقدّسي است، (كه در صورت اطاعت محض از آن حضرت) دستاوردها و الهامات روحي و معنوي عظيم نيز در پي دارد؛ امّا، اعطاء عنوان رسمي و شرعي «صحابي» را براي هر كس كه در روزگار رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بوده، يا آن حضرت را ملاقات كرده، يا از آن حضرت سخني شنيده است، صحيح نيست؛ بويژه كه در ميان آنان منافقاني بودهاند كه در نفاقشان سرسخت بودند؛ يا كساني همچون بياباننشينان؛ انسانهاي ساده لوح و از همه جا بيخبر؛ و كساني بودهاند كه كارهاي شايسته خويش را با اعمال ناشايست در هم ميآميختهاند؛ افرادي بودهاند كه از اسلام تنها برخي مفاهيم كلّي و شعارها و مراسم مذهبي را دريافته بودهاند و هنوز ايمان به اعماق دل آنان رخنه نكرده و در محيط معرفت و اخلاق و عقايد و آداب اسلامي تربيت نشده، و تقواي الهي و حدود آن را آن چنان كه بايد و شايد، باز نشناخته بودهاند؛ و بعضي از آنان، هنوز رسوبات عادات و اخلاق جاهليّت و افكار و ثنيّت در اعماق وجودشان ريشههايي داشته است.
وجود اين قبيل گروهها در جامعه اسلامي روزگار پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله، حقيقتي است كه احدي نميتواند آن را انكار كند. زيرا، قرآن كريم و سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله و تاريخ اسلام حاكي از
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 328
آناند. نگاهي گذرا به رويدادها، رفتارها، موضعگيريها، و برخوردهاي مختلف معاصران حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله همه گوياي اين حقيقتاند.
4. مقاصد و نيّات پليد برخي از گروهها و افراد كه در جامعه اسلامي موقعيّتي نيز داشتند، بويژه در عهد امويان، اعمّ از اغراض سياسي، منفعت طلبيهاي شخصي، يا انگيزههاي خلاف اخلاق ناشي از حسد و كينه يا خشونتهاي جاهليّت يا نزاعهاي موروثي قبيلهاي؛ نقش مهم و تعيين كنندهاي در ايجاد هرج و مرج و نابساماني، و سوء استفاده از خلأهاي ناشي از عدم تدوين سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله و عدم تشخيص مرجعيّت ديني مسلمين كه تنها در خور اهل بيت عليهم السّلام بود، داشتهاند.
ما در اين بررسي، نميخواهيم به همه قضايا و مشكلات آن دوران بپردازيم؛ امّا، ميخواهيم اوضاع و شرايطي را كه در اثناي آنها جريان رأي و اجتهاد و حدس كه بر هيچ نوع ضوابط و اصول استوار نبود، پديد آمد، روشن گردانيم.
همچنين، در اينجا در صدد آن نيستيم كه به قضاياي بحث شده و به اثبات رسيده در علم اصول، راجع به ادلّه ظنّيّهاي كه امامان اهل بيت عليهم السّلام آنها را انكار فرمودهاند، از قبيل «قياس» و «استحسان» و «مصالح مرسله» و «رأي صحابي» و ... بپردازيم؛ كه اين مباحث مجال ديگري ميطلبند؛ تنها در صدد آنيم كه به نكته اساسي و محوري در اين بحث توجّه دهيم، و آن اين است كه اهل بيت عليهم السّلام چنان ميديدهاند كه راه دستيابي به حقايق اسلام، از طريق ايشان، و در برابر ايشان، همچنان باز است، يعني از طريق حضرت امام علي عليه السّلام كه باب مدينه علم پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و طرف اعتماد آن حضرت بودهاند و حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله قرآن و تفسير قرآن را به ايشان ياد دادهاند، و ايشان نيز همه اين معلومات را در يك صحيفه جامعه، مشتمل بر تمامي تفاصيل شريعت حتّي «ارش خدش» تدوين فرمودهاند؛ و ايشان صاحب اطّلاع كامل از قرآن كريم و محيط بر محتواي كامل آن بودهاند:
- نسبت به مضامين و اعماق آيات و سور قرآني، ايشان ظاهر و باطن و محكم و متشابه قرآن را ميدانستهاند.
- نسبت به متن قرآن و فضاهاي آن، ايشان ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مطلق و مقيّد قرآن را از هم باز ميشناختهاند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 329
- نسبت به محيط نزول قرآن و قرائن حاليّه همراه با نزول آيات و سور قرآن، ايشان ميدانستهاند آيه آيه قرآن، چه وقت و درباره كدام افراد و گروهها و براي چه غرضي و چه هدفي، نازل شده است.
حتّي، آنان كه رجوع به قياس و مانند آن از قبيل ادلّه ظنّيّه (دلايل ظنّي) را صحيح ميدانستهاند، تنها در صورتي اين كار در نظرشان صحيح بوده است، يا قائل به حجّيّت اين ادلّه ظنيّه ميشدهاند، كه فقدان دليل و نصّ و حكم شرعي مشخّص و معرفت اسلامي را در ارتباط با مسئلهاي احراز كرده باشند، يعني بنا به تعبير اصوليّون، «انسداد باب علم» به سوي آن حقايق شرعي، ثابت و محرز شده باشد.
امّا، وقتي فرصت باقي است، و راه براي رسيدن به حكم شرعي و معرفت يقيني نسبت به حقايق شرع مقدّس، از طريق بهرهگيري از علم و استفاده از وسايل و اسباب اثبات يقيني، همچنان باز باشد، رفتن به سراغ ادلّه ظنّيّه، اجماعا، صحيح نيست.
اين است آن نكتهاي كه مورد نظر و تأكيد اهل بيت عليهم السّلام در اين روايات فراوان بوده، و اين است آن علّت اساسي كه ائمّه اهل بيت عليهم السّلام به موجب آن، در برابر «مكتب رأي» اين همه انكار و استنكار داشتهاند.
ايمان به صحّت اين امر بود كه گروه كثيري از بزرگان فقهاي جمهور را در دوران هر يك از امامان اهل بيت عليهم السّلام وادار ميكرد كه به آن حضرات مراجعه كنند تا به شناخت كافي از اين حقايق برسند، و در زمينههاي مختلف معرفتي، بويژه در تفسير، تحت تأثير ايشان قرار گيرند. «1»
در اين مقام، به برخي از رواياتي كه نشانگر اين فهم و برداشت ما از موضع اهل بيت عليهم السّلام در اين ارتباط است، اشاره كنيم:
1. روايتي كه ثقة الاسلام كليني قدّس سرّه، و نيز شيخ صدوق قدّس سرّه در عقايد از سليم بن قيس آوردهاند، و ما در ارتباط با همين موضوع قبلا به آن اشاره داشتهايم.
2. روايتي كه ثقة الاسلام كليني قدّس سرّه به سند صحيح از ابو الصباح (كناني) نقل كرده است كه
______________________________
(1) اين موضوع را در كتاب ديگرمان «دور اهل البيت في الحياة الاسلاميّة» مورد بحث قرار دادهايم، كه اميدواريم خداوند متعال ما را براي تكميل و چاپ و نشر آن توفيق دهد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 330
گفت:
به خدا سوگند، جعفر بن محمّد عليه السّلام به من فرمود: «خداوند به پيامبرش صلّي اللّه عليه و آله تنزيل و تأويل را آموخت. رسول الله صلّي اللّه عليه و آله نيز همه را به علي عليه السّلام آموخت.» آن گاه فرمود: «علي عليه السّلام نيز به ما آموخت ...» «1».
3. از موسي بن عقبه روايت كردهاند كه معاوية (بن ابي سفيان) به حسين (بن علي) عليه السّلام دستور داد كه بالاي منبر برود و خطابهاي ايراد كند. حسين حمد و ثناي الهي به جاي آورد، آن گاه فرمود:
«نحن حزب الله الغالبون، و عترة نبيّه الاقربون، و احد الثقلين الّذين جعلنا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ثاني كتاب الله. فيه تفصيل لكلّ شيء، لا يأتيه الباطل من يديه و لا من خلفه، و المعوّل علينا في تفسيره، لا نتظنّي تأويله، بل نتّبع حقائقه. فاطيعونا، فانّ طاعتنا مفروضة، اذ كانت بطاعة اللّه مقرونة ...»
يعني: «ماييم حزب الله كه هميشه پيروزيم، و ماييم عترت و اقرباي پيامبر گرامي خداوند، و يكي از دو يادگار بزرگي كه ما را رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله دومي كتاب خدا قرار داد. در قرآن تفصيل همه چيزهاست، و نه از رو و نه از پشت سر مورد هجوم و نفوذ باطل قرار نميگيرد. در تفسير قرآن نيز همه كار به ما واگذار شده است؛ ما تأويل قرآن را گمان نميزنيم، بلكه حقايق آن را دنبال ميكنيم. پس از ما اطاعت كنيد؛ زيرا، اطاعت، بر همگان فرض است، و اطاعت ما قرين طاعت خداوند است؛ خداوند متعال فرموده است: ... أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ... «2» و نيز فرموده است:
______________________________
(1) وسائل الشيعه، 18/ 135، ح 19
(2) نساء 59
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 331
وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَ إِلي أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ... «1». طبري در بشارة الاسلام قريب به مضمون اين روايت را به سند خود از حسن بن علي عليه السّلام آورده است. «2»
4. شيخ كليني قدّس سرّه به سند صحيح از ابو عبيده (حذّاء) روايت كرده است كه گفت:
حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود: «من افتي النّاس بغير علم و لا هدي من اللّه، لعنته ملائكة الرّحمة و ملائكة العذاب، و لحقه وزر من عمل بفتياه» يعني: هر آن كس كه بدون دانش و بيبهره از هدايت، در امور مردم فتوا دهد، فرشتگان رحمت و عذاب همه او را لعنت كنند، و وزر و وبال همه كساني نيز كه به فتواهاي او عمل كنند، به او خواهد رسيد. «3»
نيز، همو به سند معتبر ضمن حديثي از حضرت امام موسي كاظم عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«ما لكم و القياس، انّما هلك من قبلكم بالقياس ...»
يعني: «شما را به قياس چه كار؟! آنان كه پيش از شما به هلاكت رسيدند، به موجب قياس مستوجب هلاكت شدند.»
آن گاه فرمود: «اذا جاء كم ما تعلمون فقولوا به، و اذا جاء كم ما لا تعلمون فها» يعني: هر گاه مسئلهاي براي شما پيش آمد كه ميدانيد، بگوييد، و هر گاه مسئلهاي پيش آمد كه نميدانيد، اينجا» و با گفتن اين سخن به دهان مباركش اشاره فرمود. آن گاه فرمود: ابو حنيفه ميگفت: «قال
______________________________
(1) نساء/ 83
(2) وسائل الشيعه، 18/ 144، ح 45
(3) همان مأخذ، 18/ 9، ح 1؛ نيز ديگر احاديث اين باب را ملاحظه كنيد و بنگريد كه تا چه اندازه امامان اهل بيت عليهم السّلام بر منع و نهي از فتوا دادن و قضاوت كردن بدون دانش تأكيد كردهاند، و نيز بر اهميّت فراگيري دانش به جهت اين امور، و وجوب آن تأكيد دارند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 332
عليّ و قلت، و قالت الصحابة و قلت» يعني: علي گفت و من هم گفتم؛ صحابه گفتند و من هم گفتم! آن گاه فرمود: تو در مجلس او آمد و شد داشتي؟ گفتم: نه، ولي سخنش همين است كه شما فرموديد. آن گاه گفتم: اصلحك اللّه! آيا رسول الله در عهد خود همه آنچه را كه براي مردم كفايت باشد، براي مردم آورد؟ فرمود: آري؛ و حتّي آنچه را كه در روز قيامت به آن نيازمند باشند. گفتم: و از آن همه كه رسول الله صلّي اللّه عليه و آله آورد، چيزي از ميان رفته است؟ فرمود: نه، همه نزد اهلش موجود است.
حال، كه ديدگاههاي اهل بيت عليهم السّلام را نسبت به قرآن كريم و تفسير آن بازشناختيم، نيكوست كه به مباني نظريّه اهل بيت عليهم السّلام در تفسير نيز اشاره كنيم، كه به تلخيص، عبارت از چهار مبناي زير است:
نگرش نسبت به قرآن كريم به عنوان يك «واحد لفظي و كلامي همبسته و پيوسته» به گونهاي كه آيات و فقرات آن را جز در پرتو تدبّر و نظر در همگي ابعاد و جوانب اين «واحد لفظي» و نيز همه فقرات آن، نميتوان فهميد.
اين گونه فهم از قرآن كريم بر يك نگرش علمي و واقعگرايانه مبتني است كه از خود قرآن كريم و اوضاع و شرايط پيرامون نزول آن استنباط و استنتاج شده است.
قرآن كريم، چنان كه ميدانيم، كتابي است كه ... أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ. «1» بنابراين، يك «كلام واحد» است كه از يك ديدگاه پيوسته و همبسته و جامع نسبت به آفرينش و زندگي و دين سخن ميگويد؛ امّا، حكمت الهي چنين اقتضا كرده است كه اين كلام پيوسته همبسته، با فاصله و به تدريج، قسمت به قسمت (منجّما) نازل گردد، تا در نتيجه
______________________________
(1) هود/ 1
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 333
چنان كه خود قرآن كريم نيز اشاره فرموده، آن منظورهاي متعدّدي كه از نزول قرآن در كار بوده است، و ما در جاي خودش متذكّر شديم، تحقّق يابد. «1»
اين نزول تدريجي قرآن كريم را، اوضاع و احوال، و حوادث و رويدادهايي در برگرفته بود، كه از يك سو، معاني قرآن و اهداف نزول آن را روشني ميبخشيد، و از سوي ديگر، شيوه ارائه و سبك بيان و تنظيم مقاطع قرآني را تحت تأثير قرار ميداد.
گاه، در آغاز، نظر به يك مصلحت سياسي يا تربيتي، يا به خاطر پايهريزي فكري يا زمينهسازي نظري، بيان قرآن راجع به يك مسئله، عامّ است؛ آن گاه تخصيص اين عام و بيان استثنائات آن كه مصالح سياسي يا اجتماعي اقتضا ميكند، مطرح ميشود. بخصوص، اگر اين نكته را در نظر بگيريم كه بعضي از اين تخصيصها از سوي سنّت شريف نبوي صلّي اللّه عليه و آله در كار ميآمدهاند، كه اين مطلب را جمهور علماي اسلامي به استناد آيه شريفه: ... وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ... «2» پذيرفتهاند.
و يا گاه قرآن كريم، نخست يك موضع سياسي يا يك حكم شرعي را، نظر به رعايت مقتضيات سير تحوّل دعوت و رسالت و حركت فعّال آن در بستر واقعيّت زمان و مكان، تثبيت ميكند؛ آن گاه پس از مدّتي كه اوضاع و شرايط متفاوت گرديد، و زمينهاي براي تثبيت حكم ديگري، كه با تحوّلات آن مرحله، همخوانتر، و با استقرار كيان سياسي و يا اوضاع اجتماعي، هماهنگتر باشد، آماده شد، آن موضع يا حكم نخستين را «نسخ» ميكند. «3»
از اين رو، فهم قرآن به طور صحيح، بدون احاطه كامل بر همه ابعاد و جوانب، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، و غيره، امكان نخواهد داشت.
همچنين، حكمت الهي اقتضا كرده است كه قرآن كريم مشتمل بر يك دسته آيات «محكمات» باشد كه «امّ الكتاب» اند، و يك دسته آيات «متشابهات»، كه ناگزير براي فهم آنها، و استفاده از آنها، بايد به آيات محكمات ارجاع داده شوند. «4» زيرا، كار تصوير و
______________________________
(1) درباره اين مسئله و اهداف آن در بخش «مباحثي در علوم قرآني» سخن گفتهايم.
(2) حشر/ 7.
(3) پيرامون تفسير «نسخ» و اهداف آن، و همچنين غرض از عموم و خصوص و اطلاق و تقييد، در بخش «مباحثي در علوم قرآني» سخن گفتهايم.
(4) علت اين امر را كه چرا در قرآن كريم متشابهات وجود دارد، در بحث «محكم و متشابه» آوردهايم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 334
تقريب به ذهن معاني و معارف بلند قرآني، و شمول و فراگيري كلام نسبت به ابعاد متعدّد معاني، بر وجود همين آيات «متشابهات» در قرآن استوار است. علاوه بر اين چنان كه بزودي در بحث ديگري اشاره خواهيم كرد، ماهيت مدلولات لفظي پذيراي احتمالات متعدّد است، و همين طبيعت است كه «تشابه» را بر كلام تحميل ميكند. در نتيجه، مشخّص كردن چارچوب معنايي آن به طور كامل، تنها از طريق مراجعه و استناد به محكمات يا مقارنه و مقايسه متشابهات متعدّد با يكديگر، امكان پذير خواهد بود.
بر همين پايه، اهل بيت عليهم السّلام، آن عدّه از مفسّراني را كه بدون داشتن چنين احاطهاي، دست اندر كار تفسير ميشدهاند، مورد انتقاد قرار دادهاند.
در روايتي كه برقي در محاسن آورده است، از ابو الوليد بحراني، سپس بحري، از امام محمّد باقر عليه السّلام نقل شده است كه:
مردي به آن حضرت گفت: شما هستيد كه ميگوييد، هيچ چيز در كتاب خدا نيست مگر آن كه معروف و معلوم است؟ آن حضرت فرمودند: «من چنين نگفتم. بلكه گفتم: هيچ چيز از كتاب خدا نيست مگر آن كه دليلي در خود كتاب الله دارد و بر آن ناطق است كه مردم آن دليل را باز نميشناسند» ... تا آنجا كه فرمودند: «قرآن مشتمل است بر ظاهر و باطن و آشكار، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، سنن و امثال، فصل و وصل، و احرف و تصريف؛ و هر آن كس كه پندارد كتاب خدا مبهم است، خود هلاك گرديده و ديگران را نيز هلاك گردانيده است». «1»
احاطه كامل (اهل بيت عليهم السّلام) بر همه اوضاع و شرايط پيرامون نصّ قرآني و اطّلاع دقيق از مسايلي كه پيرامون آيات و سور قرآني مطرح بوده است؛ چه در سطح حوادث و وقايعي كه از نظر زمان و مكان، با نزول قرآن همراه بودهاند، و «اسباب نزول» ناميده ميشوند، و چه در
______________________________
(1) وسائل الشيعه، 18/ 141، ح 39؛ ص 142، ح 40؛ ص 138، ح 31 و 38.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 335
سطح عادات اجتماعي و آداب و رسومي كه جوامع بشري در دوران جاهليّت با آنها خو گرفته بودند، بخصوص در مكّه و مدينه، يا در سطح اوضاع سياسي و اخلاقي كه مسلمانان در آن به سر ميبردهاند.
زيرا، روشن است كه قرآن كريم، در عين آن كه يك كتاب الهي است كه براي ارائه و تبيين رسالت امّت خاتم آمده است، همچنين، كتابي است كه دگرگونسازي و بازسازي امّتي را كه در ميان آنان نازل شده است، يعني امّيّين و اهل سرزمين مكّه، «امّ القري»، مستقيما هدف گرفته است، تا از آنان يك پايگاه نيرومند و ثابت، بسازد كه بتواند بار سنگين وظايف و مأموريّتهاي رسالت ختمي، و مسؤوليّت ابلاغ و توجيه آن را به همه امّتها و همگي مردم جهان، بر دوش بكشد. «1» به همين جهت، ميبينيم كه قرآن كريم، اوضاع و شرايط سياسي و اجتماعي و رواني و عادات اجتماعي و آداب و رسومي را كه جامعه عرب در دوران جاهليّت، با آنها سر ميكرده است، كاملا در نظر گرفته، و با آن اوضاع و شرايط و به دور از آن موقعيّتهاي بيروني، بيرابطه نبوده است. بنابراين، طبعا، همه آن مسايل پيراموني و جانبي، بر فهم قرآن كريم و بازشناسي مقاصد آن پرتو ميافكنند، و فهم و شناخت آن مسايل و اوضاع، نقش عمدهاي در فهم و تفسير قرآن دارد.
از اين گذشته، تشخيص و تفكيك معاني و جنبههاي مرتبط با حوادث و اتّفاقات و رويدادهاي زمان و مكان نزول، از ديگر معاني و مفاهيمي كه طبيعت عمومي و فراگير و هميشگي دارند، به اين چنين احاطه و اطّلاع كامل نسبت به همه آن اوضاع و شرايط، نيازمند است. اين همان چيزي است كه اهل بيت عليهم السّلام در برخي روايات، در كنار تصريح به شناخت و معرفت خودشان نسبت به زمان نزول آيات و كساني كه آيات قرآني درباره آنان نازل شده است و غيره، بر آن تأكيد ميكنند. «2» مراد از اين همه تأكيد، صرفا براي آن نيست كه خواسته باشند وسعت اطّلاع خود را از حوادث و وقايع پيرامون نزول آيات قرآني باز گفته باشند، بلكه تأكيد بر اين است كه اين اطّلاع و احاطه و اشراف بر مسايل پيراموني آيات و سور قرآني به فهم و تفسير قرآن ارتباط دارد.
______________________________
(1) اين مطلب را در كتاب خود الهدف من نزول القرآن الكريم- به زبان عربي- روشن كردهايم.
(2) ر. ك. روايتي كه پيش از اين به روايت شيخ كليني قدّس سرّه از سليم بن قيس آورديم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 336
فراگيري مستقيم تفسير (از سوي اهل بيت عليهم السّلام) از شخص رسول الله صلّي اللّه عليه و آله، و اعتماد همه جانبه بر سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله و اين كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله همه قواعد و ضوابطي را كه از طريق آنها ميتوان به فهم و تفسير قرآن و شناخت مقاصد و اغراض آن دست يافت، تعليم فرمودهاند، و پا فشاري اهل بيت عليهم السّلام بر اين اعتماد و استناد مستقيم در تفسير قرآن كريم، به سنّت شريف نبوي صلّي اللّه عليه و آله، بر دو محور اصلي دور ميزند:
محور اوّل، اين كه، چنان كه اشاره كرديم، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله تفسير قرآن را به طور كامل و جامع به حضرت علي عليه السّلام تعليم فرمودهاند. علاوه بر رواياتي كه پيش از اين آورديم و اشاره كرديم، روايات ديگري نيز در دست داريم كه به طور اختصاصي اين مطلب را مورد تأكيد قرار ميدهند.
محور دوم، آن كه، قرآن كريم و سنّت شريف نبوي صلّي اللّه عليه و آله همه قضايا و مسايلي را كه انسان در زندگاني به آنها نيازمند است، در بر دارد. زيرا قرآن و سنّت رسالت پاياني الهي را براي بشريّت تشكيل ميدهند و ناگزير بايد چنين شمول و فراگيري را داشته باشند. به همين جهت، در همه مسايل زندگي بشر، بايد به قرآن و سنّت مراجعه شود، و به هيچ وجه، تكيه بر رأي و قياس و اجتهاد و پندار و گمان جايز نيست.
نهايت امر، اين كه مردم معمولي آن توانايي را در مقام فهم قرآن و سنّت ندارند كه همه اين قضايا و مسايل را فرا گيرند، يا آن كه از حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله همه اين مطالب را، چنان كه در محور اوّل يادآور شديم، فرا نگرفتهاند.
از اين روي، ميبينيم، اهل بيت عليهم السّلام بر اين شمول و فراگيري و همهجانبهنگري قرآن و سنّت، سخت تأكيد دارند، و هر راه و روش و شيوه ديگري را جز آن، براي رسيدن به احكام شرعي محكوم ميكنند؛ و حتّي براي اصحاب خودشان روا نميدارند كه شيوههاي اجتهادي، از قبيل قياس و مانند آن را پيش بگيرند؛ بدون آن كه خود در مقام تأكيد بر سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله ميان استناد به روايات عامّه با احاديث خاصّه كه از خود ائمّه اهل بيت عليهم السّلام روايت ميكنند، فرقي قائل بشوند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 337
شيخ كليني قدّس سرّه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند:
«انّ اللّه تبارك و تعالي انزل في القرآن تبيان كلّ شيء، حتّي- و اللّه ما ترك شيئا يحتاج اليه العباد، حتّي لا يستطيع عبد ان يقول: لو كان هذا انزل في القرآن؟ الّا و قد انزل الله فيه» «1» يعني: «خداوند تبارك و تعالي در قرآن بيان كامل همه چيز را نازل فرموده است، تا آنجا كه- به خدا سوگند- هيچ چيزي را كه بندگان به آن نيازمند شوند در قرآن واننهاده است؛ به گونهاي كه بندهاي از بندگان خدا نتواند بگويد: اي كاش اين مطلب در قرآن نازل شده بود؛ مگر آن كه خداوند، از پيش، آن را در قرآن نازل فرموده باشد.
و در حديث معتبر ديگري از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام آورده است كه راوي گويد: از آن حضرت شنيدم كه ميفرمودند: «ما من شيء الّا و فيه كتاب و سنّة» «2»، يعني: هيچ چيز نيست جز آن كه درباره آن هم در قرآن و هم در سنّت سخن رفته است.
نيز، اهل بيت عليهم السّلام سخن از وجود يك صحيفه جامعه نزد حضرت علي عليه السّلام دارند، كه مشتمل بر تفاصيل شريعت و همه قواعد و اصول آن بوده است. شيخ كليني قدّس سرّه به سند خود از ابو شيبه نقل ميكند كه گفت:
از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام شنيدم كه ميفرمودند: «دانش ابن شبرمه به خطا رفته است. نزد ما «جامعه» هست كه به املاي رسول الله صلّي اللّه عليه و آله و دستخط علي عليه السّلام است. «جامعه» براي هيچ كس جاي سخني باز نگذاشته است. در «جامعه» همه دانستنيها راجع به حلال و حرام آمده است»؛ «انّ اصحاب القياس طلبوا العلم بالقياس، فلم يزدادوا
______________________________
(1) كافي، 1/ 59، ح 1
(2) همان مأخذ، ح 4
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 338
من الحقّ الّا بعدا، انّ دين الله لا يصاب بالقياس» «1» يعني: «اصحاب قياس خواستند از طريق قياس به «علم» برسند و در نتيجه هر چه بيشتر رفتند، بيشتر از حق دور شدند. دين خدا را نميتوان از راه قياس دريافت». علوم قرآني(حكيم/لساني) متن 338 مبناي سوم، اعتماد بر سنت صحيح در تفسير ..... ص : 336
اهل بيت عليهم السّلام تأكيد دارند بر اين كه «حلال محمّد حلال الي يوم القيامة، و حرامه حرام الي يوم القيامة». روي اين حساب، ناگزير بايد تمامي حلال و حرامهاي شريعت مقدّسه اسلام از جانب رسول الله صلّي اللّه عليه و آله بيان و تعريف شده باشند.
شيخ كليني قدّس سرّه به سند معتبر از زراره آورده است كه گفت:
از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام راجع به حلال و حرام پرسيدم؛ فرمودند: «حلال محمّد حلال ابدا الي يوم القيامة، و حرامه حرام ابدا الي يوم القيامة، لا يكون غيره و لا يجيء غيره» يعني: «جز حلال و حرامهاي محمّدي نخواهد بود و نخواهد آمد».
زراره گويد: آن حضرت افزودند: علي عليه السّلام فرمود: «ما احد ابتدع بدعة الّا ترك بها سنّة» يعني: «هيچ كس بدعتي در دين خدا ننهاد مگر آن كه بر اثر آن بدعت، سنّتي را وانهاد».
قرآن كريم «حيّ لا يموت» است. زندهاي است كه مرگ ندارد. احكام و امثال و مفاهيم قرآن در همه دورانها و زمانها جريان دارد. قرآن هر چند در يك عصر معيّن نازل شده، و به كارسازي مسايل و رويدادهاي بخصوصي پرداخته است، و در داستانها يا سرگذشت حوادث عصر رسالت و تحوّلات آن يعني اسباب نزول، درباره اشخاص معيّني از دورانهاي گذشته يا دوران نزول قرآن، سخن گفته است، و با اين عملكرد، يك پايگاه بشري نيرومند
______________________________
(1) همان، 1/ 57، ح 14؛ 1/ 238، ح 1؛ 1/ 241، ح 5- 7.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 339
براي تحمّل وظايف رسالت اسلام، چنان پيش از اين اشاره كرديم، به وجود آورده است. امّا، با اين همه، قرآن، كتاب الهي رسالت پاياني و معجزه جاويدان اسلام و پيامبر گرامي اسلام است، و با همه مردمان در هر دوران و زمان سخن ميگويد.
در اين زمينه، چنان كه ملاحظه ميشود، سخن از يك نگرش جامع و فراگير است كه از خصائص و امتيازات اهل بيت عليهم السّلام است؛ هر چند بيشتر علماي اسلامي اين قاعده و اين اصل را پذيرفتهاند كه «انّ العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السّبب»، يعني: عموم لفظ را بايد در نظر گرفت، نه خصوص سبب را، از اين رو، اين دانشمندان همگي بر اين عقيدهاند كه خصوص سبب، وقتي كه با لفظ عام بيان ميشود، به آن حوادث و وقايعي كه از آنها سخن گفته يا درباره آنها نازل شده است، مقيّد نميگردد؛ زيرا، همه اين مطالب را قرآن كريم به منظور عبرت و هدايت و موعظه آورده است؛ چنان كه آيات كريمه متعدّدي بر اين نكته دلالت دارند:
لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ، ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَري وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. «1»
هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُديً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. «2»
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ، فَأَبي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً. «3»
در قرآن كريم، مثلهاي گوناگون كه مطرح شده، و حوادث و وقايعي كه از آنها سخن به ميان آمده است، همه با روح تربيت و تزكيه و هدايت بيان شدهاند. بنابراين، همان گونه كه اين امثال قرآني، در عصر نزول، مصاديقي داشتهاند، در زمانها و دورانهاي ديگر نيز مصداقهايي دارند كه به آن باز ميگردند (يؤل اليها).
همان گونه كه داستان نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و ديگر پيامبران عليهم السّلام، حقايقي را از دوران آن پيامبران در بر دارند و بيان ميكنند. امّا، قرآن كريم اين داستانها را براي محض دلداري پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و مسلمانان، يا ثبت و ضبط حوادث تاريخي بيان نكرده است، بلكه
______________________________
(1) يوسف/ 111
(2) آل عمران/ 138
(3) اسراء/ 89
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 340
حقايقي را كه از عصر نزول قرآن كه در ارتباط با حوادث و وقايع آن دوران است نيز مدّ نظر داشته است. در نگرش اهل بيت عليهم السّلام، درست بر همين منوال، در دورانها و زمانهاي پس از عصر نزول قرآن و عهد ظهور رسالت اسلام، و نيز در هر عصر و زمان ديگر، حقايق و وقايعي مشابه و همانند آنها و مطابق با آنها وجود خواهد داشت.
هم چنين است در مورد احكام شرعي و اخلاق اسلامي و سنّتهاي تاريخي و حقايق آفرينش، كه همه اينها از مصداقها و اشباه و نظائر و موارد و تطبيقها، نه تنها در عصر رسالت، بلكه در هر عصر و زمان، سخن ميگويند.
در اينجا، نميخواهيم مفصّلا به استدلال بر صحّت اين «نگرش» بپردازيم، كه آن مجال ديگري را ميطلبد؛ بلكه تنها ميخواهيم جنبه «تصوّري» اين «نظريّه» را از زبان و گفتار اهل بيت عليهم السّلام يادآور شويم.
اين مبنا يكي از مهمترين مباني «نگرش» اهل بيت عليهم السّلام در تفسير قرآن كريم است كه به طور روشن و اساسي، از ديگر نظريّات و ديدگاهها در مذاهب اسلامي، متمايز است.
اهميّت و ظرافت فراوان اين موضوع را از آنجا ميتوان دريافت كه شمار قابل توجّهي از روايات كه از اهل بيت عليهم السّلام رسيدهاند، و در بعضي از آنها به نقل از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله تصريح شده است و همانها در كتب علماي اهل سنّت نيز آمدهاند، به اين موضوع پرداختهاند.
نيز، ملاحظه ميكنيم كه اين روايات، از نظر مضمون، با يكديگر بسيار متفاوتاند، به گونهاي كه گاه نسبت به يكديگر متناقض يا متضارب يا مختلف به نظر ميرسند. آراء و نظرات علما نيز در تفسير اين روايات و برداشت از آنها آن قدر مختلف است كه نابسامان و متباين با يكديگر به چشم ميآيد.
در اين مجموعه روايات، بحث پيرامون دو موضوع اصلي متمركز ميشود:
يكي، بحث محكم و متشابه و تفسير و تأويل كه بر محور آيه هفتم از سوره آل عمران دور ميزند و خداوند متعال فرموده است: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ، فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 341
تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا؛ وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
ديگري، بحث تفسير به رأي، كه در احاديث متعدّد و مسلّم نزد مسلمين، مورد نهي قرار گرفته است، و در بعضي از آنها، كساني را كه دست به تفسير رأي بزنند كافر شمردهاند؛ امّا در تعيين حوزه معنايي «رأي» و تعريف آن اختلاف فراوان پديد آمده است.
يكي از بهترين بحثها در اين زمينه، كه در عين جامعيّت و تحليلي بودن، مختصر و مفيد است، بحث علّامه طباطبايي قدّس سرّه در كتاب الميزان في تفسير القرآن است، ايشان در اين بحث، نظريّه قرآني اهل بيت عليهم السّلام را در اين زمينه به خوبي استنباط و ارائه كردهاند، و در مقام استدلال، به آيات شريفه و سنّت نبوي كه از خود حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله و اهل بيت گرامي آن حضرت عليهم السّلام نقل شده است، استناد كردهاند. «1»
براي آن كه اين مبناي اهل بيت عليهم السّلام در تفسير قرآن كريم روشن گردد، به مجموعهاي از احاديث و روايات اشاره ميكنيم كه بر وجود دو سطح در تفسير قرآن و برداشت دلالت يا اشارت دارند: يكي، تفسير قرآن در سطح «ظاهر» يا «محكم» يا «تنزيل» و ...، بنا به تعبيراتي كه از اين سطح تفسير قرآن در اين مجموعه روايات آمده است؛ ديگري، تفسير قرآن در سطح «باطن» يا «متشابه» يا «تأويل» و ....
از اين روايات و نيز ديگر روايات اسلامي به دست ميآيد كه سطح اوّل تفسير را عموم مردم ميتوانند دسترسي پيدا كنند، و كافي است كه همه آيات و سور قرآني را فرا گرفته باشند، و احاطه كاملي بر همه مضامين و موضوعات قرآني داشته باشند. امّا، سطح دوم آن، به پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و اهل بيت گرامي آن حضرت عليهم السّلام اختصاص دارد. «كمال» اين سطح را ميتوانيم در هر يك از جنبههاي مختلف ذيل، كه اين مجموعه روايات و احاديث به آنها اشاره دارند، رديابي كنيم:
الف) آن دسته از اطّلاعات قرآني كه جاري مجراي اطّلاعات غيبي ميباشد، و با حوادث و وقايعي كه در آينده زندگاني براي افراد و جوامع بشري پيش خواهد آمد، در ارتباط است، و ميتوان آنها را از قرآن كريم استنباط كرد.
______________________________
(1) براي تفصيل مطلب ر. ك. الميزان في تفسير القرآن، 3/ 19- 87.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 342
ب) آن دسته از اطّلاعات قرآني كه مربوط به تفاصيل شريعت اسلام ميباشد، خواه در ارتباط با آن موضوعات شرعي كه قرآن كريم به آنها پرداخته است، و خواه آن موضوعات شرعي كه به مسايل جديد و مستحدث از زندگي اسلامي مسلمانان مربوط ميشوند؛ و حضرت امام علي عليه السّلام و فرزندان ايشان ائمّه معصومين عليهم السّلام از حضرت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله اين قبيل اطّلاعات قرآني را دقيقا فرا گرفتهاند.
ج) تطبيق دقيق مفاهيم و سنّتها و سرگذشتهايي كه قرآن كريم به آنها اشاره كرده است، و تشخيص كامل و صحيح مصداقها و موضوعات خارجي و بيروني آنها، و برآيندي كه همه اوضاع اجتماعي و سياسي در حركت جامعه اسلامي در دورانها و زمانهاي مختلف به آن باز ميگردد (تؤل اليها).
د) تمثيل و تشبيه مضامين قرآني و امثال و مفردات قرآن كريم، از قبيل مثلهايي كه قرآن كريم، به گونه مفهومي زده است، يا از طريق اشاره به حوادث و وقايع زندگاني پيشينيان، به گونهاي كه با حوادث عصر رسالت منطبق گردد. امامان اهل بيت عليهم السّلام نيز چنين مثلهايي زدهاند، و نصوص قرآني را بر حوادثي كه در عصر رسالت يا دورانهاي بعدي جريان داشته است تطبيق كردهاند. علم اين نوع تفسير به پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و امامان معصوم از اهل بيت آن حضرت عليهم السّلام اختصاص دارد.
در اينجا، به مجموعهاي از روايات مربوط به اين مجموعه اخبار، كه توضيح داديم، اشاره ميكنيم:
1. محمّد بن حسن صفّار در بصائر الدرجات به سند معتبر از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت:
از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام پرسيدم: معناي اين روايت چيست كه ميگويد: «ما من القرآن آية الّا و لها ظهر و بطن»؟ فرمودند: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما قد مضي و منه ما لم يكن، يجري كما تجري الشمس و القمر كلّما جاء تأويل شيء يكون علي الاموات كما يكون علي الاحياء، قال اللّه: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ «1»
______________________________
(1) آل عمران/ 7
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 343
نحن نعلمه» «1» يعني: «ظهر» قرآن، تنزيل است، و «بطن» قرآن، تأويل آن. بعضي از تأويلات قرآن، گذشته است، و بعضي ديگر هنوز به وقوع نپيوسته است. قرآن همانند خورشيد و ماه، گردش و جريانش استمرار دارد.
هر گاه تأويل چيزي در قرآن مشخّص گرديد، بر مردگان همان گونه منطبق خواهد گرديد كه بر زندگان؛ چنان كه خداوند فرموده است:
«تأويل قرآن را جز خداوند و «راسخان در علم» كسي نميداند»، ما تأويل قرآن را ميدانيم.
2. نيز صفّار در بصائر الدرجات به سند معتبر «2» از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت:
از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود: «انّ للقرآن تأويلا، فمنه ما جاء، و منه ما لم يجيء. فاذا وقع التّأويل في زمان امام من الأئمّة عرفه امام ذلك الزمان» «3» يعني: «قرآن تأويل دارد. بعضي از تأويلات قرآن آمده و گذشته است، و بعضي هنوز نيامده است. هر گاه تأويل قرآن در زمان يكي از امامان (بر حق) روي دهد و آشكار گردد، امام آن زمان، آن را در خواهد گرفت».
3. از جميل بن درّاج، از زراره، از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كردهاند كه فرمودند:
«تفسير القرآن علي سبعة اوجه. منه ما كان، و منه ما لم يكن بعد،
______________________________
(1) وسائل الشيعه، 18/ 145، ح 49
(2) اعتبار سند به خاطر آن است كه مرزبان بن عمر در سلسله راويان آن قرار دارد و صفوان بن يحيي از او روايت كرده است، و بنابراين، مورد اعتماد خواهد بود. زيرا، صفوان يكي از سه تن محدّثاني است كه صحابه بر صحيح دانستن رواياتي از آنان روايت شده است، اجماع كردهاند. چنان كه شيخ طوسي قدّس سرّه در عدّه آنان را نام برده است و عبارتند از:
محمّد بن ابي عمير، احمد بن محمّد بن ابي نصر، و صفوان بن يحيي.
(3) وسائل الشيعه، 18/ 145، ح 47
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 344
تعرفه الائمّة عليهم السّلام» «1» يعني: «تفسير قرآن بر هفت وجه است. بعضي منقضي شده است و بعضي هنوز نيامده است؛ امامان (بر حق) آن را باز ميشناسند».
4. شيخ صدوق در معاني الاخبار به سند خود از حمران بن اعين روايت كرده است كه گفت:
از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام راجع ظهر و بطن قرآن سؤال كردم، فرمودند: «ظهره الّذين نزل فيهم القرآن، و بطنه الّذين عملوا باعمالهم، يجري فيهم ما نزل في اولئك» «2» يعني: «ظهر قرآن، آن كساني هستند كه قرآن درباره آنان نازل شده است، و بطن قرآن، آن كساني هستند كه همان كردار آنان را داشتهاند، و آياتي كه درباره آنان نازل شده است، درباره اينان نيز جريان پيدا ميكند».
در پايان اين مبحث، بجاست كه بعضي يادآوريهاي كلّي و نتيجهگيريهاي نهايي را در ارتباط با مجموع آنچه درباره تفسير قرآن از اهل بيت عليهم السّلام رسيده است، در اينجا ذكر كنيم:
اين رواياتي كه از اهل بيت عليهم السّلام رسيده است به يك تحقيق علمي دقيق، مطابق ضوابط و اصول تدوين شده در علم الحديث نيازمندند.
توضيح اين كه، حديث اهل بيت عليهم السّلام به مجموعهاي از مشكلات مّهم و اساسي دچار بوده است كه سنگيني خود را بر اين روايات بر جاي نهادهاند؛ به علّت اين كه اوّلا، قرآن كريم بسيار اهميّت داشته است؛ ثانيا، قرآن با اهل بيت عليهم السّلام ارتباط محكمي داشته است؛ ثالثا،
______________________________
(1) همان مأخذ، 18/ 154، ح 50
(2) بحار الانوار، 92/ 83، ح 14
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 345
قرآن به منظور اهداف و اغراض سياسي يا شخصي يا به سبب كم تقوايي و ضعف ايمان و سهل انگاري در امر دينداري يا به موجب هر عامل ديگر از عواملي كه پيش از اين به آنها اشاره كرديم، در معرض تفسير به رأي قرار گرفته است.
اهل بيت عليهم السّلام به اعتبار احساس مسئوليت در برابر اسلام و امّت مسلمان، با همه اين مسايل و نيز با همه مشكلات فرهنگي يا عقيدتي يا سياسي كه دامنگير امّت مسلمان ميشد، رويارو ميشدند، و به جهاد و مبارزه ميپرداختند.
مهمترين مشكلاتي را كه حديث اهل بيت عليهم السّلام در تاريخ اسلام گرفتار آنها بوده است، ميتوانيم به ترتيب ذيل خلاصه كنيم:
مشكل نخست: دسيسه و جعل و تزوير در احاديث اهل بيت عليهم السّلام. حتّي در زمان خود ائمّه، احاديث ايشان در معرض اين آفات قرار گرفت. اين پديده را به روشني با مراجعه به شرح حال بعضي اشخاص در كتابهاي رجال، ميتوانيم ملاحظه كنيم. يكي از طرفه روايات از اين دست، روايتي است كه كشّي از محمّد بن عيسي بن عبيد، از يونس بن عبد الرحمن آوردهاند كه گفت؛ ابن عبيد گفت:
بعضي از اصحاب ما از يونس بن عبد الرحمن سؤال ميكرد و من آنجا حضور داشتم. به او گفت: اي ابو محمّد، چرا اين قدر در حديث سرسختي؟ و چرا تا اين حد روايات اصحاب ما را انكار ميكني؟ چه چيز تو را وا ميدارد به اين كه اين احاديث را رد كني؟ گفت: هشام بن حكم با من حديث گفت كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود: «به نام ما حديثي را نپذيريد مگر آن كه با قرآن و سنّت سازگار باشد، يا از احاديث پيشين ما براي آن شاهدي بيابيد. زيرا، مغيرة بن سعيد- لعنه الله- در كتابهاي اصحاب پدرم احاديثي را وارد كرده است كه پدرم هرگز سخني از آنها نگفته است. خداي را در نظر بگيريد و بر ما سخناني را كه مخالف سخن خداي متعال ما و سنّت پيامبر ما محمّد صلّي اللّه عليه و آله باشد، نبنديد. ما هر گاه سخن بگوييم، ميگوييم:
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 346
قال الله عزّوجلّ و قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله». «1»
يونس گويد: به عراق رفتم و آنجا گروهي از اصحاب امام محمّد باقر عليه السّلام را يافتم. اصحاب امام جعفر صادق عليه السّلام را نيز فراوان يافتم. از آنان حديث شنيدم و كتابهاي حديث ايشان را برگرفتم و بعدها به حضرت امام رضا عليه السّلام عرضه كردم. از آن ميان، احاديث فراواني را انكار فرمودند، و نپذيرفتند كه از احاديث حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام بوده باشد، و به من فرمودند:
«ابو الخطاب بر ابو عبد الله عليه السّلام دروغ بست؛ لعن الله ابا الخطاب! همچنين، اصحاب ابو الخطاب پيوسته تا به امروز در كتب و مجاميع احاديث ابو عبد الله عليه السّلام دسيسه ميكنند. به نام ما حديثي را بر خلاف قرآن نپذيريد».
«فانّا ان تحدّثنا حدّثنا بموافقة القرآن و موافقة السّنّة» «2» يعني: «ما هر گاه حديث بگويم، موافق قرآن و موافق سنّت حديث خواهيم گفت ...».
مشكل دوم: غلوّ و افراط در محبّت اهل بيت عليهم السّلام و اعتقاد به آنان؛ كه اين حركت سياسي و عقيدتي موجبات و شرايط مختلف سياسي، اجتماعي و رواني، فرهنگي خودش را داشت، و بر اخبار و احاديث نيز در جهت فهم يا تزوير و يا تحريف آنها، آثار خود را بر جاي گذاشت. در كتابهاي رجال حديث، شرح حال عدّهاي از اين محدّثان كه متّهم به غلّو، يا از كساني بودهاند كه امامان اهل بيت عليهم السّلام آنان را از حوزه خويش و معاشرت خويش طرد كردهاند، و علنا از آنان برائت جستهاند، آمده است.
مشكل سوم: انحرافها و انشعاباتي كه در جماعت پيروان اهل بيت عليهم السّلام بر اثر موجبات سياسي، اخلاقي و اجتماعي پديد آمد؛ چنان كه به ظهور زيديّه و اسماعيليّه و واقفيّه و غيره انجاميد، و اين پديده تا زمان امام حسن عسكري عليه السّلام و پس از ايشان استمرار يافت.
مشكل چهارم: شرايط خفقان و آوارگي و كار و حركت زير زميني، كه علّت اصلي پنهان
______________________________
(1) بحار الانوار، 2/ 249
(2) رجال كشّي، 146
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 347
شدن و پوشيده ماندن بيانات واقعي يا نفوذ دسيسه و تزوير در احاديث اهل بيت عليهم السّلام تحت شعار «تقيّه» «1» گرديد؛ و دشمنان اهل بيت عليهم السّلام يا اشخاص فاسدي كه تظاهر به ارتباط با اهل بيت عليهم السّلام ميكردند، از اين زمينهها و شرايط موجود، در جهت تغيير و حذف و تحريف و تزوير بسياري از احاديث اهل بيت عليهم السّلام، سوء استفاده كردند.
مشكل پنجم: تعصّب و ستيز و دشمني و كتمان حقيقت، دگرگونسازي، تهمتهاي ناروا زدن و شايعهپراكنيها؛ كه همه اينها موجب انتشار بسياري از احاديث و جعل آنها و گمراه گردانيدن مسلمانان ساده لوح به واسطه آنها گرديد؛ چنان كه پيش از اين، اشاره كرديم به اين كه اين دشمني و تعصّب موجب شد كه بسياري از موارد اسباب نزول كه با اهل بيت عليهم السّلام در ارتباط بود، كتمان گردد.
مشكل ششم: بيدقّتي در نقل يا بد فهمي و درست فرا نگرفتن از امامان عليهم السّلام يا درست برداشت نكردن مسايل؛ به همين جهت، ميبينيم ائمّه عليهم السّلام بر ضبط احاديث و اهميّت آن از يك سو تأكيد ميكنند، و از سوي ديگر، يادآوري ميكنند كه احاديث ايشان مشتمل بر محكم و متشابه است، چنان كه اين مطلب را روشن خواهيم ساخت.
مشكل هفتم: جمود بر ظاهر الفاظ احاديث، و جداسازي قسمتهاي مختلف احاديث از يكديگر.
مشكل هشتم: از دست رفتن بسياري از قرينههاي حاليّه و مقاليّه كه با روايات و احاديث همراه بودهاند و مقصود از آن احاديث را روشن ميساختهاند. «2»
اين مجموعههاي اخبار، بايد مورد تحقيق و پاكسازي علمي قرار بگيرند و غربال بشوند، چه در سطح سند و روايت، و چه در سطح مضمون و درايت؛ همچنين، بايد با يكديگر
______________________________
(1) ما موضوع «تقيّه» را در كتاب خودمان الوحدة الاسلاميّة من منظور الثقلين آوردهايم. همچنين موضوع تقيّه را از ديدگاه شيخ مفيد قدّس سرّه بحث كردهايم، مبني بر اين كه اهل بيت عليهم السّلام ضوابطي را براي تفكيك و تشخيص موارد تقيّه از غير آنها قرار دادهاند.
[ترجمه اين كتاب با نام «وحدت اسلامي از ديدگاه قرآن و سنت» توسط انتشارات تبيان منتشر شده است.]
(2) براي آگاهي بيشتر و روشنتر شدن بحث، رجوع كنيد به بحث استاد شهيد ما آيت الله صدر رحمه اللّه در بحثهاي علم اصول، تقريرات آيت الله سيّد محمود هاشمي، 7/ 28 ...؛ همچنين، كتب رجال، مانند خلاصه علّامه حلّي رحمه اللّه، بخش «الضعفاء».
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 348
مقايسه شوند تا محكم و متشابه و عامّ و خاصّ و مطلق و مقيّد و راجح و مرجوح آنها از هم باز شناخته شوند، و با ديگر موازين علمي منطبق گردند.
در اينجا، ناگزير بايد اشاره كنيم به اين كه در مكتب اهل بيت عليهم السّلام حديثي يافت نميشود كه قابل مطالعه و بررسي و پاكسازي نباشد، مگر چند حديث متواتر نادر؛ به همين جهت، علماي اين مكتب، تمامي اين احاديث و ديگر احاديث را در هر كتابي كه آمده باشند و هر كس كه راوي آنها بوده باشد، به مطالعه و تحقيق ميگذارند.
آري، يك رويكرد خاص در ميان علماي اخباري وجود دارد كه ميكوشند كتب اربعه معروف را معتبر و صحيح قلمداد كنند، كه عبارتند از: كافي شيخ كليني رحمه اللّه، من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق رحمه اللّه؛ تهذيب و استبصار شيخ طوسي رحمه اللّه. امّا، رويكرد عمومي و رايج نزد علماي مكتب اهل بيت عليهم السّلام چنين ديدگاهي را نميپذيرد. «1»
از اين رو، ميبينيم كه استاد شهيد ما آيت الله صدر قدّس سرّه آن دسته از اخبار و احاديثي را كه ميگويد فهم قرآن به امامان اهل بيت عليهم السّلام اختصاص دارد، پس از آن كه دلالت آنها را ميپذيرند، ردّ ميكنند؛ زيرا، مخالف قرآن كريم و سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله بوده، و راويان اين احاديث از «ضعفاء» هستند و متّهم به غلوّ ميباشند. «2»
امّا، علّامه طباطبايي، چنان كه ديديم، ميكوشند كه اين اخبار و احاديث را تأويل كنند بر اين كه ميخواهند بيان كنند كه ائمّه اهل بيت عليهم السّلام نقش تعليم و راهنمايي در مسير تفسير قرآن را دارند، نه آن كه قرآن را جز ائمّه اهل بيت عليهم السّلام كسي نميفهمد.
تفسير در نگرش اهل بيت عليهم السّلام مفهوم وسيعي دارد كه مشتمل است بر فهم ظاهر عبارت قرآني، از يك سو؛ و از سوي ديگر، مشتمل است بر شناخت مصداقها و مثالها و تفصيلات مطالب مرتبط با قرآن كريم، چه در داستانهاي پيامبران باشد، و چه در ضرب المثلهاي قرآني، و چه در احكام تفصيلي تشريعي، و چه در حوادث و وقايع همراه و همزمان با نزول
______________________________
(1) ر. ك. معجم رجال الحديث، آيت الله خويي، 1/ 22- 36.
(2) بحوث في علم الاصول، 4/ 284
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 349
قرآن كريم، و چه در تطبيقاتي كه ممكن است در روزگاران آينده تحقّق يابد؛ چنان كه پيش از پرداختن به اين مجموعه يادآوريها توضيح داديم.
اين گونه فهم از «تفسير»، چنانكه پيش از اين اشاره كرديم، بر مباني چندي استوار است:
از قبيل اين كه قرآن و بيان قرآن به همه چيز پرداختهاند؛ «1» و باقي ماندن قرآن كريم بر اوصافي از قبيل «حيّ» و «نور» و «هادي» با گذشت نسلها و دورانها، با اين فهم وسيع و همه جانبه از «تفسير» بستگي دارد. «2»
نيز بايد خاطر نشان گردد كه اين فهم فراگير و همه جانبه از تفسير، با آنچه در بعضي اخبار و نصوص ديديم، مبني بر اين كه قرآن هدايت است، مبين است، بيان است، رحمت است، موعظه است، و ...، منافاتي ندارد. ائمّه اهل بيت عليهم السّلام نيز ما را به رجوع به آن و عرض بر آن و استناد به قرآن تشويق كردهاند، و بيشك، چنين وضعيتي در قرآن موجود و پايدار است، و مردم در هر عصر و زمان ميتوانند ظاهر قرآن و محكمات آن را بفهمند، و مصاديق آن را نيز به اندازهاي كه خداوند به آنان علم و فهم داده است، و از طريق تعلّم فرا گرفتهاند، و طهارتي كه از آن برخوردارند، تشخيص دهند، و لزومي ندارد كه فرد فرد مردم، كلّيه ابعاد و وجوه مختلف بيان قرآن را باز شناسند.
بويژه، اگر دريابيم كه منافاتي ميان ظاهر و باطن يا محكم و متشابه يا تنزيل و تأويل نيست؛ بلكه هر يك از «ظاهر» و «محكم» و «تنزيل» به نحوي بر «باطن» و «متشابه» و «تأويل» دلالت دارند. نهايت امر اين كه بخشي از اين دلالت را جز خداوند متعال، و جز راسخان در علم پس از آن كه خداوند متعال آن دلالت را به ايشان رهنمون گردد، يا به واسطه توفيق و طهارت و پاكيزگي و معرفتي كه خداوند به ايشان عطا فرمايد، آنان خود دريابند، كسي در نمييابد.
اين، درست مانند رويدادهاي جديد، يا اكتشافات علمي نوين، يا موضوعات جديد شرعي و مسايل تازه مطرح شده است كه ما ميتوانيم مضمون آنها را دريابيم و خود آنها يا حكم آنها را در قرآن كريم بازيابيم، با وجود آن كه چنان چيزي پيش از اين سابقه نداشته
______________________________
(1) نك: انعام/ 38؛ يوسف/ 111؛ اسراء/ 12؛ نحل/ 89 و آيات ديگر.
(2) رجوع كنيد به رواياتي كه پيش از اين ضمن بحث درباره «نظريّه اهل بيت در تفسير» آورديم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 350
است. اين گونه موضوعات نسبت به انسان عصر نزول، از عوالم غيب به شمار ميآمده است؛ امّا بعديها دريافتهاند و براي ايشان در حكم عالم شهود قرار گرفته است. بنابراين، در هر زمان، معرفت و شناخت همه اينها، تفسير كامل قرآن كريم را تشكيل ميدهند، كه علم آن در اختيار اهل بيت عليهم السّلام بوده است.
يا آن كه، اين مانند «تأويل احاديث» است كه قرآن كريم در سوره يوسف به آن اشاره كرده است. در اين داستان، حضرت يوسف عليه السّلام توانست آن معناي خاص را از خواب پادشاه دريابد. و اين معناي خاص، باطني براي آن صورت ظاهري بود كه در ذهن وي از رؤياي ملك منعكس شده بود؛ گاوهاي لاغر و خوشههاي خشك شده همان سالهاي قحطي بودند، و گاوهاي فربه و خوشههاي سبز همان سالهاي فراواني؛ همچنين، رؤيايي كه آن دو تن زنداني در زندان ديده بودند، و مدلولهاي باطني كه هر يك از آن دو رؤيا داشت.
اهل بيت عليهم السّلام در اين روايات- با وجود اختلافاتي كه اين روايات با يكديگر دارند- به گونهاي آشكار به مسئله تأويل و ظاهر و باطن اصرار ورزيدهاند، و اين موضوع، كه تأويل و باطن، به هر حال، (به واقع) وجود دارد، از موارد اجماع مسلمين است، كه همگان صحّت تأويل را و همچنين نسبت تأويل را به قرآن پذيرفتهاند، هر چند در بيان «تأويل» و تعريف آن اختلاف كردهاند.
براي آن كه ديدگاه اساسي در نظريّه اهل بيت عليهم السّلام در اين ارتباط، بهتر روشن شود، به طوري كه با موارد ذكر تأويل در نصوص قرآن كريم از يك سو، و با مضمون اجمالي روايات پيشين، از سوي ديگر همخواني داشته باشد، بجاست كه اندكي در كنار كلمه «تأويل» درنگ كنيم، و در پرتو اين تأمل، اصطلاحات «باطن» و «متشابه» را نيز زياده بر توضيحاتي كه علّامه طباطبايي رحمه اللّه در بحث پيشين خود داشتند، «1» بفهميم و باز شناسيم.
دانشمندان، به شكل خاصّي پيرامون تعيين منظور و مقصود از كلمه «تأويل» بويژه معناي مصطلح آن با يكديگر اختلاف كردهاند. ما نيز در اينجا نميخواهيم، جنبه اصطلاحي يا حتّي
______________________________
(1) ر. ك. الميزان، 3/ 80- 87.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 351
جنبه لغوي و مفهومي اين كلمه را وارسي كنيم. زيرا، از فحواي بحث پيشين ما درباره تفسير و تأويل، جنبههاي مذكور قابل دريافت هستند. در اينجا، ما در پي آنيم كه مدلول كلمه «تأويل» را از نظر قرآن، در سطح «تفسر معنا» و «تشخيص مصداق» از طريق مراجعه به آيات مشتمل بر اين كلمه و نيز سياق آن آيات، بررسي كنيم:
در اين زمينه، ميتوانيم در برابر خودمان، اراده مصاديق ذيل را از كلمه «تأويل» در قرآن كريم بيابيم:
1. در سوره يوسف، در آيات 6، 21، 36، 37، 44، 45، 100 و 101؛ كه ظاهرا در همه اين موارد، كلمه «تأويل» در مقام تفسير و تعبير خوابها و رؤياهايي كه در عالم خواب مشاهده ميشوند، به كار رفته است، يعني بيان مصداقها و تجسّمهاي خارجي آن معاني كه در عالم خواب براي خواب بينندگان مشهود شده است.
2. در سوره كهف، در دو آيه 78 و 82؛ كه در اين دو آيه منظور از كلمه «تأويل» عبارت است از بيان تماميّت و صحّت رفتار آن بنده خدا كه از جانب خداوند به او دانشهاي ويژهاي داده شده، و بيان اين كه همه كارهاي وي با حقّ و عدالت و مصلحت همخواني داشته است، در جايي كه بر حسب ظاهر به نظر ميرسد كه حضرت موسي عليه السّلام «1» آن اعمال و رفتار را ناهمخوان با شرع و مصلحت عقلايي ميديده، و به همين لحاظ، شگفتي و تعجّب و پرسش و سؤال او را برانگيخته است.
3. در سوره يونس، در آيه 39، «تأويل» به معناي تحقّق يافتن گفتههاي قرآن كريم درباره تصديق و تصحيح رسالتهاي پيشين، و تفاصيل شريعت و رسالت، و آنچه در مسير دعوت بعدها پيش آيد و روي دهد؛ آمده است.
4. در سوره اعراف، آيه 53، كلمه «تأويل» به معناي تحقّق يافتن خبرهاي عيني قرآن كريم درباره رويدادهاي قيامت، و عذاب و ثواب و سرنوشتهاي مردم در آن روز است؛ آن روز و در آنجا همه انسانها آن حقايقي را كه پيامبران راجع به قيامت آورده بودند، در مييابند
______________________________
(1) قرآن تصريح نفرموده است كه اين «موسي» در اينجا همان موساي پيامبر عليه السّلام بوده باشد؛ امّا، مفسّران از آنجا كه در قرآن فراوان سخن از موساي پيامبر عليه السّلام رفته است و نامي از موساي ديگري به ميان نيامده است، نتيجه ميگيرند، كه همان حضرت موسي عليه السّلام بوده باشد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 352
و تصديق ميكنند.
5. در سوره آل عمران، در آيه 7، كلمه «تأويل» به معناي آن است كه «متشابه» را بگيرند، و با يكي از مصداقهاي آن، كه به فتنه و آشوب و كج فكري و نابساماني منجر ميگردد، تطبيق كنند، بدون آن كه به محكمات قرآن مراجعه كنند و از آن طريق در صدد تشخيص مصداق صحيح متشابه قرآني برآيند.
6. در سوره نساء، آيه 59، كلمه «تأويل»، به معناي بيان موضوع يا تشخيص نوع حكم شرعي به هنگام وقوع اختلاف بر سر آن، آمده است.
7. در سوره اسراء، آيه 35، كلمه «تأويل» به معناي التزام و تعهّد به استفاده از ضوابط و موازين در جهت تشخيص حقايق و باز شناختن اندازهها، آمده است.
حال، هر گاه بخواهيم ميان مصاديق اين موارد را جمع كنيم، به روشني ميبينيم كه «تأويل» عبارت است از بيان حقيقت و واقعيتي كه معمولا از ديد انسان به دور است، مانند امور غيبي يا مسايل بسيار دقيق كه غالبا مورد اختلاف نظر واقع ميگردد؛ هر چند دلايلي نيز براي تشخيص آن امور و مسايل موجود است و اين دلايل اشارهاي به حقايق آن امور را در بر دارند، مانند رؤياها و تصويرهايي كه در عالم خواب به نظر خواب بيننده ميآيند، يا خبرهاي غيبي كه به واسطه وحي الهي گزارش ميشوند، يا اعمال و افعالي كه از اهل علم و حكمت و دين سر ميزند، يا موازين و ضوابط شرعي، مانند رجوع به مأخذ و مرجع شرعي براي دريافت احكام شريعت، يا موازين عقلايي، مانند به كار گرفتن ترازو براي بازشناختن مقادير.
احاديث رسيده از اهل بيت عليهم السّلام نيز اين فهم ما را از معناي «تأويل» تأييد ميكنند.
همچنين، احاديث اشاره دارند به اين كه «تأويل» غالبا عبارت است از تطبيق مفاهيم قرآن بر مصاديق مربوط به آينده آنها، چنان كه از حديث معتبر فضيل بن يسار، و روايت مرزبان از اسحاق بن عمّار، كه آن نيز معتبر است، و روايت زراره از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام كه به آن اشارت رفت، فهميده ميشود.
يا اين كه «تأويل» عبارت است از پيجويي ضوابط در مقام تشخيص موارد اختلاف، و در مواردي كه وجود متعدّد در كار است؛ مانند روايت عيّاشي از عبد الرحمن سلمي، حاكي از
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 353
اين كه «علي عليه السّلام بر شخصي كه سمت قاضي داشت، ميگذشت. به او فرمود: آيا ناسخ را از منسوخ باز ميشناسي؟ گفت: نه. فرمود: «هلكت و اهلكت؛ تأويل كلّ حرف من القرآن علي وجوه» «1»، يعني: هم خود به هلاكت افتادهاي و هم ديگران را به هلاكت افكندهاي. تأويل هر سخن هر كلمهاي از قرآن وجوه متعدّد دارد».
يا روايت نعماني در تفسير خود از اسماعيل بن جابر، در كلام حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه ميفرمايند:
«ذلك بانّهم ضربوا القرآن بعضه ببعض، و احتجّوا بالمنسوخ و هم يظنّون انّه الناسخ، و احتجّوا بالخاصّ و هم يقدّرون انّه العامّ، و احتجّوا باوّل الآية، و تركوا السنّة في تأويلها، و لهم ينظروا الي ما يفتح الكلام و الي ما يختمه ...» «2»
يعني: «اين به خاطر آن بود كه آيات قرآن را در هم آميختند، و به منسوخ استدلال ميكردند، در حالي كه ميپنداشتند ناسخ است، و به خاصّ استناد ميكردند، در حالي كه تصوّر ميكردند عامّ است؛ تنها به عبارت صدر آيه استدلال ميكردند؛ در تأويل آيات قرآني سنّت را در نظر نميگرفتند؛ و به صدر و ذيل كلام الهي توجّهي نداشتند ...».
همچنين، حديث ابو داوود از انس بن مالك از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله كه فرمودند:
«يا علي، تو به مردم از تأويل قرآن آنچه را كه نميدانند، ميآموزي». علي عليه السّلام عرض كرد: «در چه مواردي من پس از شما تبليغ رسالت شما كنم، يا رسول الله؟» فرمودند: «مواردي را از تأويل قرآن كه براي مردم مشكل ميشود، تو براي آنان باز ميگويي». «3»
بنابراين، «تأويل» عبارت است از تطبيق و تشخيص، به گونهاي همخوان با «ظاهر» و «تنزيل» و «محكم» و بر پايه اطّلاعات و قواعد و ضوابط كلّي يا جزئي كه انسان شايسته از
______________________________
(1) وسائل الشيعه، 18/ 149، ح 65
(2) همان مأخذ، ح 62
(3) همان مأخذ، 18/ 144، ح 46
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 354
جانب خداوند متعال دريافت ميكند؛ چنان كه در اين آيه شريفه ميخوانيم:
... وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي، ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً. «1»
همچنين، در آن آيه شريفه، در اوايل سوره يوسف:
وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ .... «2»
نيز آيه شريفه ديگر در اواسط سوره:
قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما، ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي، ... «3».
و نيز آيه شريفه ديگر در اواخر سوره:
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ، فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ ... «4».
يا بر پايه ضوابط و قوانين و قواعد لغوي يا قرائن حاليّه و مقاليّه، يا اطّلاعات علمي يا حسّي يا شرعي يا طبيعي؛ مانند قوانين علمي و قواعد مستند سازي.
«اهل بيت» عليهم السّلام كه عبارتند از: حضرت رسول الله، محمّد بن عبد الله صلّي اللّه عليه و آله و ائمّه اثنا عشر عليهم السّلام، نسبت به ديگر مسلمانان امتيازات فراواني دارند و يكي از آنها، اين ويژگي است كه ايشان تنزيل و تأويل و ظاهر و باطن و محكم و متشابه قرآن را ميدانند. با قطع نظر از منبع اين علم «5»، ناگزير، در اين باب، به چند نكته بايد اشاره كنيم:
نكته اوّل، اين كه مراد از اختصاص اهل بيت عليهم السّلام به اين علم، آن گونه كه مقتضاي جمع ميان اين روايات است، علم به «همه» تفسير قرآن، و «سراسر» قرآن است، به آن معناي
______________________________
(1) كهف/ 82
(2) يوسف/ 6
(3) يوسف/ 37
(4) يوسف/ 101
(5) بحثي است كلامي و روايي در اين كه اين «علم» آيا از باب فراگيري از رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله است، يا از باب الهام و القاء از جانب خداوند متعال است، يا از باب علم به غيب است كه خداوند متعال بعضي از بندگانش را از آن مطلع ميگرداند، يا بر آمده از همه اين منابع است؟ كه در حال حاضر، آهنگ ورود به اين بحث را نداريم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 355
وسيعي كه اشاره كرديم؛ نه آن كه قرآن را جز اهل بيت عليهم السّلام كسي نميفهمد. به همين جهت، هر جا سخن از «اختصاص» به ميان آمده است، گاه با قيدهاي «كلّ» و «جميع» همراه است، «1» و گاه با قيد «تفصيل ابعاد اين علم» «2» همراه شده است. از اين رو، اختصاص علم قرآن به اهل بيت عليهم السّلام هيچ گونه منافاتي با آن ندارد كه قرآن هدايت كننده بشريّت و تمامي مردمان باشد؛ مردم همواره ميتوانند مطابق ضوابط و قواعد علمي صحيح، قرآن را بفهمند و به آن مراجعه كنند، و در حدّ شناختي كه از معاني قرآن دارند، از معارف قرآني بهره جويند.
نكته دوم، اين كه اهل بيت عليهم السّلام در بسياري از اين روايات در صدد آن بودهاند كه با واقعيّت مخاطرهانگيزي كه برخي از مفسّران قرآن، با آن درگير بودند، روياروي شوند: مفسّراني كه در مقام تفسير قرآن به «رأي» و «ظنّ» تكيه ميكردند، و به ضوابط علمي و سنّت نبوي صلّي اللّه عليه و آله و عترت طاهره عليهم السّلام كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله آنان را مرجع مسلمين و ثقل دوم قرار داده بود كه هيچ گاه از قرآن جدايي نميبينند، مراجعه نميكردند. حاصل مطلب اين كه اهل بيت عليهم السّلام عدول جماعتي از مسلمانان را از «علم» به «ظنّ»، كه بنا به اجماع مسلمين جايز نيست، مورد سرزنش و نكوهش قرار ميدادهاند.
نكته سوم، اين كه هر گاه «تفسير» را به آن معناي وسيعي كه اشاره كرديم، بگيريم، طبيعي خواهد بود كه اين نوع اختصاص به «علم تفسير» از آن اهل بيت عليهم السّلام باشد.
همان گونه كه همه پذيرفتهاند كه روزگاري اين نوع از اختصاص از آن يوسف عليه السّلام، يكي از انبياء بني اسرائيل، يا از آن بندهاي از بندگان شايسته خداوند، كه خداوند علم و معرفت به او داده است، بوده؛ و اكنون نيز ميتواند از آن ائمّه طاهرين عليهم السّلام كه وارثان علم پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله اند، باشد.
از طرف ديگر، دليلي نداريم كه قواعد و ضوابطي براي اين نوع اطّلاعات و معلومات وجود داشته باشد كه از اين طريق بتوان از آنها مطلع گرديد يا آنها را تعلّم كرد؛ چنان كه علّامه طباطبايي رحمه اللّه در پي آنند كه بر اين عقيده قرار گيرند؛ بلكه اين علم از مقوله امور غيبي
______________________________
(1) نك: كافي، 1/ 228، ح 1 و 2؛ 1/ 229، ح 5؛ 1/ 257، ح 3.
(2) نك: وسائل الشيعه، 18/ 135، ح 23؛ 18/ 136، ح 25؛ 18/ 141، ح 39.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 356
است كه علم آن نزد خداوند متعال است، و او به انبيا القاء و تعليم ميفرمايد، يا اين كه علاوه بر انبيا، به اوصيا و اوليا نيز كه آنان را از ميان بندگانش اختيار ميكند و برميگزيند، هر گاه كه حكمتش اقتضا كند تعليم و تلقين ميفرمايد، و نيز هر گاه حكمتش به گونه ديگري اقتضا كند، آن معلومات را از ايشان محجوب ميگرداند.
اين است وجه جمع ميان قائل شدن به وقف لازم بر سر عبارت ... وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ... «1» از يك سو، و اعتقاد به مدلول آيه شريفه: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «2» از سوي ديگر، توضيح اين كه «راسخون في العلم» تأويل قرآن را كه از مقوله علم غيب است، نميدانند، بلكه تنها به آن ايمان دارند: ... يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا ... «3»؛ امّا، در عين حال، چون در زمره: «مطهّرون» اند، تأويل قرآن را با تعليم خداوند متعال فرا ميگيرند و ميدانند؛ چنان كه علّامه طباطبايي رحمه اللّه نيز خود به اين مطلب اشاره كردهاند.
اهل بيت عليهم السّلام به علم «همه» تفسير قرآن، تسلّط دارند، و وقتي كه قرار است اين جنبه از علم از مقوله امور غيبي باشد كه خداوند متعال به آنان تعليم فرموده است، اين اختصاص يك امر طبيعي است.
كما اين كه، در عين حال، با مردم و دانشمندان نيز در راستاي علم به ظواهر قرآن كريم سهيماند، و بلكه اهل بيت عليهم السّلام خود يكي از ضوابط و موازين مهم در جهت حصول اين معرفت عمومي براي مردماند.
______________________________
(1) آل عمران/ 7
(2) واقعه/ 79
(3) آل عمران/ 7
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 357
1. تفسير موضوعي 2. قصص قرآن 3. مطالعه داستان موسي عليه السّلام 4. فواتح سور يا حروف مقطعه 5. جانشيني آدم (انسان)
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 359
با (نگاه به تحول تاريخي) بررسي مطالعات و تحقيقات تفسيري، از آغاز نخستين دورانهاي اسلامي، ميبينيم كه در سبك مطالعه و روش تحقيق با يكديگر اختلاف فراوان دارند، و موضوعات ذيربط در تحقيقات قرآني با يكديگر بسيار متفاوتند. مشاهده ميكنيم كه بعضي از مفسّران جنبههاي لغوي و لفظي را در متن قرآن مورد تأكيد قرار ميدهند؛ بعضي ديگر، جنبه تشريعي و فقهي قرآن را بيشتر مورد توجّه قرار ميدهند؛ و نيز بعضي ديگر، جنبههاي عقيدتي، اخلاقي، علوم تجربي، يا جنبه عرفاني آن را موضوع كار خود ساختهاند؛ همچنين، نسبت به ديگر موضوعات قرآني مانند داستان و غيره.
امّا، به رغم اين همه اختلاف تفاسير با يكديگر، تقريبا، اختلاف حائز اهميّتي در روش مطالعه و تحقيق آنها نمييابيم.
شيوه همه اين مطالعات و تحقيقات تفسيري آن است كه در مقام مفاهيم تفسيري، آيات قرآني را بر حسب ترتيبي كه در قرآن كريم آمدهاند، مطالعه ميكنند، و تمامي كار تفسير را عبارت از اين ميدانند كه به هر آيه كه ميرسند، معناي آن آيه را ضمن ملاحظه بعضي زمينههاي سياق آن با بعضي از آيات ديگر قرآني، كه در يك موضوع با آن آيه مشتركند، دريابند. اين روش تفسيري را ميتوانيم «تفسير تجزيهاي» يا «تفسير ترتيبي» قرآن كريم
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 360
بناميم.
آري، بعضي مجموعههاي آيات قرآن را ملاحظه ميكنيم كه مفسّران به خاطر وجه مشترك موجود ميان آنها اهتمام خاصّي به آنها به صورت مجموعي دارند؛ مانند: آيات الاحكام، قصص قرآن، آيات ناسخ و منسوخ، و غيره. اين مجموعهها نيز، البتّه، نه به عنوان يك موضوع مستقّل، بلكه به اعتبار وجه جامع و ويژگي مشترك مورد بررسي قرار ميگرفتهاند.
در دورانهاي بعدي از تاريخ علم تفسير، نخستين طليعههاي روش جديدي در تفسير يا تحقيق قرآني آغاز به نشو و نما كرد. اين روش، مبناي كار را كوشش براي استكشاف نظريّه قرآني در همه زمينههاي عقيدتي، فكري، فرهنگي، تشريعي و سلوكي از طريق بررسي مواضع مختلف بيان مطلب در قرآن كريم قرار داده بود.
به عنوان نمونه؛ وقتي ميخواهيم ديدگاه قرآن كريم را درباره «الوهيّت» باز شناسيم، اين روش جديد، آياتي را كه در زمينههاي مختلف، پيرامون اين موضوع سخن ميگويد، همه را يكايك بررسي ميكند؛ اعمّ از آياتي كه به اصل وجود خدا، يا به صفات و تعاريف خدا مربوط ميشود.
از طريق اين بررسي كلّي و مقايسه ميان آيات قرآني و اطراف و جوانب بيان آنها، نظريه قرآني را در ارتباط با «خدا» استخراج ميكنيم.
اين روش درباره همه مفاهيم و نظريّات يا بعضي پديدههاي قرآني نيز، از همين موضع عمل ميكند، و با همين روش به بحث درباره «خانواده»، «تقوي»، «امر به معروف و نهي از منكر»، «جامعه»، «جهاد»، «فواتح سور»، «قصص قرآني»، «انسان»، و ديگر موضوعات قرآني، ميپردازد.
گاه، از آنجا كه قرآن جز در يك مقطع متعرّض مورد بحث نشده است، مطالعه و تحقيق به همان يك مقطع قرآني محدود ميگردد. با وجود اين، همچنان تفاوت اين روش جديد را با آن روش پيشين، در مطالعه و بررسي همين يك مقطع قرآني مشاهده ميكنيم. روش جديد، وظيفه و كار خود را عبارت از استخراج و استكشاف يك ديدگاه و نظريّه از درون آيات اين مقطع ميداند، در حالي كه آن شيوه پيشين، چنين كار و وظيفهاي را براي خود قائل
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 361
نبود.
بنابراين، «تفسير موضوعي» بر پايه مطالعه و تحقيق در موضوعات مشخّصي كه قرآن كريم در مواضع متعدّد يا در يك موضع واحد به آن پرداخته است، با منظور تشخيص و بازشناسي نظريّه قرآني در ارتباط با آن موضوعات معيّن، استوار است.
اينك، براي آن كه مراد از «تفسير موضوعي» روشن گردد، بجاست كه ابتدا در مقام فهم اصطلاح «موضوعيّت»، چنان كه استاد شهيد ما آيت الله صدر رحمه اللّه شرح دادهاند، برآييم. ايشان براي اصطلاح «موضوعي بودن» سه معنا ذكر كردهاند:
معناي اوّل: «موضوعي بودن» در مقابل «شخصي بودن» و «گرايشي بودن» تحقيق. به اين معنا، «موضوعي بودن» (موضوعي بودن تحقيق يا تفسير) عبارت است از امانت و استقامت در بحث و تحقيق، «1» و تمسّك به شيوههاي علمي مبتني بر حقايق واقعي در نفس الامر، و در واقع، بدون آن كه محقّق تحت تأثير احساسات و وابستگيهاي شخصي خويش باشد، يا در حكمهايي كه در روز تحقيق صادر ميكند، يا نتايجي كه در پايان تحقيق به آنها ميرسد، گرايش به سمت و سوي بخصوصي داشته باشد.
«موضوعي» بودن به اين معنا، مطلب درستي است، و در هر دو روش «تجزيهاي» و «موضوعي» مفروض است، و به هيچ يك از اين دو روش اختصاص ندارد.
معناي دوم: «موضوعي بودن» به اين معنا كه محقّق از «موضوع» كه عبارت از يك «واقعيّت خارجي» است شروع ميكند و به قرآن كريم باز ميگردد، «2» تا موضع و برخورد و ديدگاه قرآن را در برابر آن واقعيت خارجي باز شناخته شود.
«مفسّر در اين شيوه تفسير قرآن، نگاهش را بر يك موضوع از موضوعات زندگي متمركز ميكند، و همه تجارب بشري را پيرامون آن موضوع فراهم ميآورد؛ كه بشر تا كنون چه مشكلاتي را در ارتباط با موضوع مورد بحث مطرح كرده، و چه راه حلهايي را براي آن مشكلات پيشبيني كرده است؟ در طول تاريخ، چه سؤالاتي در زمينه
______________________________
(1) المدرسة القرآنية، درس دوم، ص 29، چاپ بيروت.
(2) همان مأخذ، ص 28
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 362
اين موضوع مطرح شده است و چه جاهاي خالي همچنان در آن وجود دارد؟
آن گاه، متن قرآن را پيش ميكشد و با نصوص قرآني، گفتگويي را ترتيب ميدهد. مفسّر سؤال ميكند، و قرآن جواب ميدهد. مفسّر همواره در پي آن است كه موضع قرآن كريم را در برابر موضوع مورد بحث كشف كند» «1».
اين روش را «به اعتبار اين كه تجارب بشري را با قرآن كريم «يكي» ميگرداند، «توحيدي» (وحدتبخش) نيز ناميدهاند؛ البتّه نه به آن معنا كه تجربيّات بشر را بر قرآن تحميل كند ...
بلكه به آن معنا كه اين دو رهاورد را در يك روند واحد به جريان بيندازد ... تا در نتيجه بتواند آن مفهوم و معرفت قرآني را كه موضع اسلام را در برابر اين تجربيات بشري يا مقولات فكري مشخّص ميگرداند، به دست آورد. «2»
معناي سوم: گاه، مراد از «موضوعي بودن»، صرف انتساب به «موضوع» است. مفسّر يك موضوع معيّن را بر ميگزيند، آن گاه آياتي را كه در آن موضوع مشتركند، فراهم ميآورد و آنها را تفسير ميكند، و ميكوشد تا از مجموع آن آيات، يك نظريه قرآني در ارتباط با آن موضوع استخراج كند.
اين روش را نيز ميتوان «توحيدي» (وحدتبخش) ناميد؛ زيرا «ميان اين آيات به صورت يك مركّب واحد نظري وحدت ايجاد ميكند». «3»
بيشك، معناي اوّل، مورد بحث ما نيست. زيرا، اين شرط و وصف، چه در تفسير موضوعي و چه در تفسير تجزيئي (ترتيبي) ضرورت دارد. ميماند معناي دوم و معناي سوم.
از سوي ديگر، اين روش تحقيق، يعني «تفسير موضوعي» مانند ديگر روشهاي تحقيق، مشمول قانون تحوّل شده و از مراحل متعدّدي گذشته است. روش قديم تفسير قرآن كريم، يعني «تفسير تجزيهاي ترتيبي»، زماني نقش حضانت را در ارتباط با اين نوزاد (تفسير
______________________________
(1) همان مأخذ، ص 19
(2) همان مأخذ، ص 28
(3) همان مأخذ
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 363
موضوعي) ايفا نموده، و امروز ديگر «تفسير موضوعي» به سنّ بلوغ رسيده، و از مادر جدا شده است. از هر طرف، موضوعات مختلف قرآني، يكايك وضعيّت استقلالي به خود ميگيرند و از پيكره كلّي تفسير قديم جدا ميشوند.
اسلام و نظامها و مجموعه قوانين آن، در آغاز كار و در اثناي اجرا، به اجتماع راه يافت؛ چرا كه جنبههاي اجتماعي اسلام را هيچ گاه رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله به عنوان نظريّات كلّي، و به شكل موادّ قانون اساسي در ارتباط با اجتماع و روابط مختلف اجتماعي مطرح نفرمودند، تا به دنبال آن، روبناي قوانين و مقرّرات ساخته شوند، و همه جوانب زندگي انسان را در برگيرند.
رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله، اسلام را در بسياري اوقات، از طريق قانونگذاري و تشريع و بيان احكام مختلف، راجع به مسايل و قضاياي تفصيلي اجتماع، مطرح ميفرمودند و معرّفي ميكردند.
از اين روست كه ميبينيم مطالعه و تحقيق نظري، در شريعت اسلام، تا دورانهاي متأخّر از تاريخ مسلمين، در كار نيست. جامعه اسلامي، قانون اسلام را بر اين پايه به اجرا ميگذارد، كه قانون و حكم صادر شده از جانب خداوند سبحان است، و ناگزير بايد به آن متعهّد گرديد، و محدوده معين و حدود ويژه آن را بايد رعايت كرد، بدون آن كه نيازي به يك معرفت نظري زير بنايي داشته باشند، كه قانون شرع بر آن پايه استوار گردد، و نحوه برخورد اسلام با مشكلات زندگي اجتماعي مردم بر اساس آن نظريّه توجيه شود.
البتّه، ميتوان گفت كه اين نحوه بيان مباني در اثناي اجرا، تنها به حوزه شريعت اسلام اختصاص داشت. امّا، حوزه عقيدتي اسلام، همواره ميداني براي بحث و گفتگوي نظري بوده است. زيرا، جنبه اجرايي آن عبارت از همان فهم نظريه اعتقادي اسلام و ايمان به آن بوده است، و رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله عينا همين كار را كردند، و در حوزه عقايد، از همان آغاز، نظريّه
______________________________
(1) جهت اطّلاع بيشتر از اهمّيّت تفسير موضوعي و ويژگيهاي آن، رجوع شود به المدرسة القرآنيّة، اثر شهيد صدر قدّس سرّه، درس اوّل و درس دوم؛ نيز دفتر «محاضرات في تفسير القرآن» (مقدّمه تفسير) از مؤلّف اين كتاب.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 364
اسلامي را به طور كلّي و جامع مطرح كردند.
وقتي كه اسلام از حوزه اجرا در جامعه اسلامي آسوده شد، و با نظريّات مذهبي گوناگون مواجه گرديد، نياز مبرم به تحقيق موضوعي قرآن در زمينههاي مختلف، خود را نشان داد.
اسلام، ديگر نيازمند آن بود كه به عنوان يك «نظريّه» ديني كه محمّد صلّي اللّه عليه و آله، رسول الله، از طريق وحي آورده است، عرضه گردد. زيرا با نظريّههاي مذهبي ديگر روياروي گرديده بود، و براي آن كه ميزان صلاحيت آن براي حلّ مشكلات زندگي مردم در آن روزگار معلوم شود، و جايگاه اسلام نسبت به ديگر نظريّات مذهبي، مشخّص گردد، عرضه كردن اسلام به عنوان يك «نظريّه» مذهبي وحياني ضرورت پيدا كرده بود. تنها فهم اسلام به عنوان يك نظريّه كلّي و جامع است كه راه ما را هموار ميكند تا بتوانيم از آن به عنوان نظامي براي زندگي دفاع كنيم، و در جهت اجرا و حراست آن سخت بكوشيم.
بنابراين، نياز به تفسير موضوعي، در عصر ما در حقيقت، جوشيده از نياز به عرضه اسلام و مفاهيم قرآن به صورت «نظريّه» هاي نظام يافته است، به گونهاي كه زير بناي اسلام، كه همه تفصيلات و تشريعات ديگر از آن شكوفا ميگردد، به طور كامل معرّفي گردد. اين، كاملا شدني است كه ما بتوانيم نظريّات نظام يافته اسلامي را از طريق مطالعه و بررسي قوانين و تشريعات اسلام باز شناسيم؛ زيرا پيوند محكمي، همواره، ميان نظريّه و كنش (عمل) وجود دارد. «1»
قرآن كريم به موضوعات فراواني پرداخته است، و در موضوعات مورد بررسي خود نيز با بيشتر جنبههاي فكري و فرهنگي مربوط به زندگي و آفرينش و اجتماع، چه در ارتباط با مسايل عقيدتي و چه در ارتباط با مسايل تشريعي، اخلاق، حكومت، روابط اجتماعي، و غيره، سر و كار پيدا كرده است.
در اينجا، ما به يك فهرست كلّي و اجمالي از موضوعات اصلي كه قرآن كريم به آنها پرداخته است اشاره ميكنيم؛ با آن كه ميدانيم بيشتر اين موضوعات، هر يك موضوعات
______________________________
(1) در اين زمينه، ر. ك. اقتصادنا، اثر استاد ما سيد محمّد باقر صدر رحمه اللّه، 2/ 16.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 365
فرعي براي خود دارند، كه آنها نيز به نوبه خودشان قابل تحقيق موضوعي و مطالعه علمي هستند. موضوعات اصلي:
1) الوهيّت (خداشناسي) 2) افعال خدا 3) عالم غيب 4) انسان پيش از اين دنيا 5) انسان در اين دنيا 6) انسان پس از اين دنيا 7) اخلاق انساني 8) تشريع اسلامي 9) آفرينش و زندگي 10) حركت و دعوت اسلامي.
همه اطّلاعات مربوط به نامهاي خداوند سبحان و صفات او از قبيل: زنده بودن، عالم بودن، توانايي داشتن، شنوا و بينا بودن و غيره را، در بر ميگيرد.
همه اطّلاعات مربوط به خلق و امر، اراده و مشيّت، هدايت و ضلالت، قضا و قدر، جبر و تفويض، خشم و خشنودي، دوستي و جز اينها را، دربرميگيرد.
همه اطّلاعات مربوط به حجب و لوح و قلم و عرش و كرسي و بيت المعمور و آسمان و زمين و ملائكه و شياطين و جنّ و جز اينها را دربرميگيرد.
همه اطّلاعات مربوط به آدم، و چگونگي آفرينش او، و خلافت او، و آفرينش ابليس، و رابطهاش با آدم و ذريّه او، و زندگي او در بهشت با همسرش، و جز اينها را، دربرميگيرد.
همه اطّلاعات مربوط به تاريخ انسان، طبيعت رواني و روحي و عقلي او، و قوانين اجتماعي كلّي كه بر رفتار و روابط و حركت اجتماعي و تاريخي انسان حاكم است، و ميزان ارتباط انسان با آسمان و اشكال مختلف اين ارتباط، از قبيل: نبوّت، وحي، الهام، دين، كتاب و شريعت، و همه اوصاف پيامبران الهي كه از داستانهاي ايشان استنباط ميگردد را، دربرميگيرد.
همه اطّلاعاتي را كه به برزخ و معاد و بهشت و دوزخ مربوط ميشوند، در بر ميگيرد.
همه اطّلاعات مربوط به ارزشها و الگوها و اوصافي كه انسان بايد خويشتن را با آنها بيارايد، و آنچه كه او را در عالم انسانيّت بالا برده و به كمال مقصود رهنمون ميگردند، و همچنين امثال و مواعظي كه در تربيت انسان و تكميل و توجيه او نقشي دارند را، در بر ميگيرد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 366
همه اطّلاعات مربوط به شريعت اسلام و جنبههاي اقتصادي، اجتماعي، فردي، تجاري، جنگي آن، و جز اينها را، در بر ميگيرد.
همه اطّلاعات مربوط به آسمان و كوهها و آبها و جانوران و گياهان و باران و بادها، و عوالمي كه بر اين انسان در اين جهان وسيع آفرينش محيطاند را، در بر ميگيرد. «1»
همه رويدادهايي را كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و مسلمانان با آنها روياروي شدند، و موضع گيريهاي قرآن كريم در برابر آنها، و همچنين، اظهارات و سؤالات و شبهات و مشكلاتي كه از جانب دشمنان رسالت يا از سوي خود مسلمانان مطرح ميشده است، و پاسخها و برخوردهاي اسلام و قرآن با همه اين پديدهها، و تحوّلات و مراحلي كه بر رسالت اسلام گذشته است، و قضايا و مسايل مربوط به ساختن يك پايگاه انساني انقلابي كه بتواند بعدها بار سنگين ابعاد رسالت را بر دوش بكشد، و جز اينها، همه را در بر ميگيرد.
قرآن كريم براي بيان دقيق و تبيان توانمند اين موضوعات، روشي يكتا و بينظير پيش گرفته است كه از همه ديگر روشهاي ديگر كتابهاي ديني كاملا متمايز است؛ به طوري كه مشاهده ميكنيم هيچ سورهاي از سورههاي قرآن كريم و هيچ جزئي از اجزاي آن نميگذرد، مگر آن كه موضوعات بسياري را آن هم با شيوهاي در نهايت هماهنگي و ارتباط و همخواني، در بر ميگيرد.
از سوي ديگر، قرآن كريم، در راستاي توضيح بعضي مفاهيم و افكار غير مادّي (غيبي) نيز، ميكوشد تا از طريق مثالها و قالبهاي مادّي، مطلب را به ذهن انساني كه جز از طريق آن تصاوير و قالبها نميتواند چيزي را درك كند، نزديك گرداند؛ و با تكرار مثالها و تكثير تصاوير، به تدريج، آن مطالب را از پيرايهها و شائبههاي مادّي بپيرايد و از قالب و چارچوب مادّي رها سازد؛ چنان كه در بحث «محكم و متشابه» به آن اشاره كرديم.
اكنون، ما نيك ميدانيم كه هدف اساسي مورد نظر از قرآن كريم و از نزول آن، تربيت، و دگرگونسازي اجتماعي بوده است، و نه آموزش و فرهنگسازي و بس. به همين جهت، مشاهده ميكنيم كه شيوه قرآني در تمامي مراحل نزول، تحت تأثير كارسازي اين هدف و
______________________________
(1) در اين زمينه، ر. ك. الميزان في تفسير القرآن، مقدّمه، 1/ 11.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 367
آرمان اصلي است؛ و از اين رو، به اين صورت متداخل در ميآيد؛ امّا در عين اين در هم بيان كردن مسايل، همواره مستقيم، به سوي نهايت و هدفي كه مدّ نظر دارد پيش ميرود. ما در بعضي بحثهاي پيشين، جنبههاي متعدّدي از اين شيوه بيان و روش ارائه مطالب و مسايل را روشن گردانيديم.
از آنجا كه موضوعات قرآن كريم بسيار وسيع و متنوّع و متعدّدند، در اين بحث، دست به انتخاب بعضي موضوعات قرآني، براي پرداختن به تفسير آنها، ميزنيم، تا در نتيجه، اوّلا، روش تفسير موضوعي قرآن را از راه بررسي آن در مسير اجرا بخوبي باز شناسيم؛ ثانيا، از مضامين علمي اين موضوعات بهرهمند شويم. ما سه موضوع ذيل را با توجّه به اهميّتي كه در مباحث علوم قرآني دارند، برگزيدهايم:
1. قصّص قرآن.
2. فواتح سور (حروف مقطّعه).
3. جانشيني انسان.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 369
قصّههاي قرآن، در يك جهت بنيادين، با قصّههاي ديگر متفاوت، و از آنها متمايز است.
آن جهت بنيادين، عبارت است از هدف و منظوري كه قرآن براي تحقّق بخشيدن به آن، آمده است. توضيح آن كه قرآن كريم، با لحاظ اين نكته كه قصّهنويسي و داستانسرايي خود يك كار ادبي، هنري است، و موضوع جداگانه و شيوههاي تعبير ويژه خودش را دارد، به سراغ قصّهگويي نرفته است. همچنين، قرآن كريم، اين قصّهها را به منظور بازگويي تاريخ گذشتگان و ثبت اوضاع و احوال و امور اجتماعي آنان، چنان كه مورّخان عمل ميكنند، يادآور نشده است. «قصّه» وقتي در قرآن كريم مطرح ميشود، معنايش اين است كه قصّه و داستان، ميخواهد در مجموعه شيوههايي كه قرآن كريم در جهت تحقّق بخشيدن به اهداف و مقاصد ديني خود پيش گرفته است، سهيم گردد، تا جايي كه ميتوان گفت: قصّه يكي از مهمترين شيوههاي بيان در قرآن كريم است.
چنان كه در بحث «هدف از نزول قرآن» ديديم، قرآن كريم، بيش از هر چيز، يك رسالت ديني است كه به طور بنيادي و كاربردي، به كار پراهميّت تغيير و دگرگونسازي در جامعه بشري، از جهات مختلف، دست زده است. بعضي از آثار و جلوههاي اين آرمان قرآن را در نحوه نزول تدريجي آن؛ در شيوه ارائه مفاهيم مختلف در كنار يكديگر؛ پيوند دادن نزول
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 370
قرآن با حوادث و وقايع و سؤالات مخاطبان؛ و اسلوب قرآن در كوتاه گفتن و ايجاز؛ و در آميختن تابلوها و صحنههاي متعدّد، مشاهده ميكنيم، كه موجبات پيدايش بسياري مطالعات قرآني را فراهم ساخته است؛ و ما از آن مجموعه دانشها، علم ناسخ و منسوخ، علم محكم و متشابه، علم مكّي و مدني، و بعضي ديگر دانشهاي قرآن را باز شناختيم.
از اين رو، وقتي كه دست به مطالعه «قصص قرآن» ميزنيم، ناگزير، بايد اين هدف كلّي قرآن را پيش روي خويش نهيم، تا از طريق آن، اسلوب و شيوهاي را كه قرآن كريم، در جهت تحقّق بخشيدن به هدف بنيادين خود در پرتو قصّههاي قرآني اتخّاذ كرده است، دريابيم.
قصّهها در قرآن كريم عنوان شدهاند، تا در كار دگرگونسازي فرد و جامعه بشري، در همه جنبههاي زندگاني او سهيم گردند. اينك، بنگريم قصّه گويي در قرآن، كدام يك از منظورهاي تعيين كننده در پيشبرد رسالت را هدف گرفته است؟
در اين ارتباط، چون نيك بررسي كنيم، ميبينيم كه قصّههاي قرآني تقريبا همه آن منظورهاي اصلي را كه قرآن كريم به خاطر آنها آمده است، در مضامين و اهداف خود در برگرفتهاند. «2» نظر به فراواني اين منظورها و تنوّع آنها، نيكو به نظر ميرسد كه در باب بيان منظورهاي قصّه گويي در قرآن، بر منظورهاي مهمّ قرآن تكيه كنيم، تا از طريق آنها اهميّت پرداختن به قصّه در قرآن كريم و فوايدي را كه بر آن مترتّب است، باز شناسيم.
______________________________
(1) در باب منظورهاي قصّه، ر. ك. التصوير الفنّي في القرآن، سيد قطب (ص 141- 120)؛ نيز ر. ك. مجموعه نظرات سيّد محمّد رشيد رضا در مواضع مختلف تفسير المنار.
(2) اهداف ايراد قصّه در قرآن را ميتوان به دو قسم اصلي تقسيم كرد: اوّلا، اهداف موضوعي؛ مانند آن كه قرآن كريم از آن سوي ايراد قصّه، در پي اثبات صحّت نبوّت، يا اثبات وحدت رسالتهاي الهي، يا شرح بعضي قوانين و سنّتهاي تاريخي كه بر مسير جامعه انساني حاكم است، بوده باشد. ثانيا، اهداف شخصي- تربيتي؛ مانند آن كه قرآن كريم از آن سوي ايراد قصّه، در پي تربيت كردن انسانها بر مبناي ايمان به غيب و تسليم در برابر حكمتهاي الهي، يا التزام به اخلاق اسلامي يا عبرت گرفتن از سرگذشت گذشتگان و اقتدا به آنان، بوده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 371
اثبات اين كه آنچه قرآن كريم آورده است، از جانب محمّد صلّي اللّه عليه و آله نبوده است، بلكه وحي الهي است كه خداوند متعال آن را به پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله وحي كرده، و جمله آنها را براي هدايت بشريّت نازل فرموده است.
اين هدف قرآن را از ايراد قصّه در بحث اعجاز قرآن مورد اشاره قرار داديم. طيّ آن بحث ديديم كه سخن گفتن نبيّ اكرم حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله در باب سرگذشت امّتهاي پيشين و پيامبرانشان و فرستادگان خدا به سوي آنان، با اين همه دقّت و تفصيل و اعتماد و اطمينان، با در نظر گرفتن شرايط فرهنگي و اجتماعي عصر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله، همه كاشف از يك حقيقت مسلّم است، و آن اين كه وي اين اطّلاعات و اخبار را از يك منبع غيبي مطّلع از همه اسرار، و باطن پوشيده مسايل و امور، گرفته و بازگو ميكند؛ و اين منبع، خداوند سبحان و تعالي است.
قرآن كريم، بر اين كه هدف والاي ياد شده يكي از اهداف ايراد قصّه در قرآن كريم است، نصّ صريح دارد. گاه اين نصّ قرآني در مقدّمه قصههاي قرآني آمده است، و گاه در ذيل قصّهها:
- در سوره يوسف: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ، وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ «1».
- در سوره قصص پس از بيان قصّه موسي عليه السّلام: وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلي مُوسَي الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ. وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ، وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ. وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا؛ وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «2».
- در سوره آل عمران، در سرآغاز قصّه مريم عليهما السّلام: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ، وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ «3».
______________________________
(1) يوسف/ 3
(2) قصص/ 46- 44
(3) آل عمران/ 44
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 372
- در سوره ص، پيش از پرداختن به قصّه آدم عليه السّلام: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ. أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ. ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلي إِذْ يَخْتَصِمُونَ. إِنْ يُوحي إِلَيَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ «1».
- در سوره هود، پس از قصّه نوح عليه السّلام: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ، ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا، فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ «2».
همه اين آيات شريفه و ديگر آيات قرآني اشاره دارند به اين كه قصّه در قرآن تنها در راستاي تأكيد بر اثبات و ثبوت مسئله وحي، به عنوان مسئله اساسي و بنيادين در شريعت اسلام، مطرح شده است.
قصّههاي قرآني بر اين مسئله تأكيد ميكنند كه همه اديان از سوي خداوند سبحاناند؛ آنچه اساس دين الهي كه پيامبران متعدّد آوردهاند ميباشد، يك پايه و يك اساس است، و بر سر آن هيچ يك از پيامبران با يكديگر اختلاف به هم نرسانيدهاند. لذا، دين خدا يكي است و منبع دين نيز يكي است. همه پيامبران يك امّت واحد بودهاند كه همين خداي يكتا را ميپرستيدهاند و مردمان را به سوي او فرا ميخواندهاند.
اين هدف، يكي از اهداف اساسي قرآن كريم است. قرآن، از جمله اهداف والايش، نماياندن پيوند ميان اسلام حنيف و ديگر اديان الهي است كه ديگر انبيا و رسل مردم را به سوي آنها فرا خواندهاند؛ تا اسلام در ميان اديان الهي در جايگاه خاتميّت قرار گيرد، و آن ديني باشد كه انسانيّت بايد راه خود را به آن ختم كند؛ و راه بر هر گونه كج دلي و كج انديشي كه ميتواند انگيزهاي باشد براي تمسّك به اديان پيشين، بر اساس آن كه حقيقتي هستند وحي شده از سوي خداوند متعال، بسته شود.
علاوه بر اين، در متن دعوت حضرت ختمي مرتبت صلّي اللّه عليه و آله آشكارا عنوان ميشود كه در تاريخ رسالتهاي آسماني پديدهاي نوين و بيسابقه نيست، بلكه در اهداف و افكار و مفاهيم،
______________________________
(1) ص/ 70- 67
(2) هود/ 49
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 373
پيوندي محكم با اديان پيشين دارد: قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ ... «1»؛ و بلكه امتدادي براي آن رسالتهاي الهي است و آن رسالتها ريشه تاريخي رسالت اسلاماند؛ و رسالت پيامبران الهي يك رسالت اخلاقي و انقلابي ميباشد كه اين چنين در تاريخ بشر امتداد و استمرار يافته، و اين همه ياران وفادار و فداكاران با ايمان داشته است.
بر پايه اين هدف، مكرّرا در قرآن كريم، در يك سوره واحده، چندين داستان از پيامبران آمده و به شكل خاصّي ارائه شده است، تا آن پيوند محكمي را كه ميان پيامبران در وحي آسماني، و نيز در دعوتي كه از طريق اين وحي ميآيد، وجود دارد، مورد تأكيد قرار دهد. به عنوان مثال، در سوره انبياء چنين آمده است:
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسي وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ. الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ. وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ؟.
وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ. إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ؟!. قالُوا: وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ ... وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ. وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ. وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً، وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ. وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ، وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ.
وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ. وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ. وَ نُوحاً إِذْ نادي مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ. وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا، إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ.
وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ. فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ، وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً، وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ، وَ كُنَّا فاعِلِينَ، وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ، فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ؟.
وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلي الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عالِمِينَ. وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ، وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ.
______________________________
(1) احقاف/ 9
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 374
وَ أَيُّوبَ إِذْ نادي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ؛ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْري لِلْعابِدِينَ.
وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ، كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ. وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا، إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ.
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ، فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ.
وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادي رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيي وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ، إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ.
وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ.
إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ. «1»
به نظر ميرسد كه قرآن كريم، با آوردن اين آيه پاياني كه بازگو كننده اين وحدت ديرينه و ريشهدار امّت مؤمن به خداي واحد است، ميخواهد به هدف اصلي از اين دوره كردن داستانهاي پيامبران اشاره كند، كه ديگر هدفها در اثناي اين هدف در آيات مذكور دنبال شدهاند.
مثال ديگري كه وحدت عقيده اصلي و اساسي پيامبران را، كه در طول تاريخ متمادي دعوت توحيدي آنان و مبارزه پيگير آنان با شرك، هدف محوري انبيا بوده است، نشان ميدهد، و بازگو ميكند كه همه پيامبران به سوي خداي سبحان به عنوان خدايي يكتا كه هيچ شريك در ملك و تدبيرش ندارد، دعوت ميكردهاند؛ اين آيات سوره اعراف است:
لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ؛ فَقالَ: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ... «2»
وَ إِلي عادٍ أَخاهُمْ هُوداً؛ قالَ: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ... «3».
وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً؛ قالَ: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ... «4».
______________________________
(1) انبياء/ 48- 92
(2) اعراف/ 59
(3) اعراف/ 65
(4) اعراف/ 73
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 375
وَ إِلي مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً؛ قالَ: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ... «1».
خدا يكي است، عقيده يكي است، پيامبران يك امّت واحدهاند، و دين يكي است؛ و همه اينها از آن خداي واحد، خداوند سبحان است.
يكي ديگر از هدفهاي قصّهگويي قرآن، بيان همين نكته است كه راهها و شيوههاي پيامبران در دعوت به سوي خدا، و برخورد با اقوام خود، و روياروي شدن با اهل زمان خويش، همانند بوده، و قوانين و سنن اجتماعي حاكم بر سير تحوّل دعوت آنان، يكي است.
همواره، پيامبران مردم را به سوي خداي يكتا دعوت ميكنند و به عدالت و اصلاح سفارش ميكنند، ولي مردم به آداب و رسوم پوسيده و عرف و عادتهاي كهنه و ديرينه تمسّك ميكنند؛ و بويژه، كساني كه منافع شخصي و خواستهاي فردي ايشان در مخاطره قرار ميگيرد، بر حفظ و حراست از راه و روش پيشينيان اصرار ميورزند؛ و باز بويژه طاغوتها و زورگويان اصرار بيشتري در اين موارد دارند.
در پي تحقّق بخشيدن همين اهداف است كه در قرآن كريم داستانهاي متعدّدي از پيامبران كنار يكديگر ميآيند و در همه آن شيوه دعوت انبيا تكرار ميشود؛ چنان كه در سوره هود آمده است:
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ: إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ. أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ، إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ. فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَري لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ ... وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا، إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ .... قالُوا: يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «2».
وَ إِلي عادٍ أَخاهُمْ هُوداً، قالَ: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ. يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً، إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي الَّذِي فَطَرَنِي، أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟! ...
______________________________
(1) اعراف/ 85
(2) هود/ 32- 25
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 376
قالُوا: يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ. إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ، قالَ: إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ. مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ «1».
وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً، قالَ: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ، هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها، فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ. قالُوا: يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا، أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا؛ وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ «2».
نظير اين موضعگيريها را از سوي انبياي الهي در برابر اقوامشان، در سوره شعراء نيز مييابيم.
هدف ديگر، بيان پيروزي الهي پيامبران است، و اين كه در نهايت، همه گيرودارها به مصلحت ايشان تمام خواهد شد، هر چند كه جور و جفا و تكذيب از سوي دشمنانشان ببينند؛ و اينها همه، به خاطر آن است كه خداوند متعال ميخواهد فرستاده خويش محمّد صلّي اللّه عليه و آله و يارانش را تثبيت كند، و در اعماق جان كساني كه به ايمان دعوت ميشوند تأثير بگذارد.
قرآن كريم، بر اين هدف بخصوص نيز در آياتي از قبيل آيات ذيل تصريح فرموده است:
وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْري لِلْمُؤْمِنِينَ «3».
در پي انجام همين هدف، در قرآن كريم، بعضي از داستانهاي انبيا با تأكيد بر اين جنبه مطرح شده است. حتّي در بعضي از اين مجموعه داستانها سرنوشت تكذيبكنندگان پيامبران مطرح شده است، و گاه به خاطر تأكيد بر همين هدف، بيان قصّهاي در قرآن تكرار ميشود؛ چنان كه در سوره هود، شعراء و عنكبوت آمده است. به عنوان مثال، در سوره عنكبوت:
______________________________
(1) هود/ 50- 55
(2) هود/ 61- 62
(3) هود/ 120
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 377
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً، فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ. فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ «1».
وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ، ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ... فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ، فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «2».
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ: إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ ... إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلي أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ. وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «3».
وَ إِلي مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً، فَقالَ: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ. فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ، وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسي بِالْبَيِّناتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقِينَ.
فَكُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ، فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا، وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «4».
اين است آن عاقبت حتمي و سرنوشت قطعي كه قرآن كريم ميخواهد براي مخالفان پيامبران و تكذيبكنندگان دعوت آنان ترسيم كند.
خداوند سبحان بندگانش را به رحمت و مغفرت بشارت داده است، اگر از اهل طاعت وي باشند؛ و از عذاب اليم خويش بر حذر داشته است، اگر از اهل معصيت وي باشند؛ و به
______________________________
(1) عنكبوت/ 14 و 15
(2) عنكبوت/ 16- 24
(3) عنكبوت/ 28- 35
(4) عنكبوت/ 36- 40
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 378
خاطر نشان دادن نمونههايي از اين تبشيرها و تحذيرها، به صورت حقايق عيني در خارج، كه واداريها و بازداريهاي خداوند عزّوجل را منعكس ميگردانند، داستانهاي قرآن كريم تبيين و تشريح ميشوند. چنان كه در سوره حجر ابتدا مضاميني حاكي از تبشير و تحذير آمده است، و سپس نمونههايي عيني در خارج از اذهان مردم به نمايش ميگذارد:
نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ «1». اين دو آيه تبشير و تحذير بودند، و اينك مصاديق آنها: وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ. إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا: سَلاماً، قالَ: إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ. قالُوا: لا تَوْجَلْ، إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ ... «2».
كه در اين قصّه حضرت ابراهيم عليه السّلام از رحمت و بشارت نمونه داده شده است؛ آن گاه:
فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ. قالَ: إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ. قالُوا: بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ. وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ. فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ. وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ «3».
كه در اين قصّه، «رحمت» در ارتباط با حضرت لوط عليه السّلام مطرح است، و «عذاب اليم» در ارتباط با تكذيبكنندگان وي؛ آن گاه:
وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ. وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ. وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ. فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ. فَما أَغْني عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ «4».
كه در اين قصّه، «عذاب اليم» براي تكذيبكنندگان مطرح شده است؛ و به اين ترتيب، خبرها مصداق پيدا ميكنند و صدقشان آشكار ميشود، و عهدهدار اين همه، بيان داستانها در قرآن كريم است.
هدف ديگر، بيان نعمتهاي الهي نسبت به انبيا، و رحمت و تفضّل خدا بر ايشان است، در
______________________________
(1) حجر/ 49 و 50
(2) حجر/ 51- 53
(3) حجر/ 61- 66
(4) حجر/ 80- 84
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 379
جهت تأكيد ارتباط ايشان با خدا، و پيوند آنان با او، مانند بعضي از قصّههاي مربوط به سليمان، داوود، ابراهيم، مريم، عيسي، زكريّا، يونس و موسي عليهم السّلام. توضيح آن كه پيامبران الهي، معمولا، در معرض انواع و اقسام دردها و رنجها و عذابهاي رنگارنگ قرار ميگرفتهاند. آن گاه مردم ساده لوح و سطحينگر، چنين ميپنداشتهاند كه اين وضعيّت نشانگر اعراض خداوند متعال از آنان است! بنابراين، توضيح و تبيين اين نعمتها و اين الطاف الهي كه شامل حال انبياي عظام بوده است، در جهت تأكيد بر ارتباط و پيوند خداوند سبحانه و تعالي با ايشان است. به همين جهت، مشاهده ميكنيم كه بعضي قسمتها از داستان اين پيامبران، در مواضع مختلف، گوياي نعمتهاي الهي است، و در اين قسمتها بيان و تبيين نعمتها و الطاف خداوند نسبت به پيامبران هدف اصلي كلام است، و ديگر مطالب و مضامين در عرض آن آمده است.
بيان اين كه شيطان دشمن بني نوع انسان است، و از ازل چنين بوده است، و شيطان همواره در كمين انسان است تا او را به مصيبتها و پيشامدهاي گوناگون دچار سازد؛ و هشيار كردن بني آدم در برابر اين موضعگيري شيطان، هدف ديگر بيان داستانها در قرآن كريم است.
بيشك، بيان اين معاني و روابط به واسطه قصّه روشنتر صورت ميپذيرد، و بيشتر، حذر و احتياط مخاطبان را بر ميانگيزد. به همين دليل، ميبينيم كه قصّه حضرت آدم عليه السّلام به شيوههاي گوناگون در قرآن كريم تكرار ميشود، تا اين هدف را تحقّق بخشد بلكه ميتوان گفت، اين هدف اصلي تمامي داستان حضرت آدم عليه السّلام است.
هدف ديگر، بيان اين مطلب بوده است كه اهداف و آرمانهاي ارسال رسل و دعوت پيامبران، همه به خاطر هدايت و ارشاد مردم است و حلّ اختلافات و داوري عادلانه ميان آنان و مبارزه با فساد، و برتر از همه اينها، تمام كردن حجّت بر مردمان؛ و از اين رو، به طور گستردهاي، داستانهاي پيامبران در جهت بيان اين حقايق تبيين شده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 380
قرآن كريم خود بر اين هدف از بيان قصّه در چندين موضع اشاره فرموده است:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ... «1»؛
رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ، وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «2»؛ وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ، فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ «3».
آيات مذكور در سياق آيات ذيل آمدهاند: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلي أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ... «4»؛ وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا. وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً «5».
عباراتي نيز كه در پي يكايك داستانهاي انبيا در سوره شعراء تكرار ميشوند، در راستاي تحقّق بخشيدن به همين هدفاند:
إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «6».
بعضي ديگر از اهداف بيان قصّه در قرآن كريم، به تربيت اسلامي و جنبههاي متعدّد آن مربوط ميشوند؛ و قرآن، به طور كلّي، بنا را بر آن نهاده است كه انسان را با ايمان به غيب و باور كردن احاطه و شمول قدرت الهي بر همه اشيا و پديدهها، تربيت كند. چنان كه ميبينيم، شماري از قصّههاي قرآن، خوارق عادات و معجزات متعدّدي را يادآور ميشوند؛ مانند
______________________________
(1) بقره/ 213
(2) نساء/ 165
(3) انعام/ 48
(4) انعام/ 42
(5) كهف/ 55 و 56
(6) شعراء/ 8 و 9، 67 و 68، 103 و 104، 121 و 122، 139 و 140، 158 و 159، 174 و 175، 190 و 191.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 381
داستان خلقت آدم، و داستان ولادت عيسي بن مريم، داستان ابراهيم با آن پرندگان كه بخشي از آن را بر سر هر كوه قرار داد و به سوي او باز گشتند، و داستان آن مردي كه ... مَرَّ عَلي قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها ... «1» و خداوند او را پس از يكصد سال كه از مرگ او گذشت، بار ديگر زنده گردانيد.
همچنين، يكي از اهداف قرآن، تربيت انسان، در جهت پرداختن به كارهاي شايسته و عمل صالح و اجتناب از شر و فساد بوده، كه قرآن كريم، اين مهم را با بيان عواقبي كه بر اعمال و رفتار انسان مترتّب ميگردد، تدارك كرده است. مثلا، در داستان دو فرزند آدم، داستان آن مردي كه دو باغ چنين و چنان داشت، ماجراهاي بني اسرائيل به دنبال عصيان و نافرماني آنان، داستان سدّ مأرب، و داستان اصحاب اخدود.
نيز از جمله اهداف تربيتي قرآن كريم، آن است كه انسانها را چنان تربيت كند كه همواره در برابر مشيّت الهي تسليم باشند، و به حكمتهاي الهي كه خداوند سبحان در آن سوي روابط طبيعي و اجتماعي در زندگي موجودات و زندگاني انسانها اراده فرموده است، تن در دهند. قرآن كريم در راستاي تحقّق بخشيدن به اين هدف، حكمتهاي دوربرد و عميق و دقيق خداوندي را در زندگاني انسان، با فهم و درك سطحي انسان از ظواهر زندگي دنيا، و خرد يك روزهنگر انساني، مقايسه ميكند. چنان كه در داستان موسي عليه السّلام با آن بنده خدا آمده است كه خداوند متعال دربارهاش فرمود: ... آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً «2»؛ و نيز ديگر اهداف تربيتي و موعظهاي كه در مطالعه تفصيلي داستان موسي عليه السّلام به برخي از آنها خواهيم پرداخت.
______________________________
(1) بقره/ 259
(2) كهف/ 65
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 382
در پرتو شناخت اهداف بيان قصّه در قرآن كريم، نيكوست كه به مطالعه سه شاخص اصلي نيز كه در نوع داستانهاي قرآني مشهود است، بپردازيم:
الف) تكرار در داستانهاي قرآن، ب) اختصاص قصص انبيا در قرآن كريم به پيامبران منطقه خاورميانه، ج) تأكيد بر داستان بعضي از پيامبران مانند ابراهيم عليه السّلام و موسي عليه السّلام.
از جمله شاخصهاي بيان قصّه در قرآن كريم، شاخص تكرار يك داستان واحد در مواضع مختلف قرآن است. درباره اين پديده تكرار در داستانهاي قرآني، پارهاي اشكالات مطرح شده است. برخي گويند: اين چنين تكرار گسترده در قرآن كريم، يك نقطه ضعف به حساب ميآيد؛ زيرا، يك داستان، همين كه يك مرتبه در قرآن آورده شد، تمامي اهداف ديني و تربيتي و تاريخي آن را تدارك خواهد كرد. اين اشكال پيشينه ديرينهاي در گفتگو و مباحث علمي دارد. به همين جهت در مفردات راغب اصفهاني و در مقدّمه تبيان شيخ طوسي رحمه اللّه «1» اشاراتي به اين مطلب مييابيم. شيخ طوسي رحمه اللّه هر چند به نظر ميرسد كه مسئله را به طور اساسي حلّ نكرده است؛ امّا، دست كم، از اشارات او در مييابيم كه اين اشكال و اين مسئله در سطح مباحث قرآني مطرح بوده است.
ما، در اينجا برخي از وجوه را كه ميتوانند پديده تكرار يك داستان واحد را در قرآن كريم تفسير كنند، يادآور ميشويم:
وجه اوّل، اين كه تكرار، به موجب آن است كه اهداف ديني مترتّب بر بيان يك داستان واحد در قرآن كريم متعدّدند. در بحث پيشين ديديم كه اهداف بيان قصّه در قرآن كريم همواره متعددند. «2» يك داستان واحد در قرآن كريم، در يك موضع براي يك هدف بيان ميشود، و در موضع ديگر براي بيان هدف ديگر، و همچنين.
______________________________
(1) التبيان، مقدّمه مؤلف، 1/ 14
(2) براي توضيح بيشتر مطالب اين بحث، ر. ك. التصوير الفنّي في القرآن، 124- 128.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 383
وجه دوم، اين كه قرآن كريم، قصّهگويي و داستانسرايي را در قرآن، اسلوبي براي تأكيد نهادن بر بعضي مفاهيم اسلامي در نزد امّت مسلمان قرار داده است. به اين ترتيب كه حوادث و وقايع پيرامون زندگاني مسلمانان، در نزول آيات مختلف داستاني قرآن لحاظ گرديده، و آن حوادث و وقايع، با توجّه به وحدت اهداف و مضامين، با رويدادهاي واقعي داستان پيوند داده شده است.
اين برقراري پيوند و ارتباط ميان مفهوم و برداشت اسلامي از قصّه، با واقعيّت بيروني كه مسلمانان با آن ميزيستهاند، ميتواند يك فهم اشتباه را از مفاد و مفهومي كه خداوند ميخواسته است كه امّت اسلامي از آن داستان داشته باشند، پديد آورد، و مسلمانان اين چنين پندارند كه آن مفهوم و معرفت اسلامي به همان ميدان و فضاي آن داستان و شرايط ويژه آن، منحصر است؛ اين است كه قرآن كريم يك داستان واحد را چند مرتبه به تكرار در قرآن ميآورد، تا آن پندار حصر و تضييق در مفهوم الهي و اسلامي داستان از ميان برداشته شود، و بر وسعت و شمول آن تأكيد نهاده شود، تا همه رويدادها و حوادث مشابه را در برگيرد، و به صورت يك قانون اخلاقي يا سنّت تاريخي درآيد كه بر همه وقايع و اتفاقات منطبق گردد ... گذشته از كار آيي اين تكرارها، به عنوان يك آگهي و هشدار نسبت به روابط و پيوندهايي كه ميان رويدادها و پديدههاي محيط زندگي مسلمانان، در عصر نزول و پس از آن، با آن مفاهيم و معارف اسلامي وجود دارد، و در پرتو آن، مسلمانان ميتوانند عمق و روح و روش و منش آن ديدگاههاي اسلامي را دقيقا دريابند.
علّت تكرار فراوان در داستان موسي عليه السّلام در قرآن، و بويژه تفاوتي كه روح كلّي اين قصّه در سورههاي مكّي، با روح كلّي همين قصّه در داستانهاي مدني دارد، ميتواند همين بوده باشد. در سورههاي مكّي، در داستان حضرت موسي عليه السّلام تأكيد بر روابط موسي عليه السّلام از يك طرف و فرعون و درباريان او از طرف ديگر است، بدون آن كه به برخوردهاي بني اسرائيل با حضرت موسي عليه السّلام بپردازد، مگر در دو مورد كه سخن از انحراف و كجروي بني اسرائيل از خداپرستي، به طور كلّي، به ميان آورده است. به عكس، در سورههاي مدني، در داستان حضرت موسي عليه السّلام همواره سخن از روابط موسي با بني اسرائيل است كه نكته به نكته، با مسايل اجتماعي و سياسي زمان نزول آيات قرآني ارتباط داده ميشود.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 384
اين خود دليل است بر آن كه اين تكرارها در داستان حضرت موسي عليه السّلام در سورههاي مكّي قرآن كريم، همه به منظور تقويت روحيّه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و مسلمانان، در رويارويي با حوادث مختلف، در دوران مكّي دعوت اسلامي، بوده است؛ و از جمله، خاطر نشان ساختن وسعت مفهوم كلّي و پيام فراگير داستان حضرت موسي عليه السّلام و تطبيق آن با رويارويي پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله با جبّاران و زورگويان قوم خود، و تثبيت قواعد و قوانين حاكم بر آن برخوردها و آن روابط، به گونهاي كه اين حادثه و آن حادثه، اين موضعگيري و آن موضعگيري و اين موقعيّت و آن موقعيّت ديگر فرقي نداشته باشند.
آيات كريمه سوره فرقان نيز كه با همين سياق و نسق، ذيلا ملاحظه ميكنيد، ميتوانند ناظر به همين تفسير و بيان كه آورديم، باشند:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا: لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً؟! كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا. وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً. الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلي وُجُوهِهِمْ إِلي جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلًا. وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً «1».
چنان كه ملاحظه ميشود، اين آيات گوياي آنند كه حكمت تدريج نزول و نزول پياپي و متناوب آيات قرآن كريم، تثبيت پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از يك سوي، و اداي حقّ مطلب، و ارائه بهترين و برترين تفسير از حوادث و وقايع و مسايل، از سوي ديگر است؛ و جالبتر اين كه بلافاصله بهترين تفسير و بيان از قصّه حضرت موسي عليه السّلام و برادرشان هارون عليه السّلام را ميآورد.
وجه سوم، اين كه دعوت اسلامي در سير تحوّل طولاني خود، از مراحل متعدّدي گذر كرده؛ و قرآن كريم نيز دوشادوش اين مراحل سير ميكرده، و در ارائهها و بيانها و اسلوبهاي گفتار، با اين مراحل دعوت اسلامي هماهنگي داشته است. همين نكته موجب ميشده كه يك داستان واحد را، با توجّه به طبيعت دعوت هر مرحله، و نيز شيوه بيان عبرتها و مطالب در هر مرحله، با اسلوبهاي متفاوت، كوتاه و بلند، ارائه كند. چنان كه در سبك بيان داستانهاي انبياي الهي مشاهده ميكنيم كه در سورههاي كوتاه مكّي، به گونهاي بيان ميشوند، و آن گاه با تفصيلي بيشتر، بعدها در سورههاي مكّي بعدي يا سورههاي مدني تكرار ميشوند.
______________________________
(1) فرقان/ 32- 35
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 385
وجه چهارم، اين كه تكرار داستانها در قرآن كريم به آن گونه نيست كه متن يك داستان با متن ديگر آن يكنواخت و يكسان بوده باشد؛ بلكه موارد مختلف تكرار يك داستان در بعضي تفاصيل قصّه، و نيز در شيوه بيان آن قصّه قرآني كاملا متفاوت است، و هر يك از شيوههاي بياني قرآن داراي يك محتواي ديني است كه با محتواي ديني ديگر متفاوت است و آن محتواي ديگر با شيوه بياني ديگري عرضه ميگردد؛ كه ما اين پديده را «سياق قرآني» يا «روند بيان قرآن» ميناميم؛ و همين امر، موجب ميگردد كه تكرار صورت گيرد، تا اين منظور و هدفي كه از يك داستان در اين سياق مورد توجّه است، و با آن منظور و هدف مورد توجه از همان داستان در سياق ديگر، متفاوت است، تحقّق يابد. اين مطالب و نكات، با توضيح بيشتري، در مطالعه تطبيقي ما از داستان حضرت موسي در مواضع مختلف قرآن كريم، خواهد آمد.
شاخص دوم داستانهاي قرآني اين است كه قرآن كريم در مجموعه داستانهايش، از داستان جمعي از پيامبران الهي سخن گفته است كه همگي در يك ويژگي مشتركند، و آن اين كه همگي در منطقه خاورميانه زندگي ميكنند، يعني در منطقهاي كه عرب نژادان مخاطب قرآن در محيط و اجتماعشان عملا با آن منطقه سر و كار داشتهاند.
اين پديده را، در نگاه اوّل، ميتوان چنين تفسير كرد كه چنان كه از مطالعه تاريخ بشر و تاريخ پيامبران در تورات بر ميآيد، در آغاز، بني نوع بشر، تنها در اين منطقه ساكن بودهاند، و ظهور پيامبران و طرح و ابلاغ دعوتهاي آسماني نيز، در اصل در اين منطقه بوده، و سپس از اين منطقه هدايت آسماني به تمامي نقاط جهان رفته است؛ كه اگر اين طور باشد، اين پديده اصلا نياز به تفسير نخواهد داشت؛ زيرا، يك قضيّه خود به خود روشن است و يك حقيقت تاريخي پشتوانه آن ميباشد.
امّا، در خود قرآن كريم شواهدي يافت ميشود كه اين چنين تفسيري را از پديده مذكور
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 386
نفي ميكند. قرآن در بعضي آيات كريمهاش اشاره دارد به اين كه رسالتهاي الهي و آسماني به منطقه خاورميانه اختصاص نداشته و جمعي ديگر از انبياي الهي نيز بودهاند كه قرآن سخن از آنان به ميان نياورده است؛ با وجود آن كه زندگاني آن پيامبران نيز، ناگزير، آكنده از رويدادها و حوادثي مشابه با حوادث و وقايع زندگاني پيامبران ديگر بوده، و آن پيامبران با اين پيامبران فرق نداشتهاند:
إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ، وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ؛ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً. وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ؛ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسي تَكْلِيماً «1».
اين مضمون كه از سوره نساء آورديم، در سوره مؤمن «2» نيز آمده است؛ و بايد توجّه داشت به اين كه سوره نساء از سورههاي واپسين مدني است، و از اين رو، جايي براي احتمال اين كه آيه مذكور در دوراني نازل شده باشد كه هنوز قرآن عملا متعرّض شرح حال بسياري از انبيا نشده است، باقي نميماند.
علاوه بر اين، مجموعهاي از آيات دلالت بر آن دارند كه پيامبران الهي در هر منطقه و هر شهري در سراسر جهان، به منظور اتمام حجّت از سوي خداوند بر مردمان، مبعوث ميشدهاند؛ چنان كه در سياق همان آيات قبلي در سوره نساء چنين ميخوانيم:
رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ، وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «3».
به علاوه موارد ديگر ذيل، كه آيات قرآني همين دلالت را دارند:
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ، فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ، فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ «4».
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّي يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ ... «5».
______________________________
(1) نساء/ 163 و 164
(2) مؤمن/ 78
(3) نساء/ 165
(4) نحل/ 36
(5) توبه/ 115
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 387
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ ... «1».
إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ «2».
اين مطلب در بعضي آيات قرآني ديگر چنين تعبير شده است كه در هر امّتي «شهيد» وجود خواهد داشت. «3»
بنابراين، ناگزير، بايد، پديده اختصاص قصص انبيا در قرآن، به داستان پيامبران منطقه خاورميانه را به گونه ديگري تفسير كرد. آن تفسير ديگر ميتواند چنين باشد كه پيامبران اين منطقه از آنجا ويژگي يافتهاند كه هدف اصلي از بيان قصّه در قرآن، چنان كه پيش از اين آورديم، عبرتپردازي و استنباط و استخراج قوانين و سنّتهاي تاريخي از داستانهاست؛ و هدف قرآن كريم هرگز گزارش تاريخي يا تاريخنگاري زندگينامه و كارنامه انبياي الهي و سير تحوّل رسالتهاي آسماني نبوده است؛ به همين جهت، نوعا قرآن مسايل كلّي مشترك ميان همگي پيامبران را مطرح ميكند، مگر بعضي موارد كه هدف بخصوصي در طرح بعضي مسايل در ارتباط با زندگاني بعضي پيامبران و حوادث دعوت آنان داشته باشد.
همچنين از آنجا كه تأثير قصّهگويي و داستانسرايي در تحقّق بخشيدن به اين اهداف، به ميزان ايمان و باور مردم نسبت به واقعيّت داستانها، و فهم و درك آنان نسبت به حقايق آنها، و نيز ميزان انطباق شرايط و اوضاع و احوال داستانها بر شرايط اجتماعي خودشان، بستگي دارد؛ از اين رو، داستاني كه از تاريخ همان امّت و واقعيتها و اوضاع و احوال و شرايط زندگاني خود آنان برگرفته شده باشد، هماهنگي و همخواني بيشتري در جهت تثبيت و تبيين سنّتهاي تاريخي خواهد داشت.
با اين ترتيب، داستانهاي انبياي مبعوث شده در منطقه خاورميانه با اين هدف قرآني، همخواني بيشتري دارند؛ به لحاظ آن كه پايگاه مورد نظر قرآن كريم كه ميخواهد در مرحله
______________________________
(1) يونس/ 47
(2) فاطر/ 24
(3) نساء/ 41؛ نحل/ 84؛ قصص/ 75.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 388
نخست آن را دگرگون كند و بسازد و آن گاه از آنجا به سراغ مناطق ديگر برود، ملّتهاي ساكن اين منطقه است، كه با تاريخ اين پيامبران سر و كار دارند. البتّه، اين به آن معنا نيست كه هدايت قرآن به ملّتهاي ساكن اين منطقه اختصاص دارد؛ بلكه به اين معنا است كه يكي از اهداف قرآن، ايجاد تغيير در اين ملّتهاست به عنوان يك پايگاه، كه بتواند مبدأ و مركزي براي صدور دگرگونيهاي مثبت، از آنجا به مناطق ديگر گردد، و دعوت جهاني اسلامي، براي سير در مناطق ديگر و عرضه حقايق و مضامين دعوت به ديگر ملّتها، به اين ملّتهاي شيفته و وابسته اسلام تكيه كند؛ چنان كه عملا نيز چنين شد.
اين درست است كه قصّههاي برگرفته از تاريخ دعوتها و رسالتهايي كه در هند يا چين بودهاند- به فرض آن كه چنين دعوتهايي در آن مناطق بوده باشند، كه فرضي منطقي و پذيرفتني است- ممكن است تأثير بسزايي در ملّتهاي هندي يا چيني داشته باشند؛ امّا، قرآن كريم، بخصوص، در مرحله نزول، تنها نسبت به دگرگونسازي و سازندگي در يك پايگاه، متشكّل از ملّت عرب و ملّتهايي كه عملا در آن زمان با آنان سر و كار داشتهاند، اهتمام ميورزيده است.
با اين حساب، اگر قرآن كريم ضرب المثلها و داستانهايي از آن ملّتهاي ديگر، كه هرگز در محيط نزول قرآن نميزيستهاند، ميآورد، قصّه و داستان را كاملا از واقعي بودن آن، كه قرآن كريم سخت بر آن تأكيد دارد، دور ميگردانيد، و قرآن نيز حاضر نبود كه به صرف مثلها و تصوّراتي كه از آن داستانها براي مخاطبان مطرح ميشد، بسنده كند؛ بلكه تأكيد بر تطبيق و تصديق آنها داشت، كه ميسّر نميبود.
قرآن دگرگونسازي سراسر جهان و همگي بني نوع انسان را نيز هدف گرفته است؛ امّا، تحقّق آن هدف را چنين پيشبيني كرده است كه از اين پايگاه نشأت گيرد؛ و داستانهاي مربوط به اين منطقهاند كه ميتوانند در تحقّق يافتن آن آرمان سهيم بوده باشند. دستاوردهاي كلّي و مشترك ميان همه پيامبران الهي نيز تأثير فراگير خودش را در ملّتهاي مختلف خواهد داشت.
به عبارت ديگر، داستان يك پيامبر واحد، داراي يك تأثير خاصّ ميباشد، در ارتباط با محيطي كه آن پيامبر در آن ميزيسته است، به اعتبار آن كه نوعي بازسازي همان اوضاع و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 389
شرايط در آن محيط بوده، و در آن محيط، نسبت به اهل آن محيط، تأثير احساسي و وجداني عميق دارد.
در عين حال، همان داستان، داراي يك تأثير عامّ ميباشد، كه از طريق مضامين كلّي و پيامدهاي مشترك و سنّتهاي تاريخي كه داستان حاكي از آنهاست، و عبرتهايي كه ميتوان از آن داستان گرفت، حاصل ميگردد؛ و اين دستاوردها ميتوانند مورد استفاده همه ملّتها قرار گيرند.
با اين ترتيب، بعد عامّ و فراگير قرآن كريم نيز تحقّق مييابد، و زنده و مؤثّر، در اين محيط و ديگر محيطهاي انساني، كار آمد ميگردد؛ ضمن اين كه، آن بعد نخستين نيز كه عبارت است از تأثير خاصّ قرآن كريم در راستاي تحقّق بخشيدن به اهداف انقلابي خود، در ارتباط با ايجاد يك پايگاه پرتوان و استوار، به منظور صدور دعوت و رسالت اسلام؛ مورد غفلت قرار نگرفته است.
آري، اين نيز درست است كه بگوييم: پيامبراني مانند نوح و ابراهيم و موسي و عيسي عليهم السّلام نمايانگر اصول كلّي نبوّتها در سراسر جهاناند، و پيامبر خاتم حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله امتداد آن نبوّتهاست؛ امّا، ميبينيم كه قرآن تنها از اين اصول و انشعابات آنها سخن نگفته است؛ بلكه داستان پيامبراني را مانند صالح و شعيب و هود و يونس و ادريس و ديگران نيز مطرح كرده است كه، ظاهرا، اين درجه از اهميّت را نداشتهاند. و خداوند خود به حقايق امور آگاه است.
شاخص سوم در داستانهاي قرآن كريم آن است كه قرآن بر نقش برخي از پيامبران بويژه حضرت ابراهيم عليه السّلام و حضرت موسي عليه السّلام طيّ گزارش شرح و تفصيلات زندگاني و اوضاع و شرايط مكاني و زماني زيست آنان، بيش از نقش ديگر پيامبران تأكيد نهاده است؛ با وجود آن كه ويژگيهاي كلّي زندگاني و دعوت انبيا- كه در اصل، استنباط و عبرت و استخراج قوانين و سنّتهاي تاريخي از آنها مورد نظر است- مشابهاند؛ و به همين جهت، در بسياري مواضع در قرآن كريم، در يك سياق واحد، داستانهاي جمعي از انبياي الهي پياپي مورد اشاره قرار
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 390
ميگيرد؛ حال، آيا اين تأكيد تنها به معناي اهميّت شخصيّت اين پيامبر و فضيلت او در مقايسه با ديگر انبياست؟ يا اين كه علاوه بر اين اهميّت، در آن سوي اين مطلب، مقاصد و اهداف ديگري نيز ميتواند بوده باشد كه اقتضاي اين گونه تأكيد را داشته باشد؟
ممكن است در حقيقت «بعضي» از اين پيامبران از بعضي ديگر برتر باشند، حتّي ممكن است اين «بعضي» همان ابراهيم و موسي عليهما السّلام بوده باشند؛ امّا، اين نميتواند به آن معنا باشد كه قرآن بر نقش اين دو پيامبر، مثلا، يا پيامبر ديگري مانند عيسي عليه السّلام كه با حجم كمتري نسبت به آن دو از او سخن رفته است، تنها به خاطر برتري آنان بر ديگر پيامبران تأكيد كند.
زيرا، قرآن در اصل، در صدد ارزيابي كار اين پيامبران، و سخن گفتن درباره اختلاف درجات آنان نبوده است؛ بلكه اهداف اصلي قصّههاي قرآن كه ما اشاره كرديم و قرآن يادآور گرديد، عبارت بودند از: عبرت و موعظه و تثبيت و اتمام حجّت و اقامه برهان بر صدق نبوّت حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و محتواي رسالت آن حضرت چنانكه آمده:
وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْري لِلْمُؤْمِنِينَ «1».
لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ، ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَري وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «2».
رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ، وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «3».
با توجّه به اين مطلب ياد شده، ميتوان گفت كه قرآن، از آنجا نقش اين پيامبران را در داستانهاي خود مورد تأكيد قرار ميدهد كه با يك حقيقت رو به رو ميشود؛ و آن حقيقت عبارت است از اين كه هر يك از اين پيامبران پيرواني و اقوامي دارند كه به آنان مربوطند و عملا در جامعهاي كه قرآن در حين نزول با آن سر و كار دارد زيست ميكنند؛ و اين است آن عاملي كه به خاطر ايجاد آن پايگاه دگرگوني و انقلاب، موجب آن شده است كه قرآن دامنه
______________________________
(1) هود/ 120
(2) يوسف/ 111
(3) نساء/ 165
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 391
سخن و زمينه بحث را درباره آنان بگستراند.
پيامبر خدا، حضرت ابراهيم عليه السّلام، در نظر ساكنان اين پايگاه مركزي مورد نظر اسلام و قرآن، و نزد ساكنان اين منطقه اعمّ از يهوديان و مسيحيان و مشركان، پدر همگي انبيا به شمار ميرفته و از احترام همگان برخوردار بوده است؛ و در نتيجه، تأكيد بر ارتباط اسلام و پيوند شعاير آن با حضرت ابراهيم عليه السّلام اهميّت ويژهاي دارد؛ بخصوص از اين جهت كه رسالت اسلامي را ريشهاي تاريخي ميبخشد كه تا اعماق تاريخ، بسي فراتر از دو ديانت يهوديّت و نصرانيّت پيش ميرود، و مكتب توحيد را كه قرآن در برابر مشركان مطرح كرده است، بنياد و انتسابي ميبخشد كه اين مشركان منطقه حجاز در تاريخ خود قرنها با آن زيستهاند:
وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ، مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ، هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا، لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ؛ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ، هُوَ مَوْلاكُمْ؛ فَنِعْمَ الْمَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُ «1».
اين پيوند تاريخي با وضوح بيشتري نيز تجلّي ميكند، به شيوهاي كه ابراهيم عليه السّلام مژده دهنده ظهور پيامبر عربي امّي ميگردد، و مبعث رسول اكرم، حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله دستاورد استجابت دعاي حضرت ابراهيم عليه السّلام قلمداد ميشود:
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ، رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ، وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ. رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «2».
علاوه بر اين، رسالت اسلامي را نوعي استقلال از يهوديّت و نصرانيّت ميبخشد، و اعلام ميكند كه هيچ گونه حالت تبعيّت و پيروي از دانشمندان يهود و نصارا ندارد:
______________________________
(1) حج/ 78
(2) بقره/ 127- 129
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 392
ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً، وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا، وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ «1».
وَ قالُوا: كُونُوا هُوداً أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا، قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً، وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «2».
از همين روست كه بر داستان حضرت ابراهيم عليه السّلام و بناي كعبه توسط ايشان، و فراخوان حجّ بيت الله الحرام از سوي ايشان تأكيد ميرود. اين به خاطر موقعيّت ويژهاي است كه كعبه در ميان قوم عرب، به طور كلّي، داشته است، و نيز به خاطر تصميم نهايي قرآن بر اين كه كعبه را قبله مسلمين اعلام كند، تا در نتيجه، رسالت اسلام با تمامي مشخّصات، استقلال پيدا كند.
برگردانيدن نگاهها و توجّه مردمان از ديار قدس و بناي بيت المقدس، كه قداست ويژه و ديرينه داشته است، و همچنان، به موجب پيدايش اديان مختلف در آن منطقه، و زندگي و نشو و نماي ابراهيم و همگي انبياي بني اسرائيل در آن سرزمين، همچنان از قداست برخوردار است، نيازمند آن است كه اين چنين اهميّتي به بيت الله الحرام و كعبه معظّمه داده شود، و اين چنين با پيوندي بنيادين، كعبه مشرّفه به حضرت ابراهيم عليه السّلام منتسب گردد.
نقش موساي پيغمبر عليه السّلام، و نيز آن موقعيّتي كه آن حضرت در ديانت يهودي و نزد ملّت اسرائيل داشت، و آن موفقيّتها و امتيازات سياسي و اجتماعي كه براي قوم يهود كسب كرده بود، و همچنين، شريعت و حكمت و قانون كه از طريق تورات به قوم يهود ارزاني داشته بود، و گذشته از آن، رنج پيوسته و مصائب و مصاعب متمادي حضرت موسي عليه السّلام، همانند رنج رسول الله صلّي اللّه عليه و آله، چه در برابر طاغوتها و فرعونها، و چه در برابر منافقان بني اسرائيل، و چه در تثبيت پايههاي حكومت الهي در آن سرزمين؛ و از همه مهمتر، موقعيّت حضرت موسي عليه السّلام در هر دو دين يهودي و نصراني، از آنجا كه نصرانيّت نيز تورات (عهد قديم) را به رسميّت ميشناخت؛ اينها همه ايجاب ميكرده است كه اين چنين مورد تأكيد قرار گيرد.
از سوي ديگر، ميبينيم كه تمامي شرايط عيني و اوضاع و محيطي كه رسالت اسلام و قرآن كريم در منطقه ظهور و نزولشان با آنها مواجه بودهاند، و جامعهاي در جهت
______________________________
(1) آل عمران/ 67 و 68
(2) بقره/ 135
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 393
دگرگونسازي آن ميكوشيدهاند، در تمامي مسايل مربوط به اين دو پيامبر بزرگ نيز موجود بوده است؛ و قرآن، كه پيوسته با اهل كتاب و علماي آنان و اقوام پيرو موسي عليه السّلام و پذيرنده آن حضرت سر و كار داشته و درگير بوده است، به اين تفاصيل در داستان موسي عليه السّلام، و حتّي گاه سخن گفتن از زندگي خصوصي حضرت موسي عليه السّلام، به خاطر تأثيري كه بر اين گزارشها در آن محيط و در ميان آن جوامع ميگذاشته، نيازمند بوده است.
بويژه آن كه، عربهاي مشرك، به دانشمندان يهود، كه گاه و بيگاه با آنان ارتباط داشتند، به اين ديد، مينگريستند كه ايشان اهل ذكر و اهل كتاب و اهل وحي و اهل معرفتاند، چنان كه قرآن كريم اشاره فرموده است.
بنابراين، وقتي قرآن كريم از موساي پيغمبر عليه السّلام سخن ميگويد، در آن محيط و در چنان جامعهاي تأثير بيشتري خواهد داشت.
به علاوه، قرآن همواره ميكوشيده است كه اين طرز تفكّر را تثبيت كند كه رسالتهاي آسماني همه در امتداد يكديگر و عبارت از يك مجموعه يگانه وحي آسمانياند، و انتساب آنها به آسمان يكسان است، و در عين حال، بر استقلال رسالت اسلام نيز تأكيد كند، به اين معنا كه رسالت اسلام تابع يا انشعاب يافته در چارچوب يكي از رسالتهاي پيشين نيست؛ بلكه از يك سو، «مصدّق» رسالتهاي پيشين است و از سوي ديگر، در عين حال، «مهيمن» بر آنهاست:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ، فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ، لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ، فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ، إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «1».
اگر سياق آيات قبلي آيه مذكور را مدّ نظر بياوريم، و ملاحظه كنيم كه در آن آيات پيشين، قرآن كريم به نزول تورات و انجيل و نسبت ميان آن دو اشاره نموده، و تأكيد كرده است كه نسبت آن دو كتاب با يكديگر كاملا متفاوت با نسبت قرآن به آن دو كتاب آسماني ديگر ميباشد؛ اين مطلب باز هم بهتر روشن ميگردد.
______________________________
(1) مائده/ 48
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 394
هنگامي كه پديده قصّه در قرآن را در راستاي تعليم و تربيت و دگرگونسازي فرد و جامعه بررسي ميكنيم، ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم به داستان بعضي از پيامبران يا دست كم، به بعضي تفاصيل داستان زندگاني يكي از پيامبران، از آن جهت پرداخته كه ميخواسته است پارهاي رسوبات ذهني مردماني را كه قرآن در محيط آنان نازل شده، بزدايد؛ از جمله، آن تصوّرات انحرافي كه در اذهان مخاطبان قرآن راجع به انبياي الهي شكل گرفته بود، و با عصمت آنان، يا ارتباط آنان با خداوند، يا طبيعت شخصيّت ايشان منافات داشت. چنان كه اين روند، به گونه خاصّي، در سخن گفتن قرآن كريم درباره عيسي عليه السّلام مشهود است.
قرآن كريم درباره شخصيّت حضرت عيسي عليه السّلام و اوضاع و احوال مربوط به زندگاني ايشان، بسي بيشتر سخن گفته است تا پيرامون كارها و فعاليّتهاي آن حضرت:
إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ؛ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ. فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ: تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ؛ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ. إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ؛ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ؛ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «1».
همچنين است، گزارش مفصّلي كه از زندگاني حضرت مريم عليهما السّلام و ولادت حضرت عيسي عليه السّلام در سوره آل عمران يا در سوره مريم آمده است، يا اهتمام قرآن كريم به گفتگو و بحث درباره پندار الوهيّت حضرت عيسي مسيح عليه السّلام كه در چندين موضع، از جمله در سوره مائده، مطرح شده است.
______________________________
(1) آل عمران/ 62- 59
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 395
در پي مطالعه جنبههاي مختلف قصّه در قرآن كريم، نيكوست به قصص انبيا به عنوان يكي از موضوعات بخش تفسير موضوعي، بپردازيم.
در اين راستا، ابعاد متعدّد و مختلفي از مطالعه قصّه در قرآن كريم را در برابر خود مييابيم، كه مهمترين آنها بعد ادبي و تصويري است، و همچنين، بعدي كه به بيان اهداف قصّه در جابهجاي قرآن كريم مربوط ميشود، علاوه بر جنبه تاريخي يا سنن و مفاهيم كلّي كه قابل انتزاع و استنباط از لابهلاي قصص قرآني است.
امّا، ما در اين مبحث، تنها به يك نمونه از داستانهاي قرآني ميپردازيم، و آن قصّه موسي عليه السّلام است؛ زيرا، قصّه موسي عليه السّلام بيش از داستانهاي ديگر پيامبران و مفصّلتر از همه داستانها در قرآن كريم آمده است.
در اينجا، ما به جوانب مختلفي كه قرآن كريم از داستان حضرت موسي عليه السّلام ارائه كرده است، خواهيم پرداخت. رابطه موسي عليه السّلام با فرعون، رابطه ايشان با قوم خود، و اوضاع و احوال اجتماعي روزگار آن حضرت.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 396
ما به مطالعه گستردهاي در قصّه موسي عليه السّلام در قرآن كريم خواهيم پرداخت، تا بتوانيم آن را نمونهاي براي يك مطالعه تفصيلي فراگير قرار دهيم، به گونهاي كه داستانهاي همه پيامبران ياد شده در قرآن كريم را دربرگيرد. همچنين، ما اين داستان را در بعضي ابعاد مهمّ ذيل در ارتباط مضامين داستان، و به اندازهاي كه با اين سلسله مباحث علوم قرآني از جهت اختصار و آيين تحقيق، سازگار باشد، مورد مطالعه قرار خواهيم داد:
1. مطالعه داستان بر حسب مواضع بيان آن در قرآن كريم.
در اين قسمت از مطالعه نكات ذيل را مدّ نظر داريم:
الف) رازهاي تكرار يك قصّه واحد در قرآن كريم.
ب) هدفي كه از طرح داستان، در هر موضع از قرآن، در كار بوده است.
ج) رازهاي تفاوت اسلوب بيان قصّه واحد در مواضع مختلف.
2. داستان موسي عليه السّلام بر حسب توالي تاريخي.
3. مطالعه سراسري داستان، مرحله به مرحله همراه با حضرت موسي عليه السّلام، و بررسي موضوعات كلّي مربوط به مراحل مختلف داستان.
در اينجا، ما به ياد كرد نكات فوق به طور اجمالي بسنده ميكنيم، و پرداختن به همه تفصيلات داستان، و نيز ابعاد ديگر تحقيق در اين مطلب را به يك مطالعه همه جانبه در شرايط ديگري واگذار ميكنيم.
بر اين پايه، ما داستان را از منظر حدود نوزده موضع از قرآن كريم مورد توجه قرار ميدهيم، و متعرض مواضع ديگري كه اين داستان در آنها به گونه اشاره و مانند آن مطرح شده است نميشويم.
آيات سوره بقره، كه چنين آغاز ميشود:
وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ. وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. وَ
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 397
إِذْ واعَدْنا مُوسي أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ «1».
و با آيه ذيل پايان ميپذيرد:
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً، وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ؛ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ؛ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ «2».
در اين مقطع، نكات ذيل قابل توجّه است:
اوّلا، اين قسمت از داستان، در سياق اين آيه شريفه قرار گرفته است كه خداوند متعال ميفرمايد:
يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ، وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ «3».
ثانيا، به حوادث معيّني ميپردازد كه خداوند متعال طيّ آنها بارها بر بني اسرائيل انعام فرموده است، همراه با اشاره به انحرافات بني اسرائيل در راستاي ايمان به خداوند متعال يا در مقام بندگي شايستهاي كه ايمان به خدا ايجاب ميكرده است، در پي آن همه نعمتهاي الهي كه شامل حال آنان ميشده است.
ثالثا، قرآن كريم، پس از پايان دادن به اين مقطع، به بررسي موضعگيريهاي عملي و خصمانه بني اسرائيل در برابر دعوت اسلامي ميپردازد، و اين موضعگيريها را به آن موضعگيريهاي پيشين قوم بني اسرائيل ربط ميدهد:
أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ... وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي الْعالَمِينَ «4».
با نتيجهگيري از اين بررسي ميتوانيم بگوييم: اين مقطع از داستان موسي عليه السّلام در قرآن كريم يك هدف مركّب و مزدوج را دنبال ميكند؛ در اين آيات، نعمتهاي متعدّد و متنوّع
______________________________
(1) بقره/ 49- 51 علوم قرآني(حكيم/لساني) متن 397 موضع اول ..... ص : 396
(2) بقره/ 74
(3) بقره/ 40
(4) بقره/ 75- 122
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 398
خداوند به بني اسرائيل يادآوري ميشود؛ كه از يك سوي، موعظه و عبرت براي بني اسرائيل است در برابر موضعي كه نسبت به دعوت اسلام گرفتهاند؛ و از سوي ديگر، افشا كردن ويژگيهاي كلّي اجتماعي و رواني ملّت اسرائيل براي مسلمانان است؛ مبادا كه مسلمانان تحت تأثير اين موضعگيريهاي بني اسرائيل، دچار حالت شكّ و ترديد شوند، و بعضي از مسلمانان چنان پندارند كه اين رفتار اسرائيليان از يك ديدگاه بيطرفانه نسبت به اين دعوت و رسالت سرچشمه ميگيرد، و احيانا چنان ديدگاهي است كه نميگذارد يهوديان به پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله ايمان بياورند. بخصوص كه يهوديان در چشم و دل مسلمانان «اهل كتاب» به حساب ميآمدند. قرآن در اينجا، خواسته است بيان كند كه اين موضعگيري بني اسرائيل جنبه رواني و شخصي دارد، و تحت تأثير اين ويژگيهاي روحي و اجتماعي ياد شده، شكل گرفته است.
اين هدف مورد نظر از آيات اين مقطع، اسلوب مشخّصي را نيز براي گزارش وقايع داستان پيشنهاد، يا بر آن تحميل كرده است. چنان كه ملاحظه ميشود اين مقطع، تنها به يادآوري رويدادهايي كه با اين هدف مورد نظر همراهي و سازگاري دارد، بسنده كرده، و به تفصيلات ديگر مربوط به وقايع و حوادث داستان موسي عليه السّلام و فرعون، يا موسي عليه السّلام و بني اسرائيل نپرداخته است.
آيات سوره نساء:
يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ؛ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ؛ وَ آتَيْنا مُوسي سُلْطاناً مُبِيناً ... وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً «1».
اوّلا، اين مقطع از داستان موسي عليه السّلام، در اثناي يك سياق سراسري آمده است كه مواضع سه جناح از دشمنان دعوت اسلام را مورد بررسي قرار داده است: موضع منافقين؛ موضع
______________________________
(1) نساء/ 153- 161
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 399
يهوديان اهل كتاب؛ و موضع نصرانيان اهل كتاب.
بررسي موضع جناح اوّل از آيه شريفه: بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً «1» آغاز ميشود.
بررسي موضع جناح دوم، از اين آيه شريفه آغاز ميشود: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا «2».
بررسي موضع جناح سوم نيز با اين آيه شريفه آغاز ميشود: يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَي اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ، إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلي مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ؛ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ؛ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ ... «3».
ثانيا، اين مقطع به پارهاي حوادث پرداخته است كه بيانگر نبوّت موسي عليه السّلاماند؛ و نيز بيانگر پيمانهاي محكمي كه از يهوديان، مبني بر امتثال و فرمانبرداري، گرفته شده است؛ و موضع يهوديان در برابر آن پيمانها، و مخالفتهايي كه مرتكب شوند را به نقد ميكشد؛ چه در جنبه عقيدتي و فكري و چه در جنبه عملي و تطبيقي.
با ملاحظه اين دو نكته ميتوانيم چنين نتيجه بگيريم: اين مقطع در مقام توضيح اين مطلب است كه موضعگيري يهود در برابر دعوت اسلام مبني بر درخواست معجزات و نشانههاي بيشتر تأييدي، از شك در رسالت پيامبر گرامي اسلام صلّي اللّه عليه و آله سرچشمه نگرفته است، بلكه يك موضعگيري صوري و بهانهجويانه است كه ميخواهند به واسطه آن بر جحود و طغيان خويش پوشش بگذارند. از اين رو، ميبينيم اين مقطع، تنها به طرح اين تقاضاي شگفت كه يهوديان نزد موسي عليه السّلام مطرح كردهاند، بسنده ميكند، و پيمانهايي را كه در روزگاران كهن مبني بر فرمانبرداري و طاعت، از آنان گرفته شده بود، و آنان با مخالفتهاي متعدّد و متنوّع خويش از عهده وفاداري به آن پيمانها برنيامده بودند، بر آن درخواست عجيب بني اسرائيل ميافزايد، تا در نتيجه، فاش سازد كه بني اسرائيل بر انكار و سركشي اصرار دارند، و طرح اين تقاضاها از سوي آنان صرفا بهانهجويي است.
______________________________
(1) نساء، 138.
(2) نساء/ 150
(3) نساء/ 171
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 400
ضمنا، اين سياق سراسري و روند كلّي بيان در اين سوره مباركه است كه ايجاب ميكند داستان بر مبناي روشنگري و برخورد با موضع جناح يهوديان در برابر دعوت اسلام، تكرار شود، و در كنار روشنگري و برخورد با موضع جناح منافقين و نيز موضع نصرانيان اهل كتاب قرار گيرد؛ زيرا، اين سه موضع، بيانگر مواضع اصلي مخالفان و دشمنان دعوت اسلامي در آن روزگاراناند.
آيات سوره مائده:
وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ: يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ. يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلي أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ .... قالَ: فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ، فَلا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ «1».
در اين مقطع نكات ذيل قابل توجّه است:
اوّلا، اين كه اين آيات در سياق آياتي قرار گرفته است كه بر فراخوان سراسري اهل كتاب به سوي ايمان به پيامبر خاتم، همراه با توضيح و تبيين حقيقت رسالت آن حضرت، و بررسي گفتار يهود و نصارا در اين ارتباط، و اتمام حجّت بر آنان مشتمل است، چنان كه آيه پيش از اين سياق، اين آيه شريفه است:
يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ، فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ، وَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «2».
ثانيا، اين كه اين مقطع تنها به يادآوري فرا خواندن موسي عليه السّلام قوم خود را براي وارد شدن به سرزمين مقدّس، كه ورود به آن نهايت آمال و آرزوي بني اسرائيل بود، و اين كه، با آن حال، از فرمان حضرت موسي عليه السّلام سرپيچي كردند و سرنوشت چهل سال سرگرداني در وادي تيه براي آنان رقم زده شد، بسنده ميكند.
______________________________
(1) مائده/ 20- 26
(2) مائده/ 19
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 401
بر پايه اين دو برداشت، ميتوانيم چنين نتيجه بگيريم كه به نظر ميرسد قرآن كريم، در اين مقطع ميخواهد اهل كتاب را هشيار گرداند، و راه را در برابر آنان بگشايد، تا اهداف راستين خويش را در ارتباط با دين و شريعت، با ورود به آيين اسلام تحقّق بخشند، و موضع آنان همانند موضع قوم موسي عليه السّلام نباشد كه آن حضرت آنان را به ورود به سرزمين مقدّس فرا ميخواند، و آنان با آن كه آرمان و هدف ديرينشان بود، سرپيچي كردند، و آن فرصت مغتنم را از دست دادند؛ اينجا نيز، اگر هشيار نشوند، فرصت را از دست خواهند داد، و به تيه فكري و عقيدتي و اجتماعي در عصر ظهور رسالت ختمي گرفتار خواهند شد، همان گونه كه پيش از آن بر اثر نافرماني ديگر فرستاده خدا به سرگرداني در تيه سياسي و اجتماعي گرفتار آمدند.
از اينجا، راز پشت پرده اكتفاي قرآن را تنها به يادآوري اين موضعگيري خاص از سوي بني اسرائيل، درمييابيم: از ميان وقايع و حوادث مربوط به موسي عليه السّلام و بني اسرائيل، تنها اين قسمت از داستان است كه ميتواند هدف مورد نظر در اين سياق شريف و در اين سوره مباركه را تحقّق بخشد؛ بويژه اگر دريابيم كه اين داستان از جمله مواردي است كه يهود و نصارا نيز باور دارند.
ضمنا، اين قسمت از داستان موسي عليه السّلام و بني اسرائيل، جز در اين موضع، هيچ جاي ديگر در قرآن كريم مذكور نيفتاده است.
آيات سوره اعراف، كه با اين آيه شريفه آغاز ميشود:
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَظَلَمُوا بِها؛ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «1».
و با اين آيه شريفه پايان ميپذيرند:
______________________________
(1) اعراف/ 103
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 402
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ؛ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «1».
در اين مقطع از داستان حضرت موسي عليه السّلام در قرآن كريم، چند مطلب قابل توجّه است:
نخست اين كه، داستان، در اين مقطع، در عرض بيان مجموعي داستانهاي نوح و هود و لوط و شعيب عليهم السّلام آمده است، و تقريبا، شكل دعوت و تكذيب و كيفر مكذّبين در همه اين داستانها يكسان است.
دوم اين كه، اين بيان مجموعي قصص انبيا، در سوره مباركه اعراف، در سياق ديگري جايگزين شده است كه طيّ آن سياق، قرآن كريم در مقام بيان حقيقت و چگونگي حشر و نشر مخلوقات است، و اين كه جنّ و انس به صورت امّتها و ملّتهاي كامل، همه در يك سطح و يكنواخت، محشور ميگردند، در حالي كه بعضي از اين امّتها يكديگر را لعنت ميكنند و ناسزا ميگويند، و بعضي ديگر نسبت به هم عشق ميورزند و ابراز محبّت ميكنند:
قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ، كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها؛ حَتَّي إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ: رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ، قالَ: لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ «2».
وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ. وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ، وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «3».
آن گاه، به دنبال اين آيات، قرآن كريم، صحنههاي متعدّدي از حشر و نشر جنّ و انس را به معرض توضيح و بيان ميگذارد، و بعضي از مسايل را كه مربوط به احوال همه انسانها در آن گيرودار ميشود، مطرح ميكند. از جمله اين كه، همگان گفتارها و دعوتهاي پيامبران الهي را در آنچه بشارت دادهاند، و در آنچه بر حذر داشتهاند، تصديق ميكنند.
سوم اين كه، آيات بيانگر اين قسمت از داستان، با همه تفصيلي كه دارند، و با آن كه
______________________________
(1) اعراف/ 171
(2) اعراف/ 38
(3) اعراف: 42 و 43
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 403
حوادث بسياري را برميشمرند، در گزارش وقايع، از آغاز بعثت و دعوت حضرت موسي عليه السّلام آغاز ميكنند، و سرگذشتهاي هر مرحله از دعوت وي را نيز در حدود برخوردهاي فرستاده خدا با عوامل متخاصم خارجي، يعني فرعون و درباريانش، و نيز با مخاطبان و طرفهاي داخلي، يعني بني اسرائيل؛ و در چارچوب بيان كيفرها و عقابها و شكنجههايي كه بر مكذّبان و منحرفان فرود آمده است، به رشته بيان كشيدهاند.
چهارم اين كه، اين مقطع از داستان، در كنار بازگو كردن حوادث و وقايع، به برخي مفاهيم كلّي اسلامي و سنّتهاي تاريخي نيز پرداخته است. مانند بيان اهميّت «صبر» و تأكيد بر آن، معرّفي «پرهيزگاران» به عنوان «وارثان» جهان، و نيز بيان اين كه رحمت خداوند متعال فقط شامل كساني ميشود كه تقوا پيشه و زكات دهنده بوده و به آيات الهي و فرستاده خدا، پيامبر امّي، كه وصف او را در كتب آسماني خويش مييابند، ايمان دارند.
بر پايه اين تأمّلات، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه:
اين فراز از داستان كاملا با روند كلّي بيان قصّه در قرآن كريم همخواني دارد، و تمامي اهداف قصّهگويي در قرآن را كه در جاي خودش مورد بحث قرار داديم، تحقّق ميبخشد؛ در عين حال، از فرصت مناسبي نيز كه براي تأكيد و تثبيت مفاهيم كلّي اسلامي به دست آمده، غفلت نكرده است، و آن را با هدف كلّي قرآن در تعليم و تربيت انسانها هماهنگ ميگرداند.
همچنين، سياق اين آيات، به طور خاصّي بر نبوّت حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله تأكيد ميورزند؛ چنان كه گويي اين آيات با اين همه تفصيل، آمدهاند تا پيوند و ارتباط اين رسالتها و دعوتهاي آسماني را با يكديگر و ارتباط همه آنها را با اين نهايت و خاتمه، محقّق گردانند، و تأكيد كنند بر اين كه همه اين مفاهيم و سنّتها و اهداف كه با آن رسالتهاي پيشين همراه بوده است، در پايان كار، در پيروي از رسالت اسلام تحقّق خواهد يافت:
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ؛ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ ... «1».
يك نكته ديگر نيز در اين مقام، شايان اشارت است، و آن اين كه قرآن كريم، معمولا، به
______________________________
(1) اعراف/ 157
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 404
تفصيل داستانهاي پيامبران اولوا العزم، مانند نوح و ابراهيم و موسي و عيسي عليهم السّلام اهتمام ميورزد، و اين به خاطر اهداف چندي است «1» از جمله آن كه:
الف) اين پيامبران مراحل مختلف رسالت آسماني را تشكيل ميدهند، و با وجود پيوند نزديك و وحدتي كه در دعوت آنان موجود است، ميبينيم كه سرفصلهايي را در سير تحوّل دعوت ديني نازل شده از آسمان ترتيب ميدهند.
ب) بعضي از اين پيامبران، پيروان و امّتهايي دارند كه تا زمان ظهور و بروز رسالت اسلام برقرار بودهاند؛ و همين نكته، اهتمام به تدارك اوضاع و احوال آنان، و جلب توجّه آنان به اسلام، دين خاتم را، ايجاب ميكند.
ج) رويدادهاي مفصّل و متنوّعي كه در روزگار اين پيامبران در ارتباط با امّتها و اقوامشان، روي داده است، ابعاد چندي را تشكيل ميدهند كه هر دعوت عمومي ديني گسترده، كه ميخواهد در نهاد واقعي جامعه يك دگرگوني ريشهاي پديد آورد، ناگزير با آنها سر و كار خواهد داشت.
آيات سوره يونس، كه با اين آيه شريفه آغاز ميشود:
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسي وَ هارُونَ إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بِآياتِنا، فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ «2».
و با اين آيه شريفه پايان ميپذيرند:
وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ؛ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّي جاءَهُمُ الْعِلْمُ، إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «3».
در اين مقطع از بيان قرآني داستان موسي عليه السّلام، مسايل ذيل قابل توجّه است:
اوّلا، اين مقطع از داستان، به دنبال مقايسهاي كه قرآن كريم از سرنوشت حقگرايان و
______________________________
(1) پيرامون اين تفصيل نسبي در آغاز همين فصل گفتگو كرديم.
(2) يونس/ 75
(3) يونس/ 93
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 405
مؤمنان و رسولان او و تصديقكنندگان انبياي الهي و سرنوشت باطلگرايان و افترازنندگان بر خداوند سبحان و تكذيب كنندگان رسولان خدا به عمل آورده، مطرح شده است:
الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ. لَهُمُ الْبُشْري فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ، لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ، ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ... قُلْ: إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ. مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ «1».
ثانيا، اين مقطع از داستان، پس از اشاره به داستان نوح عليه السّلام و قوم وي، و به دنبال آن نگاهي كلّي به زندگينامه و كارنامه پيامبران الهي پس از نوح عليه السّلام و موضعگيري اقوام آنان در برابر ايشان، آمده است.
ثانيا، اين مقطع، از تفاصيل داستان، جز به آن مواردي كه به موضعگيري فرعون و درباريانش در برابر حضرت موسي عليه السّلام، و سرنوشتي كه به موجب اعراض از دعوت موسي عليه السّلام و تكذيب آن حضرت در انتظار آنان بود، نميپردازد. البتّه، فرجام نيك بني اسرائيل را نيز به دنبال آن رنجهاي متمادي در آن جامعه فرعوني، مورد اشاره قرار ميدهد.
با توجه به ملاحظات فوق، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه:
داستان، در اينجا، تنها به خاطر تأييد و تصديق آن حقيقتي كه قرآن كريم، مبني بر مقايسه سرنوشت اهل ايمان، با افترازنندگان بر خداوند سبحان، در اين سوره و در اين سياق بيان كرده، عنوان شده است.
از اين گذشته، اين روند كلّي در اين سوره، و سياق سراسري آيات آن ميباشد كه ايجاب كرده است داستان موسي عليه السّلام با تفصيل نسبي مطرح شود؛ زيرا داستان موسي عليه السّلام است كه ميتواند با تفاصيل خود، رويارويي دو گروه متخاصم را كاملا نشان بدهد: يك گروه، مؤمن به موسي عليه السّلام؛ و گروه ديگر، كافر به دعوت وي؛ كه همواره اين دو گروه با يكديگر درگيرند، و بالاخره، غلبه از آن مؤمنان بر كافران است. بر خلاف داستانهاي ديگر انبيا، كه همواره در قرآن كريم بر اين مبنا ميآيند، كه جز عدّه معدودي از مردم زمانشان به آنان ايمان نميآوردهاند، و عذاب الهي بر آن قوم را به طور عمومي فرود ميآمده؛ و بنابراين، آن نمونه
______________________________
(1) يونس/ 63- 70
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 406
داستانها همه به تصوير يك سوي اين مقايسه ميپردازند، كه عبارت است از سرنوشتي كه تكذيب كنندگان و منحرفان با آن سر و كار خواهند داشت؛ داستان موسي عليه السّلام، در قالبي متفاوت، هر دو سوي مقايسه مذكور را، يعني جناح مؤمنان و جناح مكذّبان، هر دو را، تصوير ميكند؛ نيز از همين جا ميتوانيم مختصر آمدن داستان حضرت نوح عليه السّلام را در اين موضع از قرآن كريم، همراه با يك اشاره كلّي به وضعيّت و موقعيّت ديگر انبياي الهي، تفسير كنيم.
علاوه بر آن، نوح عليه السّلام در مجموعه قصص قرآن، نماينده آغاز دعوت آن دسته از انبياست كه از اقوامشان بسيار آزار ديدهاند، و موسي عليه السّلام نماينده پايان اين سير تحوّل است.
مؤيّد اين نحوه تفسير و برداشت از سياق اين فراز از داستان همان مطلبي است كه تحت عنوان سومين مسئله تفسيري در اين فراز به آن پرداختيم، مبني بر اين كه تفاصيل مطرح شده از داستان در اين فراز منحصر به بيان مواردي است كه به حقگرايي و باطلگرايي بني اسرائيل مربوط ميشود و نمايانگر انحراف و عصيان آنان در برابر اوامر موسي عليه السّلام ميباشد و به هيچ جنبه ديگري از زندگاني بني اسرائيل و داستان آنان با موسي عليه السّلام نپرداخته است؛ و همين پايبندي سياق كلام الهي در اين سوره، نسبت به آوردن نوعي بخصوص از وقايع و حوادث، ميتواند به ما بفهماند كه اين فراز از داستان به عنوان مصداقي براي آن مقايسه سراسري در تاريخ زندگاني بشر مطرح شده؛ مقايسهاي كه همواره، چون سنّتي تاريخي، بر رويارويي پيامبران با مخالفانشان حاكم بوده است.
در اصل تكرار داستان موسي عليه السّلام در ارتباط با اين مقطع بخصوص نيز ميتوانيم جلوههايي از آن وجه چهارم تكرار داستانها در قرآن كريم را كه پيش از اين بيان كرديم، نظارهگر باشيم، كه چگونه شيوه ارائه داستان در اين مقطع، در تكاپوي تحقّق بخشيدن هدف مشخّصي است كه اگر داستان موسي عليه السّلام با همه تفاصيل آن- چنان كه در آن بحث پيشين اشاره كرديم- در اينجا مطرح ميشد، آن هدف معيّن تحقّق نميپذيرفت.
آيات سوره هود:
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 407
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ. إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ. يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ، وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ. وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ، بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ «1».
در اين مقطع از بيان قرآني داستان، نكات ذيل قابل توجّه است:
اوّلا، اين مقطع ضمن يك مجموعه گزارش داستاني آمده است كه از نوح عليه السّلام آغاز ميشود، و با اين اشاره به داستان موسي عليه السّلام پايان ميپذيرد.
ثانيا، اين مرور سراسري بر داستانهاي انبياي الهي، در سياق سخن پيرامون تكذيب كنندگان رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله آمده است، و نيز بيان اين كه در برابر آنان به طور كلّي چگونه بايد موضع گرفت و اين كه چه سرنوشتي در آخرت انتظار آنان را ميكشد. چنان كه اين روند بيان داستاني، با آياتي پايان ميگيرد كه گويي مقصود قرآن كريم از ارائه اين مجموعه بيان داستاني را توضيح ميدهد:
ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُري نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ. وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ، وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ. وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُري وَ هِيَ ظالِمَةٌ، إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ «2».
ثانيا، اين مقطع از داستان موسي عليه السّلام در اين مجموعه داستاني، به صورتي گذرا، به منظور تكميل تابلويي بوده است كه با نوح عليه السّلام آغاز شده، و قرآن كريم خواسته است آن مجموعه تصوير شده را با موسي عليه السّلام پايان دهد، تا در پرتو آن، پيوند محكم موجود ميان اسلوب دعوت همه پيامبران به سوي خدا، و كوششهاي ايشان در راه اين هدف، و رويارويي با گرفتاريها و دشواريهايي كه با امّتها و اقوامشان داشتهاند، و آن سرانجام قطعي كه سرنوشت اين امّتها به آن منتهي ميشود، و عبارت است از عذاب سخت و كيفر دردناك، هر چه بيشتر ظهور و بروز پيدا كند.
______________________________
(1) هود/ 96- 99
(2) هود/ 100- 102
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 408
آيات سوره ابراهيم:
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ. وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ، وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ. وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ. وَ قالَ مُوسي: إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ «1».
در اين مقطع بيان قرآن از داستان حضرت موسي عليه السّلام مطالب ذيل شايان توجّه است:
اوّلا، قرآن كريم پيش از آوردن اين اشاره به داستان موسي عليه السّلام چنين تمهيد آورده است:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ، فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «2».
ثانيا، قرآن پس از اين فراز از داستان، از معارف عمومي مورد تبليغ و تعليم پيامبران الهي سخن ميگويد، و شيوههايي را كه نوعا براي تحقّق بخشيدن به اهداف رسالتشان پيش ميگرفتهاند، بر ميشمرد.
ثالثا، پرداخت اين مقطع از داستان موسي عليه السّلام، گرايش به اختصار دارد، و تنها بر آن مشكل اساسي كه اسرائيليان در آن زمان از آن رنج ميبردهاند تأكيد ميكند، و نعمتهاي فراگير الهي را كه خداوند به آنان ارزاني داشته است، يادآور ميشود، و آنان را به شكر نعمتهاي الهي دعوت ميكند و تأكيد ميكند بر اين كه كفران آنان، به هيچ روي، به خداوند سبحان زياني نميرساند.
از اين بررسي ميتوانيم نتيجه بگيريم كه:
مقصود از آوردن اين مقطع از داستان موسي عليه السّلام در سوره ابراهيم، ارائه مثال و نمونهاي براي راستي و درستي حقيقتي است كه قرآن كريم در اين سوره به آن اشاره كرده، مبني بر اين كه هر پيامبري با قوم خود به زبان خود آنان سخن گفته است. ممكن است مراد از «لسان قوم» همان زباني باشد كه با آن سخن ميگويند؛ چنان كه شايد ظاهر معناي اين عبارت چنين
______________________________
(1) ابراهيم/ 5- 8
(2) ابراهيم/ 4
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 409
باشد؛ امّا، گاه نيز مراد از «لسان»- چنان كه سياق آيات اشاره دارد- آن جنبههاي مشترك زندگاني و دشواريهاي اجتماعي و سياسي و انساني است كه تمام توجّه و اهتمام و نگرشها و احساسات مردم آن جامعه را به خود اختصاص ميدهد؛ و انگشت نهادن روي آن موارد، خود اسلوب و زباني براي جلب نظر امّت به دعوت آسماني و ارزشهاي روحاني و اجتماعي آن خواهد بود؛ و به همين لحاظ، داستان موسي عليه السّلام به عنوان مثال و مصداق براي اين حقيقت مطرح شده است؛ زيرا وي نيز قوم خود را فرا خواند تا آنان را از يك مشكل اجتماعي عمومي كه با آن دست و پنجه نرم ميكردهاند، رهايي بخشد.
ميتوان گفت، مؤيّد اين كه چنين مقصودي در كار بوده، آن است كه اين قسمت از داستان در اين سوره به شيوه خطاب پيامبر به قوم خود آمده است، نه آن كه طبق معمول، رويدادها و مسايل تاريخي داستان را به صورت خبري گزارش كند.
نيز، از آنجا كه مقصود حقيقي از ارسال رسل، هدايت و ارشاد مردم بوده است، ميبينيم، قرآن كريم، پس از اين اشاره به داستان موسي عليه السّلام و ارائه مصداقي براي حقيقت مذكور، بار ديگر از معارف و مفاهيم عمومي كه همه پيامبران مطرح ميكردهاند، سخن ميگويد، تنها بر اين پايه كه آن مطالب را مردم بايد تصديق ميكردهاند، بدون آن كه اسلوب مشخّصي كه هر يك از پيامبران الهي براي تحقّق بخشيدن اين هدف پيش ميگرفتهاند، اهميّت بخصوص و تعيين كنندهاي داشته باشد.
آيات سوره اسراء:
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسي تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ: إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسي مَسْحُوراً. قالَ: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ؛ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً. فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً. وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً «1».
در اين فراز از بيان قرآني داستان موسي عليه السّلام، نكات ذيل بايد مورد توجه قرار گيرد:
______________________________
(1) اسراء/ 101- 104
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 410
اوّلا، اين آيات، در سياق درخواستهاي كارشكنانه متعدّد آمده كه از سوي كفّار و مشركان در برابر دعوت حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله مطرح ميشده است. آنان حاضر نميشدهاند كه به قرآن كريم به عنوان نشانه و معجزه نبوّت آن حضرت اكتفا كنند:
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ؛ فَأَبي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً. وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً. أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا «1».
ثانيا، قرآن كريم، به دنبال اين مقطع از داستان، كه در اين سوره آمده، بار ديگر، از قرآن سخن به ميان ميآورد:
وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ، وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً «2».
ثالثا، قرآن، در اين فراز از داستان، جز به معجزات نه گانه حضرت موسي عليه السّلام و پاسخ منفي فرعون به دعوت آن حضرت، و سرانجام فرعون بر اثر ردّ دعوت حضرت موسي عليه السّلام، به هيچ مطلب ديگري از تفاصيل داستان اشاره نكرده است.
از اين بررسي ميتوانيم نتيجه بگيريم كه:
داستان موسي و فرعون، در اينجا، تنها به عنوان شاهدي بر اين مطلب آمده است كه آن درخواستهاي متعدّد و متنوّع از سوي كفّار، هرگز به موجب يك نياز دروني كه اين كافران در ارتباط با اين درخواستها احساس ميكردهاند، نبوده است. بلكه يك شيوه كلّي است كه كفّار همواره براي توجيه استمرار خود در گمراهي و اصرار بر آن، پيش ميگيرند، و شاهد بر اين مطلب، داستان موسي و فرعون است. حضرت موسي عليه السّلام نه معجزه پياپي آورد، امّا با وجود اين، موضع فرعون در برابر آن معجزات، موضع تكذيبكنندگان بود؛ به رغم آن كه اين معجزات نهگانه در زمانهاي متناوب و مختلف نيز ارائه شده بود.
بنابراين، سياق سوره و مضامين آن است كه آوردن اين مقطع از داستان موسي عليه السّلام و استشهاد به آن را ايجاب كرده، و از سوي ديگر، اين ماهيت نهاد تاريخي رسالت موسي عليه السّلام بوده كه خداوند سبحان آن حضرت را با نه معجزه به رسالت مبعوث فرموده است.
______________________________
(1) اسراء/ 89- 92
(2) اسراء/ 105
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 411
به عبارت ديگر، تكرار داستان موسي عليه السّلام در اين فراز و در اين سوره، به منظور تأكيد بر دو مطلب صورت پذيرفته است:
مطلب اوّل اين كه درخواستهاي كفّار و خواستههاي آنان، بازتاب صادقانه حالات رواني آنان نيست، كه آنان را به شك و ترديد نسبت به رسالت پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله وادارد، و آنان را ناگزير گرداند كه به نحوي از صحّت اين رسالت اطمينان حاصل كنند. بنابراين، عدم پذيرش درخواستهاي آنان از سوي رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله هرگز به خاطر عدم ارتباط آن حضرت با آسمان نبوده؛ بلكه از آن جهت بوده كه قرآن كريم براي اتمام حجّت بر آنان كفايت ميكرده است.
چنان كه آيه شريفه پس از پايان داستان، بر اين مطلب دلالت دارد.
مطلب دوم آن كه سرانجام اين تكذيب كنندگان نيز همانند سرانجام فرعون، جز شكست و هلاكت چيزي نخواهد بود و در برابر، پيروان پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله نيز همان سرانجامي را خواهند داشت كه بني اسرائيل داشتند، و وارث سرزمين حجاز خواهند گرديد.
آيات سوره كهف، كه با اين آيه شريفه آغاز ميشود:
وَ إِذْ قالَ مُوسي لِفَتاهُ: لا أَبْرَحُ حَتَّي أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً. فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً «1».
و با اين آيه شريفه پايان ميپذيرد:
وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً؛ فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما؛ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ؛ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي، ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً «2».
اين فراز از داستان موسي عليه السّلام كه در مواضع مختلف قرآن كريم آمده است، گسسته به نظر ميآيد. زيرا، سخن از يك جنبه معيّن از شخصيت اين انسان برگزيده سخن به ميان ميآورد كه با جنبههاي ديگر شخصيّت وي، كه تفاصيل ديگر داستان تصوير ميكنند، كاملا متفاوت
______________________________
(1) كهف/ 60 و 61
(2) كهف/ 82
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 412
است. در ديگر مواضع قرآن كريم، همه جا پيامبر خدا، حضرت موسي عليه السّلام، يا شخصيّتي است صاحب رسالت و دعوت، كه به خاطر توحيد و برقراري عدل الهي و دفاع از مستضعفان سخت كوشانه جهاد ميكند؛ يا آن كه از لابهلاي بيان سيره و زندگينامه و خاستگاه و چگونگي نشو و نماي وي، نشانههاي چنين شخصيّتي به چشم ميخورد. امّا، در اينجا، موسي عليه السّلام انسان ديگري است كه در مسير تحصيل علم قرار گرفته، و به تفسير و توجيه پديدههاي خارق عادت حرص ميورزد.
اگر اين نكته را نيز لحاظ كنيم كه قرآن كريم اين مقطع از داستان حضرت موسي عليه السّلام را در سياق اين آيه شريفه آورده است كه خداوند متعال ميفرمايد: وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ، لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ، بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا. وَ تِلْكَ الْقُري أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً «1»؛ چه بسا نتيجه بگيريم كه اين فراز از داستان موسي عليه السّلام در اين سوره مباركه، به منظور ارائه نمونه و دليل براي اثبات اين مطلب آمده است كه تا چه اندازه حكمت الهي با مصلحت همگان مطابقت دارد، و چگونه است كه همواره حكمت خداوندي با واقعيّت همه چيز همخواني دارد، هر چند كه گاه مقصود و هدف از آن روشن به نظر نيايد.
اين دو آيه مذكور، كه اين مقطع از داستان، در سياق آنها آمده است، اشاره دارند به اين كه در آن سوي تأخير عذاب، و عدم تعجيل بر عذاب، با وجود سزاواري ستمگران براي نزول هر گونه عذاب، حكمتي الهي وجود دارد. هر چند ممكن است در نگاه سطحي انسان، چنين قلمداد شود كه تعجيل بر عذاب، با مصلحت سازگارتر است. زيرا، مانع و رادعي براي ديگران ميشود كه بس كنند و ستم نكنند. اين فراز آمده است تا بر حقّانيّت حكمت الهي و دورنگري آن به پديدهها و مسايل، تأكيد نهد، و يادآور شود كه حتّي بر خود انبيا نيز گاه اين حكمتهاي الهي پوشيده ميمانده است. در اين مقطع سه فقره كار خارق العاده از آن عبد صالح سر ميزند، كه هر سه در ظاهر، به دور از عدالت و مصلحت به نظر ميآيند.
موسي عليه السّلام آن قدر شگفت زده ميشود كه در هر مرحله، تعهّدي را كه به آن عبد صالح سپرده است فراموش كرده، و بياختيار سؤال ميكند. آن گاه، عبد صالح يكايك آن كارهاي
______________________________
(1) كهف/ 58 و 59
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 413
خارق عادت را براي حضرت موسي عليه السّلام بر ميشكافد، و ميزان همخواني آنها را با عدالت و مصلحت عمومي بيان ميكند.
بنابراين، باز هم بار ديگر، سياق سوره است كه آوردن اين مقطع از داستان را در اين موضع ايجاب ميكرده، و نيازي به تكرار اين قسمت از داستان، در مواضع ديگر، چه جداگانه، و چه در عداد بعضي مجموعه سرگذشتها، نخواهد بود. زيرا، هيچ موضع ديگري نميتواند هدف مورد نظر از بيان اين فراز را تحقّق بخشد.
آيات سوره مريم:
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي؛ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا. وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا. وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا «1».
اين گوشه از داستان، ضمن يك مجموعه بيان داستاني مشترك درباره جمعي از پيامبران الهي، در مقام برشمردن آن دسته از بندگان و پيامبران خدا كه مورد انعام خداوند متعال قرار داشتهاند و مقايسه آنان با اخلافشان كه نماز را ضايع كردند و به شهوات گراييدند، بيان شده است:
أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ؛ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ، وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا، إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا. فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا «2».
بنابراين، سياق كلّي و مجموعي سوره، كه همانا برشمردن بندگان صالح و مورد انعام خداوند متعال بوده، در اين موضع، اقتضا كرده است كه اين قسمت از داستان، به اين شكل به اختصار بيان گردد.
______________________________
(1) مريم/ 51- 53
(2) مريم/ 58 و 59
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 414
آيات سوره طه، كه از اين آيه شريفه آغاز ميشود:
وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسي. إِذْ رَأي ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً، لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً «1».
و با اين آيه شريفه پايان مييابد:
قالَ: فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ، وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ؛ وَ انْظُرْ إِلي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً، لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً. إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً «2».
در اين مقطع از داستان موسي عليه السّلام در قرآن كريم، موارد زير قابل توجّه است:
مورد اوّل: داستان در سياق بيان اين مطلب آمده است كه قرآن كريم به خاطر آن نازل نشده كه پيامبر گرامي اسلام صلّي اللّه عليه و آله به سختي بيفتد و درد و رنج بكشد، خواه به خاطر آن كه قوم وي به او ايمان نياوردهاند؛ خواه به آن جهت كه در درون خويش، احساس واماندگي و تقصير يا قصور در زمينه اداي رسالت كند. قرآن تنها براي آن نازل شده است كه يادآوري و هشداري براي مردمان خداترس و اهل خشيت بوده باشد:
طه. ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي. إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشي «3».
مورد دوم: اين مقطع داستاني قرآن كريم، بار ديگر، با اين آيه شريفه پايان ميپذيرد:
كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ، وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً «4».
مورد سوم: اين فراز از داستان موسي عليه السّلام به گونهاي خاص، درد و رنج موساي پيغمبر عليه السّلام را در راه دعوت به سوي خدا مورد تأكيد قرار ميدهد. اعمّ از دردها و رنجهاي دروني، كه از عكس العملها و هراسهاي شخصي، يا حرص فراوان براي پيروز شدن در دعوت، و نگراني به خاطر مصون ماندن آن و پايداري پيروان آن، نشأت ميگيرند. يا دردها و رنجهايي كه بر اثر دشواريها و دست اندازها و فراز و نشيبهاي مسير دعوت و كارسازي و اجراي آن، خواه و
______________________________
(1) طه/ 9 و 10
(2) طه/ 97 و 98
(3) طه/ 1- 3
(4) طه/ 99
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 415
ناخواه پيش ميآيد، گاه از سوي كافران و منكران دعوت، و گاه از سوي باوردارندگان و مؤمنان به آن؛ يا حالات تأثّر روحي و رواني زاييده از نعمتها و الطاف خداوندي نسبت به آن حضرت در اثناي دشواريهاي دعوت.
به عبارت ديگر، موقعيتهاي مختلف رسالت و دعوت، در روح و روان حضرت موسي عليه السّلام چندين نوع بازتاب گوناگون داشته است:
1. غافلگير شدن او با ابلاغ رسالت، و همچنين وحشت او از معجزه خود و تبديل شدن عصا به مار سهمگين و سپس اژدها.
2. دودلي او در جهت اقدام به دعوت، به تنهايي، و درخواست پيوستن برادرش هارون به او.
3. ترس و هراس او و برادرش از بابت سخن گفتن با فرعون و ابلاغ دعوت الهي به او، كه بر اثر آن مأمور شدند با فرعون به نرمي سخن گويند.
4. احساس ترس آن حضرت در برابر جادوهاي جادوگران، و نگراني وي از بابت نتايج مسابقه با جادوگران.
5. موقعيت وي در ميقات با پروردگار خويش، و خطاب خداوند متعال به آن حضرت كه چرا شتابزده از قوم خويش جدا شده است.
6. خشم و تأسّف موسي عليه السّلام و موضع قاطع او در برابر قوم خود و برادرش و سامري.
قرآن كريم، گزارش اين بازتابهاي دروني دعوت حضرت موسي عليه السّلام را به گونهاي طراحي و ارائه كرده است كه بر دردها و رنجهاي اين فرستاده خدا، تأكيد نهاده باشد، و جلوههاي گوناگون شخصيّت آن حضرت را هر چه بيشتر نشان داده باشد. چنان كه در شيوه بيان نيز ضميرهاي مخاطب را، چه در ارتباط با خداوند عزّوجل و موسي عليه السّلام و چه در ارتباط با موسي عليه السّلام و ديگران، فراوان به كار گرفته است.
علاوه بر اين، در برابر حضرت موسي عليه السّلام انبوهي از موانع و مشكلات حقيقي و مهم را مشاهده ميكنيم از قبيل: كوشش جادوگران براي گمراه كردن مردمان؛ به كارگيري شيوه قلع و قمع و تهديد از سوي فرعون؛ تعقيب موسي عليه السّلام و بني اسرائيل از سوي فرعون و لشگريانش، به هنگام عبور از دريا؛ فتنهانگيزي سامري در ميان بني اسرائيل و تمرّد
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 416
بني اسرائيل از فرمان هارون.
بر اين پايه، ميتوانيم چنين نتيجه بگيريم كه:
اوّلا، داستان، در اين مقطع، در اين راستا مطرح شده است كه دردها و رنجهاي پيامبران را در مسير دعوت به سوي خدا به عنوان بازتاب طبيعي عظمت مسؤوليّت آنان جلوه دهد؛ و مشكلاتي را كه در برابر خود داشتهاند، بنمايد. و به گونهاي خاص، به رنجهاي دروني پيامبران اشاره كند. گواه اين مطلب آن است كه داستان، بر موقعيتهايي كه عكس العملهاي پيامبر خدا در آنها آشكارتر است، تأكيد مينهد، و در عين حال، بر نعمتها و الطاف الهي نيز نسبت به فرستادهاش در گيرودار رويارويي با مردم، تأكيد ميكند، و همين كه نقش عكس العملهاي دروني در يك مرحله از داستان باز نموده ميشود، به نمايش نمونهاي ديگر از همين دست، منتقل ميشود، و در صحنههاي ديگر داستان، كه چنين خصوصيتي را ندارند، هيچ درنگ نميكند. چنان كه مثلا از صحنه عبور از دريا، ناگهان به صحنه ميقات منتقل ميگردد.
نيز، هنگامي كه اين گزارش طولاني از داستان موسي عليه السّلام را در اين مقطع، با گزارش طولاني پيشين كه در سوره اعراف آمده بود، يا با گزارش طولاني سومي كه در سوره قصص خواهد آمد، مقايسه كنيم، ميبينيم كه اين مقطع، در آن ميان، تنها مقطعي است كه با اين شرح و تفصيل، جلوههاي مختلف شخصيت فرستاده خدا حضرت موسي عليه السّلام را مورد تأكيد قرار ميدهد.
ثانيا، آن عاملي كه اين شيوه خاصّ ارائه مطلب و تصوير صحنههاي داستان را ايجاب كرده است، و همچنين، تا حدودي باعث تكرار گزارش رويدادهاي داستان شده است، عبارت است از سخن گفتن خداوند متعال با رسول اعظم صلّي اللّه عليه و آله در مقام تخفيف آلام و شكنجههاي دروني آن حضرت كه در مسير دعوت گرفتار آنها بودهاند. بررسيهايي نيز كه در مورد اوّل و مورد دوم ذيل آيات اين مقطع داشتيم، بر اين مطلب دلالت دارند. چنان كه ديديم قرآن كريم، در اين مقطع از داستان موسي عليه السّلام، فاش ساختن پيوند محكمي را ميان رنجهاي رسول الله صلّي اللّه عليه و آله در مسير دعوت اسلام، و رنجهاي پيامبران پيشين وجود دارد، هدف قرار داده است:
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 417
- ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي؛- إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشي ...
- كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ؛ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً.
آيات سوره شعراء، كه داستان حضرت موسي عليه السّلام در اين سوره، با اين آيه شريفه شروع ميشود:
وَ إِذْ نادي رَبُّكَ مُوسي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ «1».
و با اين آيه شريفه خاتمه مييابد:
إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً، وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «2».
مطلب اوّل، اين كه اين فراز از داستان، به دنبال عتاب خداوند سبحان با آخرين فرستاده خويش حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله آمده است، مبني بر اين كه چرا ميخواهد جان خود را در اين راه بگذارد و خودش را بكشد، كه چرا قوم وي ايمان نياوردهاند:
لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «3».
به دنبال اين عتاب، قرآن كريم يك قانون اجتماعي را كه بر سرتاسر تاريخ حاكم است، يادآور ميشود، مبني بر اين كه هر ياد كرد جديد از سوي خداوند سبحان عكس العملي اين چنين از سوي كفّار پديد ميآورد، كه مقاومت كرده، و اعراض مينمايند؛ و اين عكس العمل هرگز ناشي از ناتواني خداوند سبحان و عدم قدرت او بر تسليم گردانيدن آنان در برابر رسالت خويش، و مجبور كردن آنان به پذيرش آن نيست:
إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ. وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ «4».
______________________________
(1) شعراء/ 10 و 11
(2) شعراء/ 67 و 68
(3) شعراء/ 3
(4) شعراء/ 4 و 5
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 418
مطلب دوم، اين كه قرآن كريم، به دنبال اين تفسير كلّي از تاريخ، نسبت به اين نكته هشدار ميدهد كه اين موضعگيري عمومي كافران در برابر يادكردهاي الهي، ناشي از عدم وجود دليل كافي و در خور براي صحّت رسالت پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله نبوده است:
أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً، وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «1».
مطلب سوم، اين كه اين مقطع، ضمن يك مجموعه داستاني مشترك پيرامون زندگاني پيامبران آمده است، كه اين مجموعه در كنار اين تفسير تاريخي از موضعگيري كلّي مخالفان در برابر آنان، يك ويژگي ديگر نيز دارد، و آن اين كه در اين مقطع ميبينيم هر پيامبري تمام توان خود را به كار ميگيرد، و از اسلوبهاي مختلف خوشرويي و نرمگويي و يادآوري نعمتهاي فراوان خداوند كه قوم او از آنها برخوردارند، استفاده ميكند، و گاه سخنان خويش را با نشانه و معجزهاي آسماني نيز، كه گواه بر صحّت دعوت اوست، پشتيباني ميكند؛ و با اين همه، بالاخره، نتيجه يكسان است، و اكثريّت مردم ايمان نميآورند: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً؛ وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.
مطلب چهارم، اين كه قرآن كريم پس از آن كه اين گزارش داستاني همگاني را از كار و زندگي پيامبران به پايان ميبرد؛ بار ديگر، از آيات «كتاب مبين» سخن به ميان ميآورد، و از آن، به عنوان پديدهاي در ارتباط با آسمان، و موصوف به تمامي اوصافي كه اين ارتباط را باز مينمايد، ياد كرده؛ و تأكيد ميكند بر اين كه اين كتاب به گونهاي است كه صاحبان بينش، و دلهاي نوراني ميتوانند بر حقايق آن دست يابند و به واسطه آن هدايت شوند.
بر پايه اين بررسي، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه اين مقطع از داستان به منظور تحقّق بخشيدن به دو هدف، در ميان يك سلسله داستان مشترك ميان انبياي الهي قرار گرفته است:
هدف اوّل: روشن گردانيدن اين قانون طبيعي كه همواره بر رويارويي مردم با افكار الهي جديد حاكم است. كوتاهي كردن كافران در راستاي ايمان آوردن به دعوت اسلام و رسالت خاتم، هرگز به موجب آن نيست كه رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله از آن سطح بهترين و برترين در كار و پيكار، كم آورده، يا آن كه دلايل كافي بر اثبات راستي و درستي رسالتش نداشته باشد؛ بلكه
______________________________
(1) شعراء/ 7- 9
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 419
يك قانون عمومي و فراگير است كه منشأ آن، عوامل شخصي و دروني و اجتماعي ديگر است، و هيچ يك از رسالتهاي پيشين، از اين قانون بيرون نبودهاند.
هدف دوم: فرجام كار، از آن بندگان صالح خداوند است، آناناند كه وارثان زمين خواهند بود؛ و به خاطر جلب توجّه به اين هدف، كه گاه طيّ بررسي كلّي داستانها و مرور سراسري و يكجاي آنها، از دست ميرود، و نيز به خاطر تأكيد بر آن، داستان موسي عليه السّلام با تفصيل بيشتر آمده است، تا بر اين جنبه هر چه بيشتر تأكيد بنهد.
پديده تكرار داستان را نيز، در ارتباط با اين مقطع، ميتوان با يكي از دو عامل ذيل يا با هر دوي آنها تفسير كرد:
عامل اوّل: تأكيد بر آن هدف و منظوري كه قرآن كريم از همين داستان در سوره طه داشت، كه عبارت است از تسكين آلام پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و آرامش بخشيدن به آن حضرت، كه پيش از اين تحت عنوان دومين عامل ايجاب كننده تكرار در قرآن كريم به آن پرداختيم.
عامل دوّم: آن كه اين داستان يك هدف ديني جديد را نشانه گرفته كه عبارت است از تبيين و تصوير برداشت كلّي اسلام، از طبيعت موضعگيري مشركان در برابر رسالت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و بيان اين كه موضعگيري عمومي مردم در برابر همه رسالتهاي آسماني چنين است؛ كه اين نيز نخستين عامل ايجاب كننده تكرار است؛ چنان كه پيش از اين ديديم.
ضمنا، داستان، در اين فراز نيز، شيوه و اسلوبي را براي بيان برگرفته است كه با اهداف و مقاصد آن همخواني دارد. چنان كه جنبههاي مشخصّي را از زندگاني حضرت موسي عليه السّلام برگزيده، و آن جنبهها را نيز، به گونهاي خاص ارائه كرده است كه به اين اهداف مورد نظر منتهي ميشوند. مثلا، ميبينيم كه گزارش داستان، در مرحله عبور از دريا پايان ميپذيرد؛ يا آن كه ميبينيم شيوه گفتگويي را كه موسي و هارون عليهما السّلام در برابر فرعون پيش گرفتهاند مورد تأكيد قرار ميدهد.
آيات سوره نمل، كه با اين آيه شريفه شروع ميشوند:
إِذْ قالَ مُوسي لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 420
تَصْطَلُونَ «1».
و با اين آيه شريفه خاتمه مييابد:
وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا، فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «2».
در اين مقطع كوتاه نيز، كه از داستان حضرت موسي عليه السّلام به طور سراسري سخن به ميان آمده است، نكات ذيل جلب توجّه ميكنند:
نكته اوّل اين كه داستان در سياق گزارش احوال كافران در آخرت، و عذابي كه دچارش خواهند شد، و چگونگي واقعي نزول قرآن از آسمان، و فراگيري و دريافت آن توسط پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله، قرار گرفته است:
إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ. أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ. وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ «3».
نكته دوم اين كه اين مقطع با آيه شريفه ذيل پايان مييابد:
وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا، فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.
نكته سوم اين كه اين مقطع، با وجود اختصار آن، تقريبا به يادآوري رويدادها و نشانههاي غيبي اختصاص يافته است؛ چنان كه نداي خداوندي و معجزه عصا و يد بيضا را يادآور ميشود، و به معجزات نهگانه حضرت موسي عليه السّلام نيز اشاره ميكند.
بررسي ياد شده ما را به اين نتيجهگيري فرا ميخواند كه داستان موسي عليه السّلام در اين فراز به منظور آشكار كردن يكي از حقايق مربوط به جنبه روان شناختي جامعه بشري به هنگام رويارويي با يك دعوت جديد، به رشته بيان كشيده شده است، و آن اين كه انكار آخرت و بيايماني نسبت به آن، يك ريشه رواني و عاطفي دارد، نه يك ريشه موضوعي و بر پايه يك تحقيق علمي؛ اين حقيقت را قرآن كريم، «جحود» تعبير كرده است.
توضيح مطلب اين كه تحقيق بيطرفانه اقتضا ميكرد كه كار مردم به ايمان به آخرت منتهي شود؛ زيرا، آيات و معجزات، ارتباط پيامبران را با عالم غيب تأكيد و تأييد ميكردند، و اين
______________________________
(1) نمل/ 7
(2) نمل/ 14
(3) نمل/ 4- 6
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 421
آيات و معجزات زمينههاي يقين را براي يك انسان عادي كه وضعيّت عاطفي و معتدل و مستقيمي داشته باشد، فراهم ميآوردند؛ در نتيجه ايمان نياوردن، به رغم وجود دلايل و براهين، عذاب بر كافران فرود خواهد آمد، چرا كه حقايق و دلايلي به آن وضوح و روشني را نپذيرفتهاند.
فراموش نكنيم، به يك نكته دقيق و لطيف ديگر نيز، كه شاهد و تأكيدي است بر اين كه داستان در اين فراز براي تحقّق يافتن هدفي كه ياد كرديم، عنوان گرديده، توجّه دهيم. قرآن، ترسيدن حضرت موسي عليه السّلام از عصا را به اندازهاي تصوير ميكند كه آن حضرت را به گريختن واداشته است. اين بيان، تأكيدي ميباشد بر اين كه دگرگوني وضعيّت عصا بر اثر دخالت غيبي بوده، و به همين جهت، در خود موسي عليه السّلام نيز مؤثر افتاده است؛ نه آن كه حاصل يك عملكرد بشري باشد كه خود حضرت موسي عليه السّلام انجام داده است.
عامل تكرار داستان در اين فراز را نيز ميتوان دو نكته ذيل دانست:
نكته اوّل اين كه اين فراز، ضمن يك مرور همگاني و مشترك بر قصص انبيا، مطرح شده است، به منظور تأكيد بر ديدگاه اسلام نسبت به موضعگيري منكران قرآن و دعوت، مبني بر عدم كفايت آيات و معجزات براي اثبات آن؛ كه ما اين تأكيد را عامل دوم تكرار داستانها در قرآن تلقّي كرديم؛ چنان كه گذشت.
نكته دوم اين كه اين فراز از داستان، در مقام تصوير و تبيين موضعگيري منكران و مخالفان دعوت به اختصار گراييده است، و اين مطلب ما را بر آن ميدارد كه اين آيات را نازل شده در نخستين مراحل دعوت اسلام باز شناسيم، كه در آن اوان، قرآن نوعا مشكلات دعوت را به اختصار تدارك ميكرد. اين همان عاملي است كه ما در مباحث پيشين، عامل سوم تكرار داستانها در قرآن كريم تلقّي كرديم.
آيات سوره قصص، كه با اين آيه شريفه آغاز ميشوند:
نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسي وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «1».
______________________________
(1) قصص/ 3
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 422
و با اين آيه شريفه پايان مييابد:
وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ «1».
در اين مقطع از داستان مطالب ذيل قابل توجّه است:
مطلب اوّل اين كه سوره تقريبا با داستان شروع شده است بدون آن كه پيش از آن چيزي بيايد؛ جز دو آيه آغازين: طسم. تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ «2».
مطلب دوم اين كه قرآن كريم در سياق اين فراز از داستان و در آيات بعدي، اين سخنان خداوند متعال را خطاب به حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله ميآورد:
وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلي مُوسَي الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ ....
وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ. وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «3».
مطلب سوم اين كه اين مقطع از داستان به ذكر تفاصيل و رويدادهايي از نوع خصوصي و شخصي، از زندگاني حضرت موسي عليه السّلام ميپردازد كه ميتوانند جانبي به حساب بيايند؛ مانند ماجراي افكنده شدن وي در دريا، رهايي يافتن او به دست آل فرعون، خودداري از نوشيدن شير هر زني به جز مادرش، كشتن آن مرد و در صدد كشتن آن ديگري برآمدن وي، گريختن وي و آن گاه، قضيّه ازدواج آن حضرت با همه تفاصيل آن.
مطلب چهارم اين كه داستان با مروري بر اوضاع عمومي جامعه مصر در آن روزگار، و آرمان مورد نظر از تغيير اوضاع اجتماعي، آغاز شده است:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ، إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ. وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ «4».
______________________________
(1) قصص/ 42
(2) قصص/ 1 و 2
(3) قصص/ 44- 46
(4) قصص/ 4- 6
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 423
در پرتو اين ملاحظات، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه داستان در اين فراز دو هدف را مدّ نظر داشته است:
هدف اوّل: تأكيد بر اين كه قرآن كريم كتابي است نازل شده از سوي خداوند سبحانه و تعالي، و بر ساخته محمّد صلّي اللّه عليه و آله نيست. اين، هدف اصلي طرح داستان در اين مقطع است؛ چنان كه دو مطلب اوّل و دوم كه ذيل آيه آورديم به آن اشاره دارد. در عين حال، از اهداف مهمّي ميباشد كه قرآن كريم در مناسبتهاي فراوان آن را مورد تأكيد قرار داده است؛ زيرا تأثير فراواني در سير تحوّل دعوت اسلام دارد.
از اينجا ميتوانيم به تفسير مطلب سوم نيز كه اشاره كرديم بپردازيم. همين كه قرآن كريم سخن از شرح و تفصيلهاي جانبي پيرامون زندگاني يكي از پيامبران الهي ميآورد، خود دليلي استوار بر اين است كه قرآن با عالم غيب در ارتباط است. به دليل آن كه معمولا از اين گونه جزئيّات و تفصيلات همه مردم با خبر نميشوند؛ زيرا، اين اطّلاعات دقيق مربوط به زماني است كه آن پيامبر خدا (موسي) همچنان فردي عادي از افراد جامعه است (و هنوز به پيامبري برانگيخته نشده)؛ بر خلاف تفصيلات مربوط به زندگاني پيامبران پس از نبوّتشان كه به طور طبيعي براي همه مردمان معلوم ميگردد؛ زيرا، توجّه همگان به شخصيّت آن پيامبر و اخبار مربوط به او، معطوف خواهد بود.
هدف دوم: توضيح اين كه انقلاب و دگرگوني اجتماعي، حتّي در ناسازگارترين شرايط و بدترين اوضاع، و تحت سهمگينترين ستمها و فشارها و طغيانها امكانپذير است. در اين فراز از داستان، عمليّات انقلابي از نقطهاي آغاز ميشود كه در نهايت دوري و ناتواني نسبت به چنين اقداماتي است؛ امّا، ايمان عميق به خداوند، و بر اثر آن، پافشاري و شكيبايي و پايبندي به اعتقادات، و پيكار به خاطر معتقدات، كار خود را ميكند.
به همين جهت است كه ميبينيم داستان، در اين موضع، بر زمينههاي فشار و خفقان كه جامعه مصري در آن زمان به طور عموم، و اسرائيليان بخصوص، از آن رنج ميبردهاند، تأكيد مينهد؛ همچنين، بر وضع دشواري كه شخص پيامبر، حضرت موسي عليه السّلام، متحمل شده است: از همان آغاز طفوليّت در معرض خطر مرگ و نابودي قرار گرفته است؛ آن گاه در سنين نوجواني با تهمت قتل عمد از مصر آواره گشته؛ آن گاه مهاجر شده، و در همه اين
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 424
احوال، از هر گونه زمينه طبيعي براي اقدام انقلابي و دگرگونساز به دور و محروم بوده است.
اين دو هدف، ضمنا توجه كافي براي تكرار داستان را نيز دربردارند. حال، تحت عنوان عامل اوّل از عوامل تكرار قرار گيرند يا عامل دوم، تفاوتي نخواهد داشت.
آيات سوره مؤمن، كه با اين آيه شريفه شروع ميشوند:
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ. إِلي فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ «1».
و با اين آيه شريفه خاتمه مييابند:
فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ؛ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَي اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ. فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا؛ وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ «2».
در اين مقطع از داستان حضرت موسي عليه السّلام در قرآن كريم، نكات ذيل قابل ملاحظهاند:
نكته اوّل، اين كه سوره مشتمل بر اين مقطع از داستان، در مطلع خود، سخن از سرانجام مجادلهگران در آيات الهي دارد:
ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا، فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ «3».
نكته دوم، اين كه داستان در سياق بيان اين مطلب قرار ميگيرد كه اين سرنوشت براي مجادلهگران بازتاب طبيعي عناد خود آنان است، كه آيات بيّنات براي آنان آمده و راه را روشن كرده، امّا، آنان بر كفر خويش اصرار ورزيدهاند:
أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ، كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ؛ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ، وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ «4».
نكته سوم، اين كه داستان، بوضوح، تأكيد دارد بر موضعگيري مؤمن آل فرعون، و
______________________________
(1) مؤمن/ 23 و 24
(2) مؤمن/ 44 و 45
(3) مؤمن/ 4
(4) مؤمن/ 21
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 425
شيوههايي كه وي براي دعوت فرعونيان به كار گرفته است، و در راستاي هدايت قوم خود، كوشيده تا از بعد عاطفي بر آنان تأثير بگذارد و آنان را نسبت به سرنوشت امّتهاي پيشين، و عذابهاي دردناكي كه بر اثر كفر و عنادشان در انتظار آنان است، يادآور سازد. در برابر مؤمن آل فرعون نيز، فرعون را نشان ميدهد كه سخت در جهل و گمراهي خويش غوطهور است، و به هيچ روي دست بردار نيست، و حتّي ميخواهد سر بر آسمانها كشد، تا مگر به خداي موسي عليه السّلام دسترسي پيدا كند! بر اين پايه ميتوانيم نتيجهگيري كنيم كه:
داستان در اين فراز، در جهت توضيح پيرامون سرنوشت و سرانجام مجادلهگران در آيات الهي مطرح شده است، و به مناسبت، تفاوت ميان اسلوب و شيوهاي كه داعيان آسماني پيش ميگيرند، با اسلوبها و شيوههايي كه مجادلهگران و كافركيشان پيش ميگيرند، روشن گرديده؛ و تأكيد بر آن رفته است كه بر اين كافران و مجادلهگران تا زماني كه حجّت بر آنان تمام نگردد، عذاب نازل نخواهد گرديد.
نتيجه ديگر اين كه هدايت و حجّت الهي به آن اندازه روشن است كه حتّي آن اشخاصي كه در محيطهاي ويژه و بسته صاحبمنصبان و رفاهزدگان به سر ميبرند، يعني همان وضعيّتي كه مؤمن آل فرعون در آن به سر ميبرد، ميتوانند به آن هدايت بپيوندند. همچنين، آيات بر اين نكته تأكيد دارند كه انسان هيچ گاه نبايد نقشي را كه در جهت هدايت ديگران دارد، فراموش كند، و بايد آن را يك مسؤوليّت شرعي و انساني بشناسد، كه بر عهده همگان است، حتّي اگر شخص هدايتگر خود در ميان گمراهان بهسر برد، درست مانند مؤمن آل فرعون.
در اين بيان قرآني از اين قسمت از داستان حضرت موسي عليه السّلام، در آميختگي رحمت و غفران الهي با شدّت عذاب و سختي انتقام او نيز مشهود است:
غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ، شَدِيدِ الْعِقابِ، ذِي الطَّوْلِ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، إِلَيْهِ الْمَصِيرُ «1».
خداوند سبحان، آيات و دلايل و براهين خود را در دسترس خردها و بينشهاي بندگانش قرار ميدهد، و وسايل مختلفي در جهت هدايت آنان به كار ميگيرد، بدون آن كه عنصر
______________________________
(1) مؤمن/ 3
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 426
اختيار و گزينش را از آنان سلب گرداند؛ و همه اينها را از روي رحمت و مغفرت و قبول مراتب توبه و استغفار، صورت ميدهد؛ امّا، با وجود اين هيچ چيز و هيچ كس نميتواند او را از عذاب و عقاب اينان درمانده سازد، يا قدرت و توانايي وي را بر انزال عذاب در ميان آنان سلب كند.
آيات سوره زخرف، كه با اين آيه شريفه آغاز ميشود:
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَقالَ: إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ «1».
و با اين آيه شريفه پايان مييابند:
فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ. فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلْآخِرِينَ «2».
در اين مقطع از داستان، مشاهده ميكنيم كه آيات در سياق گزارش آن شبهه معروف كفّار در برابر دعوت اسلام مطرح شده است. كفّار مكّه ميگفتند: چرا قرآن بر مردي بزرگ و صاحب مال و صاحب نام از شهر مكّه يا از شهر طائف، نازل نشده است؟! وَ قالُوا: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ «3».
قرآن كريم از دو سوي به پاسخ اين شبهه پرداخته است:
از يك سوي، تبيين فرموده است كه روزي و دارايي، يك عطيّه بشري يا تنها حاصل كوشش شخصي و هوش و زيركي و مهارت نيست؛ بلكه يك داده خدايي است كه اهداف اجتماعي و سازماندهيهاي پيچيده دارد:
أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا، وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ «4».
از سوي ديگر، تبيين فرموده است كه اين دادههاي مادّي خداوند، بر خلاف مقياس
______________________________
(1) زخرف/ 46
(2) زخرف/ 55- 56
(3) زخرف/ 31
(4) زخرف/ 32
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 427
غالب در دادههاي بشري، ارتباطي به برتري و امتياز و تقرّب اشخاص به خداوند متعال ندارد؛ بلكه عكس قضيّه صحيح است:
وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ «1».
ظاهر معناي اين آيه شريفه اين است كه اگر خوف آن نبود كه همه مردم در كفر و كافري يكپارچه و يك سخن شوند، ما براي كساني كه به خداي رحمان كافر شوند، چنين و چنان ميكرديم؛ و چه بسا، اين قرار است ما به ازايي باشد براي خسران و عذاب هميشگي آنان در سراي آخرت، كه: «الدّنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر» «2».
اين فراز از داستان موسي عليه السّلام در قرآن كريم، در اين سوره جايگزين شده است تا يك مثال واقعي براي اين حقيقت مذكور و در برابر طرز تفكّر هميشه انسانها باشد. اين مثال، عبارت است از موضعگيري فرعون در برابر دعوت حضرت موسي عليه السّلام. رسالت الهي بر عهده شخصي بينوا و آواره نهاده شده است كه قوم او تحت فشار فرعون و فرعونياناند، و نقطه مقابل او، فرعون ثروتمند است و صاحب اموال بيكران.
مؤيّد اين نتيجهگيري، آن است كه اين مقطع در مقام جلوه دادن برخورداريهاي فرعون از ثروت و حكومت و داراييهاي گوناگون است، در برابر موسي عليه السّلام كه فاقد هر گونه موقعيّت اجتماعي- و به قول فرعون، «مهين»- ميباشد. در ديگر مواضع بيان داستان موسي و فرعون در قرآن كريم، مشابه اين موضعگيري از سوي فرعون در برابر حضرت موسي عليه السّلام مشاهده نميشود.
بنابراين، تكرار داستان موسي عليه السّلام در ارتباط با اين مقطع، علاوه بر آن كه يك منظور ديني را جامه عمل ميپوشاند، سياق آيات در اين سوره قرآني آن را ايجاب كرده است.
آيات سوره ذاريات:
______________________________
(1) زخرف/ 33
(2) من لا يحضره الفقيه، 4/ 363
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 428
وَ فِي مُوسي إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلي فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ. فَتَوَلَّي بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ «1».
اين گوشه چشم گذرا به داستان حضرت موسي عليه السّلام در رديف يك مجموعه داستاني مشترك از انبيا و اقوام پيشين قرار ميگيرد، و در كنار آنها، به شمارش آيات و عنايات خداي سبحان، و اثبات راستي و درستي دعوت و نبوّت ميپردازد. ميبينيم كه اسلوب سوره مكّي است كه طبيعت موقعيّت آن، ياد كرد مختصر و گذراي قصص قرآني است.
آيه سوره صفّ:
وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ: يا قَوْمِ، لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ، فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ، وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ «2».
در اين آيه، به يكي از برخوردهاي مشخّص بني اسرائيل در برابر موسي عليه السّلام اشارت رفته است. بني اسرائيل، با آن كه ميدانستند، حضرت موسي عليه السّلام پيامبر خداست؛ او را آزار ميدادند.
هدف از اين اشاره، مقايسه برخورد اصحاب پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله با آن حضرت است با برخورد اينان با موسي عليه السّلام و همچنين برخورد بني اسرائيل با عيسي عليه السّلام، كه او را تكذيب كردند و با او بناي مخالفت گذاشتند، با آن كه براي ايشان آيات بيّنات آورده بود.
اين خود، يادآوري و هشداري است براي اصحاب پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله، تا خود را از چنين برخوردها و چنين مخالفتهايي برحذر دارند، و گرنه راهي جادّه مرگزاي نفاق شدهاند، و از كساني خواهند بود كه ... يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ «3»؛ چنان كه سياق آيات دلالت دارد.
______________________________
(1) ذاريات/ 38- 40
(2) صف/ 5
(3) شعرا/ 226
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 429
آيات سوره نازعات:
هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسي. إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُويً. اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي. فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلي أَنْ تَزَكَّي. وَ أَهْدِيَكَ إِلي رَبِّكَ فَتَخْشي. فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري. فَكَذَّبَ وَ عَصي. ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعي، فَحَشَرَ فَنادي؛ فَقالَ: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي. فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولي «1».
اين فراز از داستان نيز با سياق كلّي آيات سورهاي كه در آن قرار گرفته است، هماهنگ است. در سوره، سخن از حشر و نشر است، و قدرت خداوند سبحان بر اين كه با يك فشار (زجرة)، حشر و نشر همه مخلوقات را تحقّق بخشد.
داستان موسي و فرعون در اين سوره، از دعوت موسي عليه السّلام نسبت به فرعون، با آن همه قدرت دنيوي و تكبّر و تجبّر و بزرگي كه دارد، به آنجا منتقل ميشود كه خداوند وي را به كيفر و عقوبت دنيوي و اخروي رسانده است. اين انتقال، همان سرعت و قدرت حشر و نشر را در ذهن ما تصوير ميكند. به همين جهت، ميبينيم كه قرآن كريم پس از ارائه اين تصوير واقعي از قدرت خداوند، به استدلال بر اين حقيقت، در پرتو دلايل وجداني و بديهي ميرود:
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ، بَناها. رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها. أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها «2».
با مهاجرت حضرت يوسف عليه السّلام و هجرت پدر ايشان حضرت يعقوب عليه السّلام و ديگر فرزندان و نوادگانش به مصر، زندگي اسرائيليان در جامعه مصري آغاز گرديد. چندي پيش از ولادت حضرت موسي عليه السّلام، سلسله فراعنه، اسرائيليان را سخت تحت فشار قرار داده بودند.
فشار و خفقان به جايي رسيده بود كه فراعنه تصميم به سر بريدن پسران اسرائيليان و زنده
______________________________
(1) نازعات/ 15- 25
(2) نازعات/ 27- 32
(3) از رويدادهاي داستان، به همان ميزان كه قرآن كريم آورده است، ما نيز يادآور ميشويم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 430
گذاشتن دختران ايشان براي خدمتكاري و بيگاري گرفته بودند. خداوند سبحانه و تعالي اراده فرمود كه بر اين مستضعفان منّت گذارد، و آنان را از اين وضعيّتي كه داشتند، برهاند.
بنابراين، پيامبر خود، موسي عليه السّلام را براي نجات بخشيدن آنان آماده به كار گردانيد، تا بني اسرائيل را از چنگال فراعنه بيرون كشد، «1» و جامعه آنان را از صورت يك جامعه بتپرست به سوي يك جامعه توحيدي هدايت كند.
زماني كه موسي از مادر زاده شد، خداوند سبحان به مادرش وحي فرستاد كه او را سير شير بدهد، و همين كه بر جان وي ترسيد كه مبادا مشمول قتل عام پسران گردد، بايد وي را در صندوقچهاي بگذارد، و روي آب دريا بيفكند. اراده خداوند چنين تعلق گرفته بود كه آب دريا صندوقچه حامل موسي را به ساحل بيفكند، و فرعونيان ناگهان سر برسند، و او را باز شناسند كه از آن بني اسرائيل است؛ همسر فرعون در امر وي مداخله كند، و درخواست كند كه او را به وي ببخشند؛ تا در آينده خدمتكار آنان گردد، يا فرزند خوانده او و فرعون شود، و او و شوهرش (فرعون) با او انس بگيرند.
مادر موسي، از وقتي كه صندوقچه حامل فرزندش را روي آب دريا رها كرد، لحظات بس دشواري را گذرانيد. خواهر موسي را فرمود تا به دنبال صندوقچه برود، و بنگرد كه مسيرش به كجا منتهي ميشود؛ و خواهر موسي نيز چنين كرد. طفل شيرخوار را به زنان شيرده، يكي پس از ديگري، دادند، و طفل از گرفتن پستان آن زنان خودداري كرد. خواهر فرصت را مغتنم شمرد، و به فرعونيان پيشنهاد كرد كه يك زن شيرده را به ايشان معرّفي كند، تا وي را سرپرستي و حضانت كند. طبعا، آن زن كسي جز مادر موسي نبود. به اين ترتيب، كودك به آغوش مادر بازگشت، تا دلش آرام گيرد، و دريابد كه وعده خداوند سبحان، مبني بر اين كه او را سالم نگاه خواهد داشت و به او باز خواهد گردانيد، حقّ است و شكّي در آن نيست. موسي در دربار فرعون باليد، تا به سنّ نوجواني و جواني رسيد، و خداوند سبحان او
______________________________
(1) اعراف/ 141؛ ابراهيم/ 6؛ قصص/ 3- 6
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 431
را به نبوّت مبعوث گردانيد. «1»
يك روز، موسي عَلي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها «2»، در حالي كه كسي او را نميشناخت، وارد شهر شد. مردي را از ياران خويش (بني اسرائيل) ديد كه با مردي ديگر از دشمنان وي (فرعونيان)، زد و خورد ميكنند. مردي كه از ياران وي بود، در برابر دشمن از او مدد خواست. موسي مشتي بر او نواخت، كه در دم كار او را بساخت. موسي كه چنين انتظاري نداشت، پشيمان شد كه چرا شتابزده دست به چنين كاري زده و از خدا طلب بخشش كرد.
موسي در شهر، هراسان ميگذشت. چيزي نمانده بود كه كار از كار بگذرد و او را به خونبهاي آن مرد فرعوني دستگير كنند. روز ديگر به سوي شهر سرازير شد. با وضعيّتي مشابه صحنه زد و خورد پيشين رويارو گرديد. اين بار، آن مرد اسرائيلي كه ديروز از او ياري خواسته، و موسي او را ياري كرده بود، امروز نيز از موسي طلب فريادرسي ميكرد. موسي او را به خاطر آن كار سرزنش كرد، و او را لَغَوِيٌّ مُبِينٌ، «3» مردي شرور و حيلتساز خواند، كه ميخواهد براي او دردسر درست كند! همين كه خواست به آن مرد فرعوني كه دشمن خود او و دشمن آن مرد اسرائيلي بود، حمله برد، مرد اسرائيلي پنداشت كه موسي قصد حمله به او را دارد؛ اين بود كه خطاب به موسي گفت: «ميخواهي مرا نيز بكشي همان طور كه ديروز يك نفر را كشتي؟! تو جز در اين انديشه نيستي كه در اين مملكت، جبّاري پيشه كني!» و با اين سخن، آن مرد اسرائيلي هويّت قاتل آن مرد فرعوني را فاش ساخت، و همگان فهميدند كه موسي ديروز آن مرد را كشته است. درباريان فرعون، نيز كه سران قوم بودند، موسي را به قتل آن فرعوني محكوم كردند.
مردي از دوردست و از سوي بلنديهاي شهر، شتابان آمد و ماجرا را براي موسي باز گفت و او را مطّلع كرد كه: درباريان (سران قوم) با يكديگر هم سخن شدهاند كه تو را
______________________________
(1) قصص/ 7- 14؛ طه/ 37- 40
(2) قصص/ 15
(3) قصص/ 18
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 432
بكشند، و به او سفارش كرد كه از مصر خارج شود و از دست فرعونيان بگريزد.
موسي اين بار، ترسان و هراسان از شهر بيرون شد. سخت هراسان و نگران بود كه مبادا مأموران فرعون به او برسند، و به چنگال فرعونيان گرفتار آيد. در پيشگاه پروردگار خويش دست به نيايش برداشت كه او را از دست آن قوم ستمگر نجات بخشد. «1»
جادّهاي كه موسي به هنگام گريختن از مصر پيش گرفته بود، به سرزمين مدين منتهي گرديد. وقتي كه موسي به مدين رسيد، احساس امنيّت كرد، و اميد در جانش شكوفا گرديد و گفت: عَسي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ «2». بر سر چاه بزرگ مدين كه رسيد، جماعتي از مردمان را ديد كه گله و رمه خويش را آب ميدهند، و در آن سوي آنان دو بانو را نگريست كه سرگردان و بيپناه، گوسفندانشان را كناري نگاه ميداشتند و نميگذاشتند كه پراكنده شوند، و قادر نبودند كه گوسفندانشان را آب بدهند. دلش به حال آن دو بانو بسوخت. نزديك رفت و گفت: شما دو نفر چرا گوسفندانتان را آب نميدهيد؟ به او گفتند: ما به همين حال ميمانيم تا همه گلهها و رمهها سيراب شوند و بروند؛ و چارهاي جز اين نداريم؛ زيرا، ما كه مرد نيستيم تا در ميان مردان رويم؛ پدرمان نيز پيري كهنسال است كه از عهده اين كارهاي سخت برنميآيد. موسي وظيفه آنان را بر عهده خويش گرفت، و براي آنان آب از چاه كشيد و گوسفندانشان را آب داد و ظرفهايشان را پر از آب كرد. آن گاه، غريب و تنها در حالي كه از درد گرسنگي و بيكسي ميناليد، گفت: رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ.
آن دو بانو نزد پدر پيرشان بازگشتند، و سرگذشت ديدارشان را با آن مرد غريب كه برايشان از چاه آب كشيد و گوسفندانشان را آب داد، براي وي باز گفتند. پيرمرد يكي از آن دو را نزد موسي فرستاد تا او را به خانه فرا خوانند. فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَي اسْتِحْياءٍ؛ يكي از آن دو، با آزرم فراوان نزد موسي آمد و گفت: پدرم شما را ميخواند و ميخواهد دستمزد آب كشيدن شما را براي ما، به شما بدهد. موسي دعوت پيرمرد را اجابت كرد.
______________________________
(1) قصص/ 21- 15
(2) قصص/ 22
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 433
وقتي نزد پيرمرد رسيد، او از موسي خواست كه وصف حال خويش باز گويد. موسي سرگذشت خويش و گريختنش را از مصر، همه را براي او باز گفت. پيرمرد به او مژده امنيّت داد و گفت: لا تَخَفْ؛ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.
يكي از آن دو دختر پيرمرد، از پدر درخواست كرد كه موسي را اجير كند، تا نزد وي به كار مشغول شود، و بعضي كارها را كه بر عهده آن دو است و پيرمرد به موجب ناتواني و ضعف از عهده آن كارها برنميآيد، به عهده موسي بگذارد كه او هم توانايي لازم را براي انجام آن كارها دارد، و هم مردي شريف، نجيب، امين و درستكار است.
پيرمرد به موسي گفت: من ميخواهم يكي از دو دخترم را به همسري تو درآورم، و كابين وي آن است كه مدّت هشت سال اجير من باشي، و اگر خود خواستي ده سال تمام براي من كار كني، خود داني. موسي با اين ازدواج موافقت كرد، و قرارداد فيما بين منعقد گرديد. «1»
پس از آن كه موسي مدّت قرارداد فيما بين (يعني 10 سال) را به پايان رسانيد، با خانوادهاش راه سفر پيش گرفت. طيّ سفر، زماني كه نياز به آتش پيدا كرد، در كرانه وادي ايمن (كوه طور، كه كوه كمارتفاعي است) آتشي مشاهده كرد. به خانوادهاش گفت: درنگ كنيد، كه من آتشي يافتهام و اميدوارم بتوانم براي شما آتش بياورم، يا به نحوي به آتش دسترسي پيدا كنم. وقتي خود را به آن آتش رسانيد، خود را كنار درختي يافت، و نداي خداوند سبحان از كناره وادي ايمن، از بقعه مباركه، از سوي آن درخت به گوش حضرت موسي عليه السّلام رسيد: اي موسي، من خداوند يكتا خداي جهانيانم. نعلين از پاي بيرون كن، كه تو در وادي مقدّس پاي نهادهاي؛ و من تو را براي وحي و رسالت خويش برگزيدهام. تو نيز گوش جان به وحي من بسپار. آن گاه فرمود: اي موسي، آن چيست كه در دست داري؟ گفت:
اين عصاي من است؛ به آن تكيه ميكنم، و براي گوسفندانم برگ از درختان ميريزم، و بهرههاي ديگر نيز از آن ميجويم. خداوند فرمود: اي موسي، آن عصا را بيفكن! همين كه افكند، عصا به ماري بزرگ و سهمگين تبديل شد. حضرت موسي عليه السّلام كه ديد آن مار
______________________________
(1) قصص/ 22- 28
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 434
خطرناك (كه گويي جنّي در پوست مار رفته است)، از جاي خويش بر ميجهد، روي سوي ديگر كرد و ديگر به سوي عصا باز نگشت. خداوند او را ندا داد: اي موسي، جلو بيا و نترس، تو در امان هستي؛ رسولان من در نزد من از هيچ چيز نميترسند. «1» ما عصاي تو را به حال اوّل باز ميگردانيم.
آن گاه به او فرمود: دستت را در گريبان خويش فرو ببر، كه چون بيرون آيد، بيآن كه به عارضهاي دچار شده باشي، دستت سفيد و درخشنده گردد «2». حضرت موسي عليه السّلام دست در گريبان فرو برد، و چون بيرون آورد يد بيضا بود، و همين كه بار ديگر دست در گريبان برد، به حال اوّل باز گشت.
پس از آن، خداوند سبحان آن حضرت را مأمور كرد كه با همين دو نشانه و معجزه نزد فرعون و قوم وي برود و آنان را به سوي خداوند سبحان دعوت كند. موسي از اين كه بتواند چنين وظيفهاي را بر عهده بگيرد، ترسان گرديد و گفت: خدايا، پروردگارا، من از اينان يك تن را كشتهام، و ميترسم كه مرا به قصاص خون وي بكشند. برادرم هارون نيز، از من شيواتر سخن ميگويد؛ او را با من همراه گردان، تا يار و مددكار من باشد. من ميترسم كه فرعون و فرعونيان مرا دروغگو خوانند.
خداوند به او فرمود: ما برادرت را دستيار تو قرار خواهيم داد، و براي شما پشتوانهاي نيرومند تدارك خواهيم كرد، و دست آنان بر شما نخواهد رسيد. دو برادر، نزد فرعون برويد و بگوييد: ما فرستادگان خداي تو هستيم. بني اسرائيل را همراه ما بفرست بيايند، و آنان را شكنجه مكن. ما از جانب خداي تو براي تو آيتي آوردهايم؛ و سلام بر هر آن كس كه پيرو هدايت است. «3»
وقتي حضرت موسي عليه السّلام به مصر باز گشت؛ با برادرش هارون نزد فرعون رفتند و گفتند:
ما فرستادگان خداي تو، خداي جهانيان، هستيم، و امكان ندارد كه جز حق و جز آنچه مأمور
______________________________
(1) قصص/ 31؛ نمل/ 10.
(2) نمل/ 12
(3) براي اين مقطع از رسالت حضرت موسي عليه السّلام، ميتوان به اين آيات نيز استشهاد كرد: اسراء/ 2- 3، طه 9- 47، فرقان/ 35 و 36، شعراء/ 10- 16، قصص/ 29- 35، نازعات/ 15- 19.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 435
شدهايم، درباره خدا سخن بگوييم؛ و از سوي خداوند براي تو معجزهاي گويا و روشن آوردهايم. بني اسرائيل را همراه ما بفرست، و شكنجه و ستم خويش را از سر آنان بردار. البتّه، اين سخنان را نرم و با لحني عاطفي و مهربان با فرعون در ميان نهادند. «1»
فرعون، كه گويي اين رسالت موسي و برادرش را بسيار شگفت انگاشته بود؛ زيرا، موسي را نيك ميشناخت و از احوال او كاملا مطّلع بود؛ به موسي گفت: مگر ما تو را از نوزادي نزد خويش پرورش نداديم، و سالها از عمر خويش را در ميان ما به سر نبردي؟ آن كار كذايي خودت را هم كه كردي و مردي از فرعونيان را به قتل رساندي! حضرت موسي عليه السّلام پاسخ داد: چرا، من كردم. امّا، وقتي از شما بر جان خويش ترسيدم، از شما و از ديار مصر گريختم، و خداي من به من ابلاغ نبوّت داد و مرا فرستاده خويش گردانيد. «2»
وقتي فرعون اصرار و پافشاري موسي و هارون را بر اداي رسالت مشاهده كرد، بناي مجادله با آنان را گذاشت و گفت: خداي شما كيست كه من نميشناسمش؟! موسي عليه السّلام فرمود: خداي ما همان خداوندي است كه به هر چيز ابتدا خلقتش را عطا فرمود و آن گاه هدايتش فرمود. خداي ما خداي آسمانها و زمينهاست و خداي آنچه ميان آسمان و زمين است و آنچه در طبقات زيرين زمين. فرعون گفت: راجع به امّتها و دورانهاي گذشته چه ميگويي؟ سرنوشت آن امّتها و مردمان چه ميشود؟ موسي عليه السّلام پاسخ داد: علم آنها نزد پروردگار من ميباشد؛ همه را در كتابي فراهم آورده است؛ خداي من نه گمراه ميگردد و نه دچار فراموشي ميشود. هموست كه زمين را براي شما چون گهوارهاي قرار داده و راهها و جادّهها در روي زمين براي شما آماده ساخته؛ و از آسمان آبي حياتبخش و گوارا فرو فرستاده و به واسطه آن انواع گوناگون گياهان رنگارنگ را رويانيده است.
فرعون كه اين دعوت جديد را به رسميّت نميشناخت، و خود را خداي مصر و مصريان ميدانست، قيافهاي حق به جانب گرفت و به اطرافيانش نگريست و گفت: شما گوشتان
______________________________
(1) اعراف/ 104 و 105، شعرا/ 17 و 22.
(2) شعرا/ 18- 21
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 436
بدهكار نيست؟! و چون اصرار فراوان موسي و برادرش را بيش از پيش مشاهده كرد، موسي عليه السّلام را به ديوانگي متّهم كرد، و در صورتي كه بخواهد جز فرعون خداي ديگري داشته باشد، او را به زندان تهديد كرد. «1» امّا، موسي عليه السّلام و برادرش در برابر اين تهمت و تهديد عقبنشيني نكردند و تسليم نشدند، و در پي آن برآمدند كه راه ديگري براي قانع كردن فرعون يا در تنگنا قرار دادن وي پيش بگيرند. اين راه ديگر، به كار گرفتن اسلحهاي بود كه خداوند متعال به دست حضرت موسي عليه السّلام داده بود، يعني دو معجزه عصا و يد بيضا.
موسي عليه السّلام به فرعون فرمود: من از سوي خداي خودم براي تو آيتي آوردهام كه بر تو ثابت ميگرداند كه من بر حقّم! فرعون گفت: اگر راست ميگويي آن آيت و حجّت را كه در اختيار داري بياور! موسي عليه السّلام نيز عصاي خويش در افكند. در دم تبديل به اژدهايي سهمگين گرديد. آن گاه دست خود در آستين فرو كشيد و سپس بيرون آورد؛ از شدّت درخشش چشم همه بينندگان را خيره كرد. فرعون و درباريانش در برابر اين موقعيّت دور از انتظار، ناگزير و بياختيار، وي را به جادوگري و شعبدهبازي متّهم كردند و افزودند كه وي اين جادوها به خاطر آن ميكند كه آنان را از مملكتشان بيرون سازد و آواره گرداند. «2»
قوم فرعون و خواصّ اطرافيان وي به فرعون پيشنهاد كردند كه موسي عليه السّلام را با جادوگران روياروي گرداند، و روزي را فراخوان عمومي دهد، و جادوگران سراسر كشور مصر را گرد آورد، و مباهلهاي با موسي عليه السّلام ترتيب دهد؛ و از آنجا كه جادوگران شمارشان زياد است بر او چيره خواهند شد، و موسي عليه السّلام رسوا خواهد شد و دعوت خويش را رها خواهد كرد.
فرعون به اين نصيحت عمل كرد و از موسي و برادرش خواست كه مهلتي دهند و روزي را تعيين كنند تا فرعون ترتيب رويارويي آن دو را با جادوگران بدهد.
فرعون هر چه حيلت داشت ساخت، و تمامي جادوگران را از سراسر مصر گرد آورد، و موقعيّت را برايشان توضيح داد و از آنان درخواست كرد كه موسي عليه السّلام را در تنگنا قرار دهند
______________________________
(1) طه/ 49- 55؛ شعراء/ 24- 29.
(2) اعراف/ 106- 109؛ شعراء/ 30- 35؛ يونس/ 75- 78.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 437
و بر او چيره گردند. همه مردمان را نيز فراخوان داد تا گرد آيند، و جز به پيروزي نميانديشيد. تأكيد جادوگران بر اين كه حتما بر موسي عليه السّلام غلبه خواهند كرد، و دستمزدها و جايزههايي كه در صورت پيروز شدن بر موسي عليه السّلام از فرعون طلب كرده بودند، نيز فرعون را دو چندان بر اين امر شائق گردانيده بود.
زماني كه در روز موعود، جادوگران با موسي عليه السّلام روياروي شدند، او را مخيّر گردانيدند كه پيش از آنان جادوي خويش را بيفكند، يا آن كه جادوگران نخست به جادوهاي خويش بپردازند. حضرت موسي عليه السّلام نوبت اوّل را به آنان داد. جادوگران ريسمانها و چوبدستيهاي خويش را وسط ميدان مسابقه افكندند، و در نظر مردمان بر اثر جادوي جادوگران، چنان جلوه كرد، كه همه مساحت ميدان پر از مارهايي شده است كه از اين سوي به آن سوي در حركتاند. موسي عليه السّلام در درون خويش ترسي خفيف احساس كرد؛ زيرا، فكر نميكرد كه در اينجا نيز بتواند معجزه خود را همان گونه كه در حضور فرعون ارائه كرده بود، ارائه كند.
خداوند سبحان به حضرت موسي عليه السّلام وحي فرستاد كه هيچ نترس. اين تويي كه بر آنان پيروز خواهي شد، و تنها كافي است كه عصاي خود را بر زمين بيفكني، تا تبديل به اژدهايي سهمگين شود، و همه اين جادوهاي دستساز جادوگران را يكجا ببلعد؛ زيرا، همه اين ساخته پرداختهها نيرنگ جادوگران است و جادوگر هرگز پيروز و خوش فرجام نخواهد گرديد.
جادوگران، چون اين عملكرد حضرت موسي عليه السّلام را مشاهده كردند، حقيقت رسالت حضرت موسي عليه السّلام بر آنان مكشوف گرديد، و دريافتند كه كار حضرت موسي عليه السّلام از قبيل جادوي جادوگران نيست؛ بلكه يك معجزه الهي است. اين بود كه در دم ايمان آوردند و گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسي.
فرعون، در برابر آن صحنه حيرتانگيز و در برابر آن جمع كثير مردمان، خويشتن را در وضعيّت دشوار و رسوايي يافت، و چارهاي جز اين نيافت كه به اخطار و تهديد و وعيد پناه ببرد و انواع و اقسام شيوههاي قلع و قمع و ارهاب و ارعاب را به كار گيرد. جادوگران را مخاطب قرار داد و گفت: اينك شما، پيش از آن كه من به شما اجازت دهم، به او ايمان آورديد. نيك يافتم كه وي بزرگ شما جادوگران است و اوست كه همه اين جادوها را به شما
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 438
ياد داده است! دستها و پاهايتان را از چپ و راست قطع خواهم كرد؛ و شما را در ميان شاخسارهاي درختان خرما به دار خواهم آويخت؛ و آن گاه در خواهيد يافت كه كدام يك از ما سختتر شكنجه ميكند، من يا شما! امّا، جادوگران، كه ديگر حقيقت براي آنان مكشوف افتاده و خداوند آنان را به حقيقت هدايت فرموده بود، هر چه بيشتر بر صلابتشان بيفزود، و ثباتشان را دو چندان گردانيد؛ بيش از پيش، در برابر خداوند متعال تسليم شدند و به مغفرت و رحمت او اميد بستند. «1»
فرعون و فرعونيان بر كفر پاي فشردند، و تصميم بر آن گرفتند كه شيوه تحميل و شكنجه خويش را بر بني اسرائيل دنبال كنند. خواصّ و درباريان فرعون گفتند: چگونه حاضر ميشوي كه موسي و اطرافيانش را واگذاري تا در اين مملكت به هر فسادي كه ميخواهند دست بزنند، و تو و خدايانت را به هيچ بگيرند و واگذارند؟! فرعون نيز گفت: پسرانشان را به قتل خواهيم رسانيد، و دخترانشان را زنده خواهيم گذاشت، كه ما بر آنان چيرهايم و آنان تحت امر ما هستند.
حضرت موسي عليه السّلام و بني اسرائيل نيز اين وضعيّت را با صبر و ثبات تدارك كردند، و انتظار زماني را كشيدند كه خداوند سبحان وعدهاي را كه مبني بر وراثت سرزمين مصر به آنان داده بود، تحقّق بخشد.
خداوند سبحان، حضرت موسي عليه السّلام را امر فرمود كه فرعون و فرعونيان را هشدار دهند كه عذاب الهي، به كيفر تكذيب آنان و شكنجههايي كه بر بني اسرائيل اعمال ميكنند، و حاضر نميشوند كه آنان را آزاد گردانند، در راه است. آيات و معجزات الهي يكي پس از ديگري به ظهور پيوست. خداوند آنان را به قحطي، كم باري درختان ميوه، طوفان، ملخ، شپش، قورباغه، و خون دچار گردانيد. هر بار كه يكي از اين عذابهاي الهي بر آنان اعمال ميگرديد، نزد موسي عليه السّلام ميآمدند و ميگفتند: اي موسي، خداي خود را به عهدي كه با تو بسته است سوگند ده و براي ما دعا كن؛ كه اگر اين مصيبت را از ما بگرداني، به تو ايمان
______________________________
(1) اعراف/ 110- 126؛ يونس/ 80- 89؛ طه/ 57- 76؛ شعراء/ 34- 52.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 439
خواهيم آورد، و بني اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد. امّا، همين كه خدا آن مصيبت را از آنان ميگردانيد و عذابشان را به سرنوشت نهاييشان موكول ميفرمود، بيدرنگ پيمان خويش ميشكستند. «1»
در برابر اين معجزات پياپي كه حضرت موسي عليه السّلام ميآورد، فرعون و فرعونيان، شيوهاي كه بتوانند به واسطه آن از معركه به در آيند، نيافتند، جز آن كه توطئه قتل حضرت موسي عليه السّلام را بچينند، و ادّعا كنند كه توانايي رويارويي با خداي وي را دارند. اين است كه مشاهده ميكنيم فرعون به هامان فرمان ميدهد كه براي وي برجي بسازد تا بر آن فراز آيد و خود را به پلّكان آسمان برساند، و به سراغ خداي موسي برود! امّا، فرعون در هر دو جبهه شكست ميخورد. از عهده ساختن آن برج دلخواهش كه بر نميآيد. دستش به موسي نيز نميرسد؛ زيرا يكي از فرعونيان مؤمن به موسي در برابرشان ميايستد و فرعون و فرعونيان را موعظه ميكند و آنان را به خاطر موضعي كه در برابر موسي گرفتهاند، سرزنش ميكند، و موسي را از آن توطئه باخبر ميسازد، و حضرت موسي عليه السّلام نجات مييابد. «2»
حضرت موسي عليه السّلام چون توطئه ترور خويش را مسلّم ميبيند، و پافشاري فرعون و فرعونيان را بر تحميل و شكنجه نسبت به بني اسرائيل مشاهده ميكند، و در مييابد كه موعظهها و معجزهها در كار آن ستمگران سودي نميبخشد، بر اساس وحي الهي، تصميم ميگيرد بني اسرائيل را از مصر خارج كند، و آنان را به سرزمين مقدّس رهنمون گردد؛ اين تصميم را به اجرا ميگذارد، و بني اسرائيل را به سوي صحراي سينا حركت ميدهد.
______________________________
(1) اعراف/ 127- 135؛ مؤمن/ 27- 32؛ اسراء/ 101 و 102؛ طه/ 59؛ نمل/ 13 و 14؛ قصص/ 36 و 37؛ زخرف/ 46- 50؛ قمر/ 41 و 42؛ نازعات/ 20 و 21.
(2) قصص/ 38؛ مؤمن/ 28- 46.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 440
فرعون و فرعونيان نيز در برابر اين مهاجرت بني اسرائيل از مصر، دست بسته نمينشينند. فرعون لشگريانش را از همه شهرهاي مصر گرد ميآورد، و عزم جزم ميكند كه خود و لشكريانش را به موسي عليه السّلام و اسرائيليان برساند و آنان را به زور به بندگي خويش باز گرداند.
بر اثر اين تعقيب فرعون و فرعونيان، موسي عليه السّلام و بني اسرائيل، ناگهان خود را در موقعيّتي هولناك مييابند؛ دريا رو به رويشان، و فرعون و لشكريانش پشت سرشان! بني اسرائيل سخت به هراس افتاده، و كم و بيش، نسبت به وعدههاي پيروزي و رهايي نداي تكذيب سر ميدهند. امّا، حضرت موسي عليه السّلام با ايمان محكمي كه دارد، به آنان باز ميگويد كه خداوند سبحان، راه رهايي را به او خواهد نمود؛ و اين اميد آن حضرت بزودي جامه عمل به خود پوشيد. خداوند وحي فرمود: اي موسي، عصاي خويش بر دريا بزن! و چون آن حضرت چنين كرد، آب دريا بر شكافت، چنان كه اين سوي و آن سوي آب دريا چون دو قلّه بزرگ كوه سر بر آسمان كشيدند، «1» و در آن ميان، يك جادّه خشك پديد آمد، كه بني اسرائيل تا آخرين نفر از آن عبور كردند، و چون فرعون و لشكريانش خواستند كه به دنبال موسي عليه السّلام و بني اسرائيل از آن جاده فراهم آمده بگذرند، آب دريا از دو سوي به هم آمد و فرعون با همه لشكريانش غرق شدند. «2»
از آن پس، سير حوادث زندگي حضرت موسي عليه السّلام شكل ديگري به خود ميگيرد.
حضرت موسي عليه السّلام خويشتن را در برابر مشكلات داخلي با قوم بني اسرائيل، يكّه و تنها مييابد. بايد به درخواست آنان گوش فرا دهد كه به هنگام عبور از ديار قومي كه بت ميپرستيدند، از آن حضرت ميخواهند كه براي آنان نيز بتهايي همانند بتهاي آن قوم بتپرست، تدارك كند. زماني ديگر خداوند سبحان بر بني اسرائيل تفضّل ميفرمايد، و چون
______________________________
(1) شعراء/ 63
(2) اعراف/ 136 و 137؛ يونس/ 90- 92؛ اسراء/ 103 و 104؛ طه/ 77- 79؛ شعراء/ 52- 66؛ قصص/ 39 و 40؛ زخرف/ 55 و 56؛ دخان/ 17- 31؛ ذاريات/ 38- 40.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 441
از حضرت موسي عليه السّلام آب ميطلبند، به آن حضرت امر ميفرمايد كه عصاي خود را بر سنگ بزند، تا از آن، چشمهها جاري گردد؛ منّ و سلوي بر بني اسرائيل فرو ميريزد، و پس از مدّتي، خوردنيهاي ديگر به جاي آنها به بني اسرائيل عطا ميفرمايد؛ هنگامي كه موسي به ميقات پروردگار خويش ميرود، تا شريعت آسماني را طيّ الواح تورات دريافت كند، عدّهاي از بني اسرائيل مرتدّ ميشوند، و خداوند به آن حضرت خبر ميدهد كه قوم تو گوساله پرست شدهاند! و گوسالهاي را كه سامري براي آنان ساخته است، ميپرستند. فَرَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً «1» خشمگين و اندوهگين به سوي قوم خويش باز ميگردد. با خشونت، برادرش هارون را مورد سرزنش قرار ميدهد، و از او گله ميكند كه چرا چنين شده است؛ زيرا، آن حضرت هارون را در غياب خويش خليفه خود گردانيده بود؛ سپس سامري را تبعيد ميكند و ملاقات او را براي همگان ممنوع ميگرداند، و گوساله سامري را به آتش ميكشد و به دريا ميافكند؛ خداوند نيز، پس از آن كه براي بني اسرائيل كيفري كمرشكن مقرّر ميفرمايد، از عقاب آنان صرفنظر ميفرمايد.
به همين منوال، قرآن كريم براي ما رويدادهاي مختلفي را از زندگي حضرت موسي عليه السّلام در ميان بني اسرائيل، يادآور ميشود: قضيّه گاو بني اسرائيل؛ از جا كنده شدن كوه بالاي سرشان؛ دعوت آنان به ورود به سرزمين مقدّس؛ رفتن نمايندگان بني اسرائيل به ميعاد پروردگار پس از آن كه درخواست كردند خداوند را عينا ببينند؛ داستان قارون و توطئه او با منافقان بر ضدّ حضرت موسي عليه السّلام. البتّه در پارهاي از اين رويدادها، چنان نيست كه قرآن كريم رويدادهاي متقدّم و متأخّر را به طور واضح مشخص گردانيده باشد. گزارش داستان حضرت موسي عليه السّلام را بر حسب توالي زماني، به همين اندازه بسنده ميكنيم. «2»
______________________________
(1) طه/ 86
(2) رجوع شود به قصص الانبياء، نوشته عبد الوهاب النجّار. وي حوادث و وقايع زندگاني حضرت موسي عليه السّلام را در ميان بني اسرائيل يك به يك گزارش كرده است؛ هر چند، ما در مورد بعضي از مشخّصات يا مختصّاتي كه وي يادآور شده است، با او هم عقيده نيستيم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 442
حال كه از گفتگو درباره قصّه حضرت موسي عليه السّلام، چنان كه در قرآن كريم آمده است، و نيز از گزارش داستان بر حسب توالي تاريخي پرداختيم؛ شايسته است كه داستان حضرت موسي عليه السّلام را از دو زاويه ديگر نيز، متفاوت با زوايايي كه پيش از اين نگريستيم، مورد مطالعه قرار بدهيم: نخست آن كه، مشخّصات و مختصّات مراحل كلّي را كه حضرت موسي عليه السّلام در زندگي خود، از آنها گذشته است، بررسي كنيم؛ دوم اين كه، به بررسي موضوعات اين داستان به طور كلّي، بپردازيم.
در اين ارتباط، ملاحظه ميشود كه حضرت موسي عليه السّلام در طول زندگاني خويش، سه مرحله اصلي را پشت سر نهاده است. دوران اوّل زندگي آن حضرت، از ولادت شروع، و به رسالت به سوي فرعون و فرعونيان منتهي ميشود؛ دوران دوم، از مبعوث شدن آن حضرت به رسالت، آغاز ميگردد، و به عبور از دريا پايان ميپذيرد؛ دوران سوم نيز، با خروج از مصر شروع ميشود، و به پايان زندگاني آن حضرت منتهي ميگردد.
پشتوانه تعيين اين محدودهاي سه گانه، محدوده رويدادهايي است كه قرآن كريم از زندگاني حضرت موسي عليه السّلام گزارش كرده است.
زندگاني حضرت موسي عليه السّلام نيز خود به دو دوره تقسيم ميشود:
دوره اوّل، با خروج آن حضرت، ترسان، از مصر، پايان مييابد.
دوره دوم، با ديدن آتش بر سر درخت، به هنگام بعثت، پايان ميگيرد.
وقتي مشخّصات كلّي اين دو دوره را بررسي ميكنيم، حضرت موسي عليه السّلام، با شخصيت يك انسان برگزيده، در برابر ديدگان ما ظاهر ميگردد؛ انساني والا كه خداوند سبحان ميخواهد او را براي انجام مأموريتهاي مهمّي آماده گرداند؛ از جمله، رهايي دادن بني اسرائيل از آن ستم اجتماعي كه بر آنان ميرفت؛ و رهايي دادن امّت مصر از بندگي و پرستش بتها، و هدايت ايشان به سوي يگانهپرستي و بندگي خداوند سبحان.
بررسي اين مشخّصات، سه ويژگي را به دست ما ميدهد كه در شخصيّت يك رهبر، نقش تعيينكنندهاي دارند:
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 443
1. موقعيّت اجتماعي كه حضرت موسي عليه السّلام داشت و بني اسرائيل نداشتند؛ او پسر خوانده خاندان حاكم بر مصر بود و در ميان آنان نشو و نما يافته بود.
اين موقعيّت اجتماعي بينظير، هر چند، تا حدود زيادي، پس از گريختن موسي عليه السّلام از مصر، به موجب كشتن آن مرد فرعوني، بياثر گرديده بود؛ با اين حال، ميتوانيم اين عامل را از اين جهت تعيين كننده بدانيم كه توانست موسي عليه السّلام را در اجتماع مردم مصر، به طور عموم، و در ميان اسرائيليان به خصوص، به عنوان شخصيّتي كه ميخواهد دفاع از بني اسرائيل را بر عهده گيرد، و به سرانجام برساند، تثبيت كند. چنان كه ميتوان گفت، تنها از دست رفتن همين موقعيّت اجتماعي با اهميّت است كه ميتواند برداشت حضرت موسي عليه السّلام را از كشتن آن مرد فرعوني، به عنوان كار خطايي كه سزاوار استغفار و نيازمند توبه به درگاه خداوند متعال باشد، براي ما توجيه و تفسير كند. درست است كه حضرت موسي عليه السّلام با انگيزههاي درست و ارزشمندي دست به اين عمل صحيح زده بود؛ امّا، در عين حال، با اين كار از پيش مطالعه نشده، فرصت گرانبهايي را كه ميتوانست از آن در راه رهايي بخشيدن ملّت اسرائيل بسي استفاده كند، از دست داد. بويژه، اگر اين نكته را نيز مدّ نظر داشته باشيم كه حضرت موسي عليه السّلام در اين دوران و در اين صحنه، چنان كه قرآن كريم توصيف فرموده است، از علم و حكمت برخوردار بوده است.
2. عواطف انساني و شرافت ذاتي و وجدان آگاه حضرت موسي عليه السّلام، به عنوان انساني كامل و با فضيلت، كه به اخلاق فاصله آراسته است؛ اين خلق و خوي عاطفي و انساني حضرت موسي عليه السّلام، در اين دوران از زندگاني آن حضرت، در سه مورد، به نمايش گذاشته شده است: دست يازيدن به قتل آن مرد فرعوني؛ يورش بردن بر آن مرد فرعوني ديگر؛ و كمك و ياري دو دختر آن پيرمرد كه سرانجام داماد او گرديد؛ چنان كه توصيف آن دختر از آن حضرت مبني بر اين كه وي نيرومند و با امانت است، گوياي اين جنبههاي شخصيّت حضرت موسي عليه السّلام است.
اين مواد سه گانه، گوياي عواطف دروني و وجداني انساني حضرت موسي عليه السّلام است.
وي به رغم آن كه در خاندان فرعون، يعني خاندان حاكم بر مصر، پرورش يافته است، به ياري ستمديدگان قيام ميكند. خاستگاه تربيتي موسي عليه السّلام قاعدتا ميبايست، ديدگاه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 444
اختلاف طبقاتي و تبعيضات مربوط به آن را به وي منتقل ميگردانيد؛ و اگر چنين ميبود، قطعا، با اين اقدامات انساني حضرت موسي عليه السّلام سازگار نبود. به علاوه، حضرت موسي عليه السّلام به همين بسنده نميكند، كه تنها از روي تصادف، مرتكب اين اعمال بشود، بلكه جوش و خروش آن دارد كه همان اقدام نخستين را، همين كه بار ديگر نيز، كسي از او ياري ميطلبد، با وجود آن كه ميداند، با آن اقدام پيشين، موقعيت اجتماعي وي متزلزل گرديده است؛ عينا جامه عمل بپوشاند.
در برخورد با دو دختر آن پير مرد، ميبينيم كه نهاد خير انديش و وجدان شريف حضرت موسي عليه السّلام، او را وا ميدارد كه از آن دو، علّت معطّلي و اقدام نكردنشان به آب دادن حيواناتشان را جويا شود، و در شرايط نيازمندي آنان به كمك مردي نيرومند، پيشنهاد كمك و ياري به آنها بدهد، و به رغم شرايط دشوار و تعيين كننده بخصوصي كه در آن هنگام داشت، انتظار هيچ گونه پاداش يا دستمزد مادّي از ايشان نداشته باشد.
3. نيروي بدني و دليري، كه موسي عليه السّلام از آن بهرهمند بود؛ نيروي جسماني و شجاعت آن حضرت را از برخورد وي با آن مرد فرعوني و از پاي درآوردن او با يك ضربه مشت كه بر او نواخت، ميتوان دريافت؛ وانگهي، آن حضرت نه تنها از اين بابت ترديدي به خود راه نميدهد؛ بلكه با خويشتن تعهّد ميكند كه از آن پس نيز هيچ گاه پشتيبان تبهكاران (و ستمگران) نگردد؛ و اين در حالي است كه آن مرد فرعوني نخستين را كشته، و دريافته كه به موجب آن اقدام، موقعيت اجتماعي خويش را از دست داده است. توصيف دختر آن پيرمرد نيز، حاكي از اين كه موسي مردي نيرومندست، گوياي اين مطلب ميباشد؛ بويژه اگر آن تفسير را بپذيريم كه ميگويد، حضرت موسي عليه السّلام آن هنگام كه خواست براي دختران آن پيرمرد از چاه مدين آب بكشد، ابتدا، چوپانان توانمند را از پيرامون چاه پراكنده گردانيد، تا هر چه زودتر بتواند براي آن دو دختر آب بكشد.
اين سه ويژگي ياد شده، شرطهاي اساسي و ضروري را براي انجام وظايف رسالت كه خداوند سبحان اراده فرمود كه پيامبرش موسي عليه السّلام بر عهده گيرد، محقّق ميگرداند. از اين گذشته، نيز ميتوان گفت كه امداد الهي در ماجراي ولادت موسي عليه السّلام و نجات يافتن او از قتل عام فرعوني، خود عامل ديگري بود كه توانست جوّ مساعدي از نظر رواني و عاطفي و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 445
اجتماعي پديد آورد تا اين انسان برگزيده وارسته بهتر بتواند رهبري ملّت ستمديده بني اسرائيل را بر عهده گيرد.
دو مسؤوليّت مهّم را دربرميگيرد:
يكي، هدايت قوم فرعون به پرستش خداي يگانه و ايمان به ربوبيّت خداوند متعال؛ ديگري، دعوت بني اسرائيل براي يك نهضت آزاديبخش در راستاي رهايي يافتن از ظلم و ستمي كه در مصر بر آنان ميرفت.
حضرت موسي عليه السّلام در جهت تحقّق بخشيدن به اين دو هدف مشخّص در دوران دعوت و رسالت خويش، به شيوههاي مختلف و متعدّدي توسّل جست، كه با گفتگوي آرام و سخن نرم، و دلايل و براهين منطقي و عقلي آغاز شد، و با شكنجهها و عذابهاي الهي كه خداوند سبحان طيّ معجزات پياپي بر فرعونيان فرو ميفرستاد، پايان پذيرفت.
از سوي ديگر، آن حضرت بني اسرائيل را به استعانت از خداوند و شكيبايي در برابر دشواريها و نابسامانيها و ادامه راه تا رسيدن به رهايي و پيروزي، فرا ميخواند.
هر چند قرآن كريم از مدّت زماني كه موسي عليه السّلام صرف رسيدن به اين اهداف كرد، سخني به ميان نميآورد؛ امّا، ميتوانيم دريابيم كه اين مدّت نسبتا طولاني بوده است. بويژه، اگر آن آيات قرآني را در نظر بگيريم كه به معجزات حضرت موسي عليه السّلام طيّ سنوات متعدّد و متوالي به دست آن حضرت جاري شده است، اشاره دارند، كه طبعا طيّ ساليان متمادي صورت پذيرفته است.
مؤيّد ديگر اين مطلب نيز آن است كه خداوند سبحان به حضرت موسي عليه السّلام امر فرمود كه خود او و بني اسرائيل خانههايي براي خويش بسازند و آن مجموعه خانههاي مسكوني را قبله قرار دهند، تا پايگاهي براي نشر و صدور دعوت الهي حضرت موسي عليه السّلام بوده باشد.
ظاهرا، حضرت موسي عليه السّلام در راستاي تحقّق بخشيدن به هدف نخستين در ارتباط با فرعون و فرعونيان به نتيجه روشني دست نيافت، و به همين جهت، بنا را بر آن نهاد كه با بني اسرائيل مصر را ترك كند، و آنان را به آن سوي دريا انتقال دهد.
قرآن كريم به طور قطع اشاره نميكند كه اين حركت حضرت موسي عليه السّلام و بني اسرائيل ابتدا با رضايت فرعون بوده است، و فرعون، پس از مشاهده آن معجزات و تحمّل آن
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 446
دشواريها به اين كار رضايت داده؛ يا آن كه بدون رضايت فرعون صورت گرفته است. در عين حال، ماجراي تعقيب فرعون و فرعونيان، كه موسي عليه السّلام و بني اسرائيل را تا ميان دريا دنبال كردند، دلالت بر آن دارد كه اين حركت در جهت مخالفت علني با فرعون بوده، و بدون رضايت وي سامان داده شده است.
در اين دوران، سه نكته ذيل جلب توجّه ميكند:
نكته اوّل: بني اسرائيل، در اين مرحله، سخت گرداگرد حضرت موسي عليه السّلام را گرفته بودند، و اختلال و خللي در صفوف آنان وجود نداشت، يا دست كم اختلافات آنان در صحنه اجتماعي بروز و ظهور نكرده بود. قرآن، هر چند در اين ارتباط صراحتي ندارد؛ امّا، سير طبيعي حوادث و وقايع، حكم ميكند به اين كه وضعيّت بني اسرائيل در اين مرحله چنين بوده است. اسرائيليان، در اصل اهل كتاب و آشنا با نبوّت بودهاند؛ از سوي ديگر، سختترين انواع عذاب را تحمّل ميكردند، و نجات و رهايي را انتظار ميكشيدند. به علاوه، سكوت قرآن از حكايت هر گونه اختلافي ميان بني اسرائيل و موسي عليه السّلام در اين مرحله، همراه با اطاعت بني اسرائيل از حضرت موسي عليه السّلام در ارتباط با هجرت از مصر، خود ميتواند گواهي بر اين مطلب باشد. آري، قرآن به دو نكته اشاره دارد كه نشانههاي اختلاف در آن ديده ميشود: يكي اين كه قرآن گوياي آن است كه تنها عدّه معدودي از قوم بني اسرائيل به موسي عليه السّلام ايمان ميآورند؛ «1» ديگري آن كه بني اسرائيل در برابر آن حضرت از آزار و ستم فرعونيان، هم پيش از رسالت و مأموريت آن حضرت و هم پس از آن، زبان به اعتراض و شكايت گشودند «2».
نكته دوم: حضرت موسي عليه السّلام، در اين مرحله، از وسيلههاي متعدّد و مختلفي براي رسيدن به اهداف دعوت خويش استفاده ميكرده. گاه با گفتگوهاي آرام و معجزات؛ گاه با معجزاتي كه با انتقام شديد الهي توأم بوده است؛ و گاه نيز، با شكيبايي و مقاومت و انتظار.
در نتيجه، حضرت موسي عليه السّلام در اين مرحله، توانست به برخي از اهداف دعوت خويش دست يابد. حتّي ميبينيم كه در ميان جمع فرعونيان نيز آثار دعوت حضرت موسي عليه السّلام
______________________________
(1) يونس/ 83
(2) اعراف/ 129
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 447
مشهود ميگردد. از قبيل آن كه جادوگران فرعون به وي ايمان ميآورند؛ مؤمن آل فرعون ايمان خود را اظهار ميكند؛ و همسر فرعون به حضرت موسي عليه السّلام ايمان ميآورد.
حضرت موسي عليه السّلام براي آن كه از خشم و انتقام فرعون در امان بماند، تكيهگاههاي متعدّد و مختلفي را در اختيار داشت؛ از جمله، ميتوانيم همين مسئله را به حساب بياوريم كه بني اسرائيل، كه انبوهي از جمعيّت مصر را تشكيل ميدادند، پيرامون آن حضرت را گرفته بودند، هر چند كه امّتي تحت ستم بودند؛ ديگر آن كه از موقعيّت ممتاز اجتماعي خويش در خاندان فرعون استفاده ميكرد؛ سوم اين كه بعضي از فرعونيان دعوت او را اجابت كرده بودند؛ و بويژه، همسر فرعون به آن حضرت ايمان آورده بود. چنان كه ميتوان گفت برخورد مؤمن آل فرعون در برابر توطئه قتل حضرت موسي عليه السّلام به تكيهگاه اخير اشاره دارد؛ همچنين، ميبينيم كه فرعون ميپذيرد با حضرت موسي عليه السّلام روياروي گردد و با او مباهلهاي را ترتيب بدهد، كه ميتواند در ارتباط با آن تكيهگاه دوم مطرح شده باشد. گذشته از همه اينها، پشتوانه اساسي موسي عليه السّلام نشانههاي الهي و معجزات پيامبرانه آن حضرت بود كه ايمان جادوگران را نيز براي آن حضرت به ارمغان آورد.
مسايل مربوط به استقلال و حكومت و درگيريها و اختلافات همراه با آنها را در بر ميگيرد.
توضيح مطلب اين كه «دعوت» همواره، در نخستين مرحلهاش ميكوشد تا اهداف كلّي خويش را به ثمر برساند و شعارهاي معيّني را مطرح كند. اين اهداف و شعارها معمولا با آمال و آرزوهاي تمامي آحاد ملّت هماهنگي دارد، و اقشار مختلف را در كنار خود گرد ميآورد. امّا، وقتي نوبت به بازبيني و مشخّص گردانيدن اهداف و محدود كردن آنها در چارچوبهاي ويژه و با شيوههاي ويژه ميرسد، و بنا را بر آن مينهند كه آن شعارها را با شيوهها و روشهاي خاص پياده كنند، و جامه عمل بپوشانند، بعضي از اين اعضاي مجموعه را مينگريم كه با آن تعيين و تحديد و تطبيق و تعريف نميتوانند كنار بيايند و محدوديتهاي جديد با مصلحتهاي فردي يا افكار و برداشتهاي اجتماعي آنان همخواني ندارد. بلكه گاه با مصلحتهاي شخصي، يا منافعي كه انسان در مسير كار و كوشش اجتماعي خود ميخواهد به آنها دست يابد، يا موقعيّتهايي كه در كنار اين اهداف و شعارها براي او پيش ميآيد، تعارض
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 448
پيدا ميكند. زيرا، اهداف و شعارهاي الهي و پيامبرانه، از مبادي و مباني فطري نشأت ميگيرند كه خداوند آنها را در وجود انسان به وديعت نهاده است. بنابراين، در آغاز متناقض با تمايلات و آمال انسان به نظر نميآيد، و حتّي (در نظر انسان، بويژه انسانهاي تحت ستم)، نيكو و پسنديده نيز جلوه ميكند. امّا، همين كه به دوران اجرا و اعمال اهداف و شعارها منتقل گرديد، و آن مباني و مبادي به واقعيّتهاي عيني خارجي تبديل شدند؛ و حدود و قيودي براي حركت در خطّ دعوت، به عنوان روشنگر تكليف آن موضعگيري يا اين مصلحت انقلابي مطرح گرديد، تناقضهاي (شخصيتي در پذيرش) دعوت با هوا و هوسها و شهوات و اميال دروني انسان يكي پس از ديگري آشكار ميگردد.
به همين جهت، ميبينيم كه در اين مرحله، نخستين آثار و نشانههاي اختلاف در ميان ملّت اسرائيليان به ظهور ميپيوندد، و گرايشهاي مختلف فكري، شخصي، رواني و غيره پاي به صحنه ميگذارد؛ و تا آنجا كارش پيش ميرود كه به خروج از دين و تمرّد از جماعت مؤمنان به دعوت، و خروج بر ضدّ نظام حاكم برآمده از دعوت نيز ميانجامد.
مثلا، در حوزه مسايل فكري و عقيدتي، ميبينيم كه اسرائيليان از جامعههاي بت پرست تأثيرپذيري دارند، و به روشني، اين تأثيرپذيري در حركات و سكنات آنان مشهود است.
چنان كه وقتي بر جماعتي بت پرست ميگذرند، از حضرت موسي عليه السّلام درخواست ميكنند كه مانند آن مردمان كه خداياني مجسّم دارند، براي آنان نيز بت و صنمي فراهم سازند. با وجود آن كه اسرائيليان اصالتا ذرّيّه ابراهيم و اسحاق و يعقوب عليهم السّلام بودهاند كه پرچم رسالت توحيد را برافراشته، و با بت پرستي و انواع بتها و صنمها ستيز كردند. همچنين، بازماندهها و رسوبات كفر و شرك، بار ديگر، آنجا كه تنها به موجب مشاهده يك پديده غير طبيعي از گوساله آن را، به خدايي انتخاب نمودند و پرستيدند، خود را نشان داد. اين رسوبات فرهنگي فاسد ديگر بار و در رفتار آنان در ميقات و به هنگام استغفار نيز خودنمايي كرد، چنان كه درخواست كردند خداوند سبحان را علنا ببينند.
در حوزه مصلحتطلبيهاي فردي، برخورد قارون و ايادي او را در راستاي آزار و اذيّت حضرت موسي عليه السّلام و تمرّد از اوامر آن حضرت را ميبينيم. و ديگر اشارات قرآني كه به عوامل نفاق و معارضه با دعوت حضرت موسي عليه السّلام ميپردازند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 449
در حوزه واقعيّتهاي دروني و رواني انسانها، ماجراي ورود به سرزمين مقدّس و ديگر اشارات قرآني را داريم كه ضعف و ستمپذيري و ترس و بزدلي را در وجود اسرائيليان نشان ميدهند.
بنابراين، مشخّصه اصلي اين مرحله، ظهور و بروز اختلافات متعدّد با انواع گرايشها و انگيزهها، و رنجها و دردهاي حضرت موسي عليه السّلام در ارتباط با اين اختلافات است. البتّه اين پديدهها از جمله لوازم جامعهاي هستند كه عقيدهاي نوين و نظامي جديد ميخواهد در آن حكومت كند.
در اين ميان، حضرت موسي عليه السّلام را در عرصه همه اين گونه اختلافات، رهبري خردمند و فرزانه و پيامبري دلسوز و مهربان، مييابيم كه در ارتباط با خروج آنان از دين الهي، چنان كه در ماجراي گوسالهپرستي پيش آمد، بر قوم خويش سخت ميگيرد، و در ارتباط با مسايل ديگر، نسبت به آنان نرمش نشان ميدهد و از خداوند سبحان براي آنان طلب رحمت و مغفرت ميكند. چنان كه در ماجراي ميقات پيش آمد.
در ارتباط با جنبه ديگر مطالعه داستان، ميبينيم كه قصّه حضرت موسي عليه السّلام در قرآن كريم، از شش موضوع اصلي ذيل سخن به ميان ميآورد:
1. بعثت حضرت موسي عليه السّلام و معجزات ايشان.
2. اسلوبها و دلايل دعوت.
3. رويارويي با كافران به دعوت، يعني فرعون و پيروانش.
4. انحراف در عبادت.
5. زندگاني شخصي موسي عليه السّلام.
6. اوضاع كلّي ملّت اسرائيل.
اين موضوعات اصلي متعدّد، در مواضع مختلف قرآن و در جاي جاي آن ذكر شده؛ و شايسته است، در اينجا به اهداف كلّي مورد نظر قرآن كريم از يادآوري به اين موضوعات و تأكيد بر آنها نيز اشاره كنيم، و به بيان مهمترين موضوعات داستان موسي عليه السّلام بپردازيم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 450
بيشك، يكي از اهداف اصلي مورد نظر قرآن كريم، پيوند انسان با عالم غيب و تقويت ايمان انسان، و توجيه فطرت اصلي او (كه خداوند متعال آن را بر ايمان سرشته است)، در جهت يك مقصد صحيح است؛ زيرا، انسان از عالم غيب نشأت گرفته، و به عالم آخرت كه آن نيز غيب است، باز ميگردد، و در تمامي دورانهاي زندگانياش در عالم واقع، با غيب مرتبط است و با عالم غيب تعامل دارد.
به موجب همين هدف اساسي است كه ميبينيم قرآن در مواضع بسياري، از عالم غيب و جنبههاي گوناگون آن و بعضي قوانين كلّي كه بر عالم غيب حاكم است، و روابطي كه در آن عالم حكمفرماست، سخن ميگويد.
به علاوه، مفاهيم و مطالب مشخّصي را در ارتباط با اين عالم مطرح ميكند كه چه بسا در زندگي دنيوي انسان هيچ اثر مهمّي نداشته باشد، جز همان پيوندي كه قرآن كريم ميخواهد ميان عالم غيب و انسان برقرار كند. چنان كه به هنگام بحث درباره «تفسير معنا» ديديم قرآن كريم لوح و قلم و كرسي و عرش را تنها به همين منظور مطرح ميكند. بنابر اين اصل، ميتوانيم بر اين رأي شويم كه اين هدف نيز يكي از اهداف قرآن از پرداختن به داستان موسي عليه السّلام است.
همين اصل و همين مبنا، نيز ميتواند اهتمام قرآن را نسبت به تكرار اين موضوع (عالم غيب) و ارائه تفصيلات بسيار از اين موضوع در خلال داستان، توجيه كند. چنان كه اگر مقايسهاي ميان آياتي كه در قرآن كريم، پيرامون اين موضوع سخن ميگويند، با آياتي كه درباره موضوعات داستاني ديگر سخن ميگويند، ترتيب بدهيم در خواهيم يافت كه تقريبا بر همه آن موضوعات ديگر، از نظر تفصيلاتي كه پيرامون آن ذكر شده است، فائق ميگردد.
ما ميبينيم كه قرآن كريم، در مواضع متعدّد و در صحنههاي مختلف اين داستان، به اين موضوع اشاره ميكند. از جمله، در بيان چگونگي بعثت حضرت موسي عليه السّلام؛ در بيان معجزه عصا و يد بيضا؛ در بيان معجزات پياپي كه بر فرعونيان ظاهر ميگرديد كه اين معجزات عبارت بود از خون و ملخ و شپش و طوفان و قحطي و خشكسالي؛ در بيان شكافته شدن دريا
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 451
براي بني اسرائيل؛ در مقام بيان مرگ اشخاصي كه موسي عليه السّلام آنان را براي ميقات پروردگار برگزيده بود، كه ابتدا به قهر الهي مردند و سپس برانگيخته شدند؛ و در مقام بيان ماجراي قارون و فرو رفتن او در زمين؛ و برافراشته شدن كوه در بالاي سر بني اسرائيل، و ديگر معجزات؛ به گونهاي كه ميتوان گفت داستان موسي عليه السّلام اين گونه مسايل را بيش از داستانهاي ديگر در بر دارد.
گذشته از اين هدف كلّي و عمومي قرآن از بيان داستانها، در بحث پيشين ملاحظه كرديم كه به گواهي سياق آيات قصص قرآن، تعدادي اهداف ثانوي نيز وجود داشته است، كه به مهمترين آنها، در ارتباط با داستان موسي عليه السّلام اشاره ميكنيم.
اين مطلب ميبايست روشن ميگرديد كه خودداري كافران از پذيرش دعوت و در نيامدن آنان در سلك مؤمنان، ناشي از يك علّت ذاتي مربوط به خود دعوت يا شخصيّت پيامبر نبوده است، بلكه علّت آن شرايط روحي و رواني و اجتماعي خود كافران ميباشد.
رفتارهاي سلبي و منفي روزمره و مخالفتهايي كه با دعوت آسماني دارند، يا آداب و رسوم و روشهاي موروثي يا انحرافات حزبي و گروهي، به حالتي رواني تبديل ميگردد كه دلها و خردهاي آنان را از كار مياندازد، و مهر بطلان بر آنها ميخورد، و انكار و عناد، موضع كلّي آنان ميگردد. بدون آن كه انسان، در چنين شرايطي، خرد و فطرت خويش را به كار بيندازد.
به اين ترتيب، روشنگري قرآن كريم در داستان حضرت موسي عليه السّلام نسبت به اين قانون اجتماعي، تأثير فراواني در فهم و دريافت چگونگي رويارويي مسلمانان و كافران در زمان پيامبر، خاتم حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله، و ديگر دورانها، خواهد داشت.
همچنين، اشاره به تفاصيل اين معجزات، به گونهاي خاص در عصر حضرت موسي عليه السّلام و ديگر دورانها، بوضوح روشن ميگرداند كه چرا در عصر رسول الله صلّي اللّه عليه و آله معجزات كثيري از سوي آن حضرت جاري نشده است. چنان كه قرآن كريم به اين مطلب اشاره كرده است.
ميبايست روشن ميگرديد كه پيامبران پيشين، به رغم آن كه معجزات فراواني آوردند، امّا نتوانستند از طريق آن معجزات اين سدّ رواني و قلبي را در نهاد كافران بشكنند. و از سوي ديگر بيشتر آن معجزات جنبه عذاب و انتقام داشته است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 452
بيشك، اعتقاد به يك دعوت الهي دو جنبه دارد: يكي، جنبه الهي، كه عبارت است از ايمان به وجود خداوند متعال و وحدانيّت و صفات او؛ كه اين جنبه را ميتوان با تكيه بر خرد و دليل و برهان، باز شناخت.
ديگري، عبارت است از جنبه ارتباط صاحب دعوت (رسول خدا) با خداوند سبحان، و تسليم او در برابر امر خداوند متعال. كه اين جنبه را شايد نتوان، علي الاصول، جز از طريق معجزات اثبات كرد. «1» زيرا، معجزه در واقع پاسخگويي اين نياز در رابطه با اين جنبه از دعوت است. چنان كه در بحث معجزه، اين مطلب را توضيح داديم. بر خلاف جنبه اوّل، كه براي بازشناسي و اعتقاد به آن جنبه، ميتوان بر دلايل و براهين منطقي و وجداني تكيه كرد.
بر همين پايه، پيامبران الهي اين ادلّه وجداني را در راستاي گفتگو با مردم در مسير دعوت به سوي خدا و توحيد الوهيّت، واننهادند، و به معجزات، بر مبناي آن كه تنها دليل براي اثبات نبوّتشان باشد، اكتفا نكردند. البتّه، ما منكر تأثير فراوان معجزه در جنبه اوّل اثبات عقيده نيز نيستيم.
در داستان موسي عليه السّلام نيز، در موضوعاتي كه داستان پيرامون آن سخن گفته است، اين شيوههاي بيان و اين دلايل و براهين را ميبينيم و مشاهده ميكنيم كه در مواضع متعدّد، داستان بر اين ادلّه و براهين تأكيد دارد. چنان كه در گفتگوي حضرت موسي عليه السّلام با فرعون، علاوه بر معجزات، برخي دلايل و براهين نيز وجود داشتهاند.
حتّي، مشاهده ميكنيم كه اين گفتگو، يعني گفتگو با خرد و وجدان، ابتدا و پيش از آن كه حضرت موسي عليه السّلام به هر دليل ديگري استفاده كند، و هر معجزه ديگري بياورد، در داستان موسي عليه السّلام مطرح شده است. زيرا، توالي منطقي تفكّر و تأثير پذيري، چنين روندي را ميطلبيد. پيامبر، در آغاز كار، عقل و وجدان مردم را مخاطب قرار ميدهد، آن گاه پس از آن، در جهت شكستن اين سدهاي رواني و روحي، كه عقل و وجدان مردمان را از فهم و درك
______________________________
(1) گاه، در بعضي موارد، همان گزارش پيامبر، كه انساني است خردمند و مورد وثوق و در سطح عالي كمال، براي تصديق او و ايمان آوردن مردم به او كفايت ميكند؛ امّا، اين امر نميتواند عموميّت داشته باشد. زيرا، ممكن است آن پيامبر در معرض اتّهام قرار گيرد؛ و به همين جهت است كه پيامبران نياز به معجزه دارند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 453
مسايل باز ميدارد، ميكوشد.
از سوي ديگر، ميبينيم، كه حضرت موسي عليه السّلام در اين گفتگو و گفتگوي روياروي، شيوههاي گوناگوني را كه همگي توأم با نرمش و مدارا بودند، به كار ميگرفته تا امر خداي خويش را اجرا كرده باشد. اين است كه گاه خود را به فرعون نزديك ميكند و آيات و معجزات الهي را به او يادآور ميشود. چنان كه گاه به عذاب آخرت، پافشاري ميكند اما در عاقبت پافشاري بر كفر و طغيان از سوي فرعون ادامه مييابد. همه اينها، به خاطر آن است كه پيامبر بتواند اهدافي را كه در نظر دارد، تحقّق بخشد. كه مجموعا عبارت است از هدايت انسان به سوي خداوند سبحان.
قرآن كريم، از طريق پرداختن به اين موضوع در قصّهها و ديگر بنيانهاي قرآني، به يكي از اهداف اصلي خويش ميپردازد كه عبارت است از تأكيد بر اين كه مسئله ايمان به خداوند سبحان، و آيات آسماني و معجزات نبوي يك مسئله عجيب و غريب در زندگاني انسان نيست؛ بلكه يك پديده فطري است كه از نهاد انسان سرچشمه ميگيرد، و عقل و احساس و وجدان انسان، او را به سوي ايمان رهنمون ميگرداند. به همين جهت، در قدم نخست، پيامبران گفتگو با مردمان را از اين شيوه آغاز ميكردند، پيش از آن كه از طريق معجزات باهرات، و آيات بيّنات با آنان هر سخني بگويند.
همچنين، اين هدف نيز به قوت وجود دارد كه ميخواهد گوشزد كند رسول الله صلّي اللّه عليه و آله هنگامي كه مردمان را به سوي خدا فرا ميخواند، اين طور نيست كه تنها به طرح مطلب اكتفا كند؛ و در پرتو وجود معجزه از آنان، ايمان تقليدي سادهاي را مطالبه كند. بلكه سخت ميكوشد تا از طريق دليل و برهان عقلي و گفتگوي وجداني، با آنان به تفاهم برسد و به ايمان آنان در پرتو دليل و برهان، دست يابد.
گذشته از دلايل و براهين، در داستان حضرت موسي عليه السّلام، اشاراتي نيز به چند مسئله مهم كه با دعوت و پيروزي آن مرتبط ميگردد، مشاهده ميشود:
مسئله شكيبايي و مقاومت و اميد به آينده و اعتماد به خداوند و توكّل بر او.
مسئله اطاعت از رهبري و نظم و انضباط در كار.
اطّلاع داشتن از مواضع و حركات دشمنان، چنان كه در ماجراي مؤمن آل فرعون و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 454
آمدن آن مرد از آن فراسوي شهر مشهود است.
قرآن كريم، گونهها و انواعي از رويارويي را به ما ارائه ميكند كه ميان پيامبر و يارانش، از يك سو، و كافران به دعوت او، يا آن منافقان متظاهر به پذيرش دعوت وي، از سوي ديگر، كه با موضعگيريها و رفتارهاي خودشان با آن دعوت دشمني ميكنند، صورت گرفته است.
اين روياروييها، به موازات ميزان موفقيّت پيامبر در دعوت، وسعت اهداف او، و ميزان مخالفت او با افكار و آداب و رسوم رايج در زمان دعوت، شكلهاي گوناگون و وضعيّتهاي متفاوتي به خود ميگيرد. از طرفي نيز، اين رويارويي يك پديده طبيعي است كه در نتيجه كشمكش داير ميان طرز تفكّر جديد و هوادارانش با طرز تفكّر رايج در جامعه و طرفدارانش، خود به خود، پديدار ميگردد.
قرآن كريم، هنگامي كه اين مطلب را در قصّه حضرت موسي عليه السّلام ارائه ميكند، ميخواهد بر اين پديده اجتماعي و سنّت تاريخي كشمكشهاي اجتماعي تأكيد كرده باشد، و نيز بر اين كه مخالفتهايي كه با پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله صورت ميپذيرفت، پديدهاي نو يا بدعتي در تاريخ بشر نبود؛ بلكه نتيجه طبيعي كشمكش فكري و سياسي در جامعه بود. همچنين، ميبينيم كه اين گونه پردازش مطلب، در داستان حضرت موسي عليه السّلام، وظايف سنگيني را نيز كه رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله در راه دعوت متحمّل ميشدهاند، روشن ميگرداند، و معلوم ميكند كه اين وظايف، يك سلسله كارهاي معمولي و عادي نيستند كه هر انساني بتواند آنها را بر عهده بگيرد و به انجام برساند. ارادهاي توانمند، و عزمي جزم ميطلبد و تصميمي ريشهدار بر ادامه راه دعوت. حتّي تا بدانجا كه در سختترين و ناسازگارترين، و پر خشونتترين شرايط، رسول خدا، در خلال طيّ اين مراحل، انواع عذابهاي رواني و جسماني و خطرات گوناگون را براي هستي و شهرت و شخصيّت خويش به جان ميخرد، و حتّي گاه كار به آنجا ميكشد كه در نتيجه رويدادهاي دعوت، شخص پيامبر در معرض قتل و ترور نيز قرار ميگيرد.
اين دردها و رنجها، گاه به موجب مواضع آشكار و علني دشمنان است، و گاه ناشي از
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 455
بيمار دلان ضعيف النفس و هواداران سست ايمان، و ساده لوحان و مردمان نابخرد. علوم قرآني(حكيم/لساني) متن 455 3) رويارويي با كافران و منافقان ..... ص : 454
هنگامي كه قرآن به انواع روياروييها و شيوههاي مختلف آن در اين داستان اشاره ميكند، ما خودمان را در برابر همان واقعيّتهاي اجتماعي مييابيم كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله در مسير دعوت خويش، با آنها مواجه بودهاند، درست با همان شيوهها و همان انواع و اقسام. چنان كه گويي داستان موسي عليه السّلام تعبير و تفسيري است از سير تحول دعوت پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و دردها و رنجهايي كه در مسير دعوت خويش متحمّل ميشده است. همين نكته ميتواند بهترين تفسير و توجيه باشد براي آن كه داستان موسي عليه السّلام تا اين اندازه، به تفصيل در قرآن كريم آمده است.
يكي از موضوعات مهمّي كه داستان حضرت موسي عليه السّلام به آن پرداخته است، كژ روي و انحراف در عبادت است. بني اسرائيل و ديگران، چنان كه از طاعت و انقيادشان در برابر حضرت موسي عليه السّلام برميآيد، به او و دعوت او ايمان آورده بودند. امّا، اين ايمان، در واقع به آن شعارهاي كلّي مربوط ميشد كه حضرت موسي عليه السّلام مطرح كرده بود، و معناي ايمان ايشان، آن نبود كه محتواي اصيل شعارهاي دعوت را با همه معاني دقيق آنها در مييافتهاند.
كه اگر در مييافتند، آن ايمان آگاهانه ميتوانست ايشان را از دنباله روي افكار بت پرستانه ديگر مانع گردد. از اين روست كه ميبينيم، درست وقتي از عذاب فرعونيان و تعقيب فرعون با آن معجزه موسايي رهايي يافتند، بسياري از رسوبات بتپرستي و انديشههاي انحرافي، كه تحت تأثير محيط زندگي خود در جامعه فرعوني مصر، در ذهن انباشتهاند، بر افكار و احساسات و استدلالهاي عقلي آنان حاكم است.
وقتي ميگوييم افكار انحرافي بر خردها و دلهاي آنان چيره گرديده بود، به اين معنا نيست كه آنان از شعارهاي پيشين خود، يا مدلول آن شعارها تنزل نموده، يا از عقيده توحيدي خويش دست برداشته بودند، بلكه به اين معنا است كه اينك مفهوم و مدلول آن شعارها را به گونهاي ميفهميدند كه با اين شيوه عملي منحرف كه پيش گرفته بودند، همخواني داشت.
گوساله در نظر آنان عبارت بود از مجسّمه خدايي كه موسي عليه السّلام به سوي او دعوت كرده بود؛
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 456
اصنام نيز واسطههاي مادّي بودند كه پرستش خدايي را كه موسي به سوي او دعوت كرده بود، توجيه ميكرد؛ و همچنين ...
قرآن كريم با اشاره به اين وضعيّت، دو هدف را منظور دارد:
هدف اوّل: كنكاش با انديشههاي جاهليان معاصر نزول وحي قرآني، كه در مقام تعليل پرستش بتهايشان، ميگفتند كه بتها را وسيلهاي براي تقرّب به درگاه خداوند متعال گرفتهاند.
هدف دوم: انسان وقتي به رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ايمان ميآورد، و از همنشيني او برخوردار ميگردد، به آن معنا نيست كه يك باره از تمامي محتويات دروني خويش برهنه شده، و بر همه رسوبات ذهني خويش كه طبيعت و واقعيت آنها با اصالت رسالت و دعوت آن فرستاده خدا سازگار نيست، فائق آمده است. نهايت، مدلول و مفهوم آن، ايمان به معاني تحت اللفظي شعارهاست. چنان كه قرآن در بعضي موارد، در مقام تفكيك ادّعاي اسلام و ايمان، از ايمان و اسلام حقيقي، به اين مطلب اشاره كرده است:
قالَتِ الْأَعْرابُ: آمَنَّا! قُلْ: لَمْ تُؤْمِنُوا؛ وَ لكِنْ قُولُوا: أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ ... «1».
اين گونه زمينهها، خطرناكترين صحنههاي اجتماعي هستند كه اديان الهي با آن مواجه شدهاند. عبادت و پرستش خدا، و ارتباط انسان با خداوند متعال، دستخوش تحريف شده است؛ و در عين حال، مردم همان مضامين و شعارهاي اصلي دعوت را نگاه داشتهاند.
تحريفكنندگان نيز، پيوسته دلايل و شواهد و زمينهها و عناوين تازهاي ميجويند و مييابند، تا اين انحرافات را توجيه كنند.
از اين رو، اسلام، اصل «توقيفي بودن عبادت» را اتّخاذ كرده، و اين مطلب را تثبيت و تأكيد نموده كه عبادت شيوه معيّني دارد كه خداوند سبحان پيش روي انسان نهاده است تا انسان به واسطه آن گرايش و احساسات ديني خود را قالبريزي كند، و ارتباط خويش را با خداوند متعال سر و سامان دهد. در حوزه عبادت خدا، درست نيست كه انسان به هر گونه كه مقتضاي تمايلات يا رأي شخصي اوست در جهت تعبير و تفسير اين رابطه و اين پيوند انسان با خدا، عمل كند. راز همه اين مطالب در اين است كه ماهيت رابطه ميان خداوند متعال و
______________________________
(1) حجرات/ 14
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 457
انسان، ماهيت رابطه با عوالم غيبي را دارد. زيرا، طرف ديگر آن خداوند متعال است، و انسان، كه يك موجود مادّي ميباشد، نميتواند از سوي خود، راه و رويّهاي را باز شناسد كه او را به تقرّب به درگاه خداوند متعال برساند. بنابراين، ناگزير، براي آن كه چنين چيزي تحقّق يابد، بايد خداوند متعال، خود اين راه و روش را مشخّص گرداند. چه بسا همان موارد و مسايلي كه انسان آنها را موجب تقرّب به درگاه الهي ميداند، موجبات دوري انسان از رحمت و عنايت خداوند متعال باشند. چنان كه در برخي از احاديث كه از ناحيه اهل بيت عليهم السّلام صادر شده، اين نكته آمده است.
ذيل عناوين پيشين، بعضي تفاصيل راجع به زندگاني و سيره شخصي حضرت موسي عليه السّلام، بويژه دوران پيش از بعثت آن حضرت، گذشت. ميتوان گفت قرآن كريم، پس از پس طرح داستان حضرت موسي عليه السّلام و ارائه موضوعات آن به اين شيوه، دو هدف را دنبال ميكند:
هدف اوّل: همان كه پيش از اين در مقام تحليل مقاطع مختلف داستان در سوره قصص آورديم مبني بر اين كه اين تفصيلات داستاني بر يكي از جنبههاي اعجاز قرآن دلالت دارد؛ و اطّلاع از اين همه جزئيّات، مفهومي خواهد داشت متفاوت با مفهوم اطّلاع از احوال موساي «پيامبر»؛ زيرا، اوضاع و احوال زندگاني حضرت موسي عليه السّلام پس از بعثت، در متن جامعه اتّفاق افتاده، و در نتيجه به طور طبيعي معروف و مشهور بوده و تاريخ، نسل به نسل، آن مطالب را دست به دست و دهان به دهان منتقل ميگردد. بر خلاف احوال و اوضاع زندگاني حضرت موسي عليه السّلام پيش از بعثت. بويژه اگر اين تفاصيل تنها در قرآن كريم آمده باشد و در ديگر كتب آسماني نيامده باشد.
هدف دوم: نيز همان كه در مبحث مربوط به مراحل دعوت آورديم، مبني بر اين كه اين حوزه از بيان داستان، حضرت موسي عليه السّلام را در نظر ما، با شخصيّت و سيماي يك انسان برگزيده تصوير ميكند كه خداوند متعال وي را براي انجام وظايف رسالت آماده گردانيده، و او با اخلاق و عواطف و دلاوريها و مكنت و مكانتي كه از آن برخوردار است، ميتواند از
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 458
عهده انجام وظايف دعوت برآيد.
اينك ميتوانيم بر آن مطلب بيفزاييم كه در اثناي آشنايي با زندگي حضرت موسي عليه السّلام، برخي از اوضاع و احوال اجتماعي آن روزگار نيز كه در جامعه فرعوني مصر ميگذشته، براي ما روشن ميگردد. همچنين، ميزان ظلم و ستمي كه اسرائيليان متحمّل ميشدهاند، و اين كه چگونه ايشان به آن واقعيتهاي تلخ تن در داده بودند. و نيز الطاف خدا به بني اسرائيل به طور عموم و به حضرت موسي عليه السّلام به خصوص، در ضمن بيان زواياي داستان معلوم ميگردد.
قرآن كريم، به بعضي از اوضاع و اوصاف كلّي ملّت اسرائيل نيز پرداخته است. ما نيز به برخي از آنها به هنگام گفتگو درباره مرحله دوم دعوت حضرت موسي عليه السّلام اشاره كرديم. مفاد و مستفاد اوصافي را كه قرآن كريم راجع به ملّت اسرائيل بيان كرده، ميتوانيم به اين ترتيب خلاصه كنيم كه: ملّت اسرائيل، بر اثر اوضاع و شرايط مختلف تاريخي كه بر آن گذشته بود، از دوگانگي وحشتناكي رنج ميبرده، و آثار متنوّع و ريشهدار اين طرز رفتار اجتماعي و محتواي نفساني و رواني آن، همه جا مشهود بوده است.
اين دوگانگي را ميتوان چنين دريافت كه ملّت بني اسرائيل، از يك سوي احساس عظمت و امتياز و تقرّب به درگاه الهي داشت، و اين احساس و تصوّر باطني را از تاريخ شكوهمند خود الهام گرفته بود كه پدران و نياكان اسرائيليان پديد آورده بودند؛ از جمله، تاريخ پيامبران، از قبيل موقعيت و مقام اجتماعي بينظير حضرت يوسف عليه السّلام، و نجاتبخشي آن حضرت كه توانست جامعه مصر آن زمان را از آن مصائب طبيعي برهاند، و آن برنامهريزي اقتصادي چشمگير را جامه عمل بپوشاند. از سوي ديگر، اين ملّت بزرگ و شكوهمند، با آن اصالت تاريخي، و سابقه عظمت و اقتدار، ساليان سال تحت ستم قرار داشت، و زير فشار و بردگي و بيگاري روزگار ميگذرانيد، و با لوازم اين نوع زندگاني، از قبيل جهل و فقر و انحطاط اخلاقي و رواني و اجتماعي دست و پنجه نرم ميكرد.
همين دوگانگي است كه ميتواند تزلزل اسرائيليان، و عدم تحمّل آنان را نسبت به دشواريهاي رسالت و دعوت حضرت موسي عليه السّلام و عمليات نجاتبخش و استقلال طلبانه آن
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 459
حضرت، از يك طرف؛ و درخواستهاي پيوسته اسرائيليان، و توقّعات فراوانشان از حضرت موسي عليه السّلام، و عدم پذيرش آنان را از راه و روشي كه حضرت موسي عليه السّلام براي نجات آنان از چنگال فرعون و فرعونيان پيش گرفته بود؛ از طرف ديگر، تفسير كند. با وجود آن كه حضرت موسي عليه السّلام نزد آنان جايگاهي والا داشت؛ چرا كه، رهايي بخش آنان و نجاتبخش آنان از ظلم و ستم فرعونيان بود.
قرآن كريم، پس از اين ارائه، و ترسيم اين چهره از ملّت اسرائيل، اين قسمت را هدف گرفته است كه واقعيّت رفتار و معاشرت يهوديان با مسلمانان را برملا گرداند؛ ملّتي كه پيش از ظهور اسلام، همگان به آنان به ديده اهل كتاب و عارفان به دين و آشنايان با همه مسايل غيبي و عالم غيب، مينگريستند. وقتي اين سيماي واقعي دوگانه از ملّت اسرائيل باز نموده ميشود، براي مسلمانان مكشوف ميگردد كه تا چه اندازه ميتوانند بر يهوديان و ديدگاه آنان نسبت به مطالب و مسايل اعتماد كنند؛ و مواضع مخالف آنان در برابر رسالت ختمي و پيامبر خاتم صلّي اللّه عليه و آله تفسير و توجيه ميپذيرد.
همچنين، ميتوانيم ميزان تأثيري را كه ساليان ستمكشي و بردگي بر اوضاع و احوال روحي و رواني اسرائيليان بر جاي نهاده است، مورد بررسي قرار دهيم، كه چگونه احساس ضعف ميكردند و از همه چيز و همه كس ميترسيدند، و حضرت موسي عليه السّلام در جهت غلبه بر اين حالت روحي و رواني اسرائيليان چه رنجها متحمّل ميگرديد. چنان كه به روشني، در ماجراي ورود به سرزمين مقدّس مشهود گرديد. حضرت موسي عليه السّلام آنان را فرا ميخواند تا به سرزمين مقدّس وارد شوند؛ همان كه ساليان سال هدف و آرزوي آنان بود؛ به خصوص كه اين فراخوان حضرت موسي به دنبال پيروزيهاي بزرگي بود كه حضرت موسي عليه السّلام براي اسرائيليان به ارمغان آورده، و آنان را به استقلال و عزّت و كرامت انساني رسانيده بود. با اين همه، دعوت حضرت موسي را به علّت «ترس» نپذيرفتند و رد كردند.
در مقايسه نيز، اگر اين صحنه از تاريخ بني اسرائيل را به صحنه دعوت پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به پيكار با روميان در غزوه تبوك، در سيره نبوي صلّي اللّه عليه و آله، كنار هم بگذاريم و بررسي كنيم، مطلب زيادي روشنتر ميگردد. در غزوه تبوك همگي مسلمانان فراخوان حضرت نبيّ اكرم صلّي اللّه عليه و آله را اجابت كردند، و تنها گروهي معدود بودند كه مانند اسرائيليان احساس ترس و ضعف ميكردند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 461
از جمله موضوعات قرآني كه محقّقان فراوان به آن پرداختهاند، موضوع «فواتح سور» است. منظور ما از «فواتح سور» حروف مقطّعه است كه در سرآغاز بعضي از سورههاي قرآن كريم آمده است. اهميّت موضوع، وقتي بيشتر معلوم ميگردد، كه اشكالات و شبهههايي را كه پيرامون حروف مقطّعه به وجود آورده و پراكندهاند، بررسي نماييم. و مشاهده كنيم كه چگونه اين اشكالات و شبهات به شبهه كردن درباره خود قرآن كريم نيز منتهي شده. در اين بحث خواهيم كوشيد تا تفسير اين پديده را در قرآن كريم باز يابيم، و در اثناي بحث، پاسخ اجمالي شبهات القا شده پيرامون اين موضوع را نيز باز شناسيم.
حروف مقطّعه در سورههاي متعدّد از قرآن كريم آمدهاند و تركيبات و اشكال مختلف به خود گرفتهاند:
گاه، يك حرف به تنهايي آمده است؛ مانند: ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ، ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ و ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ؛ گاه، به صورت يك تركيب دو حرفي آمده است؛ مانند: طه. ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي، يس. وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ و حم. تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ؛
______________________________
(1) در اين مبحث رجوع شود به: التبيان، 1/ 47- 51؛ الكشّاف، 21- 25؛ التفسير الكبير، 2/ 802؛ ابن كثير، 64- 69؛ المنار، 1/ 122- 123؛ مناهل العرفان، 1/ 219- 220؛ تفسير القرآن، شيخ شلتوت، 35/ 64.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 462
گاه نيز، به صورت تركيبهاي سه حرفي يا بيشتر، آمده است؛ مانند الم، المص، المر، كهيعص، حم عسق «1» و ...
وقتي در مقام بررسي اين پديده در قرآن كريم بر ميآييم، در مييابيم كه عرب زبانان هيچ گاه اين شيوه آغاز كردن را در كلام خويش نميشناختهاند؛ همچنين، در مييابيم كه حروف «مقطّعه» ما به ازاي معنايي ندارند و تنها ميتوانند بر مسمّاهاي خودشان يعني حروف الفبا دلالت داشته باشند.
از حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله توضيح ثابت و صحيحي براي اين حروف به دست ما نرسيده است؛ بلكه ميتوان گفت كه در اين باره به استثناي اشارات بسيار اندك مطلقا سخني از آن حضرت نقل نشده است تا بتواند حرف آخر در اين مبحث باشد. ميتوان گفت، به همين علّت است كه آراء و نظرات دانشمندان درباره حروف مقطّعه و ديدگاههاي آنان در مقام تفسير اين حروف، مختلف و متفاوت است و همين اختلافات است كه در طيّ قرون مختلف، بيش از پيش، بر پيچيدگي اين پديده قرآني افزوده است.
در تفسير اين حروف، دو ديدگاه اصلي همواره وجود داشته است:
ديدگاه اوّل: مطابق اين ديدگاه، اين حروف مقطّعه از جمله چيزهايي هستند كه خداوند سبحان علم آنها را به خويشتن اختصاص داده است. از اين رو هيچ كس امكان ندارد كه بتواند به بازشناسي مراد از اين حروف برسد. مؤيّد اين ديدگاه، روايتي ميباشد كه از شماري از صحابه و تابعين رسيده است؛ حاكي از اين كه، فواتح سور، «سرّ القرآن» اند، و «سرّ الله» اند؛ جوياي معاني آنها نشويد! بسياري از دانشمندان و محقّقان بر اين نظر قرار گرفتهاند. چنان كه اين معنا در بعضي روايات از طريق اهل بيت عليهم السّلام نيز رسيده است «2».
ديدگاه دوم: مطابق اين رويكرد، در قرآن كريم نبايد چيزي آمده باشد كه براي ما قابل فهم و درك نباشد، يا دست كم نزد دانشمندان و محقّقان شناخته نشده باشد. مبناي اين نظر، اين است كه، خداوند، سبحانه و تعالي، قرآن كريم را با اوصاف متعدّدي وصف كرده است كه با اين پوشيدگي و استتار كه در حروف مقطّعه مشاهده ميشود، سازگار نيست. قرآن به
______________________________
(1) به ترتيب، در سرآغاز اين سورهها: ص، ق، قلم، طه، يس، جاثيه، بقره، اعراف، رعد، مريم، شوري.
(2) التبيان، 1/ 48؛ مجمع البيان، 1/ 32
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 463
لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ نازل شده است؛ «1» تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ آمده است؛ «2» هُديً لِلنَّاسِ است، «3» و جز اينها؛ وقتي قرآن داراي چنين اوصافي باشد، امكان ندارد كه براي مردم روشن و قابل فهم نباشد. اين ديدگاه را به متكلّمان اسلامي نسبت دادهاند. «4»
بر اساس اين ديدگاه، ميبينيم بسياري از دانشمندان در صدد تفسير اين حروف مقطّعه آمده، و در نتيجه نظرات و آراي متعدّدي در اين زمينه ارائه كردهاند. شيخ طوسي قدّس سرّه نظرات مختلفي را در تفسير حروف مقطّعه آورده است. امام فخر رازي قدّس سرّه نيز، 21 نگرش تفسيري را بر شمرده است. ما در اين مبحث، به يادآوري مهمترين آنها اكتفا ميكنيم، ضمن آن كه بعضي از اين نظرات را ميتوان به بعضي ديگر ارجاع داد.
به ابن عبّاس نسبت دادهاند كه به گفته وي، اين حروف رمز بعضي از اسماء و صفات و افعال خداوند متعال است. چنان كه از او روايت كردهاند كه در تفسير الم گفت:
«انا اللّه اعلم»؛ و در تفسير المر گفت: «انا اللّه اعلم و اري» «5»؛ و نيز در ديگر موارد. مؤيّد اين نگرش تفسيري، روايتي است كه از معاوية بن قرّه از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله منقول است، مبني بر اين كه حروف مقطّعه حروفي از اسماء اللهاند. «6»
تركيبات حروف مقطّعه نامهايي براي قرآن كريماند، درست مانند: «كتاب»، «فرقان»، «ذكر» و غيره. جماعتي از تابعين مانند قتاده، مجاهد، ابن جريج، كلبي و سدّي بر اين نظرند. «7»
به اين دو نگرش اشكال كردهاند كه مستند علمي يا قرينه قابل اعتمادي كه گواه بر صحّت
______________________________
(1) شعراء/ 195.
(2) نحل/ 89
(3) بقره/ 285
(4) التفسير الكبير، 2/ 3. ما نيز اين مطلب را در مبحث تفسير به تفصيل آورديم.
(5) همان، 2/ 6
(6) التبيان، 1/ 51
(7) التفسير الكبير، 2/ 6؛ التبيان، 1/ 47.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 464
آنها باشد، براي اين دو نگرش در دست نيست، و صرفا، تيري به تاريكي، رها شده است. نه اوضاع و شرايط دروني و محتوايي قرآن اشارهاي به اين دو معنا دارند، و نه زمينههاي زباني كلام.
اين دو نظر تفسيري در باب حروف مقطّعه، مانند هر تفسير يا فرضيه ديگري هستند كه ميتواند در اين باب، عنوان شود؛ تنها به اين شرط كه با مباني بديهي اعتقادي و قرآني منافاتي نداشته باشد.
اين حروف، در واقع، بر گرفته از اسمائي هستند كه داراي دلالتهاي معيّن و مشخّصاند، و آن اسماء براي ما مجهولاند، امّا براي پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله معلوماند. مؤيّد اين نگرش آن است كه اين شيوه نزد بعضي عربزبانان در گفتگوها و محاورههاي آنان معروف بوده است. اين نظريّه از ابن عبّاس و ابن مسعود و جماعتي از صحابه نيز روايت شده است. «1»
ديدگاه طبري و روايت منقول از مالك بن انس نيز تقريبا با اين نگرش يكي است و به نگرش اوّل نيز كه آن هم از ابن عبّاس روايت شده بود، نزديك است.
بر اين نگرش نيز همان اشكالاتي كه بر دو نگرش قبلي وارد بود، وارد است، و نقد ما از اين نگرش نيز مانند انتقاد از دو نگرش قبلي است.
اين حروف، نامهاي سورههايي هستند كه در سرآغاز آنها جايگزين شدهاند: الم، مثلا، نام سوره بقره است؛ كهيعص نام سوره مريم است؛ و ن نام سوره قلم، و همچنين ...
اين نظريّه را بيشتر متكلّمان و جماعتي از لغويان برگزيدهاند. «2» شيخ طوسي قدّس سرّه نيز آن را اين گونه دانسته، كما اين كه طبرسي قدّس سرّه نيز اين نظريّه را ترجيح داده است. اين هر دو مفسّر بزرگ، پس از آن كه شبهههايي چند بر اين نظريّه وارد كردهاند، از آن دفاع نيز كردهاند؛ «3»
______________________________
(1) التبيان، 1/ 47- 48
(2) التفسير الكبير، 2/ 5
(3) التبيان، 1/ 49
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 465
چنان كه شيخ محمّد عبده نيز همين نظريّه را برگزيده است. «1»
امام فخر رازي قدّس سرّه، به نحو توانمندي در جهت تأييد اين نظريّه سخن گفته است، و در بيان شبهههايي كه از سوي دانشمندان بر اين نظريّه وارد شده، و نيز بر نقض آن شبهات، داد سخن داده است، «2» كه مهمترين آن شبههها دو شبهه ذيل است:
شبهه اوّل: وضع اسم به منظور آن است كه مسمّاها از يكديگر متمايز گردند و باز شناخته شوند، و اين منظور، با ناميدن چند سوره از سور قرآني به يك نام، مانند سوره بقره و سوره آل عمران، سازگار نميآيد؛ كه سرآغاز هر دو سوره الم است. همچنين، سورههاي غافر و فصّلت و زخرف هر سه، سرآغازشان حم است.
شبهه دوم: اسم ناگزير بايد غير از مسمّي باشد؛ در حالي كه اجماع بر آن است كه اين حروف خود جزئي از سورههايي هستند كه در سرآغاز آنها آمدهاند.
شيخ طوسي قدّس سرّه در پاسخ شبهه نخستين گفته است:
نامگذاري چند چيز به يك نام، در صورتي كه هر يك از آنها با يك علامت متمايز كننده مشخّص گردند، هيچ مانعي ندارد؛ و در نامگذاري اعلام و اشخاص بسيار روي ميدهد.
در پاسخ شبهه دوم نيز گفته است:
هيچ مانعي ندارد كه چيزي را با جزئي از آن بناميم، چنان كه در نامگذاري سورههاي «بقره» و «آل عمران» و «اعراف» روي داده است (و اين كلمات همه جزئي از سورههاي خود هستند).
امّا، با همه اينها، اشكالي كه بر اين نظريّه وارد ميباشد، اين است كه اين حروف به صورت مقطّع و با ذكر نامهايشان خوانده ميشوند: الف- لام- ميم، نه مسمّاهايشان؛ و اين نحوه قرائت آنها مناسب آن نيست كه نام سوره باشند. اگر قرار بود نام سورهها باشند، ميبايست بر مبناي مسمّاهايشان خوانده ميشدند، چنان كه نوشته ميشوند. اين كيفيّت كنوني قرائت با اين وضع تناسب دارد كه ذكر خود اين حروف، مورد نظر بوده باشد، و نه
______________________________
(1) المنار، 1/ 122
(2) التفسير الكبير، 2/ 8- 11
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 466
آن كه نامهايي براي چيزهاي ديگر باشند. زمخشري نيز، البتّه با بيان ديگري، اين اشكال را مطرح كرده و سپس آن را پاسخ گفته و رد كرده است.
زمخشري چنين گويد:
اگر گويي كه چرا اين حروف را در مصحف به صورت خود اين حروف مينگارند، نه به صورت نامهاي آنها؟
گويم: زيرا، كلمهها تركيب يافته از خود حروفاند، و عادت همگان بر اين قرار گرفته است كه هر گاه كلمات را هجي ميكنند، و نيز هر گاه به كاتب ميگويند: بنويس چنين و چنان، اسم حروف را بر زبان آورند، امّا در كتابت خود حروف نوشته ميشوند. به همين جهت، در كتابت فواتح سور بر اساس همان شكل مرسوم عمل شده است. «1»
اين پاسخ كه زمخشري آورده است، آن نكته انتقادي ما را- با بيان درستش- تأكيد ميكند، مبني بر اين كه اين نحوه گفتن اين حروف معنايش آن است كه حروف مقطّعه خودشان مورد نظرند، نه آن كه، اشاره به سورههايي ناميده شده به اين حروف، مقصود باشد؛ اگر چنين بود، ميبايست حروف مقطّعه خودشان خوانده ميشدند نه نامهايشان؛ و به همين لحاظ، بر اين عقيدهايم كه اين نكته انتقادي به اين صورت كه ما مطرح كرديم، بايد مطرح بشود.
اين حروف تنها براي اين آمدهاند كه قرآن كريم با آنها افتتاح بشود، و به واسطه آنها ابتداي سورهها و انقضاي سورههاي قبلي معلوم گردد. اين نظريه را بلخي برگزيده و از مجاهد نيز روايت شده است. شيخ طوسي قدّس سرّه مثالهايي نيز از كاربرد چنين حروف رمزي در كلام عرب آورده است. «2» سخن احمد بن يحيي بن ثعلب نيز مؤيّد اين نگرش است؛ آنجا كه گويد:
عرب زبانان هنگامي كه ميخواهند كلامي را آغاز كنند، كلامي ديگر جز آن كلام را در ابتدا آورند، و آن را هشداري براي شنوندگان
______________________________
(1) الكشّاف، 1/ 28
(2) التبيان، 1/ 47
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 467
قرار ميدهند كه معلوم كنند كلام نخستين قطع شده و كلام جديد آغاز شده است. «1»
به اين نگرش ميتوان چنين اشكال كرد كه اين شيوه همه سورههاي قرآن كريم را نميتواند شامل گردد. در نتيجه، سرّ اين اختصاص همچنان به عنوان يك مسئله حل نشده باقي ميماند كه بايد توضيح داده شود و كشف گردد.
آري، گاه ميگويند: اين شيوه تنها در سورههاي طولاني مورد نياز بوده است كه به طور تدريجي نازل ميشدهاند، و در تمامي سور قرآني چنين نيست و بعضي سورههاي قرآني مانند سورههاي كوتاه، يكجا نازل ميشدهاند.
امّا، اشكال اساسي ديگري كه بر اين نظريّه وارد است، آن است كه بسم الله خود ميتواند اين نقش را ايفا كند، و پايان يافتن سوره قبلي و آغاز شدن سوره بعدي را برساند.
بويژه آن كه در احاديث نيز آمده است كه بسم الله اين نقش را دارد، و كار آن متمايز كردن پايان يك سوره از آغاز يك سوره ديگر است. «2»
اين حروف نامهاي حروف الفباي رايج و معمولاند، و در آغاز شماري از سورههاي قرآن آورده شدهاند تا مردم را توجّه دهند نسبت به اين كه قرآن كريم كه همه انسانها از رقابت با آن درماندهاند، و نتوانستهاند و نخواهند توانست همانند آن را بياورند، چيزي جز يك مجموعه تأليف شده و تركيب يافته از همين حروف نيست؛ و تحدّي با قرآن در برابر همگان، چنين نبوده است كه تحدّي با پديدهاي غريب و دستنيافتني براي مردم بوده باشد، بلكه تحدّي با پديدهاي صورت پذيرفته است كه از همين حروف الفباي معمول تركيب يافته است؛ حروفي كه پيوسته با آنها سخن ميگويند و تكلّم ميكنند؛ در عين حال، اهل فصاحت و بلاغت از آوردن همانند آن درماندهاند. مبرّد و جمع كثيري از محقّقين بر اين
______________________________
(1) التفسير الكبير، 2/ 7
(2) الدّر المنثور، 1/ 7. ابو داود و بزّار و طبراني و حاكم از ابن عبّاس آوردهاند كه گفت: پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله فيصله يافتن و پايان پذيرفتن يك سوره را درنمييافت، تا آن كه «بسم الله الرحمن الرحيم» بر او نازل ميشد. بزّار و طبراني افزودهاند: آن گاه كه بسمله نازل ميشد، آن حضرت در مييافت كه سوره پايان پذيرفته است و يك سوره ديگر در راه است يا آغاز شده است؛ اين حديث را بيهقي در كتاب المعرفة صحيح قلمداد كرده است. احاديث ديگري نيز در دست است كه چنين دلالتي دارند.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 468
نظرند. «1»
گاه بر اين نظريّه اشكال ميكنند به اين كه تنها آوردن اين حروف در آغاز سوره به اين صورت جدا جدا، براي روشنگري اين حقيقت كفايت نميكند، به عبارت ديگر، ممكن است مردم به اين نكته توجّه نكنند و در آن صورت، هدف قرآن از آوردن اين حروف تحقّق نمييابد، مگر آن كه برخي قرائن خارجي يا برخي قرائن حاليّه، كلام را احاطه كرده باشند و در تفهيم اين پيام مؤثر واقع شوند، و اين هدف را محقّق گردانند، و گرنه از خود اين حروف نميتوان چنين مطلبي را دريافت.
از طرف ديگر، قرآن ميتوانست، از راه روشن كردن اين مطلب به صورت يك قضيّه كلّي كه اين مضمون مورد نظر را در برداشته باشد و توضيح دهد، به چنين هدفي دست يابد.
چنان كه ملاحظه ميشود، مطلبي كه پشتوانه اين نظريّه است، مطلب درستي ميباشد؛ امّا، نيازمند به قرائن حاليّه است.
اين حروف در آغاز سورهها آمدهاند تا قرآن گوشهاي مشركين را كه با يكديگر هم سخن شدهاند تا به قرآن گوش فرا ندهند، باز گرداند. چنان كه قرآن كريم، خود به اين مطلب اشاره كرده است، و از زبان آنان چنين آورده است كه گفتند: ... لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ «2». اين حروف با اين شيوه طرح خود و ابهام و پيچيدگي خاصّي كه دارند، موجب ميشدند تا توجّه مشركين به استماع قرآن كريم جلب شود، و در صدد برآيند كه با گوش فرا دادن به قرآن اين پيچيدگي و ابهام را از ميان ببرند و معلومشان گردد كه مطلب چه بوده است.
اگر اين نكته را نيز در نظر بگيريم كه مشركين در آن اوقات، چه حالات رواني داشتهاند، و به ياد آوريم كه مشركين به قرآن كريم از اين زاويه مينگريستهاند كه همان معجزهاي ميباشد كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله ادّعا كرده است، و با عالم غيب ارتباط دارد، و از عوالم عجيب غيبي بهرهمند است؛ و در نتيجه، در هر لحظه انتظار آن را داشتهاند كه پديدهاي غريب و عجيب از قرآن مشاهده كنند، كه بيانگر آن ادّعا بوده باشد، و مسايل شگفت از قرآن ببينند؛
______________________________
(1) همان منبع، 2/ 6
(2) فصّلت/ 26
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 469
اين نظريّه به روشني بيشتري خواهد پيوست.
اين حروف در ارتباط با «حساب جمّل» در قرآن كريم مطرح شدهاند؛ با اين توضيح و بيان كه شيوه حساب ابجدي كه امروزه رايج است، در آن اوقات ميان اهل كتاب متداول بوده، و اين حروف رمزي بيانگر سرآمد عمر بعضي اقوام و امّتها ميباشد.
از اينجاست كه ميبينيم، بنا به روايت ابن عبّاس، ابو ياسر بن اخطب يهودي ميكوشيده است سرآمد عمر امّت اسلامي را از طريق محاسبه ارزش عددي اين حروف به دست آورد. «1»
ابن كثير، در مقام انتقاد اين نظريّه چنين ميگويد:
«امّا، كسي كه پنداشته است اين حروف مقطّعه دلالت بر اعدادي خاص دارند، و از آنها ميتوان زمان وقوع حوادث و آشوبها و اتفّاقات آخر زمان را كشف كرد، ادّعايي كرده كه اهليّت آن را ندارد، و در فضايي به پرواز در آمده كه از آن او نيست. هر چند در اين ارتباط حديثي وارد شده؛ امّا اين حديث ضعيف است، و حتّي به فرض صحيح بودن حديث نيز، مضمون آن بيش از آن كه بخواهد دليل و مستندي براي تمسّك به اين مطلب قرار گيرد، بر بطلان اين مسلك دلالت دارد ...» «2».
سيد محمّد رشيد رضا نيز نظير اين انتقاد را نسبت به نظريّه مذكور دارد، چنان كه گويد:
«سستترين و پيشپاافتادهترين سخني كه در باب اين حروف گفتهاند، آن است كه مراد از اين حروف، اشاره به ارزش عددي آنها در حساب جمّل است، و از اين طريق، مدّت برقراري اين امّت و مطالبي از اين قبيل را خبر ميدهد».
بر زبان آوردن اين حروف (با اين شيوه معمول: الف، لام، ميم) در قرآن كريم، دلالت بر يكي از جنبههاي اعجاز قرآن دارد كه بيشباهت با دلالت بعضي ديگر آيات
______________________________
(1) تفسير القرآن العظيم، 1/ 68
(2) تفسير القرآن العظيم، 1/ 68
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 470
قرآني بر اين امر نيست. توضيح اين كه هر چند بر زبان آوردن حروف عربي براي همه كساني كه به زبان عربي تكلّم ميكنند، ميسّر است. ولي، گفتن نامهاي حروف الفبا، تنها براي عرب زبانان دانش آموخته ميسّر است؛ و با توجّه به اين كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله امّي بودهاند، و هم عصران ايشان نيز از اين مطلب باخبر بودهاند، قدرت پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بر شناخت نامهاي اين حروف قرينهاي است بر اين كه آن حضرت وحي قرآني را از عالم غيب دريافت ميكند، و به اين ترتيب، حروف مقطّعه از قبيل آن داستانهاي قرآني ميشوند كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله راهي براي اطّلاع يافتن از آنها جز وحي الهي نداشته است؛ زيرا، قبيله قريش پيش از آن، از آن داستانها بيخبر بودهاند. به عبارت ديگر، چنين كاري كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بسادگي صورت داده، درست مانند آن است كه كسي پيدا بشود كه بدون آموزش ديدن و فرا گرفتن يك زبان بيگانه، با آن زبان سخن بگويد. چنان كه ميتوان گفت، علت مقدّم داشتن حروف مقطّعه بر تمامي محتواي سوره همين است.
زمخشري اين نظريّه را توضيح داده و نسبت به آن انتقاد ديگري دارد. به گفته زمخشري، هنگامي كه بر آن ميشويم كه اين حروف را با دقّت مورد مطالعه قرار دهيم، پديده غريبي خودنمايي ميكند، كه ما را وا ميدارد كه حكم كنيم بر اين كه اين حروف با تكيه بر عنايت به نكتههاي والايي در آغاز سورهها جايگزين شده است، كه آن نكات علمي را جز متخصّصان عربيّت در نمييابند. آن پديده شگفت و غريب عبارت است از اين كه حروف مقطّعه فواتح سور، عبارتند از نيمي از حروف الفباي عربي كه در آغاز 29 سوره به عدد حروف الفباي زبان عربي، جايگزين شدهاند. خود اين حروف چهاردهگانه را نيز، چون نيك بنگريم در مييابيم كه از هر يك از اجناس حروف مثلا، مهموسه و مجهوره، شديده و رخوه، مطبقه و منفتحه، مستعليه و منخفضه، مجموعه حروف مقطّعه نيمي از تعداد آنها را در حروف الفبا دربردارند. احمد بن منير نيز در شرح كشّاف اضافات فراواني بر اين مطلب آورده است. «1»
اين نكته اخير، همان گونه كه ميتواند تأكيدي بر همين نگرش نهم باشد، ميتواند مؤيّد نگرش ششم كه زمخشري خود آورده است، نيز باشد، كه زمخشري آن نگرش را در ذيل
______________________________
(1) زمخشري، الكشّاف، 1/ 23- 24 (علاوه بر اين مطلب زمخشري، به حاشيه احمد بن منير اسكندري نيز مراجعه شود).
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 471
اين نكته اخير افزوده است. چنان كه گويي، وي در صدد آن است كه اين دو نگرش ششم و نهم را با يكديگر توأم گرداند. «1»
اين نگرش را ابن كثير يادآور شده و سيّد محمّد رشيد رضا نيز آن را بيان كرده است. حاصل مطلب اين كه ملاحظه ميشود، همه جا در قرآن، پس از اين حروف مقطّعه يادي از كتاب كريم و چگونگي نزول آن آمده، و از اين قاعده، تنها چهار سوره بيرون ميافتند كه عبارتند از: مريم، عنكبوت، روم و قلم؛ كه در هر يك از اين سورهها نيز، پس از حروف مقطّعه، امر مهمّي كه بيشباهت به مسئله كتاب و انزال آن نيست، مييابيم.
در آغاز سوره مريم، ماجراي ولادت يحيي عليه السّلام را از پيرزني از كار افتاده و از پيرمردي سالخورده، ميخوانيم كه بر خلاف همه قوانين تجربي رايج و شناخته شده بوده است.
در آغاز دو سوره عنكبوت و روم، دو امر بسيار با اهميّت را مييابيم كه در ارتباط با دعوت و فرجام آناند: در آغاز سوره عنكبوت، يك قانون اجتماعي به توضيح و بيان كشيده شده كه خداوند آن را براي آزمايش مردم و جداسازي صالحان از طالحان وضع فرموده است، و تأثير بسزايي در سير تحوّل دعوت دارد. چنان كه آيات آغازين اين سوره به روشني تصريح ميكنند بر اين كه فتنه و عذاب نميتوانند دليل بر آن باشند كه خداوند دوستانش را وا نهاده است؛ بلكه نوعي آزمايش صدق و اخلاص و ثبات قدم و دوام ايمان ايشان است. در آغاز سوره روم نيز، ماجراي پيشبيني پيروزي روميان بر پارسيان در مدّتي كمتر از 10 سال، آمده است.
در آغاز سوره قلم و پايان آن نيز، تبرئه رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله از تهمت جنون مطرح شده است كه نخستين تهمتي ميباشد كه به آن حضرت زدهاند. چنان كه اين سوره از نخستين سورههاي نازل شده از قرآن كريم نيز ميباشد.
بسيار واضح است كه اين ماجراها نيز همگي به طور مستقيم در ارتباط با وحي الهي يا رسالتاند، و اين چنين ارتباط محكمي ميان حروف مقطّعه و تأكيد بر اصالت كتاب و انزال آن از آسمان، و تأكيد بر صدق رسالت حضرت ختمي مرتبت صلّي اللّه عليه و آله و ارتباط آن رسالت با آسمان، ما را وا ميدارد بر آن كه بگوييم: اين حروف در آغاز سورههاي قرآن آورده شدهاند،
______________________________
(1) همان، 1/ 29- 30
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 472
تا گوشها را بر كوبند، و دلها را از جاي بركنند، و مردمان را به استماع قرآن كريم و بيصدا ماندن به هنگام گوش فرا دادن به آن، ملزم گردانند. «1»
ميتوان گفت، اين نگرش، از نگرش هفتم نشأت ميگيرد، چنان كه سيّد محمّد رشيد رضا، به اين مطلب اذعان داشته است. همچنين، سيّد محمّد رشيد رضا، آنجا كه تصوّر ميكند خود تنها مفسّري است كه اين نگرش را ارائه كرده، در اشتباه است. زيرا، ابن كثير، پيش از وي اين نگرش را مطرح نموده، هر چند كه آن را ضعيف قلمداد كرده است.
موضع ما در برابر اين ديدگاههاي گوناگون در باب حروف مقطّعه فواتح سور، در پرتو برخي پديدههاي مسلّم و معمول، كه پيرامون نزول اين حروف رمزي در قرآن كريم، مطرح بودهاند، شكل ميگيرد. آن پديدهها عبارتند از:
1. تفسير روشني از فواتح سور، از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به ما نرسيده است.
2. اين كه صحابه آن حضرت به طور كلّي در اين ارتباط سكوت كردهاند و هيچ يك از آنان معناي فواتح سور را از حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله سؤال نكردهاند.
3. عرب زبانان، پيش از نزول قرآن، هيچ سابقهاي در آشنايي با چنين شيوهاي در سخن گفتن نداشتهاند.
اين پديدههاي سه گانه ما را وا ميدارد بر آن كه ايمان بياوريم به اين واقعيّت تاريخي كه معاصران وحي واپسين و ملازمان نبوّت خاتم النبيّين، در برابر اين حروف، موضع آشكار و روشني داشتهاند، و به همين جهت، صحابه از سؤال در باب فواتح سور و پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله نيز، از بيان اين مطلب، خودداري كردهاند. حال، اين وضوح ميتوانسته است، بر اثر توضيح پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله در باب فواتح سور بوده باشد، مبني بر اين كه اين حروف رمزي از متشابهاتند و بايد در برابر آنها سكوت كرد و سربسته آنها را پذيرفت؛ يا به خاطر آن كه هدف از كاربرد آنها در سر آغاز سور، چنان بوده است كه در ديدگاههاي ششم و هفتم عنوان شد؛ و ديديم
______________________________
(1) تفسير القرآن العظيم، 1/ 68؛ المنار، 8/ 256- 289؛ البتّه، ابن كثير اين توضيحات را در صدد بيان ارتباط حروف مقطّعه با اعجاز قرآن ميآورد، چنان كه در وجه ششم كه قول برگزيده اوست، يادآور شده است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 473
تنها اين دو نگرش بودند كه پديده حروف مقطّعه را به گونهاي تفسير ميكردند كه با اين واقعيّتهاي مسلّم همخواني داشته باشند، و نيازي به سؤال و استفسار از پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله پيش نياورند.
در مورد نگرش ششم، به حساب آن كه اين الفاظ نامهاي حروف الفباي عربياند، و طبيعي است كه فرض كنيم عرب زبانان از اين اسمها مسمّاهاي آنها را در مييافتهاند، و مذكور افتادن اين حروف را در سر آغاز سور قرآني بر پايه همين ارتباط فيما بين حروف مقطّعه و مسئله تحدّي با قرآن، تفسير و توجيه ميكردهاند.
در مورد نگرش هفتم، به اين حساب كه شيوه استفاده از حروف مقطّعه، به گونه يك كار بيرون از ابلاغ وحي قرآني توسّط پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله، به منظور ساكت گردانيدن كافران و مشركان، و جلب توجّه آنان صورت ميگرفته است، و با اين ترتيب، به مدد همين عينيّت جداگانه، و قرائن حاليّه ديگر، بدون آن كه نيازي به تفسير داشته باشند، بر مضمون و منظورشان دلالت ميكردهاند. از اين جهت، مطابق اين نظريّه، حروف مقطّعه همانند اشاره به دست و اشاره به چشماند يا ديگر كارهايي كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله انجام ميدادهاند، و مخاطبان و مشاهدهكنندگان، بدون آن كه به سؤال يا استفسار و شرح و بياني نياز داشته باشند، آن پيامها را دريافت ميكردهاند، و منظور خدا و رسول را در مييافتهاند.
اين شيوه، در جهت جلب توجّه مخاطبان از جمله اسلوبها و شيوههاي بياني است كه قرآن در كاربرد آنها پيشتاز و در صدر است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 475
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً، قالُوا: أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ، قالَ: إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ. وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ فَقالَ: أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. قالُوا: سُبْحانَكَ؛ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا، إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. قالَ: يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ؛ قالَ: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ .... «1»
ده آيه سوره بقره از آيه 30 الي 39 از ماجراي جانشين شدن آدم در زمين، به فرمان خداوند سبحان، سخن ميگويد. ماجراي خلقت و خلافت انسان دو جنبه دارد و مشتمل بر دو فصل است:
بخش اوّل، معناي جانشيني آدم و حكمت و علّت آن را در بر ميگيرد. اين قسمت از قصّه آدم منحصرا در همين مقطع از قرآن كريم ذكر شده و از آن سخن به ميان آمده است؛ هر چند ميتوان گفت كه تمامي آيات مربوط به موضوع خلقت و خلافت انسان (آدم) به نحوي بر اين مطلب تأكيد دارند؛ هر چند به اين روشني نباشند. «2»
______________________________
(1) بقره/ 30- 33
(2) رجوع شود به اشارات ديگر قرآن كريم، مانند اين آيه شريفه: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ، إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا» (احزاب/ 72) و اين آيه شريفه ديگر:
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 476
بخش دوم، مشتمل است بر عملكرد جانشيني آدم و مقدّمات و مقارنات آن، كه اين جنبه از مطلب را قرآن در مواضع متعدّدي مطرح كرده است و بايد به طور جمعي مورد مطالعه قرار گيرد.
در مطالعه اين قسمت از بيان شريف قرآني، موضوع مورد نظر ما همين است. تحقيق پيرامون آيات اين فراز و مطالب و اطّلاعاتي كه دربردارند، دو حوزه مشخّص دارند:
حوزه اوّل تحقيق در اين آيات، عبارت از اين است كه مشخّص كنيم موضع كلّي محقّق در برابر اين فراز قرآني چگونه بايد باشد، و تصوير كنيم كه منظور قرآن كريم از آيات اين فراز چيست؟
حوزه دوم اين تحقيق، عبارت است از اين كه موضع قرآن و اسلام را در برابر برخي عناوين و مطالب اين فراز به گونهاي مشخّص كنيم كه با مسلّمات قرآني و بويژه، ظهور لفظي اين مقطع، همخواني داشته باشد.
در ارتباط با حوزه اوّل تحقيق، ميبينيم كه شيخ محمّد عبده، به پيروي از برخي محقّقان پيشين دو نظريّه ابراز ميكند كه از نظر طرح مطلب متفاوتاند، ولي از نظر اصل مطلب يكي هستند:
نظريه اوّل: همان نظريهاي است كه در صدر اسلام رايج بوده، و شيخ محمّد عبده خود نيز اين نظريّه را برگزيده است. آنجا كه گويد:
«امّا، اين گفتگو كه در اين آيات آمده است، يكي از مظاهر ارتباط خداوند با فرشتگان ميباشد كه خداوند متعال در اين آيات در قالب گفتگو و سؤال و جواب براي ما تصوير فرموده است. ما از حقيقت اين «قول» و سخن خداوند با فرشتگان خبر نداريم؛ امّا، ميدانيم كه اين سخن گفتن خداوند، مانند سخن گفتن ما انسانها نيست. خداوند
______________________________
«وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ، إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» (انعام/ 165)؛ نيز، سوره ملائكه، سوره زخرف/ 60، و ديگر مواضع و آيات.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 477
متعال با اين عبارات خواسته است مجموعهاي از معاني و مفاهيم را به ما بفهماند، كه به برخي از مسايل پيش از خلقت آدم مربوط ميشود و شأني از شئون خداوند متعال است كه در آن اوان، زمينه خلقت آدم را فراهم ميكرده است؛ يك جنبه ديگر مطلب نيز، برخورد فرشتگان با مسئله خلقت نوع انسان است؛ و مطلب سوم، به نحوي، بيان كرامت و فضيلت اين نوع انساني است». «1»
نظريّه دوم: نظريّهاي است كه محقّقان بعدي، و دانشمندان اسلامي مبناي خود قرار دادهاند. اين دانشمندان و محقّقان در پرتو كوششي كه در زمينه تحقيقات قرآني و بازشناسي مقاصد قرآن داشتهاند، به اين نگرش رسيدهاند كه اين قصه با مراحل مختلفي كه دارد، بر گونه تمثيل آمده است، و منظور، تعريف و بازشناساندن آدميّت و انسانيّت، و بازگو كردن اهمّيت و فضيلت آن است، و همه مراحل داستان، و مطالبي كه در آن طرح شده، به گونهاي است كه اين معاني و اهداف مورد نظر را ميتوان به كمك آنها مشخّص گردانيد.
اين دو نظريّه، هر چند در ارتباط با حقيقت تنزيه خداوند سبحانه و تعالي و نيز عالم غيب، از همانندي با مخلوقات مادّي محسوس، در همه مراحل بيان داستان، هم سخن بوده، و در اهداف و مقاصد كلّي مورد نظر از اين مقطع قرآني، يكساناند؛ امّا، با وجود اين، از نظر امكان و آمادگي سياق آيات براي تعيين و تشخيص برخي عناوين و مطالبي كه در اين مقطع آمده است، با يكديگر تفاوت دارند، چنان كه در هنگام بحث در حوزه دوم تحقيق اين مسئله، روشن خواهد گرديد.
در حوزه دوم تحقيق، ميبينيم كه صحابه و تابعين و علماي صدر اوّل اسلام، همخوان با دو موضعي كه در ارتباط با حوزه اوّل تحقيق داشتند، در مقام تحقيق و مطالعه آيات اين مقطع شريف قرآني، يك موضع سلبي به خود ميگيرند، و حتّي در بعضي موارد گسترش بيان مطلب نيز، به ذكر فوايد ديني مترتّب بر طرح اين فراز قرآني «متشابه» ميپردازند! شيخ محمّد عبده به بعضي از اين فوايد اشاره كرده است، كه ما به ذكر دو فايده اكتفا ميكنيم:
______________________________
(1) المنار، 1/ 254
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 478
اوّل، اين كه خداوند متعال، با آن همه عظمت و جلال، ميپسندد كه بندگانش فلسفه كردارهاي او را جويا شوند، و از رازهاي پنهان خلقت وي مطلع گردند.
دوم، اين كه خداوند متعال نسبت به بندگانش لطيف و رحيم است و با گونههاي مختلف رحمت و لطف با آنان برخورد ميكند. چنان كه وقتي فرشتگان از خداوند متعال، براي كاري كه اراده فرموده است مطالبه دليل و برهان كردند، خداوند متعال آنان را از حيرت به در آورد، و پرسش آنان را پاسخ داد. و ضمنا وظيفه آنان را نيز خاطر نشان ساخت كه بايد در برابر خداوند و اراده او تابع و تسليم باشند:
... إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ. وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ ... «1».
امّا، دانشمندان و محقّقان بعدي در صدد برآمدند تا به توضيح عناوين و مسايلي كه در اين مقطع قرآني آمده است، بپردازند، و به اين طريق، معناي «استخلاف» آدم را از سوي خداوند سبحانه و تعالي روشن گردانند. ما در اينجا، نخست، مهمترين مسايل مربوط به قضيّه «استخلاف» را مطرح ميكنيم و آراي مختلف را در ارتباط با آن مسايل يادآور ميشويم. آن گاه، از معناي كلّي اين مقطع قرآني سخن به ميان ميآوريم.
«خليفه» بر حسب لغت، كسي را گويند كه جانشين كسي پيش از خودش گردد و قائم مقام او باشد، و جاي او را بگيرد. «خلافت» به معناي «نيابت» نيز به كار ميرود «2». در اين راستا، اين سؤال طرح ميشود كه: اگر معناي «خلافت» اين است، چرا خداوند متعال به آدم عنوان «خليفه» داده است؟
در مقام پاسخ به اين سؤال، چند نظريه ارائه شده است:
______________________________
(1) بقره/ 30 و 31
(2) مفردات راغب، ماده «خ ل ف»
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 479
نظريّه اوّل: «آدم» را «خليفه» ناميدند، زيرا، در روي زمين جانشين ديگر آفرينندگان خداوند سبحان گرديد. اين آفريدگان ديگر، ميتوانند فرشتگان، يا جنيّان بوده باشند كه در روي زمين فسادها كرده، و خونها ريخته بودند؛ چنان كه از ابن عبّاس روايت شده است، يا آن كه آدميان ديگري بودهاند كه پيش از آدم ابو البشر در روي زمين ميزيستهاند.
نظريّه دوم: «آدم» را «خليفه» ناميدند، زيرا، فرزندانش جانشين يكديگر ميشوند، و آفريدگاني هستند كه نسل به نسل جانشين نسل پيشيناند. اين نظريّه را به حسن بصري نسبت دادهاند.
نظريّه سوم: «آدم» را «خليفه» ناميدند، زيرا «جانشين و نماينده خداوند سبحان» در روي زمين است. آن گاه در تفسير اين جانشيني و نمايندگي خداوند سبحان، و چگونگي ارتباط اين معنا با معناي لغوي «خلافت» نظرات و آراي دانشمندان متفاوت گرديده است:
الف) آدم در قضاوت و داوري ميان خلق، جانشين خداست.
ب) آدم در راستاي آباد كردن زمين و بهرهكشي از آن و به ثمر رسانيدن گياهان و استخراج منابع و معادن آن، و جاري ساختن رودها و غيره، جانشين خداوند سبحان در روي زمين است. «1»
ج) آدم از جهت «علم به اسماء» جانشين خداوند ميشود؛ چنان كه علّامه طباطبايي قدّس سرّه بر اين نظرند. «2»
د) آدم از آن جهت كه خداوند از روح خود در او دميده و به او نيروي نامحدود بخشيده، و ظرفيّت و خواسته و طلب و دانش و فراگيري او را نامحدود خواسته است، نماينده و جانشين خداوند سبحان است. چنان كه شيخ محمّد عبده بر اين نظر بوده است. «3»
ميتوان گفت كه در ميان اين نظريات، نگرش سوم درست است. بويژه اگر در مدلول «خلافت» معناي وسيعي را براي جانشيني خداوند در زمين در نظر بگيريم، به گونهاي كه به طور اجمال، تمامي نظرات چهارگانهاي را كه در تفسير آن ارائه شده است، دربرگيرد. زيرا،
______________________________
(1) اين نظريه و نظريه پيش از آن را شيخ طوسي قدّس سرّه در تبيان (1/ 131) آورده است.
(2) الميزان، 1/ 118
(3) المنار، 1/ 260
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 480
نقش انسان در جانشيني خداوند در روي زمين، ميتواند همگي آن ابعاد و صور ياد شده در اين نظريات را شامل گردد.
توضيح اين كه، انسان در حكومت و داوري ميان بندگان خدا، جانشين خداست، و خداوند متعال خود به انسان صلاحيت حاكميّت و حكومت به حق ميان مردمان را داده است:
يا داوُدُ؛ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ، فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ... «1».
همچنين، انسان در آبادسازي زمين و بهرهكشي از آن و رويانيدن گياهان آن، و پديد آوردن ميوهها و استخراج معادن و بيرون كشيدن آبهاي زيرزميني، و جاري ساختن رودها و غيره، جانشين خداست:
... فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ، وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ «2».
شايد بتوان گفت، مراد از بيشتر موارد كاربرد قرآني «خلائف»، «خلفاء» و «استخلاف» همين نوع جانشيني انسان براي خداوند متعال است:
وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً، فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ «3».
همچنين، انسان در روي زمين از جهت «علم به اسماء» و معارف و كمالاتي كه از طريق آنها به تكامل ميرسد، و به واسطه آنها به سوي خداوند متعال سير ميكند، جانشين خداست.
به عبارت ديگر، نكتهاي كه شيخ محمّد عبده اشاره كرده است، معطوف به بيان راز واگذاري اين نمايندگي و جانشيني به انسان است كه همانا برخورداري او از اين مواهب و نيروها و ظرفيّتهاست.
______________________________
(1) ص/ 26
(2) ملك/ 15
(3) اعراف/ 74
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 481
اين مقطع قرآني گوياي آن است كه فرشتگان وقتي باخبر شدند كه خداوند سبحان اراده فرموده است كه آدم را خليفه روي زمين گرداند، علّت اين امر را جويا شدند كه چرا بايد چنين خليفهاي كه در روي زمين فساد خواهد كرد، براي خلافت زمين انتخاب شود؟ حال سؤال اين است كه فرشتگان چگونه فهميدند كه اين خليفه چنين ويژگي را داراست؟ در اينجا نيز چند نظر وجود دارد:
نظر اوّل اين كه، خداوند سبحانه و تعالي، خود، اين مطلب را به آنان بازنموده بود. زيرا، فرشتگان امكان ندارد چنين سخني را تيري به تاريكي و از روي حدس و گمان گفته باشند. «1»
نظر دوم اين كه، فرشتگان خليفه جديد را با آفريدگان ديگر خداوند متعال كه پيش از وي در روي زمين ميزيستهاند، و اين خليفه ميخواسته است جاي آنان را بگيرد، مقايسه كردهاند؛ چنان كه بعضي روايات و تفاسير به اين مطلب اشاره دارند. «2»
نظر سوم اين كه، طبيعت «خلافت» كاشف از اين مطلب بوده است. البتّه، در صورتي كه رأي اوّل، ذيل نظريّه سوم را، در معني «خلافت» مبنا قرار دهيم، كه اختلاف و نزاع را مفروض ميگيرد، و لازمه آن فساد در روي زمين و خونريزي ميباشد؛ چنان كه ابن كثير اين مطلب را يادآور شده است.
نظر چهارم اين كه، طبيعت «خليفه» بر خودي خود، اقتضاي اين دو خصيصه را دارد. اين نظر در قالب دو رأي متفاوت بيان شده است:
الف) مزاج مادّي و روحي اين مخلوق كه خداوند ميخواهد او را خليفه خويش گرداند، و زير بناي اجتماعي روابط زميني كه ميان فرزندان اين مخلوق پديد خواهد آمد، فرشتگان را به شناخت اين مسئله رهنمون گرديد. علّامه طباطبايي قدّس سرّه ميفرمايد:
«از آنجا كه موجود زميني، يك پديده مركّب از قواي غضبيّه و شهويّه است، و دار دنيا دار تزاحم ميباشد و از هر جهت محدود، و
______________________________
(1) التبيان، 1/ 132
(2) همان، 1/ 133
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 482
برخوردها و درگيريها در آن بسيار است؛ پديدههاي تركيب يافته اين جهان همه در معرض انحلال و اضمحلال، و سازمانهاي تشكيل يافته و قراردادهاي تدوين يافته اين جهان همه زمينه تباهي و فساد، و محكوم به بطلان ميباشند. زندگي در چنين جهاني جز به شكل گروهي آن مقدور نيست، و زيستن در اين جهان جز در پرتو اجتماع و تعاون به كمال نميرسد؛ و در نتيجه، چنين زيست و زندگاني، خالي از فساد و خونريزي نخواهد بود» «1».
ب) اراده انسان كه از اختيار نيز برخوردار است، و عقل انساني با اطّلاعات نارسايي كه در اختيار دارد، آدمي را رهبري ميكند، و وي را به سويي ميكشاند كه در روي زمين فساد و خونريزي كند. شيخ محمّد عبده گويد:
خداوند فرشتگان را باز گفت كه ميخواهد در روي زمين خليفهاي قرار دهد. فرشتگان از اين خبر خداوند چنين فهميدند كه خداوند فطرت اين نوع را كه ميخواهد خليفه خويش قرارش دهد، چنان سرشته است كه از اراده مطلق و اختيار نامحدود- در ميدان عمل- برخوردار باشد. ترجيح و گزينش ميان زمينههاي متعارض عملي نيز كه براي انسان همواره دست ميدهد، بر حسب علم و دانش او انجام ميپذيرد. علم انسان نيز چون بر همه جهات تشخيص مصلحت و جلب منفعت احاطه ندارد، گاه، اراده و اختيار خويش را در جهت خلاف مصلحت و حكمت به كار ميگيرد، و اين عين «فساد» است اين فساد نيز براي انسان مشخّص و لازم الوقوع خواهد بود؛ به دليل اين كه علم «محيط» جز براي خداوند متعال، براي كسي دست نخواهد داد. «2»
ظاهرا، رأي اوّل بايد صحيح بوده باشد. زيرا، خداوند متعال، ميبايست فرشتگان را
______________________________
(1) الميزان، 1/ 115؛ تفسير كبير، 1/ 121؛ الميزان، 1/ 119.
(2) المنار، 1/ 255- 256
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 483
پيش از آن كه سخني با آنان بگويد، از حال و طبيعت اين مخلوق كه به چنين نتايجي منجر خواهد شد، با خبر گردانيده باشد.
در مورد طبيعت اين مخلوق (انسان)، ميتوان گفت درست آن است كه دو مطلب با هم در نظر گرفته شود: يكي اين كه، داراي ويژگي مادّي است؛ و هواپرستي بر وجود اين مخلوق حاكم است، چنان كه علّامه طباطبايي قدّس سرّه اشاره كردهاند. ديگر اين كه، انسان صاحب اراده و صاحب اختيار است، و مطابق ارادهاش عمل ميكند؛ چنان كه شيخ محمّد عبده يادآور شده است. از قرينه موجود در ذيل كلام خود فرشتگان نيز ميتوانيم اين مطلب را دريابيم. همين نكته بوده است كه توضيح خداوند متعال را به دنبال سخنان فرشتگان موجب گرديده است، مبني بر اين كه خصوصيّات تعيين كننده اين جعل الهي نسبت به مقام خلافت چيست؟
«اسماء» نيز از كلماتي است كه بين دانشمندان تفسير، پيرامون حقيقت آن و مراد از آن اختلاف فراوان روي داده است. دو ديدگاه اصلي در تفسير كلمه «اسماء» وجود دارد:
ديدگاه اوّل، اين كه مراد از «اسماء»، الفاظي است كه خداوند سبحان انواع مختلف آفريدگان و پديدهها را در همه زبانهاي جهان با آن الفاظ ناميده است. اين رأي، نظريّه رايج ميان دانشمندان تفسير است، و به ابن عبّاس و بعضي تابعين نيز منسوب است. «1»
صاحبان اين نظريّه، اين انديشه را تا آنجا دنبال ميكنند كه ميگويند: خداوند سبحان همه زبانهاي اصلي را به آدم تعليم فرمود، فرزندان آدم نيز اين دانش را داشتند. آن گاه، بعدها، زبانها از يكديگر انشعاب يافتند، و هر گروه و جماعتي از انسانها به زباني متفاوت با زبان گروه و جماعت ديگر اختصاص يافت.
ديدگاه دوم، آن كه مراد از «اسماء»، مسمّاهاي آنهاست يا اوصاف و خصوصيّات آنها، نه عين الفاظ؛ كه در اين صورت، ما به يك قرينه قرآني يا عقلي نياز داريم كه لفظ را به اين معنايي كه مخالف ظاهر اطلاق بيان قرآن در مورد كلمه «اسماء» (الفاظ) است، منصرف گرداند. چنين قرينهاي را ميتوان در زمينههاي ذيل دريافت:
______________________________
(1) التبيان، 1/ 138؛ التفسير الكبير، 2/ 176.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 484
الف) كلمه «علّم» دلالت دارد بر اين كه خداي سبحان به آدم «علم» داده است؛ و از آنجا كه «علم حقيقي عبارت است از ادراك خود معلومات؛ و الفاظ دلالت كننده بر آن معلومات، به موازات اختلاف زبانها، مختلف و متفاوت ميگردند؛ و از آنجا كه تابع قرار داد و اصطلاحاند، پيوسته در تغيير و تحوّلاند؛ امّا، معنا به هيچ وجه دستخوش تغيير و تحوّل نخواهد گرديد» «1». بنابراين، خداوند در واقع مسمّاها را به آدم ياد داده است كه معلومات حقيقي هستند.
ب) (در رابطه با) ماجراي «تحدّي» كه در اين آيات شريفه مطرح شده است؛ بايد اين توضيح را داد كه وقتي مقصود از «اسماء» الفاظ و زبانها باشند، عملا از چيزهايي خواهند بود كه تحصيل آنها جز از طريق تعليم و اكتساب امكان ندارد؛ و در نتيجه، تحدّي با آنها در برابر فرشتگان نيكو نمينمايد؛ زيرا، در آن صورت، تعليم آنها به آدم هيچ گونه دلالتي بر وجود موهبت بخصوصي در وجود آدم، كه به واسطه آن بتواند «اسماء» را باز شناسد، در بر نخواهد داشت. بر خلاف آن كه بگوييم؛ مقصود از «اسماء» مسمّاهاي آنهاست؛ كه در اين صورت، از آن مواردي خواهند بود كه هر چند «جزئي» نيز باشند، ادراكشان تنها از طريق به كارگيري عقل امكانپذير است، و عقل موهبتي الهي است كه به انسان اختصاص دارد. در نتيجه، باز شناختن آن اسماء از سوي آدم، بر موهبت خاصّي كه خداوند به او عنايت فرموده است، دلالت خواهد داشت.
شيخ طوسي قدّس سرّه گويد:
«اسماء بدون معاني فايدهاي ندارند، و در نتيجه وجهي ندارد كه به عنوان فضيلت براي آدم مطرح بشوند» «2».
امام فخر رازي گويد:
«اين به جهت آن است كه عقل البتّه راهي به سوي باز شناختن زبانها ندارد، و جز با تعليم، معرفت زبانها براي انسان حاصل نميگردد، اگر تعليم صورت پذيرفت، علم به زبانها نيز به دست
______________________________
(1) المنار، 1/ 262
(2) التبيان، 1/ 138
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 485
خواهد آمد، وگرنه، نه. امّا در خصوص علم به حقايق اشياء، عقل ميتواند به آن دست يابد و بنابراين ميتواند مورد تحدّي واقع گردد» «1».
ج) (دليل ديگر) در ماندن فرشتگان از پاسخگويي تحدّي (است)؛ زيرا، اين اسما اگر عبارت از الفاظ بودند، فرشتگان از طريق باز گفتن آنها از سوي آدم، آنها را بازميشناختند، و از اين لحاظ با آدم مساوي ميشدند، و ديگر براي آدم برتري و فضيلتي نسبت به آنان باقي نميماند. بنابراين، ناگزير بايد ملتزم شويم به اين كه آنها اشيايي بودهاند كه مراتب علم به آنها مختلف بوده است، و در نتيجه، آن اسماء را آدم به گونهاي شناخته است كه با معرفت فرشتگان نسبت به آنها به هنگام باز گفتن آدم به آنان، متفاوت بوده است؛ و همين نكته ما را وادار ميسازد به اين كه بگوييم، «اسماء» عبارت از «مسمّيات» بودهاند نه الفاظ. علّامه طباطبايي قدّس سرّه در جهت شرح و توضيح اين ديدگاه فرمودهاند:
«كلام خداوند متعال كه فرمود: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ ... به اين نكته اشعار دارد كه «اسماء» يا «مسمّاهاي آنها» موجوداتي زنده و عاقل و محجوب به حجاب غيب بودهاند، و علم به اسماء آنان، با علمي كه ما به نامهاي اشياء داريم، متفاوت بوده است، و گرنه، فرشتگان نيز از طريق بازگفتن آنها از سوي آدم، عالم به اسماء ميشدند و همانند آدم و برابر با او ميشدند» «2».
صاحبان اين ديدگاه، وقتي كه به اين مرحله از بحث ميرسند، ميبينيم كه در صدد بر ميآيند، تا رابطه و «علاقه» اي را كه استعمال لفظ «اسماء» را به جاي «مسمّيات» تجويز و تصحيح ميكند، باز شناسند، و براي اين منظور، قرائن چندي را عنوان كردهاند:
1. امام فخر رازي اين مناسبت و رابطه را در مصدر اشتقاق «اسم» ميبيند. «اسم» يا از «سمة» اشتقاق يافته است يا از «سموّ». اگر از «سمة» اشتقاق يافته باشد، «اسم» عبارت است از «علامت»، و صفات اشياء عبارتند از خصائصي كه دلالت بر ماهيّت آنها دارند. و به اين
______________________________
(1) التفسير الكبير، 2/ 176
(2) الميزان، 1/ 117
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 486
ترتيب، درست خواهد بود كه مراد از اسماء «صفات» بوده باشد. اگر از «سموّ» نيز مشتق شده باشد (كه به معناي «ارتفاع» و «علوّ» است)، باز هم درست خواهد بود؛ زيرا، دليل هر چيز مانند آن است كه نسبت به آن چيز ارتفاع و برتري دارد؛ به آن جهت كه علم به دليل همواره پيش از علم به مدلول حاصل ميگردد»؛ «1» صفات نيز بر موصوف دلالت دارند، و گويي نسبت به شيء موصوف ظهور و ارتفاع و برتري دارند.
2. شيخ محمّد عبده اين علاقه و رابطه را در «شدّت اتّصال ميان معنا با لفظي كه براي آن معنا وضع شده است، و سرعت انتقال ذهن از يكي از آن دو به ديگري» ميبيند.
3. وي وجه ديگري نيز در اين كاربرد، صحيح ميبيند كه چه بسا نيازمندي كلام را به علاقه و رابطه ديگري براي تصحيح آن، از ميان ميبرد، و آن وجه اين است كه «اسم» را گاه بر صورت ذهني معلوم (يعني آنچه به واسطه آن، شيء نزد عالم معلوم ميگردد) اطلاق ميكنند، و اين اطلاق، صحيح است. به عنوان مثال، اسم «الله» عبارت است از آنچه كه ما به واسطه آن خداوند را در اذهانمان باز شناختهايم؛ نه خود لفظ «الله»، به گونهاي كه گفته شود، ما به وجود آن لفظ ايمان داريم و اوصاف خداوند را به آن لفظ اسناد بدهيم. اسماء عبارتند از آنچه كه اشياء در صورتهاي ذهني با آن شناخته ميشوند، يعني معلوماتي كه با حقايق خارجي ذاتي مطابقت دارند، و «اسم» به اين معنا است كه فلاسفه بر سر آن اختلاف كردهاند كه عين مسمّي است يا غير آن. و ميرسيم به اين نتيجه كه بگوييم: «اسم» معناي ديگري دارد غير از «لفظ»؛ زيرا در اين كه لفظ غير از معنا است، شكّي نيست.
همچنين، «اسم» در پرتو چنين اطلاقي است، كه ميتواند متبارك و مقدّس باشد. چنان كه خداوند متعال فرموده است: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي «2»؛ و معنا ندارد كه لفظ متبارك و مقدّس بوده باشد. «3»
______________________________
(1) التفسير الكبير، 2/ 176
(2) اعلي/ 1
(3) المنار، 1/ 262
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 487
اين «اسماء» كداماند؟
پس از آن همه، ميبينيم كه مفسّران قرآن كريم در باب حقيقت اين مسمّاها و مراد از آنها در آيه شريفه نيز، اختلاف نظر دارند:
علّامه طباطبايي قدّس سرّه چنان كه در متن پيشين ايشان ديديم، «اسماء» را موجودات زنده و عاقل ميدانند و چه بسا اين دو قيد حيات و عقل را بتوان از عبارت آيه شريفه: ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ استفاده كرد. در اين عبارت، ضمير جمع كه اختصاص به عقلا دارد، به كار رفته است. اين ديدگاه را در بعضي آراي علماي پيشين، كه مقدّم بر علّامه طباطبايي قدّس سرّه بودهاند نيز، مييابيم. چنان كه در گزارش طبري از ربيع بن زيد آمده است كه آن دو گفتند:
(منظور اين است كه) خداوند به آدم نامهاي فرزندانش و نامهاي فرشتگان را ياد داد. «1»
امّا، شيخ طوسي قدّس سرّه اين ديدگاه را كه بر ضمير جمع مذكور تكيه دارد، مورد انتقاد قرار ميدهد و ميگويد: اين سخن غلط است، به دليل تعريف و محسّنات «تغليب» كه پيش از اين بيان كرديم؛ كما اين كه خداوند متعال در آيه ديگري فرموده است:
وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ؛ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي أَرْبَعٍ ... «2»
شيخ محمّد عبده بر اين نظر است كه «اسماء» يعني تمامي اشياء و همه آنچه به آبادي دين و دنيا مربوط ميشود، بدون تحديد و تعيين. «3» شايد اين ديدگاه همان باشد كه از ظاهر كلام شيخ طوسي و امام فخر رازي در تفسيرهايشان برميآيد، و نيز همان باشد كه طبرسي از ابن عبّاس و مجاهد و سعيد بن جبير گزارش كرده، و اكثر متأخّرين نيز برآنند.
اين نظر، ديدگاه درستي است كه با واقعيّت انسان از يك سو؛ و صحّت تمايز انسان از فرشتگان به واسطه اين امتياز، و برتري انسان از فرشتگان، از سوي ديگر، همخواني دارد؛ زيرا، تعبيري است از مدارج تكاملي انسان كه براي آدميزادگان امكان سير و سلوك در آن و ممتاز شدن از تمامي آفريدگان، وجود دارد.
______________________________
(1) التبيان، 1/ 138
(2) نور/ 45
(3) المنار، 1/ 262
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 488
حال كه از آراء و نظرات مختلف دانشمندان اسلامي در ارتباط با موضوعات و مسايل مطرح شده در اين فراز قرآني آگاهي يافتيم، ناگزير، بايد تصوير كامل اين فراز قرآني شريف را نيز باز شناسيم، تا بتوانيم نظريّه «استخلاف آدم» را از آن استخراج و استنباط كنيم.
اين نظريّه، به دو صورت گزارش شده است، كه بين آن دو، شباهتهاي فراواني وجود دارد:
گزارش نخست: گزارشي است كه سيّد محمّد رشيد رضا در تفسير خود از استادش شيخ محمّد عبده نقل كرده است. وي اعتقاد دارد كه اين قصّه بر وجه تمثيل در قرآن آمده است، به اين منظور كه آن عوالم را در دسترس فهم خلايق بگذارد، و اين فايده را داشته باشد كه انسانها اوضاع و احوال آن اوان را در نشأه اولي باز شناسند. بر اين پايه، ميتوانيم بسياري از زواياي اين گفتگوي خداوند را با فرشتگان، و نيز الفاظي را كه در آن به كار رفتهاند، دريابيم، بدون آن كه مقيّد به معناي لغوي عرفي آن الفاظ باشيم:
اوّلا، خداوند سبحان به فرشتگان باز گفت كه در صدد آن است كه در روي زمين جانشين و نمايندهاي از جانب خويش قرار دهد، و در فطرت او اراده مطلق را تعبيه كند، تا آن اراده مطلق، وي را بر هر گونه عملكرد در جهان بر حسب قدرت و معلومات وي كه البتّه امكان ندارد به حدّ كمال برسند، قادر گرداند.
بر پايه همين اراده مطلق و اين علم ناقص بود كه فرشتگان دريافتند كه اين خليفه خونريزي خواهد كرد و در روي زمين تباهي و فساد به بار خواهد آورد. زيرا، اين نتيجه طبيعي برخورداري او از اراده مطلق است كه بر مبناي علم خود كه بر همه جنبههاي مصلحت و منفعت او احاطه ندارد، با آن اراده مطلق زيست ميكند، و طبعا، گاه اراده خويش را بر خلاف حكمت و مصلحت به كار ميگيرد، و تباهي و فساد به بار ميآورد.
فرشتگان چون چنين ديدند، در شگفت شدند كه چرا خداوند ميبايست اين نوع از
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 489
مخلوقات را كه به خونريزي و فساد دست خواهد زد، بيافريند. از خداوند سبحان (با زبان و بيان، يا با زبان حال، يا غير آن) درخواست كردند كه تفضّل فرمايد و چگونگي مطلب را به آنان باز نمايد، و حكمت اين آفرينش را براي ايشان بيان كند. پاسخ اين بود كه خداوند براي آنان بيان فرمود كه بايد در برابر خداوندي كه بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ است، تابع و تسليم باشند.
چنان كه اين، موضع تمامي آفريدگان در برابر اوست؛ و تنها اوست كه علمش بر هر چه مصلحت و حكمت است احاطه دارد.
ثانيا، اين تبعيّت و تسليم كه از معرفت فرشتگان نسبت به احاطه خداوند بر همه چيز نشأت ميگرفت، لزوما حيرت آنان را از ميان نميبرد، و اضطراب آنان را بر طرف نميساخت، وقتي جان آرام ميگيرد كه حكمت و سرّي كه در پس پرده آن كار شگفتانگيز قرار دارد، و فرشتگان را به شگفت آورده است، آشكار گردد.
از اين رو، خداوند سبحان بر فرشتگان خويش تفضّل فرمود، و راز خلقت و خلافت انسان را فاش ساخت، و دانش آنان را با بيان حكمت اين آفرينش جديد، كمال بخشيد، مبني بر اين كه به آنان فهمانيد كه خداوند در جان و فطرت آدم دانش تمامي اشياء را به وديعت نهاده و هيچ حدّ و حصري براي آن قرار نداده، و همين امر، امتياز ويژهاي ميباشد كه آدم به واسطه آن سزاوار نمايندگي خداوند جهان در روي زمين گرديده است.
وقتي ما انسان را با ديگر آفريدگان خداوند سبحان مقايسه كنيم، اين امتياز، آشكار ميگردد. توضيح اين كه هم وحي گوياست، و هم مشاهده و آزمايش نشان داده است كه خداوند متعال در جهان آفرينش انواع مختلف موجودات را آفريده، و هر نوع از آن انواع را به قدرتها و موهبتهايي مخصوص گردانيده است. امّا، با اين همه، انسان با همه آن موجودات متفاوت است. زيرا، خداوند سبحان بر خلاف ديگر آفريدگان، به انسان تواناييها و آمادگيهايي بخشيده است كه حدّ و حصري مشخّص كه نتواند از آن درگذرد، ندارند.
بهترين مثال آن كه فرشتگان، كه نميتوانيم جز از راه وحي حقيقت آنان را باز شناسيم، وظايف محدودي دارند. چنان كه آيات و روايات دلالت ميكنند بر اين كه بسياري از فرشتگان، شب و روز به تسبيح خداوند مشغولاند؛ و صف در صف در پيشگاه خداوند ايستادهاند؛ و هر آنچه مأمور شوند انجام ميدهند؛ كه هر چه هست در لسان قرآن و حديث،
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 490
سخن از عملكردهاي محدود فرشتگان است.
حاصل مشاهدات و تجربيّات (ظاهري و حسي) «1» ما از اوضاع و احوال جانوران و گياهان و جمادات، اين است كه بعضي از آنها نه علمي دارند و نه عملي، مانند جمادات.
بعضي كار معيّني انجام ميدهند كه جان و كيان وجودشان در گرو آن است، بدون آن كه علم و ارادهاي داشته باشند. و به فرض آن كه علم و ارادهاي هم داشته باشند، بياثر خواهد بود. در هر حال، عمل آنان نميتوانست بيانگر حكمتهاي خداوندي و سنّت او در ميان خلق جهان، يا وسيلهاي براي بيان و اجراي احكام الهي بوده باشد.
هر موجود زندهاي از موجودات محسوس و يا غيبي، به جز انسان، استعدادي محدود دارد و دانش الهامي يا غريزي او محدود است، و هر موجودي كه چنين باشد، شايسته آن نيست كه نماينده و جانشين وظيفه خداوندي باشد كه علم و ارادهاش به هيچ حدّي محدود نيست.
امّا، انسان؛ خداوند انسان را ناتوان و نادان آفريده است. با اين همه، با وجود ناتواني و ناداني، موجودات نيرومند و توانمند جهان را تحت تصرّف خويش در ميآورد، و تمامي نامها را به موجب قدرتي كه خداوند بر نشو و نما و تحوّل تدريجي در احساس و مشاعر و ادراك انسان نهاده است، ميداند. در نتيجه، انسان بر همه اين كائنات سلطه دارد؛ ابتدا آنها را مسخّر خود ميگرداند، و سپس رام خويش ميسازد؛ هر آن گونه كه نيروي شگفت وي كه عقل مينامندش، و حقيقت آن را نميشناسند، و عمق آن را ادراك نميكنند، بخواهد! حاصل اين كه ميبينيم، تنها با همين نيرو، انسان از همه مواهب و غرائز و الهامهاي فطري و پوشش و خوراك و نيرو و اعضاي لازم براي هر منظور، و ديگر مواهب خداوندي كه به جانوران ديگر داده است، بينياز ميگردد.
انسان با داشتن اين نيروي عقل، ديگر محدوديّت استعداد، محدوديّت تمايلات، محدوديّت دانش، و محدوديّت عمل، به هيچ روي ندارد.
______________________________
(1) عبارت داخل دو ابرو از ويراستار است. زيرا همه موجودات اعم از گياهان و جمادات مطابق ديدگاه قرآني در حال تسبيح خداوند هستند. اما بنظر ميرسد در ميان موجودات مادي مثل گياهان و جانوران و جمادات تنها انسان است كه صاحب اختيار ناشي قواي عقلي است.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 491
آن گاه، همان گونه كه خداوند متعال اين مواهب اختصاصي را به او بخشيده، احكام و شرايعي نيز به او فرا داده است كه در آنها اخلاق و اعمال او را محدود گردانيده، و به گونهاي است كه در عين حال، آن احكام و شرايع او را در جهت رسيدن به كمال مساعدت ميكند؛ زيرا، احكام الهي و شرايع آسماني مرشد عقلاند كه عقل خود آن همه مزايا را داشت.
با همه اينهاست كه انسان سزاوار جانشيني و نمايندگي خداوند در روي زمين ميگردد، و در روي زمين آفريدگان نوين ميآفريند. چنان كه در عصر حاضر آثار اين خلافت را مشاهده ميكنيم كه چگونه انسان جهان آفرينش را دچار تغيير و تحوّل گردانيده و بر همه آفريدگان سيطره يافته، و در جهان طبيعت همه گونه تصرّف ميكند.
هنگامي كه خداوند در فطرت آدم دانش همه اشياء را بدون محدوديّت به وديعت سپرد، همه اشياء را بر فرشتگان نيز عرضه كرد، و همان اطّلاع اجمالي را كه از همه اشياء به انسان داده بود، به آنان نيز داد، و آن گاه از آنان، باز شناسي اشياء، و معرّفي آنها را باز خواست و فرشتگان كاري جز اين نميتوانستند بكنند كه تسليم و خضوع و عجز و اعتراف خويش را ابراز دارند.
در آن هنگام، خداوند به آدم فرمان داد كه همگي اشياء جهان را معرّفي كند و چنان كرد؛ و اينها همه براي آن بود كه حقيقت امر را با روشنترين صورت و شكل ممكن براي آنان مكشوف گردد.
گزارش دوم: گزارش ديگري است از همين نظريّه، كه علّامه طباطبايي قدّس سرّه ارائه كردهاند، و در بعضي جهات، با گزارش پيشين تفاوت دارد. ما به يادآوري جنبههاي متفاوت گزارش ايشان با گزارش پيشين، كه پيش از اين به برخي از آن تفاوتها اشاره كردهايم، اكتفا ميكنيم:
مورد اوّل، اين است كه به بيان اين گزارش، خليفه خدا موجودي است مادّي، تركيب يافته از قواي غضبيّه و شهويّه، و دار دنيا دار تزاحم است و برخورد، و از هر جهت محدود، و درگيريها و گرفتاريها در آن بسيار است. زندگي در چنين شرايطي، جز با برقراري روابط اجتماعي، و تصادمها و تضادّهايي كه ميان مصلحتها و تمايلات وجود دارد، امكان ندارد؛ و همين طبيعت زندگي اين جهان است كه كار را به تباهي و فساد و خونريزي ميكشاند.
مورد دوم، اين است كه، علّت شگفتي فراوان فرشتگان اين بود كه منظور از جعل خليفه
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 492
را تنها اين ميدانستند كه خليفه با تسبيح و تمجيد و تقديس وجودي خويش «مستخلف» خود را حكايت كند، و زميني بودن (يعني اتّصال و انتساب به زمين و خواستههاي زمين)، انسان را وا نميگذارد كه چنين كاري بكند، بلكه او را به فساد و شرّ ميكشاند؛ و از طرف ديگر، اگر منظور از اين كار، تسبيح و تمجيد و تقديس خداوند متعال باشد، توسط فرشتگان انجامپذير است.
مورد سوم، اين است كه آدم از آن جهت سزاوار خلافت خداوند متعال گرديد، كه توانست راز خداوند سبحان، يعني تعلّم اسماء را دريابد و حمل كند، و آن اسماء موجودات زنده و عاقل بودند، تحت پوشش غيب و محفوظ عند الله، و خداوند يكايك اسماء را با خيرات و بركات آنها نازل فرموده، و همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است، از نور و ضياء آنها مشتق گردانيد؛ و اسماء با وجود فراواني و شمار گسترده آنها، تعدّد افرادي ندارند و تنها بر حسب مراتب و درجات، شمار دارند.
اينك بجاست اين دو گزارش را با يكديگر مقايسه كنيم تا بتوانيم تصوير كاملي را كه درست ميدانيم، از اين فراز قرآني به دست دهيم. براي اين منظور، سه نكتهاي را كه نظريّه علّامه طباطبايي با شيخ محمّد عبده مخالفت دارد، مورد بحث قرار ميدهيم.
در نكته اوّل، ميتوان گفت، علّامه طباطبايي از يك سوي حقّ مطلب را ادا كردهاند، و شيخ محمّد عبده نيز سوي ديگر مطلب را براستي تبيين كرده است. توضيح اين كه علّامه طباطبايي سرشت انسان و غرائز فطري و عواطف مختلف انسان را مورد تأكيد قرار دادهاند، كه اين البتّه سخن درستي است. زيرا، اين غرائز، تأثير بسزايي در پديد آمدن تزاحم و كشمكش و رقابت در جامعه بشري دارند، و همين امر به تباهي و فساد و خونريزي منتهي ميگردد. اساس اين غرائز، غريزه «حبّ ذات» است كه اديان آسماني، و از جمله اسلام، به خاطر توجيه صحيح و شايسته آن غريزه خودخواهي و خوددوستي آمدهاند، و سعي داشتهاند كه اين غريزه را به سوي پرهيز از فساد و خونريزي جهت دهند.
شيخ محمّد عبده، در عين حال كه اين سوي مطلب را مورد توجه قرار نداده است و
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 493
پيشگويي فرشتگان را پيرامون فسادانگيزي و خونريزي، به اين مسئله مربوط نميگرداند، سوي ديگر مطلب را مورد تأكيد قرار ميدهد كه نقش عمدهاي در فساد و خونريزي دارد، و آن عبارت است از اراده مطلق و شناخت ناقص و نارسا، كه اگر اين اراده بشر و اين نقص و نارسايي در علم بشر نبود، خونريزي و تباهي نيز نميبود.
بر اين پايه، ميتوانيم هر دو سوي مطلب را در داوري فرشتگان راجع به سرانجام كار اين خليفه مؤثّر بدانيم.
در نكته دوم، ملاحظه ميكنيم شيخ محمّد عبده در صدد آن است كه يادآور شود، موجب سؤال فرشتگان چنين بود كه اين مخلوق داراي اراده مطلق و علم ناقص، ناگزير، در روي زمين فسادها خواهد كرد و خونها خواهد ريخت؛ بنابراين، خليفه گردانيدن چنين موجودي، با اين پيامدها كه خواهد داشت، وجهي ندارد. امّا، علّامه طباطبايي در پي آنند كه يادآور شوند، پايه و مايه اين سؤال فرشتگان آن است كه اين خليفه نخواهد توانست مستخلف، يعني خداوند سبحان را (تسبيح و در نتيجه) حكايت كند؛ بر خلاف فرشتگان، كه ميتوانند از طريق تسبيح و تحميدشان، حكايتي از مستخلف داشته باشند.
درباره اين نكته، ميتوان گفت، حق به جانب علّامه طباطبايي قدّس سرّه است؛ با اين توضيح كه تفسير خداوند از اين خلافت، از طريق بيان امتياز اين خليفه از نظر علم بوده است، چنان كه از آيه فهميده ميشود، و شيخ محمّد عبده خود نيز به آن اشاره كرده است؛ در صورتي كه اين تفسير آسماني از مسئله، با نكتهاي كه شيخ محمّد عبده آورده است همخواني ندارد؛ زيرا، در اصل انگيزه طرح سؤال، وجود علم ناقص را در كنار اراده انسان مفروض گرفته است. از سوي ديگر، اين علم، به گونهاي كه شيخ محمّد عبده آورده است، كه به هر حال علم ناقصي خواهد بود، چگونه ميتواند پاسخ اين پرسش باشد؟
آري، اگر مفروض بگيريم كه آن علمي كه خداوند متعال به آدم تعليم فرمود، رسالتهاي الهي بود كه به سوي صلاح و رشاد و حقّ و كمال هدايت ميكند، چنان كه شيخ محمّد عبده در نكته سوم به آن اشاره كرده است؛ در اين صورت، ميتواند پاسخ پرسش فرشتگان بوده باشد. زيرا، چنين دانشي ميتواند آن اراده و اختياري را كه موجب آن نگرانيها و وحشتها شده بود، مرتفع گرداند. البتّه، چنين معنايي خلاف ظاهر كلام است؛ چنان كه در ذيل اين
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 494
فراز شريف قرآني ميخوانيم:
... فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ «1». اين هدايت عبارت است از رسالتهاي الهي راهنما كه به دنبال تعليم آدم مطرح شده است.
امّا، اگر مفروض بگيريم كه انگيزه و باعث طرح سؤال از سوي فرشتگان، همان اراده و اختيار انسان- به تنهايي- بوده است؛ چنان كه استاد شهيد ما آيت الله صدر قدّس سرّه پذيرفتهاند؛ بيان امتياز آدم به واسطه علم و معرفت، پاسخ سؤال خواهد بود، و آن خوف و هراسهايي را كه فرشتگان مطرح ميكردند، تخفيف خواهد داد. زيرا اين دانش و شناخت، انسان را به سوي خداوند متعال هدايت ميكند، و انسان با فطرت و سرشت توحيدي خويش ميتواند در طريق تكامل سير كند.
از سوي ديگر، علّامه طباطبايي قدّس سرّه اتّصال و انتصاب به زمين، و برخورد منافع و مصالح انسانها را موجب و مورث فساد دانستهاند، كه علم به اسماء راه و روشي ببراي دور شدن انسان از اين مخاطرات خواهد بود، بويژه آن كه اسماء در نظر ايشان موجودات عاقل و زنده هستند.
در نكته سوم، شيخ محمّد عبده مفروض ميگيرد كه، علم و دانش است كه انسان را سزاوار خلافت ميگرداند، و اين علم داراي دو جنبه است:
يك جنبه از اين دانش انسان، علوم طبيعي است كه انسان ميتواند از طريق تحقيق و تجربه آنها را به دست بياورد، و به واسطه همين جنبه از دانش است كه انسان بر اين جهان مادّي كه در آن زندگي ميكند، سلطه و سيطره مييابد؛ چنان كه در تاريخ بشر، و بويژه در عصر حاضر، مشاهده ميكنيم.
جنبه ديگر دانش انسان، عبارت است از علوم الهي كه از طريق شريعتهاي آسماني فرود ميآيد، و انسان از طريق آنها ميتواند راه خود را به سوي كمالات الهي پيدا كند، و مصالح و مفاسد و خوب و بد خويش را تشخيص دهد.
اين انديشه، با اطلاق كلمه «علم» كه در آيه شريفه بدون هيچ قيدي آمده است همخواني دارد. و نيز با اين فرضيّه كه جواب خداوند به فرشتگان، تفسيري براي خليفه گردانيدن انسان
______________________________
(1) بقره/ 38
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 495
بوده است، همخواني دارد؛ زيرا، به اين ترتيب، جواب، عبارت از ذكر و ويژگي «علم» به عنوان يك امتياز براي آدم نسبت به فرشتگان خواهد بود.
همچنين، اين انديشه، با تأكيد فراوان قرآن كريم بر نقش عقل و ادراكات عقلي در زندگي انسان و مسير تكاملي وي، و تسخير طبيعت براي انسان، و نيز نقش شريعتهاي آسماني در تكامل انسان در رسيدن او به هدفهاي دنيوي و اخروي، همخواني دارد.
البتّه، نقدي هم به اين انديشه، چنان كه ياد كرديم، داريم، و آن اين كه فرض بر اين است كه فرود آمدن شريعت از سوي خداوند سبحان براي آدم، پس از اين گفتگو صورت پذيرفته است؛ ... فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً ....
همچنين، ظاهر كلام اين است كه اراده و اختيار، امتيازي ديگر براي آدم و به طور كلّي انسان، بر فرشتگان خواهد بود، و اين ويژگي است كه هراسها و نگرانيهاي فرشتگان و به دنبال آن پرسش آنان را برانگيخته است؛ چنان كه پيش از اين گفتيم، و شيخ محمّد عبده نيز خود به آن اشاره كرده است. با اين ترتيب، سزاواري آدم براي خلافت، به خاطر وجود اين دو ويژگي در وجود او بوده است.
امّا، علّامه طباطبايي قدّس سرّه فرض را بر آن نهادند كه سزاواري آدم براي خليفة اللّهي، به اعتبار علم به اسماء بوده است؛ البتّه، اسماء را نيز به موجودات عاقل، داراي مراتب وجودي متفاوت، تفسير كردهاند. به گونهاي كه از طرق علم به آن اسماء، انسان ميتواند در طريق تكامل سير كند.
اين تفسير علّامه، قدري پيچيدگي دارد، و شايد تكيه بر بعضي نظريّات فلسفي داشته باشد. مبني بر اين كه يك سلسله عقول مجرّده، ميان خداوند متعال و جهان هستي، كه انسان بخشي از آن است، واسطهاند.
آري، يك فرضيّه نيز در مضامين برخي روايات رسيده از اهل بيت عليهم السّلام وجود دارد، مبني بر اين كه اسماء عبارت است از اسماء عناصر و ذوات انساني موجود در سلسله امتداد نوع بشر، كه عبارتند از پيامبران و ربّانيّون و احبار، و خداوند آنان را شاهدان بشريّت و انسانيّت قرار داده است، و ايشان را حافظان كتابهاي آسماني و رسالتهاي خويش گردانيده است. «1» و
______________________________
(1) «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُديً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ ...»، مائده/ 44.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 496
وجود همين خطّ انساني- الهي كامل است كه تضميني است خدا ساخته و خدا خواسته براي هدايت بشريّت و سيطره يافتن انسان بر هوا و هوس خويش، و نيز براي اين كه انسان اراده و اختيارش را در جهت خير و صلاح و كمال به كار بياندازد.
بر اين پايه، «علم» به اين اسماء، معنايش «تحقّق» وجود آن اسماء در خارج است، به اعتبار مطابقت علم با معلوم، و «تعليم» اين اسماء به آدم، با خبر گردانيدن آدم از وجود آنهاست. يا آن كه، «علم به اسماء» معنايش شناخت اين كمالات باشد كه اين آفريدگان برگزيده خداوند، به آنها متّصفاند، و آن اوصاف و كمالات عبارتند از نفحاتي از اوصاف و كمالات الهي؛ بويژه، اگر اين نكته را در نظر بگيريم كه كلمه «اسماء» در قرآن بر اوصاف الهي نيز، به نوعي اطلاق ميشود.
ظاهرا، استاد شهيد ما آيت الله صدر قدّس سرّه نيز همين فرضيّه را داشتهاند.
يا: چگونگي تحقّق يافتن خلافت انسان در روي زمين؛ بنابراين، سخن ما در اين فصل نيز در دو حوزه خواهد بود:
حوزه اوّل، اين كه مجموعهاي از مفاهيم و انديشهها را كه در قرآن كريم، در ارتباط با اين چگونگي آمده است، باز شناسيم.
حوزه دوم، آن كه بياني كامل و همه جانبه از اين چگونگي به دست بدهيم.
سجده بر آدم:
ابتدا اين سؤال به ذهن ميآيد كه چرا خداوند به فرشتگان امر فرمود تا بر آدم سجده برند؟ در صورتي كه در شريعت مقدّس سجده براي غير خداوند متعال حرام است در اين صورت، چگونه درست در ميآيد كه از فرشتگان خواسته شود بر آدم سجده برند؟ و مقصود از اين سجود چيست؟
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 497
اين سؤال از يك ذهنيّت پيشين ناشي ميگردد، مبني بر اين كه سجده به خودي خود عبادت است، و عبادت غير خدا شرك است و حرام. مطابق اين ذهنيّت، افعال عبادي به دو قسم تقسيم ميشوند:
قسم اوّل از افعال عبادي، آن افعالي هستند كه قوامشان به نيّت است و قصد قربت؛ مانند انفاق (زكات و خمس) يا طواف بيت اللّه الحرام، يا جهاد، و غيره. اين كارها اگر نيّت قربت و طلب خشنودي خداوند متعال در آنها وجود داشته باشد، عبادت خداوند متعال خواهند بود، و بدون آن نيّت و قصد قربت، عبادت نخواهند بود، و به عبارت ديگر تشخيص حقيقت آنها تابع نيّت آنهاست.
قسم دوم از افعال عبادي، آن افعالي هستند كه ذاتا و به خودي خود عبادتاند؛ از جمله سجده؛ و بنابراين، سجده براي غير خدا حرام است؛ زيرا، دقيقا عبادت غير خداست.
امّا، اين انديشه درست نيست. زيرا، سجده از قبيل آن افعالي عبادي نوع اوّل است كه عبادي بودن آن با قصد و نيّت شكل ميگيرد؛ و گر نه، گاه براي مسخره و استهزاست، و گاه براي محض تعظيم و تكريم، و تنها در صورتي عبادت خواهد بود كه به نيّت عبادت و پرستش انجام پذيرد. به همين جهت، در قرآن كريم در بعضي موارد مشاهده ميكنيم كه سجده تعبير و نشانهاي از تعظيم و تكريم ديده شده؛ چنان كه در داستان برادران يوسف آمده است، خداوند متعال ميفرمايد:
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً، وَ قالَ: يا أَبَتِ، هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا ... «1».
در عين حال، فلسفه آن كه سجده براي غير خدا را حرام كردهاند، به خاطر آن است كه سجده نوعا در ارتباط با عبادت به كار ميرود، و خواستهاند كه انسان مسلمان از هر آنچه كوچكترين ايهام به عبادت غير خداي متعال داشته باشد، منزّه و پيراسته باشد. و گر نه، هر گاه سجده براي تعظيم و تكريم كسي بوده باشد، نه عبادت؛ و به فرمان خداوند متعال نيز باشد، نه تنها حرام نخواهد بود، بلكه واجب خواهد بود.
امّا، اين سؤال همچنان باقي ميماند كه اين سجده چه معنا داشت؟
______________________________
(1) يوسف/ 100
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 498
بعضي از مفسّرين، در راستاي اين انديشه كه اين داستان در قرآن تنها به منظور تربيت و تمثيل آمده است و مصداقهاي مادّي مفردات آيات و معاني آنها مراد نيستند، چنين خاطر نشان ساختهاند كه سجده خواسته شده از فرشتگان، عبارت از تسليم و فرمانبرداري اين نيروهاي تشكّل يافته در وجود فرشتگان در برابر انسان بوده است. به عبارت ديگر، معناي اين گزارش قرآني آن خواهد بود كه خداوند متعال در شخصيّت اين انسان و طبيعت او، آن چنان توانمنديها و موهبتهايي را قرار داده است كه خود به خود اين نيروهاي غيبي تسليم و تحت تأثير نيرو و اراده انسان قرار ميگيرند:
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا؛ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا ... «1».
همچنين، اين سجده ميتواند سجود حقيقي باشد، به گونهاي كه با فرشتگان تناسب داشته باشد؛ و اين كه از فرشتگان خواسته شده است كه بر آدم سجده برند، به خاطر آن بوده است كه با اين سجده، تسليم يا ستايش خود را در برابر اين آفريده ممتاز و بيسابقه خداوند متعال نشان بدهند؛ تنها آفريده الهي كه خداوند از روح خويش در وجود او دميده، و به او علم و اراده و قدرت بر تكامل و صعود به درجات عاليه كمال عنايت فرموده است.
ميتوان گفت اين معناي دوم، ظاهر عبارات و آيات قرآني پيرامون اين موضوع است؛ زيرا، ملاحظه ميكنيم كه خودداري ابليس از سجده تنها به موجب استكبار بوده است، و خواسته است نشان بدهد كه برتري اين آفريده جديد را بر خويشتن نميپذيرد. و در مقام تفسير و توجيه سجده نكردن بر آدم چنين توضيح ميدهد كه:
... أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ؛ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ «2».
همچنين، قرآن كريم اشاره دارد به اين كه انسان شايسته مخلص، از حوزه اقتدار و نيرنگ ابليس بيرون است، و به همين جهت، بر اين نيروي شيطاني تسلّط دارد:
قالَ: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «3».
______________________________
(1) فصّلت/ 30
(2) اعراف/ 12
(3) ص/ 82 و 83
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 499
آيا ابليس از فرشتگان است يا خير؟
سؤال ديگر اين است كه ماهيّت ابليس چيست؟ آيا از فرشتگان است يا از جنيّان؟ زمينه اين سؤال آن است كه شيطان در قرآن با هر دو عنوان توصيف شده است. حال، اگر از فرشتگان است، چگونه از فرمان خداوند متعال سرپيچي ميكند؟ خداوند فرشتگان را چنين توصيف فرموده است كه ... عِبادٌ مُكْرَمُونَ اند «1»، يعني با خداوند مخالفتي ندارند، و لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ «2»؛ و اگر از جنيّان است، چرا در اين داستان در زمره فرشتگان قرار گرفته است؟
معمولا، در جهت استدلال بر اين مطلب كه ابليس از جنيّان بوده و از فرشتگان نبوده است و ماهيت وي با ماهيت فرشتگان تفاوت دارد، علاوه بر توصيف قرآن كريم مبني بر اين كه ... كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ... «3»، شواهدي چند نيز ذكر ميكنند؛ از جمله اين كه مشخّصات فرشتگان بر ابليس منطبق نيست. زيرا، فرشتگان به فرمانبرداري توصيف شدهاند، امّا ابليس از فرمان خداوند تمرّد كرد.
نيز فرشتگان در قرآن با عنوان رسولان الهي و فرستادگان خداوند سبحان توصيف شدهاند: ... جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ ... «4». شاهد ديگر اين كه فرشتگان توليد نسل و ذريّه و طايفه و قبيله ندارند؛ زيرا، تناسل و شهوت ندارند. در صورتي كه ابليس ذّريّه دارد؛ چنان كه قرآن كريم به اين مطلب اشاره دارد: ... أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي ... «5».
ولي، اين شواهد ياد شده و مانند آنها، براي اثبات آن كه ابليس از جنّيان بوده و از فرشتگان نبوده است، كافي نيست.
توضيح مطلب اين است كه قرآن كريم ممكن است فرموده باشد كه ابليس از جنّ بوده، و اين تعبير از آن روي بوده باشد كه برخي فرشتگان «جنّ» ناميده ميشدهاند؛ اگر نگوييم
______________________________
(1) انبياء/ 26
(2) تحريم/ 6
(3) كهف/ 50
(4) فاطر/ 1
(5) كهف/ 50
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 500
عنوان «جنّ» يك توصيف عمومي براي همه فرشتگان است، و از آنجا نشأت ميگيرد كه «جنّ» از نظر لغوي، به معناي «پوشيده» و «مستور» است، و فرشتگان نيز از ديد و نظر ما و عوالم زيست و نشو و نماي ما پوشيده و مستورند.
همچنين، ملاحظه ميكنيم كه اين توصيف در ذهن و زبان مشركين نيز، در ارتباط با نسبت فرشتگان با خداوند متعال، موجود است. مشركان ميپنداشتند كه فرشتگان دختران خدا هستند، چنان كه قرآن كريم از قول آنان بازگو كرده است؛ و در عين حال، باز بنا به نقل و توصيف قرآن كريم، فرشتگان را «جنّة» ميناميدهاند: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً ... «1».
از سوي ديگر، فرمانبرداري، وصف هميشگي و ثابت فرشتگان و لازمه عنوان آنان نيست. بلكه در قرآن كريم ملاحظه ميكنيم كه بعضي از فرشتگان نيز از فرمان خداوند متعال تمرّد كردهاند؛ چنان كه راجع به دو فرشته به نامهاي هاروت و ماروت خاطر نشان شده است. «2»
قضيّه «ذرّيّه» و «قبيله» نيز ممكن است از ويژگيهايي بوده باشد كه خداوند به ابليس داده است، تا بتواند اين نقش بخصوص را در زندگي انسان ايفا كند.
آري، در برخي روايات اشاراتي وجود دارد مبني بر اين كه ابليس از جنّيان بوده و از فرشتگان نبوده، و تنها با فرشتگان مدّتها هم زيستي و معاشرت داشته است، و به همين جهت، آنان ابليس را از خودشان به حساب ميآوردهاند؛ امّا، به اين گونه روايات نميشود اعتماد كرد.
سؤال ديگر اين است كه آيا آدم از ابتدا براي زمين آفريده شده بود؟ چنان كه از آغاز اين مقطع شريف قرآني بر ميآيد:
______________________________
(1) صافّات/ 158
(2) بقره/ 102
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 501
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ... «1»، يا آن كه براي بهشت آفريده شده بود و پس از آن كه نافرماني كرد، به زمين رانده شد؟ چنان كه از قسمت دوم اين فراز شريف فهميده ميشود:
وَ قُلْنا: يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ «2».
برخي از ملحدين كوشيدهاند شبهاتي پيرامون اين مطلب القا كنند، و مدّعي شدهاند كه از اين فراز قرآني چنين برميآيد كه گويا وارد كردن آدم به بهشت، و گناهكار گردانيدن او و آن گاه پذيرش توبه وي، يك سلسله عمليّات صوري و ساختگي بوده است، تا در نتيجه عملا آدم را از بهشت آواره گردانند، و به زمين فرو فرستند.
پاسخ اين اشكال، روشن است: آدم براي زيستن در زمين و خلافت و نمايندگي خداوند سبحان در روي زمين، آفريده شد، و بهشت رفتن او، تنها يك مرحله مقدّماتي (آمادگي) بود، به اين منظور كه آدم را براي ايفاي نقش خلافت آماده كند؛ و آدم امكان نداشت كه بدون چنين مرحله آمادگي و بدون تجربهاي اين چنين كه در بهشت اندوخت، بتواند نقش خليفة اللّهي را ايفا كند. چنان كه در حوزه دوّم بيان اين مطلب و تفسير اين فراز شريف قرآني توضيح خواهيم داد.
از اين گذشته، اين بهشت ميتواند يك باغ زميني بوده باشد و جنّة الخلد (بهشت برين) نبوده باشد. زيرا، هيچ دليلي نداريم براي اين كه اين باغ آدم بهشت برين بوده است. هبوط آدم و اخراج وي از باغ بهشت نيز سرآغاز دوران تحمّل مسئووليّت و رنج و كوشش براي زندگي و ادامه زندگي بوده است. بنابراين، آدم از همان آغاز بر روي زمين بوده است؛ امّا، در جايگاهي كه رنج و دشواري در آن نبوده و تمامي وسايل زندگي و آسايش و آرامش براي وي فراهم بوده است؛ امّا، پس از نافرماني، زندگي جديدي براي او آغاز گرديد كه با زندگي سابق او متفاوت بود، و مشخّصات و مختّصات ديگري داشت، هر چند آن زندگي پيشين او نيز در روي زمين بود.
______________________________
(1) بقره/ 30
(2) بقره/ 35
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 502
با اين ترتيب، ميتوانيم به يك سؤال ديگر نيز پاسخ دهيم و آن اين كه چگونه براي ابليس دست داد كه بتواند آدم را در بهشت گمراه كند؛ با آن كه وارد شدن به بهشت براي ابليس ممنوع بوده است؟ در پاسخ اين سؤال ميگوييم كه: اين باغ (بهشت) ميتواند زميني بوده باشد، و در نتيجه ورود شيطان به آن باغ ممنوع نبوده باشد. چنان كه احتمال دارد ضميرهاي جمع در آيه شريفه: ... وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ... «1» بر آدم و حوّا و ابليس منطبق گردد.
به علاوه، كار اغواي شيطان ميتواند از بيرون باغ بهشت هم صورت گرفته باشد. زيرا، خطاب و گفتگو ميان بهشتيان و ديگران كه بيرون بهشتاند، ميسّر است. چنان كه قرآن كريم در باب گفتگوي بهشتيان با دوزخيان بيان فرموده است:
وَ نادي أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ، قالُوا: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرِينَ «2».
نيز در باب گفتگوي بهشتيان با دوزخيان فرموده است:
وَ نادي أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا؛ فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا؟ قالُوا: نَعَمْ: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ «3».
گناه آدم:
سؤال ديگر اين است كه گناه و گمراهي و نافرماني آدم چگونه بود؟ كه خداوند فرمود:
... وَ عَصي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي «4». مگر نه اين است كه بعضي روايات دلالت بر آن دارند كه حضرت آدم عليه السّلام پيامبر بوده است؟ هر چند در قرآن كريم به عنوان پيامبر از او ياد نشده؛ و مگر نه اين است كه پيامبران از گناه و لغزش و گمراهي از آغاز زندگي معصوماند؟
قطع نظر از ترديد و گفتگو درباره صحّت اين فرضيّات، فرضيّه پيامبر بودن آدم، و فرضيّه
______________________________
(1) بقره/ 36
(2) اعراف/ 50
(3) اعراف/ 44
(4) طه/ 121
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 503
معصوم بودن پيامبران از هر نوع گناه از آغاز زندگاني، اين مخالفت و نافرماني آدم را ميتوانيم بر پايه دو ديدگاه تفسير كنيم:
ديدگاه نخست، اين كه نهي الهي در اينجا «نهي ارشادي» «1» بوده است، و خداوند متعال ميخواسته به اين وسيله آدم را نسبت به مفسدههاي موجود در خوردن ميوه آن درخت ارشاد كند، و «نهي مولوي» نبوده است كه مولا به صورت جدّي خواسته باشد كه آدم چنان نكند. آن معصيت و نافرماني نيز كه محال است پيامبران مرتكب گردند، و موجبات كيفر و عذاب را براي انسان فراهم ميآورد، اوامر و نواهي مولوياند، نه اوامر و نواهي ارشادي.
ديدگاه دوم، آن كه نهي خداوند در اينجا «مولوي» است؛ چنان كه از ظاهر عبارت آيات قرآني بر ميآيد، و در اين صورت، بايد بنا را بر آن نهيم كه پيامبران از گناهان مربوط به اوامر و نواهي عمومي كه با مردم در آنها شريكند، معصوماند؛ امّا، درباره اوامر و نواهي ويژه خودشان، مانعي ندارد كه از آنها سرپيچي كنند، و گناهكار شوند، و در ارتباط با آنها معصوم نيستند. اين نهي نيز كه از جانب خداوند براي آدم صادر گرديد، خاصّ اوست، و به همين جهت، خوردن از ميوه آن درخت پس از وي براي آدميزادگان حرام نشده است.
از اين رو، ميبينيم كه قرآن كريم احيانا به بعضي از پيامبران به اعتبار همين اوامر و نواهي اختصاصي، نسبت ستم و گناه ميدهد، همان طور كه براي حضرت موسي عليه السّلام آن اتّفاق افتاد
______________________________
(1) اوامر و نواهي در شريعت، بر دو قسماند: «مولوي» و «ارشادي». مراد از امر و نهي «مولوي» در شريعت، آن دسته از اوامر و نواهي است كه از مولا، به اعتبار آن كه مولاست و بايد فرمان او اطاعت شود، صادر ميگردد، و اراده جدّي مولا بر واداشتن بنده بر كاري مطلوب يا باز داشتن بنده از كاري نامطلوب قرار گرفته است. مانند اوامر الهي مربوط به نماز و زكات و جهاد و حج؛ و نواهي مربوط به بادهگساري، و زنا و سرقت؛ «اوامر ارشادي» آن دسته از اوامر و نواهي را گويند كه به منظور ارشاد نسبت به مصلحت يا مفسدهاي از مولا صادر ميشود؛ چنان كه غالبا اوامر و نواهي راجع به معاملات، ارشادي نسبت به صحّت و بطلان معاملهاند. همچنين، دستورات پزشكان و مهندسان و كارشناسان آزموده كه سزاوار اطاعت است، به آن حساب نيست كه سرور و وليّ و اوليالامرند، بلكه به خاطر آن است كه اوامر و نواهي آنان به چيزهايي تعلّق دارد كه داراي مصلحتها يا مفسدههايي هستند. وقتي پزشك دستور ميدهد كه بيمار دارو بخورد، معنايش اين است كه دارو خوردن مصلحت است؛ همچنين، وقتي از خوردن چيزي نهي ميكند، معنايش اين است كه خوردن آن چيز زيان و مفسده دارد.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 504
و قالَ: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي؛ فَغَفَرَ لَهُ، إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «1»؛ با وجود آن كه كشتن فرعونيان ستمگر و كافر پيشه براي مردم به طور كلّي گناه و حرام نبوده است، و فقط براي موسي عليه السّلام به خاطر ويژگي موقعيّت او حرام بوده است.
همين است كه مروي است «حسنات الابرار سيّئات المقرّبين» به اعتبار آن كه مقرّبان تكاليف اختصاصي دارند كه متناسب سطح كمالاتي است كه متّصف به آنها هستند.
اين تفسير از عصمت، يك امر عرفي است، و با درك و فهمي كه عقلاي عالم از درجات و مراتب مردم دارند، كاملا منطبق است.
بعضي چيزها از دانشمندان و دانش آموختگان گناه محسوب ميگردد و از بابت آنها مورد باز خواست قرار ميگيرند، امّا، در ارتباط با عموم مردم اين طور نيست؛ يا آن كه في المثل، بعضي انفاقهاي جزئي و اندك، از ثروتمندان، اگر سر بزند، گناه است و از بابت آن مورد باز خواست قرار ميگيرند، امّا، در ارتباط با تهيدستان چنين نيست.
در اينجا به برداشت تفسيري اشاره ميكنيم:
از آن علّامه طباطبايي قدّس سرّه است كه در الميزان آوردهاند. ايشان بر اين عقيدهاند كه اين داستان از همان آغاز كه آدم و همسرش را در بهشت جاي دادند، تدارك شده بود، تا پس از گذرانيدن اين مرحله به زمين منتقل گردد؛ و ناگزير، آدم بايد مرتكب اين نافرماني و معصيت ميشد، تا اين فرود آمدن به زمين تحقّق يابد. زيرا، مادام كه مرتكب اين معصيت نميشد، و به دنبال آن به زمين فرود نميآمد، به آن تكامل انساني كه وي را براي اين مقام خليفه اللّهي واجد شرايط ميگردانيد، دست نمييافت. فلسفه اين تلازم آن است كه تكامل انسان تنها در گرو وجود دو عنصر يا عامل اساسي در وجود وي ميباشد:
يكي، احساس تهيدستي و نيازمندي و بينوايي و خواري، يا به تعبير ديگر، اين كه انسان در برابر خداوند متعال احساس بندگي كند، و اين «احساس بندگي» او را به شناختن و روي آوردن به درگاه خداوند متعال و پيوستن به پيشگاه او وادارد.
______________________________
(1) قصص/ 16
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 505
ديگر، عفو و رحمت و توفيق از جانب خداوند متعال براي انسان، و امداد رساني به انسان به واسطه عطا و فضل الهي.
وقتي انسان احساس نيازمندي كرد، اين «احساس نيازمندي» او را به حركت در ميآورد تا به نحوي نياز خويش را بر طرف سازد. فضل و عطاي الهي نيز به انسان غناي نسبي ميدهد، و نارساييها و نيازمنديهاي انسان را از ميان ميبرد، و در نتيجه انسان تكامل مييابد.
امّا، اگر انسان احساس نيازمندي نكرد، هيچ گاه به سوي كمال نميشتابد، حتّي اگر در واقع، نيازمند آن نيز باشد. و اگر خداوند بر چنين انساني از راه عفو و رحمت و عطا، تفضّل نفرمايد، همچنان اين انسان ناقص خواهد ماند، و براي هميشه از حركت به سوي تكامل باز خواهد ماند.
ماجرايي كه در داستان آدم مطرح شده است، اين هر دو مطلب را با هم دربردارد.
اگر انسان به روي زمين فرود نميآمد، احساس نيازمندي نيز نميكرد، و همچنان در باغ بهشت، ميخورد و ميآشاميد، و هيچ رنج و سختي نميكشيد، زيرا، طبيعت آن باغ چنين بود: إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْري. وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحي «1».
اگر از آدم اين معصيت سر نميزد، ممكن نبود به آن درجات عاليه رحمت و مغفرت الهي كه انسان در حالت بازگشت و توبه به آن مراحل ميرسد، دست يابد. علّامه طباطبايي قدّس سرّه بر آنند كه رسيدن به درجات خاصّي از رحمت و مغفرت موكول به توبه و انابه است. سخن ايشان چنين است:
«خداوند متعال را اوصافي است از عفو و مغفرت و توبه و ستر و فضل و رأفت و رحمت، كه جز گناهكاران به جلوههاي آن اوصاف دست نيابند ... همين توبه بود كه زمينه را براي تشريع و تعيين طريقي كه ميبايست انسانها سلوك ميكردند، و آمادهسازي منزلگاهي كه ميبايست انسانها در آن سكونت ميگزيدند، فراهم ساخت. بنابراين، تشريع دين و تقويم آيين، دستاورد همين توبه بود» «2».
______________________________
(1) طه/ 118 و 119
(2) تفسير الميزان، 1/ 134، چاپ جامعه مدرّسين، قم.
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 506
به هر حال، در ارتباط با اين ماجرا، خداوند متعال دو حكم درباره آدم صادر فرمود:
حكم اوّل: هبوط و بيرون شدن از باغ بهشت و استقرار يافتن بر روي زمين و آغاز كردن زندگي پردردسر و دشواري بر روي زمين؛ اين حكم لازم و حتمي بود و نتيجه خوردن از ميوه آن درخت نهي شده بود. با خوردن ميوه آن درخت، عورتهاي آدم و حوّا آشكار شده بود، و اين وضعيت با زندگي در بهشت تناسبي نداشت، بلكه متناسب با زندگاني زميني بود.
از اين رو، خداوند با آن كه آن دو را عفو فرمود، از باغ بهشت اخراجشان كرد، و اگر نه اين بود كه ديگر وضعيّتشان با زندگي در بهشت نميساخت، مقتضاي عفو الهي، ماندن آدم و حوّا در باغ بهشت بود.
حكم دوم: اكرام آدم به واسطه توبه؛ كه خداوند متعال به واسطه توبه آدم، زندگي زميني را كه طبيعتش رنج و بدبختي بود، پاك و پاكيزه گردانيد، و به واسطه آن توبه، هدايت به سوي عبوديّت حقيقي براي آدم و حوّا تدارك گرديد، و زندگي انسان از يك زندگي زميني و يك زندگي آسماني تركيب و تلفيق يافت. «1»
فرود آمدن آدم بر زمين، هر چند توأم با ظلم به نفس و بدبختي بود؛ امّا، آدم با اين فرود آمدن بر زمين، به درجه و مرتبهاي از سعادت رسيد و به منزلتي از كمال دست يافت كه اگر بر زمين فرود نيامده بود، به آن مرتبت و منزلت دست نمييافت. همچنين، اگر بدون خطا و گناه، بر زمين فرود ميآمد، به آن درجات و مراتب كمال نميرسيد.
از آن استاد شهيد ما آيت الله صدر قدّس سرّه است. ايشان خاطر نشان ساختهاند كه خداوند سبحان براي آدم كه نماينده تمامي نژادها و جنس بشر بود، مقرّر فرمود كه از يك دوران شيرخوارگي كه هر كودكي از اين دوران ميگذرد، گذر كند، تا زندگي كردن را بياموزد و تجارب زندگاني را بيش از پيش بيندوزد. بنابراين، اين باغ بهشت به منظور تربيت احساس اخلاقي در وجود انسان و احساس مسؤوليّت و ريشهدار كردن آن در وجود آدمي از طريق آزمودن او به واسطه تكاليف و دستوراتي كه به او از طريق وحي ميفهماند، پديد آمده بود.
نهي از خوردن ميوه آن درخت نيز، نخستين تكليفي بود كه به اين خليفه ابلاغ ميشد، تا خودداري و حراست تمايلات و شهوات خويش را تمرين كند و ياد بگيرد، و به اين وسيله
______________________________
(1) همان مأخذ
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 507
تكامل يابد، و با غريزه حرص و شهوت و حبّ دنيا كه اساس تمامي اجحافها و درگيريها، در طول تاريخ، در صحنه تاريخ انساني در روي زمين است، همراهي آغاز نكند.
معصيتي كه آدم مرتكب گرديد، عاملي بود كه در جان و نهاد او احساس مسؤوليّت را پديد آورد، البتّه در اثناي شرمساري و احساس پشيماني؛ آن گاه، در پرتو اين احساس، عقل و دركش تكامل يافت. تجربههاي زندگي نيز يكي پس از ديگري، در اثناي اقامت موقّت در باغ بهشت براي او رخ نمود.
هدايت الهي نيز در قالب خطّ شهادت (گواهي) شكل گرفت كه عبارت بود از وحي الهي با قبول مسؤوليّت هدايت بشر از سوي پيامبران الهي.
به اين ترتيب، بشر در مسير تكامل افتاد، و انسان و انسانيّت تحوّل شگرفي را آغاز كرد، و انسان از طريق تعليم ربّاني، و هدايت الهي، بر همه آفريدگان برتري يافت؛ تعليم و هدايتي كه يك شهيد (گواه) ربّاني معصوم از هر گناه و اشتباه، آن را به سوي انسانها ميآورد، تا انسانها را براي هميشه در برابر گمراهي مصون نگاه دارد:
فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ «1».
در پايان ارائه اين دو برداشت تفسيري، ميتوانيم به چند يادداشت بپردازيم:
اوّل: ميتوان تابلوي داستان را به اين ترتيب تكميل كرد كه بگوييم: اسكان آدم در بهشت در دوراني كه مرحله آمادگي و زمينهسازي است، در عين حال، از يك هدف الهي نيز خبر ميدهد، و آن اين كه مقتضاي رحمت الهي نسبت به انسان اين است كه در آرامش و سعادت، به دور از بدبختي زيست كند، و مسير رنج و بدبختي، انتخاب انسان است. به همين جهت، خداوند متعال زندگي انسان را با بهشت آغاز كرد و او را مشمول رحمت واسعه خويش قرار داد و توبه او را پذيرفت و انسان در پرتو هدايت الهي از طريق انبياي الهي استواري يافت.
در آن سوي ديگر تابلوي داستان، همين خطا و گناه بود كه علاوه بر احساس مسؤوليّت، ادراك حسن و قبح و خير و شرّ را نيز در وجود انسان شكوفا گردانيد. چه بسا نكته مورد اشاره آن آيه شريفه باشد كه ميفرمايد:
______________________________
(1) بقره/ 38
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 508
... فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ... «1».
چنين ادراكي براي انسان ضروري بود، تا بتواند با مشكلات زندگاني و انواع درگيريهاي اين جهان مواجه گردد، و حق را از باطل، و خير را از شر، و مصلحت را از مضرّت باز شناسد، و در وجود خويش، حالت توازن روحي و رواني در برابر فشارهاي شهوات و غرائز، بيافريند.
اين ادراك خير و شرّ و حسن و قبح، و قدرت تشخيص حق از باطل، و سود از زيان، ميتوانست در اثناي يك دوران شيرخوارگي بسيار طولاني، و طي تجربيات متمادي در زندگي انسان در بهشت نيز به دست آيد، و شايد هدف از جاي دادن وي در بهشت نيز همين بوده، تا اين دوران شيرخوارگي را سپري گرداند، همان گونه كه اين ادراك، در وجود انسان امروزي ضمن تجارب ممتدّ دوران كودكي، اندك اندك شكل ميگيرد، و اين معرفت نموّ مييابد. البتّه يك راه كوتاهتر هم وجود داشت كه آكنده از مخاطرات و خطاها و گناهان بود.
طبعا، خدا هيچ گاه راه خطا و گناه را به رغم كوتاهي آن، براي انسان اختيار نميكرد؛ زيرا، راهي پرمخاطره است؛ امّا، وقتي انسان خود آن راه كوتاه و پرمخاطره را انتخاب كرد، و به مرحلهاي رسيد كه اين حقايق را ادراك كند، براي آغاز كردن زندگي دنيا نيز آمادگي پيدا كرد.
از سوي ديگر، خداوند سبحانه و تعالي باب توبه و بازگشت به سوي خدا را روياروي انسان گشود، تا انسان در مواقعي كه به ضعف ميگرايد، و به خطا ميرود، بتواند به راه باز گردد و به راه خويش را ادامه دهد، و با چيره شدن بر شهوات خويش و سيطره يافتن بر تمايلات خويش بتواند در مسير تكامل گام بردارد.
دوم: علّامه طباطبايي قدّس سرّه نقش خطا و گناه را در آشكار گردانيدن عورتهاي انسانها توضيح ندادهاند. همچنين، توضيح ندادهاند كه ناهمخواني سوءات (عورتها) با زندگي در بهشت از چه بابت است؟ شايد ايشان منظورشان از نقش خطاي انسان در ديدن و شناختن عورات خويش، همان نقش گناه و خطا در احساس اخلاقي انسان و ادراك حسن و قبح باشد، و چنين نيز هست؛ زيرا، انسان در اين مرحله، زندگي در بهشت را يك زندگاني پاك و پاكيزه ميبيند كه هيچ همخواني با «سوءات» ندارد. از طرف ديگر، اين يك معناي عرفاني است؛
______________________________
(1) طه/ 121
علوم قرآني(حكيم/لساني)، متن، ص: 509
قرآن كريم اشاره نكرده است كه آدم پيش از ارتكاب گناه، سوءات داشت، يا آن كه به دنبال ارتكاب گناه، سوءات در وجود او پديد آمد، بلكه تنها گفته است كه ادراك سوءات از سوي انسان پس از گناه و خطا بود.
سوم: شهيد صدر قدّس سرّه به هنگام بررسي زمينه و چگونگي استخلاف آدم، نقش توبه را مطرح نكردهاند؛ با وجود آن كه توبه يك نقش اساسي دارد، و آن اين است كه انسان با تكيه به توبه، عمل را از سر ميگيرد و دوباره به تجربه زندگي ميپردازد، و به موجب آن در مدارج كمال سير ميكند.
چهارم: از كمالات انساني بدون خطا و گناه نيز ميتوانيم تصوّر داشته باشيم. انسان از طريق فرمانبرداري و احساس عبوديّت خداوند سبحانه و تعالي، نيز ميتواند تكامل يابد؛ مگر آن كه مقصود ايشان از «خطيئه» مجرّد مخالفت امر الهي نباشد، بلكه احساس نيازمندي و نارسايي از سوي انسان در برابر خداوند متعال و در مقام شكر نعمتهاي او باشد، كه انسان را به افزايش دادن كارهاي شايسته خويش و بازگشت به خداوند متعال و انابه به سوي او وا ميدارد.
پنجم: علّامه طباطبايي رحمه اللّه چنين برداشت كردهاند كه بهشت آدم آسماني بوده است، و شهيد صدر قدّس سرّه چنين برداشت كردهاند كه بهشت آدم، زميني بوده است؛ كه البته اين برداشت اخير، در عين آن كه با بعضي روايات سازگار است، با فرضيّه آفرينش انسان براي زيست در روي زمين نيز همخواني دارد. و اللّه سبحانه اعلم. «1»
______________________________
(1) الاسلام يقود الحياة، 152 و 153
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».